ماهان شبکه ایرانیان

گفت‌وگوهای تنهایی یک غواص شهید

آن روز گذشت و کم کم بوی عملیات در مقر پیچید. بچه‌ها واقعا روز شماری می‌کردند. دقیقا یادم هست که دو روز قبل از عملیات بود. من به نزد او رفتم. بوی خوشی می‌داد. عطر گل محمدی زده بود و کاملا آماده برای رفتن.

گفت‌وگوهای تنهایی یک غواص شهید

به گزارش ایسنا، اصغر بسطامیان در سال 46 در زنجان چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی را در مدرسه توفیق، دوران راهنمایی را در مدرسه چمران و دبیرستان را در مدرسه شریعتی گذراند.اصغر اول دبیرستان بود که عملیات «والفجر مقدماتی» آغاز شد.

عبدالله نیز برادر بزرگ اصغر بود که قبل از اصغر به جبهه رفته بود و اصغر به بهانه‌های مختلف که می‌خواهد به عبدالله لباس و وسایل ببرد عازم جبهه شده بود. اولین باری که می‌خواست به جبهه برود ، به کردستان اعزامش کردند. درعملیات «والفجر 4» به شدت زخمی شد. او 9 ماه در بیمارستان مشهد بستری بود. اما دوباره حال او بهبود یافته بود.

اصغر یکی از باهوش‌ترین شاگردان مدرسه‌اش بود، طوری که دوره سه ساله دبیرستان را در پی مرخصی‌هایش خواند و دیپلم خود را گرفت. اصغر پس از دیپلم برای تحصیلات دانشگاهیش هم اقدام کرده بود و جزء ذخیره‌های دانشگاه بود که در دی ماه سال 65 به دانشجویان دانشگاه آخرت پیوست.



یکی از همرزمان اصغر روایت می‌کند: «از بچه‌های خوب و ورزیده گردان بود. در شنا و غواصی مهارت خوبی داشت. کم حرف بودن از خصوصیات بارزش به شمار می‌رفت. خیلی به ندرت صحبت می‌کرد. یادم هست که یک هفته پیش از شهادتش، پیش من آمد و گفت: علی بیا یک قولی به همدیگه بدیم اگه من شهید شدم اونجا براتو جا نگه می‌دارم تو هم قول بده از برادر کوچکم مصطفی مواظبت کنی و اگه تو شهید شدی برای من جا نگهداری!

گفتم: به به! چه عجب! خدا رو شکر که بالاخره نمردیم و حرف زدن اصغر آقا رو هم دیدیم.

من که نمیگم حتما شهید می‌شم گفتم اگه شهید شدم.

آن روز گذشت و کم کم بوی عملیات در مقر پیچید. بچه‌ها واقعا روز شماری می‌کردند. دقیقا یادم هست که دو روز قبل از عملیات بود. من به نزد او رفتم. بوی خوشی می‌داد. عطر گل محمدی زده بود و کاملا آماده برای رفتن. گفتم: اصغر بیا تا کمی با هم قدم بزنیم. دوتایی رفتیم داخل نی‌زار، کنار رود کارون. او کم کم سر صحبت را باز کرد و گفت: می دونی چیه علی؟ من داداش عبدالله را توی خواب دیدم. می‌گفت: اصغر شماها خیلی زحمت می‌کشین خدا خیرتون بده، اصغر تو بیا پیش من. خیلی خوب می‌شه من دیگه تنها نمی مونم. گفتم: ولی اصغر، تو هم اگه شهید بشی خونوادت خیلی تنها می‌مونن. دیگه کسی نیست که اداره شون کنه. تو بالا سرشون باشی خیلی بهتره. اصغر برگشت و گفت: خدا کریمه علی.

و آخرش هم رفت پیش برادرش عبدالله.شهید اصغر بسطامیان از بچه‌های خوب گردان ولی عصر (عج) بود که در عملیات کربلای 5 به قله سرخ جامگان پیوست و سرود سبز وصال را به ترنمی خونین نشست

این شهید در یکی از دست نوشته‌هایش می‌نویسد:«از خدا می‌خواهم که به ما هم آنچنان توفیق عملی و خلوص عنایت بکند که شاید ما هم بتوانیم در آنجا حضور داشته باشیم و از کرامات و فیوضات و فضایل اخلاقی و دیگر ابعاد عالی جبهه ها بهره مند گردیم. ان شاالله دعاگوی رزمندگان باشید به امید زیارت کربلا و پیروزی به تمامی کشور و سراسر گیتی. باسلام به یگانه منجی عالم بشریت ولی عصر امام زمان (عج) تعالی فرجه الشریف و نایب به حقش امام خمینی این چشم امید مجروحان و مظلومان جهان و رنجدیدگان جهان است بر او که سلسله باطل مداران را از هم گسست و حکومت طاغوتیان را در هم شکست و با درود و سلام بر کاروان عزیزان که بر شط خون شناورند و مردانی که از میدان مین می‌گذرند تا به معبود و محبوب خویشتن برسند.

بر آنانی که از وجودشان بهار، الفت می گیرد و با سلام بر آنانی که با پیکرانی خون آلود و خسته فضای جبهه را عطرآگین نموده‌اند و به آن طراوتی خاص بخشیده‌اند، اسلام از عزمشان نیرو می‌گیرد و انقلاب به همه شان برقرار می‌ماند.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان