در این مجال، با بازخوانی تاریخ عاشورا، سرگذشت سه تن از گروه «زیانکاران» را یادآور می شویم که عبارتنداز: «هَرثَمَةُ بنُ أبی مُسلِم»، «الضَّحّاک بنُ عَبدِاللّهِ المَشرِقِی» و «عبَیدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ الجُعفِی».
نقطۀ مشترک اخلاقی و رفتاری این سه نفر، «دنیاگرایی»، «بخل ورزیدن در بذل جان» و «ترس از جانِ عیال و فرزندان خود» بود که مانع از همراهی ایشان با امام حسین(ع) گردید و این موانع، سرانجام سرنوشتِ آنها را در زمرۀ کسانی رقم زد که امام حسین(ع) را یاری نکردند.
1. هَرثَمَةُ بنُ أبی مُسلِم
هرثمةُ بن أبی مسلم گفت: در صِفّین، در کنار امام علی(ع) جنگیدیم. چون بازگشتیم، در کربلا فرود آمد و نماز صبح را در آن جا خواند. سپس از خاک آن جا برداشت و آن را بویید و فرمود: «واهاً لَک أیتُهَا التُّربَةُ، لَیحشَرَنَّ مِنک أقوامٌ یدخُلونَ الجَنَّةَ بِغَیرِ حِسابٍ!؛ شگفتا از تو ای خاک که به زودی اقوامی از تو محشور می شوند که بی حساب، وارد بهشت می شوند!».
هرثمه به سوی همسر خویش که از پیروان امام علی(ع) بود بازگشت و گفت: آیا از ولیت ابوالحسن(ع) برایت نگویم؟ در کربلا فرود آمد و نماز خواند و از خاکش برداشت و اینگونه گفت. زن گفت: ای مرد! امیر مؤمنان، جز حق نمی گوید.
هرثمه گفت: چون امام حسین(ع) [به عراق] آمد، من با گروهی بودم که عبیداللّه بن زیاد -که خدا لعنتش کند!- آن ها را فرستاده بود. چون مکان و درخت را دیدم، حدیث را به یاد آوردم. پس بر شترم نشستم و به سوی حسین(ع) رفتم و بر او سلام دادم و آ ن چه را از پدرش در آن جا که او فرود آمده بود، شنیده بودم، به او گفتم. ایشان فرمود: «مَعَنا أنتَ أم عَلَینا؟؛ با ما هستی یا علیه ما؟»، گفتم: نه با تو و نه علیه تو. کودکانی [در خانه] گذاشته ام که بر آن ها از عبید اللّه بن زیاد می ترسم.
فرمود: «فَامضِ حَیثُ لا تری لَنا مَقتَلًا ولا تَسمَعُ لَنا صَوتا، فَوَالَّذی نَفسُ الحُسَینِ بِیدِهِ، لا یسمَعُ الیومَ واعِیتَنا أحَدٌ فَلا یعینَنا إلّا کبَّهُ اللّهُ لِوَجهِهِ فی جهَنَّمَ؛ پس به جایی برو که نه کشته شدن ما را ببینی و نه صدای ما را بشنوی؛ چرا که سوگند به آن که جانم در دست اوست، امروز، هیچ کس نیست که فریاد ما را بشنود و به کمک ما نیاید، جز آن که خداوند، او را به رو، به دوزخ می اندازد».[1]
2. ضَحّاک بنُ عَبدِ اللّهِ المَشرِقِی
ضحّاک بن عبد اللّه مشرقی می گوید: من و مالک بن نضر ارحَبی بر حسین(ع) وارد شدیم. بر او سلام دادیم و نزدش نشستیم. پاسخ ما را داد و خوشآمد گفت و از علّت آمدنمان جویا شد. گفتیم: آمده ایم تا بر تو سلامی دهیم و از خدا برایت سلامت بخواهیم و دیداری با تو تازه کنیم و خبرِ مردم را به تو بگوییم که آنان برای جنگ با تو گرد هم آمده اند. رأی تو چیست؟ حسین(ع) فرمود: «حَسبِی اللّهُ ونِعمَ الوَکیلُ؛ خدا، مرا بس است که بهترین کفیل است».
