جردن پیله، کارگردان سیاهپوست آمریکایی که او را با ساخت «فاکرهای کوچولو» سومین اثر از سهگانه کمدی/خانوادگی فاکرها به یاد میآوریم در«برو بیرون» به سراغ ژانر محبوب و پرمخاطب هارور (ترسناک) رفته است و باید گفت که در این ژانر بسیار موفقتر از کمدی عمل کرده.
«برو بیرون» یک هارور جالبتوجه است؛ ازاینجهت که خیلی شبیه به آنچه از سینمای ترسناک بدنه هالیوود میشناسیم نیست و سعی دارد در داستانگویی و پرورش ترس در دل مخاطب مسیرهای جدیدی را باز کند.
فیلم با نمایی از یک مرد جوان سیاهپوست آغاز میشود که در کوچهپسکوچههای تاریک و موهم منطقهای خارج از شهر قدم میزند و ماشینی ناگهان کنارش میایستد و مردی با ماسکی عجیبوغریب که یادآور لباسهای رزمی رومیان باستان است به او حمله میکند. سپس تیتراژ فیلم بر پرده ظاهر میشود و درگیر داستان دیگری میشویم که ارتباط چندانی به نمای اولیه فیلم ندارد و تا اواخر فیلم هم ربطشان را به یکدیگر نمیفهمیم. فیلم به شکل یک درام عاشقانه شروع میشود و در لابهلای رابطه دوستداشتنی زوج اصلی فیلم رز دختری سفیدپوست و کریس معشوقه سیاهپوستش، ردپای دغدغههای اجتماعی را میبینیم که امروزه در جوامع آمریکایی چالشهای زیادی بر سرشان وجود دارد. حقوق سیاهپوستان و برابری نژادی که بهظاهر و در کلام مسئلهای حلشده در آمریکاست اما چون آتشی زیر خاکستر هنوز هم قلب سیاهپوستان آمریکایی را جریحهدار میکند و در واقعیت عینی جهان هیچ هم حلنشده است. آن سویه اجتماعی که در «برو بیرون» پررنگتر از باقی موارد دیده میشود همین «دل جریحهدار و زخمی سیاهپوستان» و البته بردهداری مدرن و نهانی ست که در خاکهای آمریکا هنوز هم اتفاق میافتد.![](/Upload/Public/Content/Images/1396/03/12/1720360156.png)
آخرین ساخته جرج پیله بهخوبی موفق شده یکی از ترسناکترین خیالاتی را که احتمالاً در ناخودآگاه جمعی همه آفریقایی آمریکاییهای سیاه ایالاتمتحده میگذرد بهخوبی در قالب فیلمی ترسناک عینیت ببخشد. سیاهپوست بودن خود کارگردان و تجربه ناخودآگاهی که او خود هم از نژادپرستی پنهان آمریکایی دارد به او کمک کرده تا با دستی بازتر و ذهنی خیالپردازانهتر فیلمنامه را بنویسد و هوشمندانه هم در ساختش از این ترس درونی استفاده ببرد. خب این ویژگی ایست که احتمالاً هر کارگردان سیاهپوست آمریکایی دیگری هم آن را در خود دارد اما کلید ماجرا در اینجاست که اثر جرج پیله برخلاف آثاری که در سالهای اخیر از کارگردانان سیاهپوست آمریکایی دیدهایم مانند «مهتاب» و یا «دوازده سال بردگی» سعی در برانگیختن حس ترحم نسبت به سیاهپوستان و یا در بوق و کرنا کردن رنج و مظلومیتهای سیاهپوستان ندارد و قرار نیست مدیحهسراییای بر شرایط پیچیده و سخت آنان درگذر تاریخ باشد.
«برو بیرون» برخلاف چنین فیلمهایی اتفاقاً عزتنفس خود و سیاهپوستان را بهدرستی حفظ میکند و حتی به دلسوزی تماشاگرانش همفکر نمیکند چراکه حرفهای مهمتری برای زدن دارد. کارگردان درست در جایگاه دوست نزدیک کریس یعنی یکی از مسئولان امنیت فرودگاه ایستاده است. مردی باهوش و حواسجمع که سعی دارد از دور اوضاع را زیر نظر بگیرد و بهجای ابزار دلسوزی دنبال سرنخ ماجرا باشد. صحنههای زیادی در فیلم وجود دارند که عزتنفسی را که از آن صحبت کردم مانند مشتی بهصورت مخاطبان سفیدپوست آمریکایی میکوباند و اینچنین انتقام تاریخ را از آنها میگیرد. سیاهپوستان حاضر در فیلم هرکدام به خاطر قدرت ویژه و خارقالعادهای که دارند انتخابشدهاند تا قربانی باشند نه بهواسطه ضعف و جایگاه نازلشان. این سفیدپوستان را در جایگاه آدم بدهای ضعیف و سیاهپوستان را بهعنوان آدمهای باهوش و کار بلد فیلم در ذهن مخاطب مینشاند و او را مجبور میکند تا شکل مواجههاش را با چنین آثاری که حول نژادپرستی میگذرد تغییر دهد، بیآنکه اسیر شعار دادن، طفره رفتن و ترحم کردن بشود.
«برو بیرون» همچنین ازاینجهت قابلتوجه است که بهجای دست گذاشتن بر تاریخ نژادپرستی آن را در زندگی روزمره و معاصر میجوید. فیلمی بهروز که از مایههای جهان معاصر در پرداخت روایتش الهام میگیرد و ترور و ترس را نه در مسلمان ریشبلندی که میخواهد فرودگاه را با حملهای انتحاری ویران کند که در دل خانواده آمریکایی مرفه و متمدنی میجوید که میتواند نماد ناخودآگاه هر سفیدپوستی در مواجهه با سیاهها باشد. ترس و دلنگرانی اصلی کارگردان برای جامعه معاصر آمریکا نه نیرویی خارجی و افراطگرا که تفکرات و برداشتهای ذهنی نهان خود آمریکاییهاست و این برای یک فیلم هارور بدنهای شگفتانگیز است.
«برو بیرون» همچنین با تأکید بر رابطه رز و کریس و اختصاص دادن نیمه اول فیلم به شرح آن موفق میشود تماشاگر را بهخوبی به میانه میدان مبارزه بکشاند و از سکوهای تماشا جدایش کند. وقتیکه در مؤخره فیلم کریس خود را تنها در میانه هیولاهایی خوشظاهر و بدطینت مییابد، تماشاگر او را تنها نمیداند و خودش را هم در کنار او حس میکند. کارگردان به تماشاگر اجازه میدهد که در لحظات بسیاری از فیلم از قهرمانش یکقدم جلوتر باشد و بیش از او به خطری که متوجهش است حساس شود اما آنچه هیچکس فکرش را هم نمیکند و انتظارش را ندارد این است که رز هم جزئی از همین هیولاها باشد و نه قربانیان! یک آشناییزدایی اساسی با ژانر هارور که تماشاگر را در لحظه کشف این حقیقت میخکوب و شوکه میکند و «برو بیرون» را فیلمی خاص در میان همه آثاری که چالش اصلیشان نژادپرستی است.
باوجود همه این نکات شگفتانگیز، «برو بیرون» از فیلمنامهاش ضربه میخورد. داستان اصلی فیلم و تم بردهداری جنسی مدرن بسیار دیر سروکلهاش در فیلم پیدا میشود و خیلی زود هم به گرهگشایی و نتیجهگیری میرسد. هرچند که گرهگشایی اساطیری فیلم، جایی که کریس با دستهایی خالی و در یک فانتزی افسانهای هیولاها و در آخر معشوقه و عشق درون خودش را میکشد، انتقام تاریخ را میگیرد و به آغوش رفیق دیرینش بازمیگردد، باعث میشود مخاطب به کاستیهای فیلم توجه چندانی نکند.
Post Views:
2