در تاریخ 19 ژانویه 2012 شرکت کداک بزرگترین تولیدکننده دوربینهای آنالوگ در جهان اعلام ورشکستگی کرد ولی چه عاملی باعث شد که شرکتی که در دهه 80 و 90 میلادی بیش از 70 درصد از سهم بازار دوربینهای آنالوگ را در دست داشت به یکباره در سال 2012 ورشکسته شود؟ و چگونه شرکتهای ژاپنی مثل فوجی فیلم و کانن توانستند این غول را به تسلیم وادارند.
عدم تغییر مدل کسب و کار: شاید باور این مطلب سخت باشد ولی در سال 1975 یکی از مهندسان ارشد شرکت کداک به نام استیو سانسون یک پروتوتایپ از دوربین دیجیتال میسازد و زمانیکه آن را نزد مدیرعامل شرکت کداک میبرد با یک پاسخ شوکهکننده از سمت وی مواجه میشود.
پاسخ مدیرعامل این بود: «این طرح بسیار عالی است ولی با هیچ کس راجع به آن صحبت نکن.» ولی چرا مدیرعامل یک شرکت که سالانه میلیونها دلار صرف تحقیق و توسعه میکند در مواجهه با محصولی که میتوانست آینده شرکت را تضمین کند چنین واکنشی نشان میدهد. در واقع بهدلیل مدل کسب و کار سودآور کداک بود. کداک در آن زمان از مدل کسب و کارrazor&blade استفاده میکرد. بهاین معنی که کداک دوربینهای عکاسی را با قیمت بسیار پایین و سود کم و در عوض فیلم دوربین را با سود بالا میفروخت و در نتیجه سود شرکت از فروش فیلم دوربین بود.
حال فرض کنید در چنین شرایطی اگر ناگهان کداک دوربین دیجیتال تولید میکرد چه اتفاقی میافتاد؟ در واقع سودآوری شرکت توسط خود شرکت از بین میرفت و یک خودزنی به معنای واقعی کلمه رخ میداد. ولی نکته حیاتی اینجاست که اگر کداک میخواست دوربین دیجیتال را تولید کند باید حتما مدل کسب و کار خود را تغییر میداد که این امر برای یک شرکت بزرگ سودآور چیزی در حد غیر ممکن است.
پاسخ اشتباه به تهدید: در اوایل دهه 90میلادی بازهم فرصت جبران برای کداک پیش آمد ولی کداک نتوانست از این فرصت طلایی بهرهبرداری کند و به نوعی با سرمایهگذاریهای اشتباه و معرفی محصولات اشتباه این فرصت را از دست داد.
نخستین دوربین دیجیتال را شرکت فوجی در سال 1988 با نام Fujix DS-1P معرفی کرد. این دوربین فقط 2 مگاپیکسل حافظه داشت و توانایی ذخیرهسازی 5 تا 10 عکس را داشت. ولی پاسخ کداک دوربین دیجیتال DCS-100 بود که در سال 1991 با قیمت سرسام آور 20هزار دلار معرفی کرد که طبیعتا فقط افراد خاصی توانایی خرید آن را داشتند.
البته این را میتوان به حساب هزینه بالای تولید دوربین دیجیتال گذاشت. در سال 1994 کداک سعی کرد باردیگر قدرت خود را در بازار دوربینهای دیجیتال نشان دهد و اینبار دوربین AP NC2000 را معرفی کرد که مناسب روزنامهنگاران بود ولی اینبار هم با قیمت حدود 17هزار دلار و شاید این بار هم باز قشر خاصی توانایی خرید آن را داشتند. فوجی فیلم در سال 2000 مدل FinePix S1 Pro را روانه بازار کرد با قیمت تنها 3500 دلار و توانست تا حدودی به جریان اصلی بازار نزدیک شود (کلید اصلی موفقیت طرحهای نوآورانه یعنی رسیدن به جریان اصلی بازار و در نتیجه تولید انبوه و فروش بالا) و به نوعی عرصه را بر کداک تنگ کند. اما کداک هیچ پاسخی نداد. در واقع هیچ پاسخی نداشت. اگر میخواست دوربین دیجیتال ارزانقیمت تولید کند بازار دوربینهای آنالوگ خودش را از بین برده بود که منبع درآمد اصلی شرکت بود و کداک در آن زمان هرگز فکر نمیکرد دوربینهای دیجیتال مورد توجه عموم مردم قرار گیرد.
شاید راهحل مناسب تولید دوربینهای دیجیتال ارزان تحت نام یک برند دیگر بود ولی نهایتا حفظ بازار دوربینهای آنالوگ باعث شد خط تولید دوربینهای آنالوگ در سال 2004 متوقف شود.
عدمشناخت تغییر نیازهای مشتری: کداک در اوایل سال 2000 متوجه شد نیازهای مشتریان تغییر کرده است ولی متاسفانه نتوانست این تغییر نیاز را بهدرستی برآورد کند. شاید بهترین نمونه خرید استارتآپ اشتراک عکس ofoto.com باشد.
کداک این استارتآپ را در سال 2001 با رقم هنگفتی خرید تا بتواند وارد مارکت اشتراک تصویر شود. زیرا فکر میکرد این بازار آینده خواهد بود ولی متاسفانه تنها کاری که مشتریان میتوانستند با این اپلیکیشن انجام دهند پرینت گرفتن از عکسهای گرفته شده توسط دوربینهای کداک بود. کداک متوجه این واقعیت نشد که مشتریان علاقهمند هستند تصاویر گرفته شده را با دوستان و آشنایان خود به اشتراک بگذارند و نیازی به پرینت گرفتن عکسها ندارند و این طرح نیز شکست خورد و نهایتا کداک مجبور شد این اپلیکیشن را به مبلغ 25میلیون دلار بهعنوان بخشی از بدهیهایش واگذار کند.
ساختار مدیریتی شرکتهای بزرگ: عموما وقتی شرکتها بزرگ میشوند و سرمایه جذب میکنند ساختار مدیریتی شرکت تغییر میکند بهگونهای که سهامداران تاثیرگذاری زیادی بر تصمیمات خواهند داشت و سهامداران عموما هدفشان کسب سود کوتاهمدت است و علاقهای به افزایش هزینهها و سرمایهگذاری بلندمدت ندارند. مدیران شرکتها هم سعی میکنند بر اهداف سودآور کوتاهمدت تمرکز کنند تا بتوانند جایگاه خود را بین سهامداران حفظ کنند. بههمین دلیل سرمایهگذاری روی نوآوری و تحقیق وتوسعه به دلیل ریسک بالا و هزینههای زیاد و مهمتر از همه عدم بازدهی کوتاهمدت مورد توجه اینگونه مدیران قرار نمیگیرد. البته استثناهایی هم هستند که سهامداران به آنها اعتماد دارند و روی اهداف نوآورانه سرمایهگذاریهای بلندمدت انجام میدهند ولی عموما تعدادشان زیاد نیست. درباره کداک وقتی که شرکت به دلیل مدل کسب و کاری که داشت در حال سودآوری بود نیازی به تغییر از جانب مدیران ارشد احساس نمیشد و تنها زمانی به فکر تغییر افتادند که سود شرکت کاهش چشمگیری پیداکرد که دیگر برای تغییر مدل کسب و کار دیر بود.
اما شاید بتوان گفت آخرین ضربه را استیو جابز در 21 می2007 بر پیکر بیجان کداک زد. زمانیکه آیفون را معرفی کرد که قابلیت عکسبرداری و فیلمبرداری به گوشیهای هوشمند اضافه شده بود. بهطوریکه باعث شد بخش عظیمی از مشتریان دوربینهای دیجیتال و آنالوگ سراغ گوشیهای همراه بروند و دیگر رغبتی برای خرید دوربین نداشته باشند و در نتیجه کداک در سال 2012 تسلیم شد. این موضوعی است که کلایتون استیونسن استاد دانشگاه هاروارد تحت عنوان تئوری نوآوری تحولآفرین در سال 1995 یعنی 17سال قبل از سقوط کداک پیشبینی کرده بود. کریستنسن در تئوری خود روشی را بیان میکند که شرکتهای کوچک میتوانند شرکتهای بزرگی مثل کداک را به ورطه سقوط بکشانند. طبق این تئوری شرکتهای کوچک نوآورانه اگر دو ویژگی را داشته باشند میتوانند موفق شوند. اول اینکه با محصولی ارزان و با حداقل امکانات وارد بازار شوند تا بتوانند لایههای پایینی بازار را جذب کنند و دوم اینکه طی زمان عملکرد را بهبود بخشیده و خود را به جریان اصلی بازار که شامل عموم مردم میشود برسانند. در این حالت شرکتهای بزرگ مشتریان وفادار خود را از دست میدهند و به نوعی کمکم سودآوری آنها کاهش یافته و اگر نتوانند خود را با ویژگیهای جدید تطبیق دهند مانند کداک شکست میخورند. این مدلی بود که باعث شد شرکتهای ژاپنی بتوانند به بازارهای آمریکا نفوذ کنند.