باورها از دو منبع شکل میگیرد: تفکرات و تجربیات خودمان یا قبول کورکورانه حرفهای دیگران. این دو روش کاملاً متفاوت هستند و معمولاً برمبنای اولویتها و گرایشات نسبت به دنیا و آدمهای اطرافمان شکل میگیرند.
اینها اعتقاداتی هستند که خودمان آنها را میسازیم. کسانیکه معمولاً ترجیح میدهند اعتقاداتشان را خودشان بسازند افرادی با اعتمادبهنفس، روشن و کنجکاو هستند. آنها به جای راحتی و پذیرش اجتماع به دنبال حقیقت هستند. آنها بحث و مذاکره را به پذیرش سریع و کورکورانه ترجیح میدهند. آنها میخواهند با عدمقطعیت و تردید زندگی کنند تا اعتقادشان شکل بگیرند.
«تجربه درس سختی است ولی فقط یک نادان میتواند آن را نخواند.» تجربه تنها راه و روشی است که در یافتن حقیقت کمکمان میکند.
از کودکی همه چیز را برای خودمان امتحان میکردیم و همچنان در زندگی گاه و بیگاه از این روش استفاده میکنیم. اینکه تا چه میزان از راه تجربه کردن بخواهیم به حقیقت برسیم به عوامل مختلفی مثل راهنمایی والدین و سطح و سبک تحصیلاتمان بستگی دارد.
تجربه برای پیشرفت مداوم اعتقادات و الگوهایی که استفاده میکنیم، مفید است. بعنوان مثال، فردی ممکن است در خانه کاملاً صادق باشد اما متوجه شود که به زبان آوردن افکار شاید در محیط کار چندان موثر نباشد.
آزمایش
تجربه از اتفاقهایی به دست میآید که برایمان میافتند. اما ممکن است تعمداً جستجو شود، مخصوصاً وقتی آزمایشات مختلف را انجام میدهیم.
از نقطهنظر علمی، حقیقت از آزمایشات دقیقی به دست میآید که ثابت میکند چه چیز درست است و چه چیز نیست. بااینجال حقایق «اثباتشده» باز به طور مداوم به چالش کشیده شده و دوباره و دوباره بررسی میشوند. همچنین ممکن است آزمایشات غیررسمی هم در زندگی روزانه برای امتحان کردن و اثبات عقاید و باورهایمان انجام دهیم.
یک فایده مهم آزمایشات دقیق و فکرشده در قوی و دقیقتر کردن باورهایمان است که نشان میدهد این باورها کجا مورداستفاده دارند و کجا ندارند. قوانینی که با تحقیقات دقیق و مستدل میسازیم به احتمال بیشتری حقیقت داشته و قابلباورند.
یک نوع دیگر از آزمایشات بیرونی، تفکر درونی و فکر کردن است. این بسیار سادهتر بوده و معمولاً سریعتر قابل انجام است. این کار را میتوانید در همه جا انجام دهید، گرچه بهتر است زمانی انجام شود که چیزهای خارجی برای پرت کردن حواس وجود نداشته باشد.
تفکر و تعمق شامل اندیشه کردن عمومی درمورد چیزها و ایجاد الگوهای درونی ذهنی است که به توضیح دنیای بیرون کمک میکند.
تعمق از این جهت که درونی است نه بیرونی، متضاد تجربه است. همچنین میتواند مکمل باشد زیرا معمولاً یا بعد از یک تجربه تفکر میکنید و یا بعد از تعمق درونی به دنبال تجربه بیرونی میروید.
یک بخش مهم از باورهای خودساخته زمانی است که نتایج تجربیات و آزمایشات را به دست آورده و بعد (معمولاً از طریق تعمق) آن را تعمیم میدهیم تا تصور کنیم چیزی که برای یک موقعیت کشف کردهایم، در موقعیتهای دیگر هم صدق میکند. بعنوان مثال، اگر کودکی متوجه میشود که نق زدن برای والدینش روشی موفق است، آنوقت تعمیم میدهد که این می تواند یک راه مفید و لازم برای رسیدن به چیزهایی است که از دیگران هم میخواهد.
مشکل تعمیمدهی از تجربیات این است که یک چیز که در یک موقعیت درست است، معمولاً در موقعیتهای دیگر نیست. آزمایشات رسمی میتواند به بالا بردن کیفیت تعمیمدهی کمک کند اما همچنان با زمانی که داریم محدود میشویم.
باوری که به صورت بیرونی ساخته میشود
تجربه و آزمایش درست یعنی چیزها را به صورت عملی برررسی کنیم، آنها را مشاهده کرده و قبل از شکلدهی یک باور، شواهد و مدارک کافی جمعآوری کنیم. متاسفانه زمان ما فقط امکان امتحان کردن تعداد محدودی از چیزها را میسر میکند.
جایگزین پیدا کردن و کشف مسائل برای خودمان این است که به چیزهایی که دیگران کشف کردهاند اعتماد کنیم. کسانیکه به طور کلی ترجیح میدهند اعتقادات دیگران را بپذیرند، معمولاً حس نیاز بیشتری به کنترل دارند. آنها به دنبال به نتیجه رسیدن سریع هستند و از عدمقطعیت و تردید اکتشاف دوری میکنند. آنها همچنین میل بیشتری به اعتماد کردن به دیگران و جستجوی صداقت و امانت دارند.
متخصصین کسانی هستند که ثابت کردهاند در بعضی حیطهها علم دارند. آنها مهارتها و تواناییهای نشاندادنی دارند و معمولاً حرفهایهایی هستند که برای تخصصشان به آنها حقوق میدهند. وقتی چیزی به شما میگویند، دلیل خوبی برای پذیرفتن آن دارید.
متخصصین را هم میتوانید از نزدیک ببینید و هم از طریق کتابها و سایر رسانهها به اطلاعاتشان دسترسی پیدا کنید. اما وقتی به علم و مهارت آنها دسترسی پیدا میکنید، به آنها اعتماد میکنید زیرا میدانید که متخصص هستند.
کسانیکه به دنبال متخصصین هستند افرادی نسبتاً واقعبین هستند. آنها اعتماد میکنند اما نه کورکورانه. آنها به دنبال کسی هستند که بتواند در یک زمینه خاص کمکشان کند.
تفاوت بین یک متخصص و یک منبع قدرت این است که منبع قدرت را بخاطر موقعیت و توانایی کاریزماتیکی که دارند باور دارید و نه بخاطر یک دلیل منطقی که میدانند درمورد چه صحبت میکنند.
مدیران، کشیشان و والدین همه باورهایی را ارائه میدهند که برمبنای موقعیت و مقامشان است نه تخصصشان. درواقع، خودمان هم خیلیوقتها در بحث کردنهایمان از این قدرت استفاده میکنیم.
کسانیکه به قدرتها اعتقاد دارند، دنبالهرو هستند. آنها به تقدس آن مقام باور دارند و خیلی راحت قابلنفوذ هستند و فریب میخورند. آنها نیاز شدیدی به متعلق شدن و پذیرش اجتماعی دارند. این منابع قدرت معمولاً کسانی که میتوانند کورکورانه باورشان کنند را پیدا میکنند.
«قانون» دستهای از حقایق بدون چالش است که در متون علمی دیده میشود. اینها دسته حقایقی هستند که بیشتر کسانی که در آن حیطه کار میکنند به آن باور داشته و بدون هیچ سوالی آن را میپذیرند. همه کشفیات و بحثها از این مبانی شروع میشود.
برای به چالش کشیدن یک حکم یا قانون عمومی باید خودتان را در خط آتش قرار دهید، مخصوصاً از آنهایی که زندگی خود را به قبول کورکورانه این حکم پایهگذاری کردهاند. از همین جاست که پیشرفتهای علمی صورت میگیرند. همچنین این کار کمک میکند بتوانید توضیح دهید چرا پذیرش عمومی و ساخت یک حکم جدید بیشتر از یک نسل طول میکشد.
وقتی میخواهید باورهایی را تغییر دهید، باید ببینید آن فرد باور خود را از کجا به دست آورده است. اگر این باورها، باورهایی خودساخته برای اوست، آنوقت باید او را با تجربیاتی جدید آشنا کرده یا با او بحث منطقی کنید. اما اگر این باورها بیشتر بیرونی باشند، آنوقت باید بعنوان یک متخصص یا منبع قدرت با او حرف بزنید یا کسی را بیاورید که بتواند این نقش را به خوبی بازی کند.