حرمتش را پاس داشتیم و بر او درود فرستادیم و برایش دعا کردیم. ایشان فرمود: «فَما یمنَعُکما مِن نُصرَتی؟؛ چه چیز، شما را از یاری من، باز می دارد؟». مالک بن نضر گفت: «من، بدهی و نانخور دارم». من نیز گفتم: «من هم بدهی و نانخور دارم؛ امّا اگر به من اجازه دهی، هنگامی که هیچ جنگجوی دیگری نیافتم، برایت می جنگم تا آن جا که برایت سودمند باشد و تا آن جا که بتوانم از تو دفاع کنم».
حسین(ع) فرمود: «فَأَنتَ فی حِلٍّ؛ اجازه داری!». من هم در کنار او ایستادم.[2]
گفتنی است که؛ ضحّاک بن عبدالله، در میدان جنگ، جزو لشکریان امام حسین(ع) بود؛ اما پس از شهادت گروهی از اصحاب و یأس از پیروزی، با کسب اجازه از امام(ع)، میدان جنگ را ترک کرد.
در تکمیل این ماجرا خوب است به این گزارش نیز توجّه کنیم؛ عمرو بن قیس مشرقی می گوید: با پسرعمویم (ضحّاک) بر حسین(ع) که در منزلگاه بنی مقاتل بود در آمدم. بر او سلام دادیم. پسرعمویم به او گفت: ای اباعبداللّه! این که می بینم، رنگ است یا رنگ خودِ مویت است؟ فرمود: «خِضابٌ، وَالشَّیبُ إلَینا بَنی هاشِمٍ یعجَلُ؛ رنگ است و ریش سفیدی، زود به سراغ ما بنی هاشم می آید».
سپس به ما رو کرد و فرمود: «جِئتُما لِنُصرَتی؟؛ برای یاری ام آمده اید؟». گفتم: من، مردی کهن سالم و بدهی فراوان دارم و عیالوارم و امانت هایی از مردم در دستم است و نمی دانم چه پیش می آید و خوش ندارم که امانتم را تباه کنم. پسر عمویم هم مانند این را به ایشان گفت. حسین(ع) به ما فرمود: «فَانطَلِقا فلا تسمَعا لی واعِیةً، ولا تَرَیا لی سَوادا؛ فَإِنَّهُ مَن سَمِعَ واعِیتَنا أو رَأی سَوادَنا فَلَم یجِبنا ولَم یغِثنا، کانَ حَقّا علَی اللّه عز و جل أن یکبَّهُ عَلی مَنخِرَیهِ فی النار؛ پس بروید و فریادم را نشنوید و جمعیتم را نبینید که هر کس فریاد ما را بشنود یا جمعیت ما را ببیند، ولی ما را اجابت نکند و به فریادرسی ما نیاید، حقّ خداست که او را به صورت، در آتش افکنَد».[3]
3. عبَیدُ اللّهِ بنُ الحُرِّ الجُعفِی
امام زین العابدین(ع) فرمود: امام حسین(ع) حرکت کرد تا در قُطقُطانه[4] فرود آمد. خیمه برافراشته ای را دید و پرسید: «لِمن هذَا الفُسطاطُ؟؛ این خیمه از آنِ کیست؟». گفته شد: از آن عبید اللّه بن حرّ جعفی است.
امام حسین([یکی از یارانش به نام حَجّاج بن مَسروق جُعفی را] به سوی او فرستاد و فرمود: «أیهَا الرَّجُلُ، إنَّک مُذنِبٌ خاطِئٌ، وإنَّ اللّهَ عزّوجلّ آخِذُک بِما أنتَ صانِعٌ إن لَم تَتُب إلَی اللّهِ تَبارَک وتَعالی فی ساعَتِک هذِهِ فَتَنصُرَنی، ویکونَ جَدّی شَفیعَک بَینَ یدَی اللّهِ تَبارَک وتَعالی؛ ای مرد! تو گنهکار و خطاکاری. اگر الآن توبه نکنی و مرا یاری ندهی تا جدّم در پیشگاه خدای تبارک و تعالی شفیع تو باشد، خدا تو را به سبب اعمالت مجازات می کند».
گفت: ای فرزند پیامبر خدا! به خدا سوگند، اگر به یاری ات برخیزم، نخستین کشته در برابرت خواهم بود؛ امّا این، اسب من است. آن را برای خود برگیر که به خدا سوگند، تاکنون بر آن، سوار نشده و در طلب چیزی نرفته ام، مگر آن که به آن رسیده ام و هیچ کس در پی من نیامده، مگر آن که با آن رَهیده ام. پس برای تو باشد. آن را بگیر.
