سرویس فرهنگ و هنر مشرق- سالها پیش، در سالهای 76-77، هفتهنامه «مهر» متعلق به حوزه هنری، یک جُنگ ژورنالیستی جذاب از دلنوشتههای اصحاب فرهنگ و هنر و ادبیات منتشر می کرد که بسیار در بین خوانندگان نشریات محبوب شده بود. در یکی از شمارهها، از قول یکی از سینماگران معروف کشور تیتری با این مضمون منتشر شد: «مادام بوواری را باید به زبان فرانسه خواند»
فیلمساز مورد نظر، کسی جز «بهروز افخمی» نبود که ثابت کرده که همواره یکی از مشتریان پر و پا قرص ادبیات دنیا بوده است. این که در آن سالها، فیلمساز نسبتا جوان (افخمی در آن زمان حدودا 40 ساله بود) این اندازه اهل ادبیات باشد که پیشنهاد خواندن یکی از معروفترین رمانهای کلاسیک ادبیات فرانسه را به زبان اصلی بدهد، به خودی خود جذاب و متفاوت بود. افخمی بعدها، بارها و بارها با اظهارنظرهای خاص خود، جنجالساز شد و البته به نظر می رسد که کودک درونش از این که هر از چندی زیر میز بزند و کافه را به هم بریزد، لذت می برد!
افخمی، در روزهای اخیر، در یکی از همان گفتگوهای خاص خود، مدعی شد که قصد دارد کارگردانی «سینما» را کنار بگذارد، چون دیگر سینما را اثرگذار و «دورانساز» نمی داند. البته برخی از رندان نکتهسنج، این اظهارنظر را بیارتباط با واکنشهای منفی صورت گرفته به پخش فیلم سینمایی «فرزند صبح» در افتتاحیه جشنواره عمار نمی دانند. بهانه گفتگو و خداحافظی افخمی هر چه که باشد، در یک نکته تردیدی نیست که بهروز افخمی، انسان خاص و جالبی است و برای ادعاهایی که مطرح می کند (هر اندازه که برای خیلیها شاذ و غیرمنطقی به نظر برسد) استدلالهای قابل تامل و خاص خود را دارد. حتی در همین مصاحبه اعلام خداحافظی با ایسنا[1]، افخمی سخنان جذاب و جالب توجه کم نمیزند (مثل این که از یکی از فیلمهای سم پکینپا برای ساختن «فرزند صبح» الهام گرفته و موقع نگارش فیلمنامهی آن آلبوم «برف» زندهیاد فرهاد را گوش میداده) و مبنای استدلالش درباره از دست رفتن خصلت «دورانسازی» سینما، درست است.
بهروز افخمی از سینماگران اهل مطالعه و کند و کاو سینمای ایران است که بر اساس کدهایی که در گفتگوهای نه چندان کمشمارش ارایه می دهد، به دقت جریانهای فرهنگی و هنری روز ایران و جهان را رصد می کند و البته در حوزههایی چون سیاست و اقتصاد هم تلاش می کند نقطهنظر خاص خود را عرضه کند و صرفا مصرفکننده اخبار نباشد. همین توشهی پر او از مطالعه و دیدن و رصد و تحقیق، یک اعتماد به نفس و یک کاراکتر اختصاصی به او بخشیده که خیلی اوقات هم البته کار دستش میدهد. مثلا در جریان دفاع تمامقد و شیفتهوار او از فیلم «ماجرای نیمروز» در سال 95، زمانی که مجری برنامه «هفت» ویژه جشنواره بود، صدای خیلیها را درآورد که او از دایره انصاف خارج شده است. اصرار بر تداوم آن اشتباه حرفهای، منجر به مناظره معروف با حجتالله ایوبی، رییس وقت سازمان سینمایی، بر سر جوایز «ماجرای نیمروز» شد که در آن، استدلالهای شاذ افخمی به سدّ تجربهی زیستهی ایوبی (که سالها رایزن فرهنگی سفارت ایران در پاریس بود) خورد و او از آن جدل تلویزیونی، برنده بیرون نیامد.
