درحالیکه رئیس مجمع جهانی اقتصاد، روز سهشنبه در نشست داووس از نیاز پرداختن به نوعی از سرمایهداری که در آن همه افراد ذینفع باشند، سخن راند، توماس فریدمن از ترجیح نسل جدید به سوسیالیسم میگوید که در پی ناکارآمدی چرخه اقتصاد جوانه زده است. این نویسنده آمریکایی در مقاله خود در نیویورکتایمز از ایدهای با نام «سوسیالیسم برای ثروتمندان و سرمایهداری برای سایرین» گفت. خشم دموکراتها قابل فهم است. دونالد ترامپ - به لطف کاهش مالیات و مخارج نظامی - در سه سال ابتدایی ریاستجمهوری خود، کسری بودجه را به سطحی رسانده که سابقا در تاریخ آمریکا تنها در جنگهای بزرگ و بحرانهای مالی دیده بودیم. این تدابیر در حالی از سوی او اتخاذ شد که همهگیری شایع نشده بود، یعنی زمانیکه اقتصاد در مسیر رشد و نرخ بیکاری پایین بود. اما اکنون که جو بایدن میخواهد برای رهایی از همهگیری کرونا و پیشگیری از ادامه سقوط اقتصاد، بیشتر هزینه کند، بسیاری از جمهوریخواهان به صف شدهاند و بحث کسری را زیر ذرهبین گذاشتهاند؛ عجب دغلکارانی. ما باید هرچه در توان داریم برای کمک به آسیبپذیرترین شهروندان آمریکایی که شغل، خانه یا کسبوکارشان را به کرونا باختهاند، به میدان آوریم. زمانی که از شر این ویروس خلاص شدیم تازه وقت آن میرسد که همگی یک صحبت اساسی با هم داشته باشیم.
طی سالهای اخیر تمرکز شدیدی بر عواقب جهانیشدن سریع و «طرز فکر بازار آزاد نئولیبرال» قرار گرفته و همین مساله باعث شده یک طرز تفکر دیگر که به شکلی قدرتمند در هر دو حزب وجود دارد را نادیده بگیریم: اینکه ما در دوران نرخ بهره دائما پایین به سر میبریم، پس مادامی که خدمات ارائه میکنیم کسری بودجه اهمیتی ندارد و بنابراین نقش دولت در کشورهای در حال توسعه به گسترش خود ادامه میدهد و همین مساله خود را در قالب طرحهای نجات بزرگ، هزینه کردن دائمی به بهای کسری، بالا رفتن دیون دولتی و چاپ پول بسیار راحت توسط بانکهای مرکزی برای تامین مالی این طرحها، نشان میدهد.
به نظر روشیر شارما، استراتژیست ارشد بنگاه مدیریت سرمایهگذاری مورگان استنلی و نویسنده کتاب «10 قاعده ملتهای موفق»، این قاعده را میتوان چنین نامگذاری کرد: «سوسیالیسم برای ثروتمندان و سرمایهداری برای سایرین.» شارما میگوید این پدیده زمانی رخ میدهد که مداخله دولت بیشتر در راستای تحریک بازارهای مالی است تا اقتصاد واقعی. به همین دلیل است که 10 درصد ثروتمند آمریکا، که بیش از 80 درصد سهام موجود در آمریکا را دارند، طی 30 سال اخیر، شاهد بیش از سه برابر شدن ثروت خود بودهاند. این در حالی است که در همین کشور، افرادی که در 50 درصد انتهای هرم ثروت قرار دارند و وابسته به مشاغل خود در بازارهای واقعی هستند تا بتوانند بقا پیدا کنند، چیزی بر ثروت خود نیفزودند. در همین حال، بهرهوری متوسط در اقتصاد واقعی، منجر به محدود شدن فرصتها، گزینهها و کاهش دستمزدها برای افراد فقیر و طبقه متوسط شده است.
