ماهان شبکه ایرانیان

مقتل محرم

.

مقتل محرم

 گزارشی از حضور امیر مؤمنان(ع) در کربلا

... عن رجل من بنی ضبّة: شَهِدتُ عَلیَا (ع) حینَ نزَلَ کربلاءَ، فانطَلَقَ فَقامَ ناحِیةً، فَأَومَأَ بِیدِهِ، فَقالَ: مُناخُ رِکابِهِم أمامَهُ، ومَوضِعُ رِحالِهِم عَن یسارِهِ، فَضَرَبَ بِیدَیهِ الأَرض، فَأَخَذَ مِنَ الأَرضِ قَبضَةً، فَشَمَّها فَقالَ: واحَبَّذَا الدِّماءُ یسفَک فیهِ. ثُمَّ جاءَ الحسَینُ (ع) فَنَزَلَ کربَلاءَ . قالَ الضبِّی: فکنتُ فِی الخَیلِ الَّتی بَعَثَهَا ابنُ زِیادٍ إلَی الحُسَینِ (ع)؛ فَلَمّا قَدِمتُ فَکأَنَّما نَظَرتُ إلی مَقامِ عَلِی(ع) وإشارَتِهِ بِیدِهِ، فَقَلَبتُ فَرَسی، ثُمَّ انصَرَفتُ إلَی الحُسَینِ بنِ عَلِی (ع) فَسَلَّمتُ عَلَیهِ، وقُلتُ لَهُ : إنَّ أباک کانَ أعلَمَ الناسِ، وإنّی شَهِدتُهُ فی زَمَنِ کذا وکذا قالَ: کذا وکذا، وإنَّک  وَاللّه  لَمَقتولٌ السّاعَةَ. قالَ: فَما تُریدُ أن تَصنَعَ أنتَ؟ أتَلحَقُ بِنا، أم تَلحَقُ بِأَهلِک؟ قُلتُ: وَاللّه، إنَّ عَلَی لَدَینا، وإنَّ لی لَعِیالاً، وما أظُنُّ إلّا سَأَلحَقُ بِأَهلی. قالَ: أمّا لا، فَخُذ مِن هذَا المالِ حاجَتَک  وإذا مالٌ مَوضوعٌ بَینَ یدَیهِ  قَبلَ أن یحرُمَ عَلَیک، ثُمَّ النَّجاءَ، فَوَاللّه، لا یسمَعُ الدّاعِیةَ أحَدٌ ولا یرَی البارِقَةَ أحَدٌ ولا یعینُنا، إلّا کانَ مَلعونا عَلی لِسانِ مُحَمَّدٍ(ص). قالَ: قُلتُ: وَاللّه، لا أجمَعُ الیومَ أمرَینِ: آخُذُ مالَک، وأخذُلُک. فانصَرَفَ وتَرَکهُ (ابن حجر عسقلانی، المطالب العالیة، ج ٤، ص ٣٢٦، ح ٤٥١٧).

ابن حجر عسقلانی در المطالب العالیة (ج ٤، ص ٣٢٦، ح ٤٥١٧) می نویسد:

مردی از قبیلۀ بنی ضَبّه گفت: هنگامی که علی(ع) در کربلا فرود آمدند، من حاضر بودم. ایشان رفتند و در کناری ایستادند و با دستشان اشاره کردند و فرمودند: «آنجا جایگاه فرود آمدن مَرکب هایشان و سمت چپ، جای بار و بُنه شان است.» سپس با دستانشان به زمین زدند و مُشتی از خاک آن را برگرفتند و آن را بوییدند و فرمودند: «وه که چه خون هایی بر آن ریخته می شود!»