امام حسین(ع) از او روی گردانْد و سپس فرمود: «لا حاجَةَ لَنا فیک ولا فی فَرَسِک، ﴿وَ مَا کنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلّینَ عَضُدًا﴾ ولکن فِرَّ، فَلا لَنا ولا عَلَینا؛ فَإِنَّهُ مَن سَمِعَ واعِیتَنا أهلَ البَیتِ ثُمَّ لَم یجِبنا، کبَّهُ اللّه علی وَجهِهِ فی نارِ جهَنَّمَ.؛ ما نیازی به تو و اسبت نداریم. و من، گمراهان را به یاری نمی گیرم؛ امّا بگریز که نه برای ما و نه علیه ما باشی؛ چرا که هر کس فریاد ما اهل بیت را بشنود و پاسخ ندهد، خداوند، او را به رو در آتش دوزخ می اندازد».[5]
این جریان در نقل دیگری، به صورت مفصل اینگونه گزارش شده است: امام حسین(ع) رفت تا به منزلگاه بنی مقاتل رسید و در آن، فرود آمد. خیمه ای برپا، نیزه ای برافراشته، شمشیری آویخته و اسبی ایستاده بر آخور دید. پرسید: «لِمَن هذَا الفُسطاطُ؟ این خیمه از آنِ کیست؟». گفته شد: از آنِ مردی به نام عبید اللّه بن حُرّ جُعفی است.
امام حسین(ع) یکی از یارانش به نام حَجّاج بن مَسروق جُعفی را روانه کرد و او به خیمه وی رفت و سلام داد و پاسخ گرفت. عبید اللّه پرسید: در پشتِ سرت چه خبر است؟ حجّاج گفت: ای پسر حر! به خدا سوگند، پشت سر من [نیکی است.] خداوند، کرامتی را به تو هدیه کرده است، اگر بپذیری. عبید اللّه گفت: آن چیست؟
گفت: این، حسین بن علی(ع) است که تو را به یاری خویشتن فرا می خواند. پس اگر در پیشِ روی او بجنگی، پاداش داری و اگر بمیری، شهید گشته ای.
عبید اللّه به او گفت: به خدا سوگند، از کوفه بیرون نیامدم، جز از بیم آن که حسین بن علی به آن درآید و من در آن باشم و یاری اش ندهم؛ زیرا در کوفه، پیرو و یاوری نیست، جز آن که به دنیا گراییده اند، مگر آنان که خدا نگاهشان داشته است. به سوی او باز گرد و از این، باخبرش کن!
حجّاج به نزد امام حسین(ع) باز گشت و باخبرش کرد. امام حسین(ع) برخاست و با گروهی از برادرانش به سوی عبیداللّه بن حر رفت. چون داخل شد و سلام داد، عبید اللّه از بالای مجلس برخاست. امام حسین(ع) نشست و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «أمّا بَعدُ، یابنَ الحُرِّ! فَإِنَّ [أهلَ] مِصرِکم هذِهِ کتَبوا إلَی وخَبَّرونی أنَّهُم مُجتَمِعونَ عَلی نُصرَتی، وأن یقوموا دونی، ویقاتِلوا عَدُوّی، وإنهُم سأَلونِی القُدومَ عَلَیهِم، فَقَدِمتُ ولَستُ أدرِی القَومَ عَلی مازَعَموا، لِأَنَّهُم قَد أعانوا عَلی قَتلِ ابنِ عَمّی مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ رحمه الله وشیعَتِهِ، وأجمَعوا عَلَی ابنِ مَرجانَةَ عُبَیدِ اللّهِ بنِ زِیادٍ یبایعُنی لِیزیدَ بنِ مُعاوِیةَ، وأنتَ یابنَ الحُرِّ فاعلَم أن اللّهَ عز و جل مُؤاخِذُک بِما کسَبتَ وأسلَفتَ مِنَ الذُّنوبِ فِی الأَیامِ الخالِیةِ، وأنَا أدعوک فی وَقتی هذا إلی تَوبَةٍ تَغسِلُ بِها ما عَلَیک مِنَ الذُّنوبِ، وأدعوک إلی نُصرَتِنا أهلَ البَیتِ، فإِن اعطینا حقَّنا حَمِدنَا اللّهَ عَلی ذلِک وقَبِلناهُ، وإن مُنِعنا حقَّنا ورُکبنا بِالظُّلمِ کنتَ مِن أعوانی عَلی طَلَبِ الحَقِّ؛ امّا بعد، ای پسر حُر! همشهری های شما به من نامه نوشته و خبر داده اند که بر یاری من، گرد آمده اند و در کنارم می ایستند و با دشمنم می جنگند و از من خواسته اند که بر آنان درآیم، و آمدم؛ ولی آنان را چنان که ادّعا کرده اند، نمی بینم؛ زیرا بر کشتن پسرعمویم، مسلم بن عقیل و پیروانش یاری داده اند و بر ابن مرجانه، عبید اللّه بن زیاد، که بیعت مرا با یزید بن معاویه می خواهد گرد آمده اند. تو، ای پسر حر! بدان که خداوند عز و جل تو را بر آنچه به دست آورده ای و نیز آن چه در روزهای گذشته کرده ای، مؤاخذه می کند. من اکنون تو را به توبه ای فرا می خوانم که گناهانت را بشوید. تو را به یاری ما اهل بیت، فرا می خوانم. اگر حقّمان را دادند، خدا را بر آن می ستاییم و می پذیریم و اگر حقّمان را از ما باز داشتند و بر ما ستم راندند، تو از یاوران من در طلب حق می شوی».