بهترین گواه این مساله طی یک سال اخیر رخ داده است: در میان همهگیری وحشتناکی هستیم که مشاغل و کسبوکارهای کوچک را ویران کرده، اما بازار سهام در حال اوجگیری است. این مساله درست نیست و مانند این است که فیلها پرواز کنند. خود من بهشخصه از پرواز کردن فیلها نگران میشوم زیرا میدانم پایان خوبی ندارد. حتی اگر مالیات افراد ثروتمند را افزایش دهیم و کمک بیشتری را متوجه افراد فقیر کنیم [که من موافق این مساله هستم]. به نظر شارما زمانی که به این میزان از مشوقها و کمکهای دولتی وابسته میشویم، نشان آن است که قطعا به سمت عواقب نامطلوب و ناخواستهای در حال حرکت هستیم و این آن چیزی است که اکنون شاهد آن هستیم.
برای مثال شارما در ماه تیر در والاستریت ژورنال مطلبی با عنوان «امدادهایی که سرمایهداری را ویران میکنند» عنوان کرد که پول ساده و طرحهای نجاتِ بسیار سخاوتمندانه، در واقع هیزمی است که در آتش انحصار ریخته میشود و بنگاههای «زامبی»گونهای که بدهی بسیار شدیدی دارند را به بهای فشار آوردن به استارتآپهایی که موتور نوآوری هستند، زنده نگه می دارد. تمام این مسائل منجر به پایین آمدن بهرهوری میشود، و این یعنی رشد اقتصادی کندتر و «کوچک شدن سهم کیک همه افراد». جای تعجب نیست که «نسل جدید دیگر خیال خامی نسبت به این شکل کجومعوج سرمایهداری ندارند و به گفته خودشان سوسیالیسم را ترجیح میدهند.» شارما در این مقاله مینویسد: در دهه 80 میلادی، «تنها 2 درصد از شرکتهایی که در بازار سهام ایالات متحده حضور داشتند، زامبی در نظر گرفته میشدند [عبارتی که بانک توافقهای بینالمللی برای شرکتهایی استفاده کرد که طی سه سال اخیر نتوانستهاند آنقدر سود کسب کنند که از پس دیون بهرهدار خود بربیایند.] این اقلیت زامبی به سرعت در دهه اول قرن بیستویکم رشد کردند و وقتی این همهگیری از راه رسید، 19 درصد از کمپانیهای آمریکایی که در بازار سهام حضور دارند را شامل میشد.» این پدیده در اروپا، چین و ژاپن هم در حال رخ دادن است که امری منطقی است. کمکهای همیشگی و سخاوتمندانه که طی آنها دولت سهام بیارزش شرکتها را برای جلوگیری از تعطیلی آنها خریداری میکند قطعا همین نتیجه را در پی خواهند داشت. چند سال اخیر دورانی از تخریبهای خلاقانه بوده است. درحالیکه ابزار ارزانقیمت دیجیتال زیادی برای نوآوری وجود داشته، دسترسی بسیار سادهای هم به محاسبات بسیار پیچیده کامپیوتری ارزانقیمت پدید آمده و همچنین با این حجم زیاد از پول سادهای که در دسترس است، استارتآپها باید در حال انفجار باشند، اما واقعیت چنین نیست.
شارما میگوید: «ایالات متحده پیش از همهگیری در حال تولید استارتآپها و تعطیلی شرکتهای جاافتاده بود، اما در خوشبینانهترین حالت، کمترین سرعت را از دهه 70 به این سو داشته است. تعداد شرکتهای تجاری آمریکایی، نسبت به سال 1996 که دوران طلایی آن بود، تقریبا نصف شده است.» تعداد استارتآپها در دوران همهگیری افزایش پیدا کرده، اما شاید دلیل این مساله آن باشد که بسیاری از کسبوکارها تعطیل شدهاند.
به همین دلیل بهتر است به جلو حرکت کنیم؛ به سمت شکلی از سرمایهداری که افراد بیشتری را پوشش دهد. اقتصادها با مشارکت بیشتر افراد نوآور رشد میکنند و بدون پذیرش ریسک کارآفرینانه و تخریب خلاقانه سرمایهداری به خوبی عمل نخواهد کرد.