بعدها حسین(ع) در کربلا فرود آمدند. من در میان سوارانی بودم که ابن زیاد آنها را به سوی حسین (ع) روانه کرده بود. هنگامی که رسیدم، گویی به جایگاه علی(ع) و اشارۀ دستشان می نگریستم. اسبم را چرخاندم و به سوی حسین بن علی(ع) بازگشتم و بر ایشان سلام دادم و گفتم: پدرتان داناترینِ مردم بودند و من در فلان موقع کنارشان بودم. ایشان چنین و چنان فرمودند. به خدا سوگند، شما در این زمان، کشته می شوید. حسین(ع) فرمودند: تو می خواهی چه کنی؟ آیا به ما می پیوندی، یا به خانواده ات ملحق می شوی؟ گفتم: به خدا سوگند، من فردی بدهکار و عیالوارم. به خانواده ام ملحق می شوم. حسین (ع) فرمودند: حال که به ما نمی پیوندی، نیازت را از این مال (مالی که پیشِ رویشان نهاده شده بود) بردار پیش از آنکه بر تو حرام شود. سپس خود را نجات بده که به خدا سوگند، هر کس فریاد یاری خواهی ما را بشنود و برق شمشیرها را ببیند و یاری مان ندهد، بر زبان پیامبر(ص) لعن شده است. گفتم: به خدا سوگند، امروز هر دو کار را با هم انجام نمی دهم. مالت را بگیرم و رهایت کنم؟!

مرد ضَبّی، بازگشت و حسین (ع) را وانهاد.

جریان بی تابی حضرت زینب کبرا در شب عاشورا

تاریخ الطبری عن الحارث بن کعب وأبی الضّحاک عن علی بن الحسین بن علی [زین العابدین](ع): إنّی جالِسٌ فی تِلک العَشِیةِ الَّتی قُتِلَ أبی صبیحَتَها، وعمَّتی زَینَبُ عِندَی تُمَرِّضُنی، إذِ اعتَزَلَ أبی بِأَصحابِهِ فی خِباءٍ لَهُ، وعِندَهُ حُوَی مَولی أبی ذَرٍّ الغِفارِی، وهوَ یعالِجُ سَیفَهُ ویصلِحُهُ، وأبی یقولُ:

یا دَهرُ اُفٍّ لَک مِن خَلیلِ

کم لَک بِالإِشراقِ وَالأَصیلِ

مِن صاحِبٍ أو طالِبٍ قتیلِ

وَالدَّهرُ لا یقنَعُ بِالبَدیلِ

وإنَّمَا الأَمرُ إلَی الجَلیلِ

وکلُّ حَی سالِک السَّبیلِ

قالَ: فَأَعادَها مَرَّتَینِ أو ثَلاثا حَتّی فهِمتُها، فعَرَفتُ ما أرادَ، فَخَنَقَتنی عَبرَتی، فَرَدَدتُ دَمعی ولَزِمتُ السُّکونَ، فَعَلِمتُ أنَّ البَلاءَ قَد نزَلَ، فأَمّا عمَّتی فَإِنَّها سَمِعَت ما سَمِعتُ، وهِی امرَأَةٌ وفِی النِّساءِ الرِّقَّةُ وَالجَزَعُ، فَلَم تَملِک نَفسَها أن وَثبَت تجُرُّ ثوبَها، وإنَّها لَحاسِرَةٌ حَتَّی انتَهَت إلَیهِ، فَقالَت: وَاثُکلاه! لَیتَ المَوتَ أعدَمَنِی الحَیاةَ! الیومَ ماتَت فاطِمَةُ اُمّی وعَلِی أبی وحَسَنٌ أخی! یا خَلیفَةَ الماضی وثِمالَ الباقی. قالَ: فَنَظَرَ إلَیهَا الحُسَینُ (ع) فقالَ: یا اُخَیةُ لا یذهِبَنَّ حِلمَک الشَّیطانُ قالَت: بِأَبی أنتَ واُمّی یا أبا عَبدِ اللّه، استَقتَلتَ نفسی فِداک! فَرَدَّ غُصَّتَهُ وتَرَقرَقَت عَیناهُ، وقالَ: لَو ترِک القطا لَیلاً لَنامَ قالَت: یا وَیلَتی أفَتُغصَبُ نَفسُک اغتِصابا، فذلِک أقرَحُ لِقَلبی، وأشَدُّ عَلی نَفسی! ولَطَمَت وَجهَها، وأهوَت إلی جَیبِها وشَقَّتهُ، وخَرَّت مَغشِیا علَیها. فقامَ إلَیهَا الحُسَینُ(ع)، فَصَبَّ عَلی وَجهِهَا الماءَ، وقالَ لَها: یا اُخیةُ، اتَّقِی اللّه وتَعَزَّی بِعَزاءِ اللّه، وَاعلَمی أن أهلَ الأَرضِ یموتون، وأنَّ أهلَ السَّماءِ لا یبقَون، وأنَّ کلَّ شَیءٍ هالِک إلّا وَجهَ اللّه الَّذی خَلَقَ الأَرض بقُدرَتِهِ، ویبعَثُ الخَلقَ فَیعودونَ وهُوَ فَردٌ وَحدَهُ، أبی خَیرٌ مِنّی، واُمی خیرٌ مِنّی، وأخی خَیرٌ مِنّی، ولی ولَهم ولِکلِّ مُسلِمٍ بِرَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ. قالَ: فَعَزّاها بِهذا ونَحوِهِ، وقالَ لَها: یا اُخَیةُ، إنی اُقسِمُ عَلَیک فَأَبِرِّی قَسَمی، لا تَشُقّی علَی جیبا، ولا تخمُشی عَلَی وَجها، ولا تدعی علَی بِالوَیلِ وَالثُّبورِ إذا أنَا هلَکتُ. قالَ: ثُمَّ جاءَ بِها حَتّی أجلَسَها عِندی، وخَرَجَ إلی أصحابِهِ، فَأَمَرَهُم أن یقَرِّبوا بَعضَ بُیوتِهِم مِن بعضٍ، وأن یدخِلُوا الأَطنابَ بَعضَها فی بَعضٍ، وأن یکونوا هم بینَ البُیوتِ إلَا الوَجهَ الَّذی یأتیهِم منهُ عَدُوُّهُم ( تاریخ الطبری، ج ٥، ص ٤٢٠؛ الکامل فی التاریخ، ج ٢؛ ص ٥٥٩).

