در مورد بیماریهای جسمی، بدخیمیهایی که به مرگ میانجامد. به خاطر دشواریهای روانی، اجتماعی و حتی اقتصادی که دامنگیر همسر میگردد، توصیه میشود پیش آگهی مصیبتبار به آرامی با نامزد بیمار و بستگان وی در میان گذاشته شود تا از ازدواجی نافرجام جلوگیری گردد. بنابراین دختران و پسران بسیاری را باید پیش از ازدواج راهنمایی کرد تا ناآگاهانه دست به ازدواج نزنند.
در بیماریهای مزمن و لاعلاج چون نقص عضو، عقبماندگیهای ذهنی یا امراضی که درمان همیشگی و نامحدودی را میطلبد مانند همودیالیز و یا بیماریهایی که بر توانایی جسمی یا قابلیت باروری مؤثر است مثل عقیم شدن در مرد، باید حقایق را با حضور بیمار در اختیار نامزد ازدواج قرار داد تا فرصتی برای تفکر و بررسی جوانب به او داده شود.
در این گونه موارد رفتار پزشک نباید طوری باشد که ترحم و دلسوزی یکی از طرفین را برانگیزد و یا تفکر مرسوم در جامعه را که بنیادی دینی و اخلاقی ندارد، القا کند. مثلاً در جامعه، اگر سن مرد ده یا بیست سال از زن بیشتر باشد امری عادی تلقی میشود، اما اگر زن یکی دو سال مسنتر از مرد باشد غیرعادی است و حال آنکه هیچ اصل علمی، اخلاقی و دینی این باور را تأیید نمیکند.
بیماریهای روانی
در مورد سایر بیماریهای روانی نیز ممنوعیت ازدواج به صورت مطلق تقریباً وجود ندارد. آن دسته از بیماریهای روانی که میتواند موجب آزار همسر و یا حتی خطر جانی برای او باشد، حالات پیشرفتهای هستند که در یک معاینه روانی به راحتی شناخته میشود، اما امراض شایعی به شمار نمیروند.
روان گیسختگی (اسکیزوفرنی) معمولاً رفتار و افکار شگفتآوری در شخص پدید میآورد که در اجتماع به سهولت شناخته میشود. اما حالت خفیف و «مرزی» آن چندان کمیاب نیست و برای رسیدن به تشخیص قطعی، بیمار باید زیر نظر پزشک باشد. در این مورد پزشک خانوادگی میتواند نوع بیماری و شدت آن را ارزیابی کند.
در میان بیماریهای روانی که در حد روانپریشانی نیست و حالتهای خفیف و متوسط آن بسیار رایج است- که از نظر قانونی و حقوق هم «جنون» محسوب نمیشود- افسردگی و اضطراب است. در جهان، بیش از پانصد میلیون نفر به این حالات دچارند. خلق افسرده، در بعضی از مردم به صورت سرشتی و تقریباً در تمامی عمر وجود دارد و مانعی برای ازدواج و زندگی عادی محسوب نمیشود و تنها در بحرانهای افسردگی ممکن است خطراتی چون خودکشی، بیمار را تهدید کند.
هیچکدام از این بیماریها که شایعترین علت مراجعه به مطب روانپزشکان را تشکیل میدهد و به نوعی با آن دست به گریبانند، مانعی برای ازدواج نیست. حتی باید گفت در حالتهای خفیف، داشتن یار و همسر موجب تقویت روحی و کمک به درمان بیمار نیز میشود.
بدیهی است همسر مهربان و غمگسار، تحمل هر نوع بیماری، حتی سرطان را برای آدمی آسانتر میکند. هر نوع ضعف اعصاب که در درمان آن تغییر شیوه زندگی مؤثر باشد، با ازدواج بهتر میشود، مگر آنکه بیماری در حدی شدید باشد که بیمار نتواند مسئولیت زندگی مشترک را بپذیرد. در آن صورت واضح است که بر مشکلات وی افزوده میگردد.
تا اینجا راجع به بیماریها صحبت کردم، اما گاهی پرسشهای دیگری نیز مطرح میشود که با بیماری ارتباطی ندارد. مثلاً میپرسند که آیا ازدواج مانع ادامه تحصیل یا پیشرفت در شغل و موقعیت اجتماعی نمیشود؟ در سالهای اخیر که دانشجویان پزشکی غالباً متأهل هستند و اکثر دستیاران من تشکیل خانواده دادهاند، میبینم که به هیچوجه کارآیی و توان فکری و عملی خانمها و آقایان متأهل از همکاران مجرد آنان کمتر نیست و عشق و ازدواج در عمل، مانعی برای تحصیل و پیشرفت نبوده است.
البته لازم به تذکر است که مشاهدات من روی دانشجویان سالهای آخر پزشکی و تخصصی است که طبعاً از شرایط خوب اجتماعی و هوشی، بهره دارند، وگرنه زوجهای کم سن و سال که به دنبال عشقهای طوفانی و ازدواج برقآسا (غالباً در کلانتری!)، بدون موافقت والدین، زندگی مشترک خود را آغاز میکنند، باید سختیهای فراوانی را تحمل کنند که من چون فرصتی برای راهنمایی آنان نداشتهام، برایشان دعا میکنم.
در بیماریهای مزمن و لاعلاج چون نقص عضو، عقبماندگیهای ذهنی یا امراضی که درمان همیشگی و نامحدودی را میطلبد مانند همودیالیز و یا بیماریهایی که بر توانایی جسمی یا قابلیت باروری مؤثر است مثل عقیم شدن در مرد، باید حقایق را با حضور بیمار در اختیار نامزد ازدواج قرار داد تا فرصتی برای تفکر و بررسی جوانب به او داده شود.
برای خواندن بخش اول- خط قرمزهای پزشکی در ازدواج- اینجا کلیک کنید.