با این وجود اما، افخمی به عنوان یک هنرمند اهل مطالعه و اهل استدلال، شخصیت جذابی دارد که او را اصطلاحا «خوشمصاحبه» می کند و در حرفهایش معمولا تیترهای جذابی برای ژورنالیستها درمی آید. مضافا این که در همه این سالها، جنجالسازی جزو شخصیت افخمی بوده و او از این بابت، یکی از سلبریتیترین کارگردانان ایرانی است. چه زمانی که به عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی، با شلوار جین در صحن مجلس حاضر می شد؛ و چه زمانی که در همان یک بار نطق پیش از دستورش در مجلس ششم، باعث خشم و رنجش برخی جریانات سیاسی شد؛ چه زمانی که در همان دوران نمایندگی یکی از بهترین نمونههای سینمای اجتماعی یعنی «شوکران» را ساخت؛ چه زمانی که درباره شخصیت ضدزن صادق هدایت اظهارنظر کرد؛ نظرات خاصش درباره ماهیت پاندمی کرونا و...همه نشان از آن دارد که افخمی یک شیطنت خاص در جنجالسازی دارد و البته این کار را هم خوب بلد است! شاید به بیان روانشناسان جدید، این کارگردان 64 ساله، کودک بسیار فعال و پرانرژی درون خود دارد.
اما صدحیف که کودک درون افخمی، هر چه قدر در انگشت کردن به لانه زنبور در حوزههای مختلف، فعال و پرجنب و جوش است، در حوزه اصلی کاری او، یعنی سینما، سالهاست کار درخوری عرضه نکرده است. افخمی سالهاست که گویی دل و دماغ فیلمسازی ندارد و اصطلاحا سر کیف نیست. شاید هم دیگر حوصله جدی گرفتن امور را ندارد و خب، سینما و فیلمسازی کاری به شدت جدی است. این بازیگوشی و میل به جدی نگرفتن، در فیلم «روباه» (1393) که قرار بود فیلمی پرکشش در ژانر پلیسی-جاسوسی باشد، خود را نشان داد و در نهایت خروجی کار، به یک شوخی بیشتر شبیه بود. به ویژه وقتی به یاد بیاوریم که افخمی سالها قبل (سال 73)، یکی از بهترین نمونههای فیلم پلیسی-جاسوسی، یعنی «روز شیطان» را، که هم به لحاظ کارگردانی و هم تولید به شدت سخت و پیچیده بود، به سینمای ایران عرضه کرده بود. یا «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» را صرفا باید یک شیطنت دیگر از افخمی مویسپیدکرده دانست که خواسته یک دورهمی سینمایی بسازد و کمی تفریح کند.
افخمی، به نسبت سینماگران همنسل و همدوره خود، خیلی هم سینماگر پرکاری نبود، اما وقتی می بینیم که در همین کارنامه سینمایی نه چندان بلند، چندتا از ماندگارترین و اثرگذارترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران در ژانرهای مختلف (عروس، شوکران، روز شیطان، سنپطرزبورگ) هم هستند، آنگاه می شود اذعان کرد که با یکی از بهترین و کاربلدترین سینماگران ایرانی مواجه هستیم، گرچه سالهاست که دیگر حوصله کار جدی فیلمسازی را ندارد.
در نظر بیاوریم که در سال 63، زمانی که افخمی 27-26 ساله، مدیر گروه فیلم و سریال شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی ایران بود، با هدف مجاب کردن استاد ناصر تقوایی به ادامهی ساخت سریال «کوچک جنگلی»، تلاش بسیار کرد، اما بنا به دلایل مختلف(که بخش عمده آن در کتاب «گفتگو با ناصر تقوایی» احمد طالبینژاد مطرح شده)، تقوایی از کارگردانی مجموعه کنار رفت و خود افخمی جوان، بدون سابقه فیلمسازی جایگزین او شد. «کوچک جنگلی» شاید اولین تجربه بیگ پروداکشن در تلویزیون در فضای بعد از انقلاب بود و نفس مدیریت یک گروه بزرگ 120 نفره از عوامل تولید(در فضایی که کشور به شدت درگیر مساله جنگ و کمبودهای ناشی از جنگ و مسایل امنیتی بود)، جسارت و اعتماد به نفس بسیار بالایی می خواست.