در تاریخ الطبری به نقل از حارث بن کعب و ابو ضحاک از امام زین العابدین(ع)، آمده است: در شبی که بامدادش پدرم به شهادت رسیدند نشسته بودم و عمه ام زینب از من پرستاری می کردند که پدرم از یارانشان کناره گرفتند و به خیمۀ خود رفتند، و حُوَی غلام ابوذر غِفاری نزدشان بود، و به اصلاح و پرداختِ شمشیر ایشان مشغول بود و پدرم می خواند: «ای روزگار، اُف بر دوستی ات! چقدر بامدادها و شامگاه هایی داشته ای که در آنها همراه و یا جوینده ای کشته شده که روزگار، از آوردن همانندش ناتوان است! و کار با [ خدای ] بزرگ است، و هر زنده ای این راه را می پیماید».

دو یا سه بار این شعر را خواندند تا آنجا که فهمیدم و دانستم که منظورشان چیست. گریه راه گلویم را بست؛ ولی بغضم را فروخوردم و هیچ نگفتم و دانستم که بلا فرود می آید. اما عمه ام نیز آنچه را من شنیدم، شنید و چون مانند دیگر زنان، دل نازک و بی تاب بود نتوانست خود را نگاه دارد. بیرون پرید و در حالی که لباسش را روی زمین می کشید و درمانده شده بود، خود را به امام رساند و گفت: وامصیبتا! کاش مُرده بودم. امروز [ گویی ] مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن در گذشته اند. ای جانشینِ گذشتگان و پناه باقی ماندگان! امام حسین(ع) به او نگریستند و فرمودند: خواهرم، شیطان بردباری ات را نبرَد. زینب گفت: ای ابا عبد اللّه، پدر و مادرم فدایت خود را آمادۀ کشته شدن کرده ای؟! جانم فدایت! حسین(ع) اندوهشان را فروبردند و اشک در چشمانشان جمع شد و فرمود ند: اگر مرغ سنگ خواره را شبی آزاد بگذارند می خوابد. زینب گفت: وای بر من! آیا چنین سخت زیر فشاری؟ همین دلم را بیشتر ریش می کند و بر من سخت می آید. آن گاه به صورت خود زد و گریبان چاک کرد و بیهوش شد و افتاد. امام حسین(ع) به سویش آمدند و آب بر صورتش زدند و گفتند: خواهرم، از خدا پروا کن و به تسلی بخشی او، آرام باش. بدان که زمینیان می میرند و آسمانیان باقی نمی مانند و هر چیزی از میان می رود جز ذات خدا که با قدرتش، زمین را آفریده است و مردم را برمی انگیزد تا همه بازگردند و او تنها بمانَد. پدرم از من بهتر بود. مادرم از من بهتر بود. برادرم از من بهتر بود، و سرمشق من و آنان و هر مسلمانی، پیامبر خداست. امام حسین(ع) با این سخن و مانند آن، او را تسلی دادند و به او فرمودند: خواهرم، تو را سوگند می دهم که به این [سفارشم] عمل کنی: بر [مرگ ] من گریبان چاک مده و صورت مخراش و چون درگذشتم ناله و فغان مکن.

سپس او را آوردند و کنار من نشاندند و به سوی یارانشان برگشتند و به آنان فرمان دادند تا خیمه های خود را به یکدیگر نزدیک کنند و طناب های خیمه ها را در هم بتابند و خودشان در میان خیمه ها قرار بگیرند و فقط سمتی را که دشمن از طریق آن می آید باز بگذارند.

نحوه شهادت حضرت علی اکبر (ع)

وَلَم یزَلْ یتَقَدَّمُ رَجُلٌ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَیقْتَلُ حَتَّی لَمْ یبْقَ مَعَ الْحُسَینِ(ع) إِلَّا أَهْلُ بَیتِهِ خاصَّةً فَتَقَدَّمَ ابْنُهُ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ(ع) وَأُمُّهُ لَیلَی بِنْتُ أَبِی مُرَّةَ بْنِ عُرْوَةَ بنِ مَسْعُودٍ الثَّقَفِی وَکانَ منْ أَصبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَلَهُ یوْمَئِذٍ بِضْعَ عَشْرَةَ سَنَةً فَشَدَّ عَلَی النَّاسِ وَهُوَ یقُولُ:

أَنَا عَلِی بْنُ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی

نَحْنُ وَ بَیتِ اللَّهِ أَوْلَی بِالنَّبِیی؛

تَاللَّهِ لَا یحْکمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِی

أَضْرِبُ بِالسَّیفِ أُحَامِی عنْ أَبِی

ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِی قُرَشِی

فَفَعَلَ ذَلِک مِرَاراً وَأَهْلُ الْکوفَةِ یتَّقُونَ قَتْلَهُ فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ الْعَبْدِی فَقَالَ عَلَی آثَامُ الْعَرَبِ إِنْ مَرَّ بِی یفْعَلُ مِثْلَ ذَلِک إِنْ لَمْ أُثْکلْهُ أَبَاهُ فمَرَّ یشُدُّ عَلَی النَّاسِ کمَا مَرَّ فِی الْأَوَّلِ فَاعْتَرَضَهُ مُرَّةُ بْنُ مُنْقِذٍ فَطَعَنَهُ فَصُرِعَ وَاحْتَوَاهُ الْقَوْمُ فَقَطَعُوهُ بِأَسْیافِهِمْ فَجَاءَ الْحُسَینُ(ع) حَتَّی وَقَفَ عَلَیهِ فَقَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوک یا بُنَی مَا أَجْرَأَهُمْ علَی الرَّحمَنِ وَعَلَی انْتِهَاک حُرْمَةِ الرَّسُولِ وَانْهَمَلَتْ عَینَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ عَلَی الدُّنْیا بَعْدَک الْعَفَاءُ وَخَرَجَتْ زَینَبُ أُخْتُ الْحُسَینِ مُسْرِعَةً تُنَادِی یا أُخَیاهْ وَابْنَ أُخَیاهْ وَجَاءَتْ حَتَّی أَکبَّتْ عَلَیهِ فَأَخَذَ الْحسَینُ برَأْسِهَا فَرَدَّهَا إِلَی الْفُسْطَاطِ وَأَمَرَ فِتْیانَهُ فَقَالَ احْمِلُوا أَخَاکمْ فَحَمَلُوهُ حَتَّی وَضَعُوهُ بَینَ یدَی الْفُسْطَاطِ الَّذِی کانُوا یقَاتِلُونَ أَمَامَهُ (شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 107).

همین طور یک یک مردان پیش می آمدند و کشته می شدند تا اینکه غیر از اهل بیت امام حسین(ع) کسی نماند. سپس علی بن الحسین به میدان نبرد آمد. مادرش لیلی دختر ابی قرة بن عروة بن مسعود ثقفی، و از زیباترین مردم آن زمان بود. او حمله می کرد و می گفت: منم علی فرزند حسین بن علی! به خانۀ خدا سوگند، ما سزاوارتر به پیغمبریم. به خدا سوگند، پسر زنا زاده به ما حکومت نخواهد کرد. با شمشیر شما را می زنم و از پدر خویش دفاع می کنم. شمشیر می زنم؛ شمشیر زدن جوانی هاشمی و قرشی!

اچندین بار چنین حمله کرد. مردم کوفه از کشتن او خودداری می کردند. مرة بن منقذ عبدی گفت: گناه عرب به گردن من باشد اگر این جوان بر من بگذرد و این چنین حمله کند و من داغ مرگش را بر دل پدرش نگذارم. پس همچنان که حمله می کرد، مرة بن منقذ سر راه او را گرفت و با نیزه او را زد. آن جناب به زمین افتاده و آن مردم بی شرم دور او را گرفتند و او را احاطه کردند و با شمشیرهای خود پاره پاره اش کردند. امام حسین (ع) آمدند تا بر بالای سر جوان ایستادند و فرمودند: ای پسرم، خدا بکشد مردمی که تو را کشتند. چقدر این مردم بر خدا و بر دریدن حرمت رسول خدا بی باک شده اند، و اشک از دیدگان مبارکشان سرازیر شد. سپس فرمودند: پس از تو، خاک بر سر دنیا! در این حال زینب کبراازخیمه بیرون دوید و فریاد می زد: ای برادرم و ای فرزند برادرم؛ و با سرعت آمد تا خود را به روی آن جوان انداخت. امام حسین(ع) خواهر را بلند کردند و او را به خیمه بازگرداندند، و به جوانان خود فرمودند: برادرتان را بردارید. پس جوانان آمدند و او را برداشتند و جلو خیمه ای که مقابل آن می جنگیدند بر زمین نهادند.

مقتل حضرت اباالفضل العباس (ع)

«لما رأی وحدته(ع) أتی أخاه و قال یا أخی هل من رخصة؟ وقتی ابالفضل تنهایی برادر را دید، خدمت حضرت امام حسین(ع) رفت و گفت: ای برادر، آیا رخصت جهاد به من می دهی؟»

«فبکی الحسین (ع) بکاء شدیدا؛ امام حسین(ع) گریۀ شدیدی کردند.»

«ثم قال یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَإِذَا مَضَیتَ تَفَرَّقَ عَسْکرِی؛ سپس فرمودند: ای برادر، تو پرچم دار منی. اگه شهید شوی، لشکرم از هم می پاشد.»

«فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَسَئِمْتُ مِنَ الْحَیاةِ وَأُرِیدُ أَن أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِینَ؛ عباس(ع) عرضه داشت: آقا، سینه ام تنگ شده و از زندگی خسته شده ام. می خواهم از این منافقان خون خواهی کنم.»

«فقَالَ الْحسَینُ(ع) فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلاً مِنَ الْمَاءِ؛ امام حسین(ع) فرمودند: مقداری آب برای این کودکان طلب کن.»

«فذهب العباس ووعظهم وحذرهم فلم ینفعهم؛ اباالفضل رفت و آن مردم گمراه را موعظه کرد و از این جنایت برحذر داشت، ولی اثری نکرد.»

«فرجع إلی أخیه فأخبره؛ عباس به سوی امام حسین(ع) مراجعت و آن حضرت را آگاه کرد.»

«فسمع الأطفال ینادون العطش العطش؛ ناگاه شنید که کودکان فریاد می زنند: تشنه ایم! تشنه ایم!»

«فرکب فرسه وأخذ رمحه والقربة وقصد نحو الفرات؛ حضرت عباس(ع) بر اسب خود سوار شد و نیزه و مَشک برداشت و به سمت فرات رفت.»

«فأحاط به أربعة آلاف ممن کانوا موکلین بالفرات؛ تعداد چهارهزار نفر که موکل آب فرات بودند آن بزرگوار را محاصره کردند.»

«ورموه بالنبال فکشفهم؛ او را تیرباران می کردند؛ ولی او لشکر را شکافت.»

«وقتل منهم علی ما روی ثمانین رجلا حتی دخل الما؛ و بنا به آنچه که روایت شده، تعداد هشتاد نفر از دشمنان را کشت تا بر سر آب رسید.»

