یکی از زیباترین عناصر موجود در طبیعت گل می باشد که به باغچه، مکان های عمومی، منزل و …زینت می بخشت و همچنین وجود آن در مکان ها حس طراوات و شادی را به وجود می آورد و یکی از موضوعات رایج انشا گل می باشد که در مقاطع مختلف تحصیلی نوشتن آن به دانش آموزان پیشنهاد می شود بنابراین بهتر است تا پایان مطلب انشا در مورد گل همراه ما باشید.
چند انشا در مورد گل با مفاهمیم زیبا
برای بعضی از دانش آموزان انشا نوشتن کمی دشوار است به همین خاطر در ادامه مطلب چند انشا در مورد گل را جمع آوری کرده ایم و در اختیار شما عزیزان قرار داده ایم تا با کمک آن ها بتوانید انشای زیبا با مفهوم دلنشینی بنویسید و از مطالعه آن لذت ببرید
انشا زیبا در مورد گل با مضامین زیبا
من یک گل شمعدانی زیبا دارم و میخوام درباره همین گل شمعدانی انشا بنویسم. درباره شمعدانی اعتقادات زیادی وجود دارد. بعضی ها مثل خانواده شوهر خاله ام اصلا چشم دیدنش را ندارند چون معتقدند این گل برایشان شگون ندارد و اعتقاد دارند اگر این گل زیبا به خانواده آنها راه پیدا کند حتما اتفاقات بدی برایشان می افتد.به عنوان مثال چند ماه پیش یکی از اعضاء این خانواده به رحمت خدا رفت و این در حالی بود که یکی از اعضاء این خانواده سر خود انواع گلهای شمعدانی در خانه پرورش می داد.بعد از این اتفاق تمام گلدانهای بخت برگشته را دور انداختند تا نحسی آنها از بین برود و همه فامیل این شخص را مسوول مرگ آشنای خود می دانستند.
البته این گل نزد بعضی دیگر عزیز و دردانه است چون برایشان خوب بوده یا به اصطلاح آمد داشته است.پس می توانیم نتیجه بگیریم گل شمعدانی برای یک عده آمد دارد و برای یک عده هم نیامد دارد ، یعنی همان خوب و بد. یک عقیده دیگر هم وجود دارد و آن اینست که اگر چند صباحی این گل را نگه داشتیم و خشک نشد این خوب است و اگر خشک شد بداست.یعنی اگر خشک شد دستمان بد بوده و اگر نشد دستمان خوب بوده.
ولی گل شمعدانی من تا امروز که دو ماهی از آمدنش به منزلمان می گذرد خیلی قبراق است و تازه دو تا گل قرمز خوشرنگ هم دارد و من هر روز صبح که از خواب بر می خیزم حسابی ذوقش می کنم و مادرم می گویددستت خوبه ومن خیالم راحت می شود که گلم ازآن خوبهایش هست.ولی شوهر خاله ام از روزی که گلدان شمعدانی مهمان خانه ما شده است کمتر به منزلمان می آید و اگر هم بیاید سایه اش را باتیر می زندو من همیشه مراقبم که مبادا صدمه ای به گلم بزند.در پایان از این انشاء نتیجه می گیریم که گلهای شمعدانی چقدر مهم هستند و چه اعتقادات گوناگونی در موردش وجود دارد و حتی باعث جنگ هم می شوند. ولی ما نباید به آنها آسیبی برسانیم. این بود انشا من.
*****
انشا زیبا در مورد گل با مفهوم خاص
باور کنید ما گل ها موجودات عجیب و مهربانی هستیم. عجیب برای این که ، با همه سختی هایی که در زمین وجود دارد ، این جا را برای زندگی انتخاب کردیم ؛ ومهربان برای این که همیشه به سلامتی و خوش حالی شما مردم زمین فکر می کنیم.
شاید فقط عده ی کمی از شما دیده باشید ریشه ی ما با چه ولع ای رشد می کند. ما دوست داریم هر چه زودتر به سطح خاک بیاییم و نور را در آغوش بگیریم. نور به وجود ما رنگ های زیبا و عطرهای خوش بو هدیه می دهد. رنگ هایی که با آن انسان ها را خوش حال می کنیم ؛ وعطرهایی که با بوئیدن شان احساس نشاط را به ارمغان می آوریم.
درست است که ما گل ها به ظرافت مشهور هستیم. اما تا آخرین نفس برای زندگی وامید بخشی به آدم ها تلاش می کنیم. گاهی گرما و سرما و شرایط بد را تحمل می کنیم تا وقتی نگاه مان می کنید بگویید” چه گُلِ زیبایی”. آن وقت است که لبخند می زنیم و عطر خوش بوی مان را در مشام تان می ریزیم. باور کنید ما گل ها موجودات ساده ای هستیم. همه ی نور و هوایی را که در رگ برگ ها و ریشه خود جمع آوری می کنیم ، به امید روزی است که آن را به شما مردم زمین بدهیم. مهم نیست که در کجا متولد می شویم. گاهی در ستیغ قله ای دور دست و گاهی در باغچه ی خانه.
اما مهم است که شما هم با ما مهربان باشید. ما گل ها هرگز با شما آدم ها قهر نمی کنیم. اما اگر با ما نامهربان باشید قلب کوچک مان آزرده می شود.
احساس پاک ما نسبت به شما مثل گل برگ های مان است . اگر روزی ما را ازشاخه ای چیدید ، خوب و با دقت نگاه مان کنید . همه ی گل برگ های مان شبیه هم است. مثل یک قلبِ واحد، که شما مردم زمین را دوست دارد.
*****
انشا درباره گل برای دانش آموزان
گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا. ما همه آفتابگردانیم.
اینها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش میکردم که خورشید کوچکی بود در زمین و هر گلبرگش شعلهای بود و دایرهای داغ در دلش میسوخت.
آفتابگردان به من گفت: وقتی دهقان بذر آفتابگردان را میکارد، مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد.
آفتابگردان هیچ وقت چیزی را با خورشید اشتباه نمیگیرد؛ اما انسان همه چیز را با خدا اشتباه میگیرد.
آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را میداند. او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید، کاری ندارد.
او همه زندگیاش را وقف نور میکند، در نور به دنیا میآید و در نور میمیرد. نور میخورد و نور میزاید.
دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است.
آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا.
بدون آفتاب، آفتابگردان میمیرد؛ بدون خدا، انسان.
آفتابگردان گفت: روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد، دیگر آفتابگردانی نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی، دیگر «تویی» نمیماند.
و گفت من فاصلههایم را با نور پر میکنم، تو فاصلهها را چگونه پُر میکنی؟ آفتابگردان این را گفت و خاموش شد.
گفتوگوی من و آفتابگردان ناتمام ماند.
زیرا که او در آفتاب غرق شده بود.
جلو رفتم بوییدمش، بوی خورشید میداد.
تب داشت و عاشق بود. توصیف گل
خداحافظی کردم، داشتم میرفتم که نسیمی رد شد و گفت: نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب میاندازد، نام انسان آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت؟
آن وقت بود که شرمنده از خدا رو به آفتاب گریستم.
*****
در پایان به شما عزیزان پیشنهادمی کنیم با کلیک بر روی انشا می توانید دیگر موضوعات مختلف را مشاهده کنید و از مطالعه آن ها لذت ببرید.