عبید اللّه بن حُر گفت: ای پسرِ دختر پیامبر خدا! به خدا سوگند، اگر در کوفه یارانی داشتی که همراه تو می جنگیدند، من از سخت ترینِ آنان در برابر دشمنت بودم؛ امّا من پیروانت را در کوفه دیده ام که از بیم بنی امیه و شمشیرهایشان به خانه هایشان چسبیده اند. پس تو را به خدا سوگند می دهم که این را از من نخواهی. من، هر چه در توان دارم، به تو کمک می کنم. این، اسبِ لگامْدار من است که به خدا سوگند، بر آن در پی چیزی نرفته ام، جز آن که مرگ را به آن چشانده ام و چون بر آن سوار شده ام، کسی در پی من نیامده که به من برسد. شمشیرم را نیز بگیر که به خدا سوگند، با آن ضربه ای نزده ام، جز آن که قطع کرده است.
امام حسین(ع) به او فرمود: «یابنَ الحُرِّ! ما جِئناک لِفَرَسِک وسَیفِک، إنما أتیناک لِنَسأَلَک النُّصرَةَ، فَإِن کنتَ قَد بَخِلتَ عَلَینا بِنَفسِک فَلا حاجَةَ لَنا فی شی ءٍ من مالِک، ولَم أکن بِالَّذِی اتَّخَذَ المُضِلّینَ عَضُدا، لِأَنّی قَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه وآله و هُوَ یقولُ: "من سمِعَ داعیةَ أهلِ بَیتی ولَم ینصُرهُم عَلی حَقِّهِم إلّا أکبَّهُ اللّهُ عَلی وَجهِهِ فِی النّار"ِ؛ ای پسر حر! ما در پی اسب و شمشیر تو نیامده ایم. ما فقط یاری تو را می خواهیم. پس اگر از جان خود [در یاری ما] بخل می ورزی، نیازی به چیزی از مال تو نداریم و من، کسی نیستم که گمراهان را به یاری گیرم؛ زیرا شنیدم که پیامبر خدا(ص) می فرماید: "هر کس ندای اهل بیتم را بشنود و آنان را بر حقّشان یاری ندهد، جز این نیست که خدا او را به رو در آتش می افکند"».
سپس امام حسین(ع) از نزد او رفت و به جایگاه خود بازگشت.[6]
پی نوشت ها:
[1] حکمت نامۀ امام حسین (ع)، محمد محمدی ری شهری با همکاری سید محمود طباطبایی نژاد و سید روح الله طبایی، ترجمۀ: عبدالهادی مسعودی، نشر دارالحدیث، قم، چاپ دوم، 1387ش، ج 2، ص260، ح 709، به نقل از: أمالی صدوق، ص 199، ح 213.
[2] همان، ص261، ح 710، به نقل از: تاریخ طبری، ج5، ص418.
[3] همان، ص262، ح711، به نقل از: ثواب الاعمال شیخ صدوق، ص309، ح1.
[4] مکانی نزدیک کوفه از طرف صحرای طَف.
[5] حکمت نامۀ امام حسین(ع)، محمد محمدی ری شهری، ج 2، ص264، ح 712، به نقل از: ثواب الاعمال شیخ صدوق، ص219، ح239.
[6] همان، به نقل از: الفتوح، ج5، ص73؛ مقتل الحسین(ع) خوارزمی، ج1، ص226.