«فلما أراد أن یشرب غرفة من الماء ذکر عطش الحسین و أهل بیته فرمی الماء؛ وقتی خواست مشتی آب بیاشامد به یاد تشنگی امام حسین (ع) و اهل بیت آن حضرت افتاد و آب را ریخت.»

«وملأ القربة وحملها علی کتفه الأیمن وتوجه نحو الخیمة؛ پس از اینکه مشک را پر از آب کرد و به دوش راست خود انداخت، به سمت خیمه ها رفت.»

«فقطعوا علیه الطریق وأحاطوا به من کل جانب؛ دشمنان راه حضرت را گرفتند و از هر طرفی او را محاصره کردند.»

«فحاربهم حتی ضربه نوفل الأزرق علی یده الیمنی فقطعها؛ حضرت عباس(ع) با آنان جنگید، تا اینکه نوفل بن ازرق دست راست آن حضرت را قطع کرد.»

«فحمل القربة علی کتفه الأیسر فضربه نوفل فقطع یده الیسری من الزند؛ آن بزرگوار مشک را به دوش چپ انداخت و نوفل دست چپ وی را هم از بند جدا کرد.»

«فحمل القربة بأسنانه؛ حضرت عباس(ع) به ناچار مشک را به دندان گرفت.»

«فجائه سهم فأصاب القربة وأریق ماؤها؛ ناگاه تیری به طرف آن بزرگوار آمد و به مشک آب اصابت کرد و آب روی زمین ریخت. »

«ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره؛ سپس تیر دیگری آمد و بر سینۀ مبارک ایشان جا گرفت.»

«فانقلب عن فرسه؛ پس از این جریان بود که از بالای اسب خود به زمین سقوط کرد.»

«وصاح إلی أخیه الحسین أدرکنی؛ فریاد زد: ای برادر، مرا دریاب.»

«فلما أتاه رآه صریعا فبکی؛ وقتی امام حسین(ع) آمدند و آن حضرت را دیدند که از پای درآمده است گریان شدند.»

«وقال الحسین(ع) الْان انْکسَرَ ظَهْرِی وَقَلَّتْ حِیلَتِی؛ امام حسین(ع) فرمودند: الآن پشتم شکست و راه چاره ام اندک شد» ( محمد باقر مجلسی، بحار الأنوار، ج 45، ص 41).

امام زمان. در زیارت ناحیۀ مقدسه این گونه به حضرت عباس سلام می دهند:

السَّلامُ علَی أبی الفَضلِ العَبّاسِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ، المُواسی أخاهُ بِنَفسِهِ، الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ، الفادی لَهُ الواقی، السّاعی إلَیهِ بِمائِهِ، المَقطوعَةِ یَداهُ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَیهِ یَزیدَ بنَ الرُّقادِ الحیتی وحَکیمَ بنَ الطفیلِ الطائِیَّ (سید بن طاووس، الاقبال، ج 3، ص 73؛ مشهدی، المزار الکبیر، ص 486).

سلام بر ابوالفضل عباس، فرزند امیر مؤمنان ؛ از خود در گذرنده با جان برای برادر، برگیرنده از دیروزش برای فردایش، فداییِ او، نگه دارنده، کوشنده برای رساندن آب به او، و کسی که دست هایش بُریده شد! خداوند قاتلانش یزید بن رُقاد حیتی و حَکیم بن طُفَیل طایی را لعنت کند.

نحوۀ شهادت طفل شیر خوار امام حسین(ع) و دفن ایشان

لَمّا قُتِلَ أصحابُ الحُسَینِ(ع) وأقارِبُهُ، وبقِیَ وَحیداً فریداً لَیسَ مَعَهُ إلَا ابنُهُ عَلِیٌّ زَینُ العابِدینَ (ع)، وَابنٌ آخَرُ فِی الرِّضاعِ اسمُهُ عَبدُ اللّه، فَتَقَدَّمَ الحُسَینُ(ع) إلی بابِ الخَیمَةِ فقالَ: ناوِلونی ذلِک الطِّفلَ حَتّی اُوَدِّعَهُ! فَناوَلوهُ الصَّبِی، فَجَعَلَ یقَبِّلُهُ وهُوَ یقولُ: یا بُنَی، وَیلٌ لِهؤُلاءِ القومِ إذا کان خَصمَهُم مُحَمَّدٌ(ص). قیلَ: فَإِذا بِسَهمٍ قَد أقبَلَ حَتّی وَقَعَ فی لَبَّةِ الصَّبِی فَقَتَلَهُ، فَنَزَلَ الحسَینُ(ع) عَن فَرسِهِ، وحَفَرَ لِلصَّبِیِّ بِجَفنِ سَیفِهِ، ورَمَّلَهُ بِدَمِهِ ودَفَنَه (احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 101).

