رکسانا خوشابی؛ کارشناس ارشد مشاوره
شادی از دیدگاه روانشناسان
از بین روانشناسانی که در زمینههای شناختی تحقیق میکنند، کمتر کسی دامنهی نظریهپردازیاش را به شادکامی کشانده است. بیشتر روانشناسان، توجه خود را متمرکز بر هیجانات منفی مثل خشم، ترس و نفرت کردهاند، شاید به این دلیل که برای اکثر انسانها، راههای شاد نبودن، بسیار بسیار بیشتر از راههای شاد بودناند!
گروهی از روانشناسان معتقدند شادی، درجهای از کیفیت زندگی است که فرد آن را به طور کلی مطلوب ارزیابی میکند. از نظر این روانشناسان، هر چقدر تلاش برای رسیدن به هدف بیشتر باشد، به همان اندازه میزان شادی افزایش مییابد، از طرفی هر چقدر که فرد کمتر منتظر موفقیت باشد، به همان اندازه با کسب موفقیت، شادی بیشتری را احساس خواهد کرد.
گروهی دیگر از روانشناسان عقیده دارند برای داشتن احساس شادی، این مقایسهها انجام میشود: مقایسهی بین آنچه فرد میخواهد، با آنچه که دارد، مقایسه بین شرایط واقعی و ایدهآل و نظایر اینها. هر چه فاصلهی بین عوامل مورد مقایسه کمتر باشد، فرد به شادی بیشتری دست خواهد یافت. اگر چه نتایجی که ذکر کردیم، اطلاعاتی دربارهی شادی و رابطهی آن با عوامل دیگر به دست میدهد اما به نظر نمیرسد حق مطلب را ادا کنند و بتوانند همهی آن چیزی را که درباره شادی و مفهوم حقیقی آن وجود دارد بیان کنند. بنابراین نظریههای دیگر مرتبط با شادی را نیز مطرح میکنیم:
شادی حقیقی
تقریباً همه تعالیم مذهبی و معنوی الهی، که انسان را ورای جسم و ظاهر او تصور میکنند شادی را نیز ورای مادیات و داشتنیهای دنیایی میدانند و هرگز آن را در رسیدن به آرزوها و در اختیار داشتن ثروت، شهرت، مقام، پول و... محدود نمیکنند. درواقع شخصیت واقعی انسان، خوشحالی، آرامش و عشق است.
همان که در کودکان، به شکل وجد و سروری خودجوش جلوه میکند. اگر این حقیقت را فراموش کنیم و بخواهیم این عشق و آرامش را نه از درون که از بیرون به دست آوریم، خویشتن را از شخصیت واقعی و درونی خویش دور کردهایم. برعکس، کسی که صلح و آرامش درونی دارد، حتی زمانی که چیز دیگری ندارد، احساس خوشحالی میکند، درست مثل بچهها. معمولاً بچهها را در هر موقعیتی قرار دهی میتوانند بخندند، بازی کنند و شاد باشند، چون نشاط درونی خود را بروز میدهند، این نشاط از نوعی رهایی از تعلقات و قید و بندهای دنیایی ناشی میشود، گویی با تمام وجودشان فریاد میزنند: "چیزی ندارم که غصه از دست دادنش را بخورم، پس خوشحالم!"
اما به راستی چه شد که آن نشاط کودکانه و طبیعی، در بزرگسالی جای خود را به شادی حقیرانه ناشی از "داشتن" داد؟ به نظر میرسد اکثر اوقات فرایند رشد ما، با نوعی حصارسازی و دیوار سازی درونی همراه است، حصارهایی که به دلایل مختلف در اطراف خود حقیقیمان میکشیم تا ما را از بعضی آسیبها حفظ کنند، غافل از آن که تماس ما را با آن خود حقیقی، قطع یا کمرنگ میکنند.
به این ترتیب آن نشاط خود به خودی نیز امکانی برای بروز ندارد و پشت حصارها، زندانی میماند. اکثر تعلیمات مذهبی و معنوی درصدد پاسخ گفتن به این پرسشاند که چه کنیم تا در بزرگسالی نیز به همین سادگی، شگفتی و شادی را تجربه کنیم؟ آنها پاسخی عمیق ولی ساده به ما میدهند:
اگر ضمیرمان بازگوی این احساس باشد که خداوند به ما آنچه را که احتیاج داریم میدهد و آنچه را که احتیاج نداریم میستاند، همیشه از آنچه داریم و از آنچه از دست میدهیم شادمان خواهیم بود.
تنها راه شاد بودن این است که همان که هستیم باشیم. "به دست آوردن" هر چقدر هم مهم و با ارزش به نظر برسد باعث نشاط و سرور نمیشود، چون هرگاه بدست آوردن باعث شادی شود، به همان ترتیب از دست دادن، باعث افسردگی خواهد بود و این چرخه، همچنان ادامه خواهد یافت.
از طرفی جز نشاط و رضایت باطنی، هیچ چیزی موجب شادی نمیشود، هیچ فردی برای ما سرور و شادی به ارمغان نمیآورد و هیچ عامل بیرونی ناپایداری نمیتواند نشاطی پایدار به همراه داشته باشد. ما با این عوامل بیرونی آشناییم: یک مهمانی، یک مسافرت تفریحی، مقداری پول، مواد مخدر، قرصهای نشاط آور، جنس مخالف و... همگی تنها به طور موقت و کاذب، توهم شاد بودن را در ما ایجاد میکنند. متأسفانه اغلب ما، خود را در حد لذت بردن از همین شادیهای آنی و زودگذر تنزل میدهیم.
نتیجتاً ساعتها و شاید روزها در انتظار به دست آوردن چیزی که قرار است ما را شاد کند میمانیم و وقتی آن را یافتیم، دیری نمیگذرد که به نظرمان عادی و بیتفاوت شده و ارزش خود را از دست میدهد. به همین خاطر، مجدداً به فکر به دست آوردن نتیجه شادیبخش دیگری میافتیم. این انتظارها، بدست آوردنها و شاد شدنهای زودگذر، در طول زندگیمان بارها تکرار میشود. عجیب است که از خود نمیپرسیم چرا به چنین شادیهای کم دوامی دل خوش میکنیم و چرا به دنبال شادی پایدار و همیشگی نیستیم؟
کودکان تجربه عمیقی از شادی پایدار دارند، خصوصا اگر بزرگترها، روان آنها را دستکاری نکرده باشند! آنان در اوج گریه میخندند، نه در گذشته یا آینده، بلکه در همین لحظه، در لحظه حال، حضور دارند و معصومانه با جهان روبه رو میشوند، دیوار و حصاری ندارند، نیازی به تظاهر احساس نمیکنند، خودشان هستند و به هیچ چیز وابستگی ندارند و به خود و به خدای خود نزدیکند. همه ما این مراحل را گذرانده و این حسها را تجربه کردهایم، اما افسوس که آنها را به دست فراموشی سپردهایم!