گرچه از طرح بزرگ بازنمایی تصویری مبارزات میرزا کوچکخان، در نهایت تنها کتاب اول آن، یعنی از زمان شکلگیری هیات اتحاد اسلام در گیلان تا هجوم نیروهای تیمورتاش به رشت و فراری شدن میرزا و نیروهای وفادارش به عمق جنگل، به کارگردانی افخمی بیست و چند ساله ساخته شد، اما 14 اپیزود درخشان همان کتاب اول، نشان داد که یک فیلمساز کاربلد و هوشمند، با دید و سلیقه سینمایی خاص پشت دوربین حاضر بوده است و «کوچک جنگلی» یکی از ماندگارترین و مستحکمترین مجموعههای تاریخ تلویزیون ایران است. این نکته را نباید از خاطر برد که افخمی جایگزین ناصر تقوایی 43 ساله شده بود که معروفترین کارگردان تلویزیون ملی پیش از انقلاب بود (با سریال داییجان ناپلئون) بود و در سال 1365 یکی از شاهکارهای تاریخ سینمای ما، یعنی «ناخدا خورشید» را ساخت که الحق در کلاس جهانی بود و هیچ چیزی از آثار الیا کازان و سرجئو لئونه کم نداشت.
این را هم باید افزود که افخمی جوان برخی تغییرات بعضا اساسی در پروژهی تقوایی ایجاد کرد که در مجموع به نفع سریال شد. برای مثال، منبع مکتوب فیلمنامهی تقوایی، داستان «مردی از جنگل» نوشته احمد احرار بود که پیش از انقلاب روزنامهنگار شناختهشدهای بود که بیشتر به خاطر پاورقیهای خیالی خود در بستر تاریخی معروف بود. در حالی که افخمی منبع اصلی فیلمنامه را به کتاب «سردار جنگل» ابراهیم فخرایی تغییر داد که یک پژوهنده تاریخ قیام جنگل بود که خود به عنوان یکی از یاران نزدیک میرزا در جریان جنبش جنگل حضور داشت.
به عبارتی دیگر، افخمی با این انتخاب، استناد تاریخی سریال را به نحو چشمگیری افزایش داد. جدای از آن، جایگزین کردن علیرضا مجلل به جای داریوش ارجمند در نقش میرزا یا به کارگیری بازیگر جوانی چون اکبر معززی در نقش اسماعیلی جنگلی یا مهدی هاشمی در نقش دکتر حشمت، انتخابی عالی بود و تصور «کوچک جنگلی» بدون علیرضا مجلل و مهدی هاشمی و اکبر معززی در این نقشها بسیار دشوار است. یا اضافه کردن کاراکتر «یوزف» (با بازی جمشید گرگین) به جای شخصیت گائوک، هم به لحاظ دراماتیک و هم تاریخی، یک اقدام اصلاحی درست و کارساز بود. به این نکته ظریف فنی هم باید اشاره کرد که افخمی از همان دوران جوانی، به کار تیمی اعتقاد داشت و تیمی که زیر دست او «کوچک جنگلی» را ساختند، بعدها هر کدام به وزنههایی در حوزههای عملی و تئوری سینما تبدیل شدند: سیفالله داد، بهروز ماکویی، محمدرضا جوزی، مهرزاد مینویی، امرالله احمدجو، احمد مرادپور و...
افخمی حتی وقتی فیلمنامه خود را به کارگردانی دیگر می داد، خروجی کار، نسبت به سطح آن موقع سینمای ایران، بسیار استاندارد و درست بود. نمونه آن فیلم «دستنوشتهها» (1365) بود که سناریوی افخمی توسط دوست و همکار او، مرحوم مهرزاد مینویی، ساخته شد و از لحاظ تعلیق و اکشن، از فیلمی مثل «ماجرای نیمروز» که 30 سال بعد از آن ساخته شد، یک سر و گردن بالاتر بود.
بینش و سلیقه سینمایی ذاتی او، دانش تئوریک (که محصول مطالعه پیگیرانه و دامنهدار است) و تجربه عملی پرباری که از ساخت «کوچک جنگلی» به دست آمد، همه به افخمی کمک کرد که در سال 69، با فیلم «عروس» تحولی بزرگ و بنیادین را در سینمای ایران رقم بزند و اصولا سینمای ایران را در وجه تجاری و سینمای مخاطبمحور (یا همان سینمای بدنه) وارد دوران جدیدی کرد. جدای از جذابیتهای سینمایی و تجاری «عروس»، به لحاظ جامعهشناختی و سیاسی هم فیلم افخمی چشمانداز تحولات سالهای پیش روی ایران را، که با پایان جنگ و رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی و شروع عصر سازندگی وارد دوران جدیدی شده بود، ترسیم می کرد. از این رو، عروس هنوز هم منبع خوبی برای آشنایی با حال و هوای اجتماعی و سیاسی دوران گذار ایران از دهه شصت به دهه هفتاد شمسی است.
بهروز افخمی 18 سال بعد از عروس، در سال 77 فیلم جریانساز دیگری به نام «شوکران» را عرضه کرد چه به لحاظ شاخصههای فنی و چه دلالتهای جامعهشناختی جزو 5 فیلم برتر سینمای ایران است. درست به مانند «عروس»، در «شوکران» هم افخمی با هوشمندی خاص خود داشت طلیعه برخی تغییرات بنیادین پیش روی حاکمیت و جامعه ایرانی در دهه 80 را ترسیم کرد.
بعد از شوکران، افخمی که ظاهرا از نظر اعتماد به نفس سینمایی در اوج بود، دست به ذوقآزمایی و تجربهورزی بیمحابا زد که محصول آن، «گاوخونی» (1381) و «فرزند صبح» (1387-1383)، یکی از یکی ناامیدکنندهتر بود. شکست این دو فیلم نشان داد که همهی توفیق افخمی در سینما در همان حوزهای است که هم به خوبی آن را بلد است و هم امتحان خود را پس داده است: سینمای داستانگو به سبک سینمای آمریکا
او ظاهرا خود متوجه اشتباهش در تغییر ریل شد و در سال 88 دوباره به سراغ سینمای داستانگوی سرراست خود برگشت و یکی از بانمکترین و جذابترین کمدیهای 4 دهه اخیر سینمای ایران یعنی «سن پطرزبورگ» را ساخت. اما صدحیف که ظاهرا بعد از این تجربه موفق، کمکم دل و دماغ کار جدی در افخمی فروکش کرد، یا بازیگوشی کودک درون او غلبه پیدا کرد، و نتیجه آن «آذر، شهدخت، ..»(1392) و «روباه» (1393) شد که در قیاس با کارنامه پیشین خود افخمی، یک نزول آشکار محسوب می شدند و میتوان آن دو را «پارودی» در نظر گرفت.
می شود اینگونه حدس زد که این دو فیلم محصول دورانی هستند که اصولا جدیت مساله سینما و اهمیت آن در نظر و جهانبینی افخمی افول کرد و او آشکارا حوصله فیلمسازی را از دست داده بود و بیشتر ترجیح می داد که درباره سینما و ادبیات و مسایل اجتماعی حرف بزند و با نظرات خاص و بعضا شاذ خود، جنجال درست کند. برنامه تلویزیونی «نقد سینما» هم البته این امکان را به افخمی می داد که دوستانش را هم دعوت کند و دورهمی درباره سینما و چیزهای دیگری که دوست دارند حرف بزنند و حرف و حدیث درست کنند و حالش را ببرند!
میل به اظهارنظر عمدتا بیمحابا و جسورانه در مورد حوزههای مختلف و ورود بیپروا به مباحث سیاسی و بعضا حزبی و جناحی(از نوع سیاست داغ)، در سه چهارسال اخیر بارها او را زیر ضرب برده و البته شخصیت هنری او را نیز تحتالشعاع قرار داده است. در حالی که خود افخمی، به عنوان یک آرتیست باسواد و باهوش، به خوبی می داند که شان هنرمند ورود به موجهای تبدار سیاسی روز نیست، اما خب، شاید این عاشق قدیمی سینما و ادبیات در ناخودآگاهش به این اصل باور دارد که «بدنامی بهتر از گمنامی است!»
**سهیل صفاری
[1]https://www.khabaronline.ir/news/1593425/