هنگامی که یاران و نزدیکان امام حسین (ع) کشته شدند، ایشان تنها ماندند و کسی جز پسر ایشان علی زین العابدین و پسر دیگر ایشان به نام عبد اللّه که شیرخوار بود با حضرت نبود. حسین(ع) جلو خیمه آمدند و گفتند: «آن کودک را به من بدهید تا با او خداحافظی کنم. » کودک را به ایشان دادند. حضرت کودک را بوسیدند و گفتند: «پسرکم، وای بر این مردم که طرف دعوایشان محمّد (ص) است!»

گفته شده در همین حال تیری آمد و بر گودی گلوی کودک نشست و او را کشت. امام حسین(ع) از اسبشان فرود آمدند و با قبضۀ شمشیرشان گودالی کندند و پیکر خون آلود کودک را در آن دفن کردند.

زبان حال رقیه خاتون در مواجهه با سر بریدۀ امام حسین(ع)

... فقالت: ما هذا الرّأس؟ قالوا لها: رأسُ أبیک. فرفعته من الطشت حاضنة له وهی تقول: یا أباه ! مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟ یا أبتاه! مَن ذا الذی قطع وریدک؟ یا أبتاه! مَن ذا الذی أیتمنی علی صغر سنّی؟ یا أبتاه! مَن بقی بعدک نرجوه؟ یا أبتاه! مَن للیتیمة حتّی تکبر؟ یا أبتاه! مَن للنساء الحاسرات؟ یا أبتاه! مَن للأرامل المسبیات؟ یا أبتاه! مَن للعیون الباکیات؟ یا أبتاه! مَن للضائعات الغریبات؟ یا أبتاه! مَن للشعور المنشرات؟ یا أبتاه! مَن بعدک؟ واخیبتنا ! یا أبتاه! مَن بعدک؟ واغربتنا! یا أبتاه! لیتنی کنت الفدی، یا أبتاه ! لیتنی کنت قبل هذا الیوم عمیا . یا أبتاه! لیتنی وسدت الثّری ولا أری شیبک مخضّباً بالدّماء. ثمّ إنّها وضعت فمها علی فمه الشّریف وبکت بُکاءاً شدیداً حتّی غشی علیها، فلمّا حرّکوها، فإذا بها قد فارقت روحها الدُنیا (طریحی، المنتخب فی جمع المراثی و الخطب، ص 136-137).

... وقتی سر بریدۀ امام حسین(ع) را برای رقیه علیها آوردند گفت این سر کیست؟ به او گفتند: سر پدرت، حسین(ع) است. سر را با احتیاط از داخل طشت برداشت و به سینه چسبانید و با گریه های سوزناک خود، خطاب به سر چنین گفت: پدر، چه کسی تو را به خون آغشته کرد؟ چه کسی رگ های گردنت را برید؟ پدر، چه کسی در خردسالی یتیمم کرد؟ پدر، دختر یتیم تو به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ شود؟ پدرجان زنان، بی پوشش چه کنند؟ پدرجان، زنان اسیر و سرگردان کجا بروند؟ پدرجان، چه کسی چشمان گریان را چاره ساز است؟ پدر جان، چه کسی یار و یاور غریبان بی پناه است؟ پدر جان، چه کسی پریشان مویی ما را سامان می بخشد؟ پدرجان، پس از تو چه کسی با ماست؟ وای بر ما پس از تو! وای از غریبی! پدرجان، کاش فدایت می شدم! پدرجان، ای کاش پیش از این نابینا می شدم و تو را این گونه نمی دیدم! پدرجان، کاش پیش از این در خاک خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمی دیدم! سپس لب ها را بر لب های پدرش امام حسین(ع) نهاد و چنان گریست که همان لحظه بیهوش شد و وقتی او را حرکت دادند دریافتند که از دنیا رفته است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان