شخصیت شناسی قاتلان امام حسین(ع) در منابع اهل سنت

در صحاح شش گانه که از کتب اصلی و معتبر اهل سنت محسوب می شود، احادیث متنوع و فراوانی در فضیلت امام حسین(علیه السلام) از زبان رسول خدا وارد شده که نشان دهنده جایگاه برجسته ایشان نزد اهل سنت است

شخصیت شناسی قاتلان امام حسین(ع) در منابع اهل سنت

مقدمه

در صحاح شش گانه که از کتب اصلی و معتبر اهل سنت محسوب می شود، احادیث متنوع و فراوانی در فضیلت امام حسین(علیه السلام) از زبان رسول خدا وارد شده که نشان دهنده جایگاه برجسته ایشان نزد اهل سنت است. «الْحسَنُ وَ الْحسَینُ سیِّدا شَبابِ اهْلِ الْجَنَّةِ» (نسائی، 1411: 5/ 14)؛ أحمدحنبل، 1416: 18/ 161؛ ترمذی، 1419: 5/ 473)؛ «حسَیْنٌ مِنِّی، وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ. أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْنًا» (ابن ماجه، 1418: 1/ 152) و در حدیث دیگر: «ای فاطمه من و تو و این که خوابیده (یعنی علی(علیه السلام) و حسن و حسین(علیهم السلام) روز قیامت در یک مکان می باشیم» (أحمدحنبل، 1416: 2/ 177).

این گونه روایات بیانگر شدت علاقه و دوستی نسبت به امام حسین(علیه السلام) است و این نکته را به ذهن متبادر می سازد که گوینده این کلمات و الفاظ کسی است که سخنان و رفتارش برای بشریت، حجت است. آن گونه که ترجمان کلام وحی درباره ایشان چنین است: «هرگز (پیامبر) از روی هوای نفس سخن نمی گوید و آنچه می گوید، جز وحی که بر او نازل شده نیست» (نجم / 3-4). با وجود این گونه احادیث در کتب روایی اهل سنت، دیگر مجالی برای سکوت بزرگان اهل سنت درباره حادثه کربلا باقی نمی ماند و به ناچار با توجه به روایاتی چون «اوَّلَ منْ یدْخُلُ الْجَنَّةَ انَا وَ انْتَ وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ» (عابدی و خاکپور، 1391: 1/ 401) آنها را به موضع گیری درباره چیستی، هدف و نتیجه نهضت کربلا و به تبع آن اظهار عقیده درباره شخصیت های موثر در این اتفاق وادار ساخته است.

افزون بر احادیث نبوی، هنگامی که شخصیت اباعبدالله (علیه السلام) در منابع اهل سنت مورد واکاوی قرارگیرد به وضوح مشاهده می شود، واقعه کربلا مسئله ای است که هیچ مورخی نتوانسته به آسانی از کنار آن عبور کند. به همین دلیل، رویدادهای قیام امام حسین(علیه السلام) تا حدود زیادی همان گونه که در منابع تاریخی شیعه آمده، در منابع اهل سنت نیز ذکر شده است. به عنوان نمونه مورخ بزرگ اهل سنت، محمد بن جریر طبری، از اولین واقعه نگار مشهور، به نام لوط بن یحیی معروف به ابی مخنف ازدی، رویداد کربلا را نقل کرده است؛ اما با وجود نقل های تاریخی، دیدگاه عالمان اهل سنت درباره شخصیت برخی قاتلان و مسببین شهادت امام حسین(علیه السلام)، یکسان نیست؛ به طوری که عده ای به حقانیت قیام امام(علیه السلام) و مظلومیت ایشان و الگوسازی این حرکت پرداخته و لعن فردی چون یزید را به عنوان عامل اصلی فاجعه، نه تنها جایز، بلکه واجب دانسته اند. در مقابل، گروهی معدود، قیام را مسئله ای استثنایی و غیرقابل ارزیابی تعریف کرده اند و خلافت یزید را مشروع و هرگونه مخالفت در برابرآن را از اساس باطل دانسته اند. عده ای دیگر، پا را فراتر نهاده، درباره لیاقت یزید و تبرئه وی قلم فرسایی کرده اند و گناه آن را متوجه فرمانداران او، از جمله ابن زیاد دانسته اند. این نوشتار در صدد روشنگری در مورد شخصیت قاتلین امام حسین (علیه السلام) و بیان دیدگاه اهل سنت درباره ایشان است.

واکاوی جریان ها و شخصیت ها

از آن جا که در منابع تاریخی اهل سنت هدف قیام امام حسین(علیه السلام)، فراخواندن مردم به کتاب خدا و سنّت پیامبر، احیای سیره نبوی و در نهایت هدایت به راه مستقیم پس از ظهور بدعت در دین عنوان شده است (ابن کثیر، 1409: 8/ 158؛ طبری، 1389: 5/ 357)؛ ضروری است چهره حقیقی جریان ها و افرادی که مستقیم و یا غیر مستقیم در مقابل این اهداف والا قرار دارند و گاهی بدون بررسی منابع اصلی در برخی کتب و آراء صاحب نظران مکتب تسنن به عنوان اشخاص بزرگ وتأثیرگذار در اسلام نام برده شده اند، به دقت مورد کنکاش قرار گیرد.

امویان

بنی امیه، طایفه ای از خاندان قریش که از سال 41ق، حدود 91 سال در سراسر جهان اسلام حکومت کردند. پایه گذار حکومت، معاویة بن ابی سفیان و مرکز حکومتشان شام بود. کارنامه عملی بنی امیه در سال های حکومت بر سرزمین های اسلامی، حاکی از این مطلب است که بنیان فکری آنان برای تشکیل حکومت، منافع قبیله ای، کسب ثروت و قدرت طلبی بوده است. از گزارشات تاریخی چنین برمی آید که آنها کوچک ترین اعتقادی به اسلام نداشته و دین را پوششی جهت سلطه جویی و ثروت اندوزی خویش قرار داده بودند. این ادعا در سخن ابوسفیان، بزرگ آنان به وضوح قابل مشاهده است. او در اواخر عمر و در حالی که نابینا شده بود در جمع طایفه خود گفت: «ای بنی امیه، دولت بی پایان خلافت را به دست گیرید که نه بهشتی در کار است و نه جهنمی. ای بنی امیه بکوشید و خلافت را مانند گوی به دست آورید. به آن (بت ها) قسم می خورم پیوسته برای شما آن را آرزو می کرده ام. آن را دست به دست به اولاد خود به ارث برسانید!» (مسعودی، 1409: 2/ 343). بر اساس همین حقیقت باطنی و مطامع دنیوی مفسران مذهب تشیع و تسنن برای نیل به حکومت و منافع مادی، مقصود از شجره ملعونه در قرآن را بنی امیه می دانند (طوسی، بی تا: 6 / 494؛ آلوسی، 1415: 8/ 102؛ سیوطی، 1371: 4/ 191).

پیامبر اسلام پیش از وفات، در رویایی مشاهده نمود که بنی امیه چون میمون ها از منبر او بالا می روند. به دنبال این رویا، آیه ای که در آن از شجره ملعونه به عنوان فتنه نام برده شده بود، نازل شد (همان، 5/ 310). علاوه بر آن، پیامبر خطر بسیار بزرگ دست یابی بنی امیه به حکومت را در زمان حیات خویش بازگو فرموده بود: «الخلافه محرمه علی آل ابی سفیان»؛ خلافت و حکومت بر آل ابوسفیان حرام است (ابن أعثم،1411: ٥ / ١٧)؛ اما آتش این فتنه بزرگ، بالاخره در زمان امیرالمومنین علی(علیه السلام) مشتعل شد تا معاویه به عنوان اولین حاکم بنی امیه، سبب انشقاقی بزرگ در عالم اسلام شده و حکومت خودخوانده خویش را در سرزمین شامات بنا نهد. افزون بر تمرد معاویه از خلیفه مورد اجماع مسلمانان، بروزکینه های جاهلی اموی، در دشمنی با اهل بیت پیامبر به نهایت خود رسید تا جایی که تاریخ درباره آن می نویسد: «یزید در نامه ای به ولید بن عتبه گفت: «قد کان عهد إلیّ عهدا و جعلنی له خلیفة من بعده، و أوصانی أن أحدث آل أبی تراب بآل أبی سفیان»؛ پدرم مرا خلیفه و ولی عهد خود قرار داده و وصیت کرده است که انتقام آل ابی سفیان را از آل ابی تراب بگیرم» (همان، 5 /10). عبدالرزاق صنعانی از بزرگان اهل سنت، شخصیتی که بسیار مورد اطمینان ایشان بود و به نظر ذهبی از علمای موثق است، زمانی که درکرسی تدریس او نام معاویه به میان آمد، گفت: «لا تقذروا مجلسنا بذکر آل ابی سفیان»؛ با بردن نام «آل ابوسفیان» کلاس را آلوده نکنید (ابن عساکر، 1415: 36/ 187؛ ذهبی، 1995: 4/ 392)

یزید

یزید بن معاویه بن ابی سفیان دومین حاکم اموی که به دستورمستقیم وی، امام حسین(علیه السلام) و یارانش به شهادت رسیدند. یزید سه سال وهشت ماه حکومت کرد و در این مدت، سه جنایت مهم را رقم زد:

1. سال 61 قمری، واقعه کربلا، دستور قتل امام حسین(علیه السلام)، یاران، بستگان و به اسارت گرفتن خانواده ایشان.

2. سال 63 قمری، واقعه حره، حمله به مدینه و قتل چند هزار نفر از مردم بی گناه، صحابه و حافظان قرآن.

3. سال 64 قمری، حمله به مکه برای سرکوب زبیریان، آتش زدن خانه کعبه با منجنیق.

نقل های تاریخ

در کتب تاریخی اهل سنت، بیشتر از یزید به عنوان فردی خوش گذران، شراب خوار و عیاش نام برده شده است (ابن اثیر، 1371: 11 /224؛ ابن عساکر، 1415: 65 / 406؛ بلاذری، 1397: 3 /278). البته معدودی از متعصبین که چشم خویش را بر حقایق بسته و از مسیر انصاف و دقت های تاریخی و روایی خارج شده اند، با نقل هایی قصد مبرا ساختن وی از اتهامات را داشته اند اما با واکاوی دقیق منابع، این نتیجه حاصل می گردد که نظرات آنها در مقابل نقل های معتبر، غیر واقعی و جهت توجیه اعمال ناشایست و جنایت گونه یزید است. «یزید مردی عیاش بود، سگ و میمون و یوز و حیوانات شکاری نگه می داشت و شرابخواره بود. روزی به شراب نشسته بود و ابن زیاد بطرف راست او بود، رو به ساقی خود کرد و شعری بدین مضمون خواند: (جرعه ای بده که جان مرا سیراب کند و نظیر آن را به ابن زیاد بده که رازدار و امین منست و همه جهاد و غنیمت من بدو وابسته است). سپس به مغنیان بگفت تا شعر او را با آواز و ساز بخوانند. اصحاب و عمال یزید نیز از فسق او پیروی کردند. در ایام وی غنا در مکه و مدینه رواج یافت و لوازم لهو و لعب بکار رفت و مردم آشکارا شرابخوارگی کردند. یزید میمونی داشت که کنیه او را ابو قیس کرده بود و او را در مجلس شراب خود می نشانید و متکائی برایش می نهاد» (مسعودی، 1374: 2 / 72). عبدالله بن عمرکه به عنوان فرزند خلیفه، شخصیتی بزرگ و قابل احترام برای اهل سنت است و بارها از وی حدیث نقل نموده اند، دلیل عدم بیعت با یزید را نارضایتی از اعمال ناشایست وی، شکستن حریم های الهی و فاسق بودن او عنوان نموده است: «بیعت کنیم با کسی که با میمون ها و سگ ها بازی می کند و شراب می نوشد و آشکارا فسق می کند، عذر ما نزد خدا چیست» (یعقوبی، 1378: 2 /160).

امام حسین(علیه السلام) در مجلسی که معاویه، ابن عباس و برخی از درباریان و خاندان اموی حضور داشتند، با اشاره به اخلاق فاسد یزید، به ابطال دلایل معاویه برای جلب بیعت با فرزندش پرداخته، او را نکوهش می نماید و از تلاش برای جانشینی یزید برحذر می دارد (ابن قتیبه،1410 : 1 / 208 -209). ایشان با تمام کوششی که برای روشنگری درباره فسق یزید و نمایاندن چهره واقعی او انجام داد، موفق به جلوگیری نیابت وی از معاویه نگردید. در عین حال پس از به خلافت رسیدن او نیز بارها، از پدیدار شدن ستمگری، ایجاد انحراف در دین الهی و سنت نبوی توسط حکومت وی خبر داد: «أَلَا ترَوْنَ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ، والباطل لا ینتاهی عَنْهُ، لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اللَّهِ، وَإِنی لَا أَرَی الْموْتَ إِلَّا سَعَادَةً، وَالْحَیَاةُ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَمًا»؛ آیا نمی بینید که (در حکومت یزید) به حق عمل نشده و از باطل نهی نمی شود؟ براستی که مؤمن باید به دیدار خدا روی آورد. پس من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و ملال نمی بینم (ذهبی، 1410: 5 /9). امام(علیه السلام) در اوج عزت، اقتدار و بی پروا از قدرت حکومت بنی امیه و عاملین آن، برای آشکار نمودن حقیقت باطنی یزید در مقابل جایگاه رفیع خاندان نبوت، در پاسخ ولید بن عتبه استاندار مدینه که ایشان را به بیعت یزید دعوت کرده بود، فرمود: «أیها الأمیر! إنا أهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و محل الرحمه و بنا فتح الله و بنا ختم یزید رجل فاسق شارب خمر قاتل النفس المحرمه معلن بالفسق، مثلی لا یبایع لمثله، و لکن نصبح و تصبحون و ننتظر و تنتظرون أیّنا أحق بالخلافه و البیعه؛ ای امیر! ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و جایگاه رفت و آمد فرشتگان و محلّ نزول رحمت الهی می باشیم. خداوند (اسلام را) با ما آغاز کرد و با ما پایان برد. در حالی که یزید مردی است فاسق، میگسار، قاتل بی گناهان و آن کسی است که آشکارا مرتکب فسق و فجور می شود. بنابراین، هرگز شخصی مانند من، با مردی همانند وی بیعت نخواهد کرد! ولی به هر حال بگذار صبح شود و به انتظار بمانیم و ببینیم کدام یک از ما، به خلافت و بیعت شایسته تریم! (مسعودی، 1374: 5/14). در نهایت امام حسین(علیه السلام) پس از روشنگری های مداوم درباره شخصیت پلید حاکم مسلمین! به این نتیجه رسید؛ اگر در برابر ستم پیشگی وی قیام نکند، اسلام به کلی منحرف شده و سرانجام ایشان را به قتل می رساند. آنچنان که طبق گواه تاریخ به والی مدینه دستور داده بود اگر حسین بن علی(علیه السلام) بیعت نکرد، گردن او را بزند (یعقوبی، 1371: 2 / 241).

دیدگاه اندیشمندان اهل سنت

یزید شخصیتی است که صاحب نظران اهل سنت درباره او نظر یکسانی ندارند؛ زیرا افراد کمی برای توجیه اعمال وی استدلال هایی آورده اند که توسط بزرگان سنی مذهب پاسخ داده شده است، اما همگی در عدم تحسین و ستایش او وکردارش مشترک هستند. در عین حال اعتقاد اکثر مورخان و متفکران سنی در رابطه با قضایای کربلا، تخطئه و نفی اقدامات یزید می باشد. این گروه وی را فردی ظالم، بزه کار، قاتل و مستوجب عقاب و شایسته لعن می دانند.

تلاش برای تبرئه یزید

معدودی ازمورخان برای موجه جلوه دادن جنایت یزید نسبت به امام حسین(علیه السلام)، نحوه برخورد او با اسرای کربلا و سرهای مقدس شهدا در دارالخلافه را مطرح نموده اند که به وضوح می توان یافت، نقل آنان کاملا جهت دار و در مسیری است که تلاش نموده اند او را نسبت به پذیرش حادثه، تبرئه نموده و مسئولیت آن را متوجه دیگران از جمله عبیدالله بن زیاد سازند. یکی از این مورخین مشهور، محمد بن جریر طبری است. وی اشاره مستقیمی به مقصرین حادثه کربلا نداشته و هدف قیام امام حسین(علیه السلام) نیز از گزارش او معلوم نمی شود. او معتقد است اتفاقات کربلا توسط دیگران و بدون اطلاع و رضایت قلبی یزید رخ داده است: «از اطاعت شما بی کشتن حسین نیز خشنود می شدم، خدا پسر سمیه را لعنت کند، به خدا اگر کار وی به دست من بود می بخشیدمش، خدا حسین را رحمت کند» (طبری، 1375: 7 /3071).

ابوحامد محمد غزالی طوسی نیز که عالم شافعی و استاد مدرسه نظامیه بغداد بود، در همین مسیر حرکت کرده و فتوایی مبنی بر عدم جواز لعن یزید صادر نمود: «دخالت یزید در کشتن حسین بن علی(علیه السلام) مسلم نیست و اگر هم باشد قتل نفس فسق است نه کفر، به علاوه ممکن است که یزید توبه کرده باشد و از همه این ها گذشته، لعن انسان که سهلست، لعن حیوان هم صحیح نیست و رسم لعن و نفرین ناپسند است زیرا که خداوند لعنتگران و ناسزاگویان را دوست ندارد». اگرچه غزالی فتوای منع لعن یزید را صادرکرد اما در واقع اصل ماجرا را پذیرفته و با مسامحه و چشم پوشی بر نابکاری های او مخالف بود (ابن عماد، 1406: 2). ذهبی نیز از دیگر این افراد است که در گزارش واقعه چنین می نگارد: «وقتی سر حسین(علیه السلام) نزد یزید فرستاده شد، او سر مبارک را میان دست های خویش قرار داده و می گریست، آنگاه پس از سرودن شعری گفت: «اما به خدا سوگند اگر من همراه تو بودم هرگز تو را نمی کشتم». البته خود او این نقل و سخن یزید را ضعیف می داند (ذهبی، 1410: 5/ 13). آن گونه که پیشتر گفته شد این مورخان و چند نفر دیگر از صاحب نظران، افراد معدودی هستند که البته اعتقادات افراطی و تعصبات ایشان در وارونه جلوه دادن وقایع کربلا دخالت داشته است مانند ابن کثیر که از مورخان متعصب شامی و از شاگردان ابن تیمیه است و جهت گیری وی در این گونه نقل ها به خوبی روشن است؛ زیرا گزارش های ارائه شده او در این موارد، در سایر منابع ثبت نشده است. در نهایت می توان بی اطلاعی و عدم رضایت قلبی یزید در این فاجعه را با استدلال های بزرگان اهل سنت و روایت صحیح تاریخی باطل دانسته و پاسخ آن را چنین ترسیم کرد:

1. ارسال گزارشات لحظه به لحظه وقایع تا هنگام شهادت امام حسین(علیه السلام) توسط عمر بن سعد و عبیدالله بن زیاد به یزید (ابن کثیر، 1409: 8/ 152 و 157؛ ابن اعثم، 1411: 5/84، 89؛ نویری، 1366: 7 /153).

2. دستور قتل امام حسین(علیه السلام) به عبیدالله در صورت عدم بیعت ایشان (یعقوبی، 1371: 2 / 241؛ ابن اعثم، 1411: 5/ 18).

3. دستور جنگ با امام حسین(علیه السلام) به عبیدالله و در نهایت قتل ایشان (یعقوبی، 1378: 2 /242؛ ابن عساکر، 1415: 14 / 213).

4. شکرگزاری یزید برای به قتل رسیدن ابا عبدالله(علیه السلام) (خوارزمی، بی تا: 2/ 59).

5. آویختن سر مطهر سیدالشهدا(علیه السلام) بر دروازه شهر، سپس بی احترامی و انداختن آن در انبار سلاح (خوارزمی، بی تا: 2/75؛ ابن کثیر، 1407: 8 /204).

6. خوشحالی فراوان جهت کشته شدن امام حسین(علیه السلام) هنگام مشاهده سر مطهر، همراه با ضربه زدن به دندان های مبارک ایشان و سرودن اشعاری کفر آلود (بلاذری، 1397: 3 /214؛ مقدسی، 1959: 4 /207؛ طبری، 1387: 10 / 60؛ ابن جوزی، 1426: 5/343).

هر چند برخی مورخین نظیر ابن کثیر تمام ابیات سروده شده توسط یزید که نشانگر کفر باطنی او است را نقل نکرده اند اما درگزارش کامل آن توسط سایرین، وی به طور علنی شادمانی خویش از کشته شدن حسین(علیه السلام) و نیز گرفتن انتقام کشته های مشرکین در جنگ بدر که عمدتاً از بنی امیه و خویشان او بوده اند را بیان داشته و کینه دیرینه و جاهلی خویش از فرزندان پیامبرخدا و انتقام جویی از حضرت علی(علیه السلام) برای کشتن بسیاری از بنی امیه در جنگ بدر را به نمایش می گذارد.

تکفیرکنندگان یزید

در مقابل معدود افرادی که تلاش در تبرئه نمودن و بی گناه جلوه دادن یزید در جنایت کربلا و عدم رضایت وی به قتل امام حسین(علیه السلام) را دارند، بیشتر علما، محدثان و فقهای اهل سنت قرار گرفته اند که نه تنها او را عامل شهادت امام(علیه السلام) می دانند بلکه زبان به تکفیر و لعن یزید گشوده اند. علمای بسیاری از جمله سبط بن جوزی، قاضی ابویعلی، جلال الدین سیوطی، ابن حزم، شوکانی، جاحظ، شیخ محمد عبده و امام احمد بن حنبل، یزید را کافر و فاسق دانسته و رأی به جواز لعن یزید داده اند.

شهاب الدین آلوسی، مفسر و فقیه شافعی مذهب که در سده سیزدهم، شهرتی عظیم کسب کرده و از موثقین اهل سنت محسوب می شود؛ درباره یزید نظرات واضح و صریحی عنوان نموده است و او را مستحق لعن می داند: «أعوذ بالله سبحانه من رأس الستین و إماره الصبیان، یشیر إلی خلافه یزید الطرید لعنه الله تعالی علی رغم أنف أولیائه لأنها کانت سنة ستین من الهجره؛ این جمله رسول خدا : «پناه می برم به خدای سبحان از ابتدای سال شصت و حکومت بچه ها» این جمله اشاره دارد به خلافت یزید رانده شده که علی رغم محبت دوست دارانش، خداوند او را لعنت کند. چرا که او در ابتدای سال شصت هجری حکومت می نمود» (آلوسی، 1415: 3 / 358).

او در جای دیگر بدترین الفاظ را برای یزید به کار برده و عدم ایمان او را عنوان می نماید سپس لعن و تکفیر او را جایز می شمرد: «به خاطر کثرت أوصاف خبیثه یزید و ارتکاب گناهان کبیره ای که در طول ایام تکلیفش از او سر زد بالخصوص آنچه در ایام استیلاء و تسلطش بر اهل مدینه و مکه مرتکب گردید جای شک و تردیدی در لعن یزید باقی نمی ماند. طبرانی با سند حسن روایت می کند: «خدایا کسی را که به أهل مدینه ظلم کرد و آنها را ترساند تو نیز او را بترسان و بر او لعنت خود و تمام ملائکه و مردمانت را فرو فرست. لعنتی که هیچ دافع و مانعی از آن وجود نداشته باشد» و گروهی از علماء از جمله حافظ ناصر السنه ابن جوزی و قبل از او قاضی أبو یعلی به کفر او و تصرح به لعن او جزم پیدا نموده بودند. به اعتقاد و نظر من و آنچه بیشتر به ذهنم می رسد این است که یزید شخص خبیثی بوده که هرگز به رسالت نبی اکرم ایمان نداشته و آنچه که او بر اهل حرم خداوند تعالی و اهل حرم نبی اکرم علیه الصلاه و السلام و عترت طیبین و طاهرین او در زمان حیات و بعد از ممات و آنچه که از سیئات و معاصی از او سر زد کمتر از این نیست که کسی ورقی از مصحف و قرآن کریم را در نجاست بیاندازد و گمان نمی برم کار هایی که از یزید سرزده است بر هیچ یک از مسلمانان مخفی باشد... بر فرض هم که بپذیریم یزید خبیث، شخص مسلمانی بوده است، او مسلمانی بوده که آن قدر گناه کبیره مرتکب شده که در بیان نمی گنجد و در نتیجه اعتقاد من متعیناً جواز لعن اوست و تصور نمی کنم مثل او شخصی با این همه فسق یافت شود و ظاهر این است که او تا آخر عمر خود توبه نکرده و احتمال توبه او ضعیف تر از احتمال ایمان اوست و در این احکام، ابن زیاد و ابن سعد و جمعی دیگر ملحق به یزید هستند» (همان، 13/ 228).

جاحظ، دیگر عالم اهل سنت در این باره معتقد است منکراتی که یزید از قتل حسین(علیه السلام) و اسیر کردن فرزندان وی و ترسانیدن مردم مدینه و تخریب کعبه مرتکب شد، دال بر قساوت قلب، خشونت، اندیشه فاسد، کینه، خشم، نفاق و خروج از ایمان اوست. پس فاسق و ملعون است و کسی که از دشنام و لعن ملعون نهی کند، خود، ملعون است (جاحظ، 1332: 298).

ابن خلدون درکتاب تاریخ خویش عنوان نموده که یزید ظالم است و قیام امام حسین(علیه السلام) را قیام علیه ظلم معرفی می کند. وی معتقد است قتل فرزند پیامبر خدا یکی از اعمالی است که فسق یزید را تأیید می کند و حسین (علیه السلام) در این واقعه شهید و در نزد خدا مأجور است و عمل او بر حق و از روی اجتهاد است. اوطبق همین مبنا بر قاضی ابوبکر بن عربی مالکی که درصدد بی گناه دانستن یزید و صحیح فرض نمودن قتل سیدالشهدا(علیه السلام) به دستور اوست، تاخته و می گوید: «در این باره اشتباه کرده و راه خطا برگزیده است که در کتاب خود موسوم به القواصم و العواصم مطالبی بدین معنی آورده است: (حسین موافق قانون شریعت جد خود کشته شده است). آنچه گوینده را بدین گفتار غلط وا داشته، غفلت وی از اشتراط امام عادل برای نبرد با صاحبان عقاید است و در آن زمان چه کسی را عادل تر از حسین(علیه السلام) در امامت و عدالت می توان یافت؟» (ابن خلدون، 1375: 1 / 418- 417).

سبط بن جوزی عالم پرآوازه اهل سنت درباره یزید می گوید: «ان انکاره علی من استجاز ذم المذموم ولعن الملعون من جهل صراح، فقد استجازه کبار العلماء، منهم الامام احمد بن حنبل (رضی اللّه) وقد ذکر احمد فی حق یزید ما یزید علی اللعنه»؛ این سخن که، انکار جواز بدگویی و لعن نمودن این شخص ناپاک و ملعون، گمراهی آشکار است؛ زیرا بزرگان علما از جمله احمد بن حنبل لعن او را جایز دانسته اند و احمد بن حنبل در مورد یزید کلامی گفته است که از لعنت نیز بیشتر است (ابن جوزی، 1426: 40).

طه حسین دیگر اندیشمند سنی، انتخاب یزید توسط معاویه را کاری منفور و بدعتی جدید نامیده و یزید را جوانی مفرِط در لهو و لعب، عیاشی و میگساری می داند که به طور علنی مرتکب این اعمال می شد (طه حسین، 1354: 24). وی سپس می نویسد: «مورخین می گویند که یزید گناه قتل حسین و شهدای دیگر را بر گردن عبیدالله بن زیاد افکند اما این اتهام یزید درست نیست زیرا همه می دانند که یزید، ابن زیاد را نه فقط مجازات نکرد بلکه از کار هم برکنار نساخت و حتی از سوی او مورد تشویق هم قرار گرفت» (همان، 259 و 263). در جای دیگر می نویسد: «شاید گفته شود که حسین بر یزید شوریده و بیعت او را شکسته، از این رو یزید از حق حاکمیتِ خود دفاع کرده و جلوی تفرقه بین مسلمین را گرفته است، ولی این گفته صحیح نیست» (همان، 262).

شمس الدین ذهبی، دیگر محدث، سیره نویس و تاریخ نگار برجسته اهل سنت با کلماتی که حاکی از بغض وافر نسبت به یزید است، چنین می نویسد: «یزید ناصبی غلیظ و تندخویی بود که اخلاق سگان را داشت و مسکر می نوشید و از هیچ معصیت و منکری روی گردان نبود. دولتش به قتل حسین آغاز گشت و به ویرانی کعبه تمام یافت (ذهبی، 1410: 1 /278؛ ابن وزیر، بی تا: 2/ 387). وی در ادامه به نقل سخن ابن عساکر عالم دیگر اهل سنت می پردازد که معتقد است اگر اشعار سروده شده یزید کنار سر مطهر امام حسین(علیه السلام) صحت داشته باشد تردیدی در کفر او باقی نمی ماند. همچنین به نقل از عالم دیگر، یزید را مردود و غیر قابل قبول می داند و او را عادل ندانسته و دارای صلاحیت نقل روایت نمی داند (همان). او در جواز لعن یزید از احمد بن حنبل رییس فرقه حنابله روایتی طولانی را نقل می کند که وی صراحتا با استدلال به آیات قرآن لعن یزید را قطعی دانسته و او را لایق بدترین جایگاه جهنم می داند (همان، 1/ 289-290)

«و الحق: أن رضا «یزید» بقتل «الحسین» و استبشاره بذلک، و اهانته أهل بیت النبی علیه السلام، مما تواتر معناه، و ان کانت تفاصیله آحادا، فنحن لا نتوقف فی شأنه، بل فی ایمانه لعنه الله علیه و علی أنصاره و أعوانه»؛ حقیقت این است که یزید به قتل حسین(علیه السلام) راضی بود؛و شادی او از قتل حسین(علیه السلام) و اهانت کردن او به اهل بیت رسول خدا از مطالبی است که به حد تواتر معنوی رسیده است؛ اگر چه تفاصیل آن به صورت خبر واحد نقل شده است؛ بنابراین ما در مورد یزید سکوت نمی کنیم بلکه حتی در کافر یا مومن بودن او شک نداریم؛ لعنت خدا بر او و یاوران و همکارانش (تفتازانی، 1408: 103). جلال الدین سیوطی نیز معتقد است یزید به عبیدالله بن زیاد که والی او در عراق بود دستور قتال با حسین(علیه السلام) را صادر کرد تا سپاهی 4000 نفره به فرماندهی عمر بن سعد به سمت او گسیل داشت (سیوطی، 1371: 244).

عمر بن سعد بن ابی وقّاص

معروف به عمر سعد و ابن سعد، فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد در واقعه کربلا بوده است. ابن زیاد که قول اعطای حکومت ری را به او داده بود، آن را مشروط به جنگ با امام حسین (علیه السلام) نمود. پس از آن ابن سعد با لشکر چهار هزار نفری به سوی کربلا شتافت. او نخستین تیر جنگ را به سوی حسین(علیه السلام) و یارانش رها کرد و پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) و یارانش با اسرای اهل بیت(علیهم السلام) رهسپار کوفه گردید. در آخر اما به حکومت ری دست نیافت و در سال 66 ق به دست مختار ثقفی کشته شد. هرچند عمر سعد از پدر خود و ابوسعید خدری روایت نقل کرده است (ابن حجر، 1325: 7/ 450) اما ابن ابی حاتم رازی از جانب یحیی بن معین می گوید: چگونه می توان قاتل حسین بن علی (علیه السلام) را ثقه دانست؟ (ابن ابی حاتم، 1372: 3/ 111 -112).

فتنه انگیزی عمر

در سال 37 هجری، اندک زمانی که پس از جنگ صفین، ماجرای حکمیت میان امام علی (علیه السلام) و معاویه رخ داد، عمر سعد با مشاهده اختلافات سران هر دو سپاه، نزد پدر خود رفت تا او را به قبول خلافت مسلمین ترغیب نماید، اما این فتنه گری مورد پذیرش پدر قرار نگرفت (طبری، 1375: 5 /67؛ قرطبی، 1412: 2 /609).

در سال 51 نیز به همراه افرادی دیگر، علیه حجر بن عدی که صحابی پیامبر و از یاران خاص امام علی (علیه السلام) و از بزرگان کوفه بود گواهی دروغ داد که حجر به آشوب برخاسته و کافر شده است. این گواهی دستاویزی برای معاویه شد تا حجر و یارانش را در سرزمین مرج عذراء به شهادت برساند (طبری، 1375: 5 /269؛ بلاذری، 1397: 5/ 254).

وحشت و دنیا طلبی

عبید الله بن زیاد، عمر را به حکومت همدان و ری منصوب کرده و گروهی را همراه او ساخته بود. اما پیش از عزیمت، حسین بن علی(علیه السلام) وارد عراق شد. عبیدالله که همزمان والی بصره و کوفه بود ابن سعد را واداشت تا برای مقابله با ایشان، با لشکریان خود خروج نماید. او به عمر گفت: چنان رفتار کن که حسین(علیه السلام) پیش من آید و بپذیرد که دست در دست من نهد وگرنه با او بجنگ. ابن سعد ابتدا از این کار سرباز زد، اما وقتی عبیدالله او را تهدید کرد که باید به مقابله با حسین(علیه السلام) برود فرمان حکومت ری را پس دهد و دستور می دهد گردن او را زده، خانه را بر سر اهلش ویران سازند، از بیم جان و شوق دست یابی حکومت ری، این مأموریت را پذیرفت و با سپاهیان تحت امر خود به سوی حسین(علیه السلام) رفته و با او جنگ کرد تا این که امام(علیه السلام) به شهادت رسید (ابن اعثم، 1411: 886-887؛ ابن اثیر، 1371: 11/ 157).

حضور و جنایت در کربلا

برخی مورخین تلاش کرده اند که از عمر سعد چهره ای پشیمان از جنایات کربلا ترسیم نمایند در حالی که با رجوع به مصادرتاریخی، تعمد و دنیا طلبی وی هویدا می گردد. امام حسین(علیه السلام) پس از دیداری که در کربلا با عمر داشت او را نسبت به عاقبت تبعیت از ظالمین، دنیا طلبی و جنگ با خویش آگاه نمود اما در روح آلوده به تاریکی وی مؤثر نیفتاد. ایشان در حالی که آنجا را ترک می کرد عمر را نفرین نمود: «خدا به زودی تو را در بسترت بکشد و در روز قیامت نیامرزد. امید دارم از گندم عراق جز اندکی نخوری» (ابن اعثم، 1411: 5 /93).

ابن سعدآغازکننده نبرد نا برابرکربلا بود. وی تیری به سوی لشکر امام حسین (علیه السلام) پرتاب کرد و گفت: شاهد باشید که من نخستین کسی بودم که تیر انداختم (طبری، 1375: 5/ 429) تا به واسطه این عمل جرأت را در لشکریان سیاه دل خویش ایجاد نماید و در نهایت فاجعه کربلا رقم خورد. او پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) و یارانش دستور داد که بر بدن آنان، اسب بتازند؛ «نادی عمر بن سعد فی أصحابه من ینتدب للحسین فیوطئه فرسه» (بلاذری، 1397: 3 / 204 - 206).

فرجام عمر

ابن سعد که چون غلامی حلقه به گوش برای رسیدن به مطامع دنیوی، تمام فرامین ابن زیاد را انجام داده و مرتکب بدترین جنایات در حق اهل بیت پیامبر شده بود، به بلای دیگری دچار شد و آن بد عهدی عبیدالله در اعطای امارت ری و همدان به خود بود. او که نسبت به وصال منصب وعده داده شده توسط والی کوفه، نومید شده بود، از مجلس او بیرون رفته و با خود می گفت: «هیچ کس به منزل خویش بازنگشت آن طور که من بازگشتم؛ عبیدالله پسر زیاد فاسق فرزند فاجر را اطاعت کردم و خداوند حاکم عادل را نافرمانی نمودم و پیوند خویشاوندی را بریدم» (بلاذری، 1397: 3 / 211؛ ابن جوزی، 1426: 2/ 189). وی در نهایت پس از قیام مختار به خون خواهی شهدای کربلا کشته شد و سر از تنش جدا نمودند.

شمر

ابو سابغه شمربن ذی الجوشن ضبابی از تابعین و بزرگان عشیره هوازن و از فرماندهان سپاه عمرسعد در واقعه کربلا است. او در ابتدا از یاران امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بود و در جنگ صفین، آن حضرت را یاری کرد. اما پس از جنگ، از امام(علیه السلام) روی گرداند و در صف دشمنان پرکینه وی و خاندانش قرارگرفت. وی به دلیل عدم برخورداری از ثبات عقیده و داشتن نفاق، در برهه ای از زمان در لشکر حضرت علی(علیه السلام) و بعد ازآن با خوارج همراه شد؛ اما پس از چندی، به امویان روی آورد و به طور آشکار در شمار مخالفان خاندان عصمت و طهارت(علیه السلام) قرار گرفت. در منابع اهل سنّت از شمر با نکوهش یاد شده است و او را از قاتلان امام حسین(علیه السلام) برشمرده و در مظان لعنت قرار داده اند. «شمر بن ذی الجوشن الضّبابی أحد قتله «الحسین» رضی الله عنه، و لعن قاتله کان أبرص»؛ شمر یکی از قاتلان امام حسین(علیه السلام) است لعنت بر او باد که مرض پیسی داشت (ابن قتیبه،1410: 538). او یکی از فرماندهان و افراد موثر در شهادت امام حسین(علیه السلام) و یاران ایشان به شمار می آید. درباره مسلمان شدن او گفته اند در ابتدا به دعوت پیامبر اکرم مبنی بر اسلام آوردن توجهی نکرد اما پس از فتح مکه و پیروزی مسلمانان بر مشرکان به ناچار، مجبور به پذیرش اسلام شد (ابن عساکر، 1415: 23/ 187، 188). اهل سنت به صراحت درباره نسب ناپاک او در ولادت سخن به میان آورده اند و آن را از سخن امام حسین(علیه السلام) وام گرفته اندکه شمر را پسر زن بزچران خطاب کرده است (بلاذری، 1397: 3 / 187).

شمر نیز مانند عمر سعد جزو کسانی بود که نزد ابن زیاد گواهی دروغ داد که حجربن عدی مرتد شده و سبب شهادت او شد (همان 5 /254، طبری، 1387: 5/ 269).

نقش پر رنگ در حوادث کربلا

پس از آن که امام حسین(علیه السلام) به کربلا رسید، عمرسعد نامه ای برای ابن زیاد فرستاد و در آن نوشته بود با خواسته ایشان، جهت بازگشت به مدینه و یا رفتن به یکی از سرزمین های اسلامی موافقت نماید. عبیدالله نامه را در جمع برخی از اشراف و بزرگان کوفه قرائت کرد. در این هنگام شمر برخاست و ابن زیاد را به عدم پذیرش این شرایط ترغیب کرد: «اکنون او در چنگ توست و در قلمرو تو و در کنار تو استقرار یافته است، اگر راضی به قبول بیعت نشود و از دسترس تو خارج شود، به زودی نیرومند و عزیز خواهد شد و تو در مقابلش ناتوان و ضعیف خواهی شد» (ابن عساکر، 1415: 45/51). ابن زیاد نظر شمر را پذیرفت و در پاسخ به ابن سعد دستور داد تا در صورت بیعت نکردن ایشان با یزید با او بجنگد. عبیدالله در این نامه تأکید کرده بود که اگر قادر به انجام این کار نیست فرماندهی سپاه را به شمر بن ذی الجوشن بسپارد. پس ازآن شمر به دستور ابن زیاد به همراه چندهزار نفر به کربلا رفت و در روز نهم محرم به سپاه عمر بن سعد ملحق شد (ابن اعثم، 1411: 5/94). امام حسین(علیه السلام)، هنگام مشاهده شمر در سرزمین کربلا، از پیش گویی پیامبر درباره قاتل اهل بیتش چنین می فرماید: «قالَ رَسولُ اللّه رَاَیتُ کَاَنَّ کَلبا ابقَعَ یَلَغُ فی دِماءِ اهلِ بَیتی»؛ سگی سیاه و سفید را دیدم که به خونِ اهل بیتم، زبان می زند و می آشامد (ابن کثیر، 1407: 8 / 188؛ ابن عساکر، 1415: 23 /190؛ صفدی، 1420: 16/ 180). پس از شهادت عبداللّه بن عُمَیر کلبی، همسرش بر بالین او حاضر شد و در آن حال می گفت: بهشت بر تو مبارک باد. در این هنگام شمر به غلام خود (رستم) دستور داد با عمود خیمه سر همسر عبدالله را شکافت؛ که جان سپرد و به شهادت رسید (ابن اثیر، 1407: 11/ 214).

عدم پشیمانی از جنایت کربلا

بنا بر تصریح تاریخ، شمربن ذی الجوشن یکی از مسببین و عاملین اصلی تحریک ابن زیاد برای قتل امام حسین(علیه السلام) و حوادث پس از آن است. حتی برخی مصادر او را قاتل سیدالشهدا(علیه السلام) و عامل جنایت بر ایشان می دانند. «شمر امام حسین(علیه السلام) را کشت و با اسب خود بدن آن حضرت را لگدکوب کرد» (ابن جوزی، 1426: 2 /170). او با ارتکاب تمام این خباثت ها، هیچ گاه از کردار خویش پشیمان نشد حتی با انجام آن ابدا مخالفتی نداشته و از آن به عنوان تبعیت از خلیفه مسلمین یاد نموده است. این سخن از گزارش ابی اسحاق بر می آید که می گوید در مکانی همراه با شمر مشغول خواندن بودیم؛ می شنیدم که در دعای خویش می گفت خدایا می دانی من انسان شریفی هستم پس مرا مورد غفران خویش قرار بده. به او اعتراض نمودم که یاری دهنده بر قتل فرزند رسول خدا چه شرافتی دارد تا مورد آمرزش پرودگار قرار گیرد؟ گفت وای برتو! چگونه آن کار را انجام نمی دادم در حالی که أمراء ما دستور به انجام آن داده بودند و ما با آنها اختلاف نظر نداشتیم. اگر با آنها مخالفت می کردیم، از عاملان آن شرورتر بودیم!! در جواب گفتم، این بهانه زشتی است چرا که اطاعت پذیری و پیروی (از دستور) در امور معروف و پسندیده جایز است (نه قتل فرزند رسول خدا که حرام است) (ذهبی،1410: 2/280؛ صفدی، 1420: 16 /105؛ عسقلانی، 1325: 3 /152).

عبیدالله ابن زیاد

عُبَیْدُ اللّهِ بْنُ زیادِ بْنِ اَبیه مشهور به اِبنِ زیاد فرمانده نظامی امویان و از عوامل اصلی شهادت امام حسین(علیه السلام) و همراهان ایشان بود. عبیدالله در زمان معاویه والی بصره بود و یزید او را در سال 60 هجری پس از آشفتگی اوضاع کوفه با حفظ سمت به امارت این شهر گماشته، سرکوب قیام امام حسین(علیه السلام) را به وی سپرد. در نسب زیاد بن ابیه نیز اختلاف است. از این رو، وی را ابن ابیه (یعنی پسرِ پدرش) نیز خوانده اند. ابوسفیان، او را حاصل ارتباط خود با مادر زیاد می دانست و بدین رو، معاویه، زیاد را برادر خویش می خواند (قرطبی، 1412: 2 /526). علاوه بر آن برخی، عبیدالله را به طعنه به مادرش منسوب کرده و «ابن مرجانه» خوانده اند چرا که وی از کنیزی به نام مرجانه زاده شده بود. این بیان اشاره به ناپاکی ولادت او دارد. در برخی منابع، به بدنامی و بی عفتی مادر او تصریح شده است (بلاذری، 1397: 5/ 370، 360).

عبیدالله به عنوان عامل یزید در عراق، اصلی ترین نقش در واقعه کربلا، بیشترین سهم را در گسیل سپاه عمر سعد و شمر و در نهایت شهادت امام حسین(علیه السلام) و اسارت خانواده ایشان دارد. در منابع تاریخی به ارسال مداوم نامه های حاوی دستورات او برای عمرسعد مبنی بر لزوم بیعت اباعبدالله(علیه السلام) با یزید و در غیر آن صورت، جنگ با ایشان دارد. تا جایی که برای ابن سعد نوشت: ایشان را به قتل رسانده و پس از آن بر بدنش اسب بتازند چرا که دربار یزید او را منفور می داند. «فَإِنْ قُتِلَ حُسَیْنٌ فَأَوْطِئِ الْخَیْلَ صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ! فَإِنَّهُ عَاقٌّ شَاقٌّ، قَاطِعٌ ظَلُومٌ» (ابن اثیر، 1371: 4/ 55). او پس از واقعه کربلا، قیام توابین را نیزسرکوب کرد اما در قیام مختار، به دست ابراهیم بن اشتر کشته شد.

دیدگاه کلی علمای اهل سنت درباره قاتلین امام حسین(علیه السلام)

 آن گونه که پیشتر گفته شد هرچند برخی شخصیت ها و افراد اصلی حادثه کربلا، در معدودی از نظرات بزرگان اهل سنت تبرئه شده اند ولی سایر اندیشمندان به این نظرات اعتراض نموده و با استدلال های تاریخی، روایی و عقلی آنها را باطل می دانند. در منابع تاریخی و نیز دیدگاه بزرگان اهل سنت به علت وجود افراد فراوان در واقعه کربلا، عده زیادی بدون نام برده شدن، باقی مانده اند. ولی آنان به طورکلی به اظهار نظر درباره قاتلین امام حسین(علیه السلام) پرداخته اند که اجمالا برخی از آنها بیان می شود:

و أما حکم من قتل الحسین أو أمر بقتله ممن استحل ذلک، فهو کافر، و إن لم یستحلّ فهو فاسق فاجر؛

حکم کسی که امر به قتل حسین بن علی رضی الله عنه کرد و آن کس که او را به قتل رساند و آن کس که آن را حلال دانست و راه را برای قتل حسین بن علی فراهم داشت همه این ها کافر، فاسق، فاجر و مستحق لعن هستند (ابن عماد، 1406: 1/ 2).

«خداوند قاتل حسین(علیه السلام) و ابن زیاد و یزید را لعنت نماید» (سیوطی، 1371: 244).

«اتفقوا علی جواز اللعن علی من قتل الحسین أو أمر به أو أجازه أو رضی به»؛

همه این نظر را دارند که می توان کسانی را که حسین را کشته اند یا به این کار دستور داده اند، یا اجازه این کار را داده اند یا به این کار راضی شده اند را لعنت کرد (تفتازانی، 1408: 103).

«...فقتل الحسین رضوان الله علیه ورحمته وبرکاته ولعنه الله علی قاتله»؛

... پس امام حسین(علیه السلام) درکربلا کشته شد. رضوان الهی و رحمت و برکات خدا بر او و لعنت خداوند بر قاتلش (ابن عساکر، 1415: 14/ 213).

«پس لعنت خداوند عز وجل بر همه آنها و أنصار و أعوان و پیروان و هر کس که به آنها میل نموده و این لعنت تا روز قیامت و تا هر زمان که چشمی تا روز قیامت برای أبی عبد الله الحسین گریه می نماید بر او. .. و در جواز لعن با این ألفاظ و مانند این ها هیچ کس مخالفت ننموده مگر ابن عربی که قبلاً از آن سخن گفته شدکه او و بعضی از موافقین او لعن کسی را که راضی به قتل حسین باشد را جایز ندانسته اند و به جانم سوگند این اعتقاد همان ضلالت و گمراهی دور از مسیر حقی است که بیش از ضلالت و گمراهی یزید است» (آلوسی، 1415: 13/ 227).

«قاتل الله فاعل ذلک وأخزاه ومن أمر به أو رضیه»؛

خداوند بکشد و خوار کند کسی را که حسین را کشت وکسی که دستور به آن داد و کسی که راضی به این عمل بوده است (ابن عماد، 1406: 1/ 275).

«رسول خدا فرموده است: قاتل حسین در تابوتی از آتش قرار دارد که بر روی نصف عذاب اهل جهنم است و ایشان که درود خدا بر ایشان باد فرموده اند غضب خداوند و غضب من شدید شده است بر کسی که خون خاندان من را بریزد و من را در اهل بیتم آزار دهد» (ذهبی، 1410: 1/ 289-290).

نتیجه

 بررسی عوامل مؤثر بر شهادت امام حسین(علیه السلام) در میان منابع روایی-تاریخی و نیز آراء اندیشمندان اهل سنت در این باره نشان می دهد که شخصیت هایی چون معاویه و یزید در شهادت امام حسین(علیه السلام) نقش به سزایی داشته اند. براساس جایگاه حکومت آنها برسرزمین های اسلامی در قرن اول هجری، عده ای نه چندان، سعی در تطهیر و مبرا نمودن ایشان از واقعه هولناک کربلا را داشته اند. البته باید به این نکته توجه نمود که تعصبات افراطی و گاهی دشمنی با شیعیان نقش پررنگی در این نوع نگرش به خود اختصاص داده است.

در عصر حاضر نیز همین تفکر بین برخی جریانات تند تکفیری مانند وهابیت شیوع دارد که حتی عاملین یزید در قتل امام حسین(علیه السلام) را گناه کار نمی دانند و به صراحت، شیعیان را قاتلان اصلی ایشان معرفی می کنند تا به این صورت، خلفا و مکتب آنها را از هرگونه عیب و نقص، مصون بدارند و راه خرده گیری و تضعیف دستگاه خلافت را برای همیشه ببندند.

در نقطه مقابل این دیدگاه، بسیاری از فقها، مورخان، صاحبان خرد و نیز بزرگان اهل سنت که به این حادثه و اتفاقات پیش و پس از آن نگاهی عالمانه و جامع نگر دارند، به صراحت از خطا پیشگی اشخاصی چون یزید در ماجرای کربلا صحبت به میان آورده اند. هرچند این فرضیه نیز تقسیم بندی شده است. عده ای به عدم جواز تکفیر و لعن او معتقد شده اند ولی اکثر آنان یزید را به عنوان عامل اصلی شهادت امام حسین(علیه السلام)، کافر، مستحق لعن و در نهایت آتش دوزخ می دانند. دیگر افراد حاضر در صحنه کربلا که به هر نحوی در شهادت اباعبدالله(علیه السلام) نقش داشته اند ولی نام و نشانی در تاریخ ندارند نیز در این زمره قرار داده شده اند.

با توجه به احادیث فراوانی که درباره جایگاه والای امام حسین(علیه السلام) و احترام ویژه به او از جانب پیامبر اسلام همچنین مجاورت امام حسین(علیه السلام) با پیامبر اسلام در بهشت، درکتاب های اهل سنت روایت شده است، می توان نتیجه گرفت که قاتلان ایشان، مغضوب پروردگار و پیامبر خدا و داخل در دوزخ الهی خواهند بود. برهمین اساس، شناخت صحیح عاملین و مرتکبین شهادت فرزند پیامبر، دیدگاه افراد را نسبت به شخصیت های تاریخ اسلام تحت تأثیر قرار می دهد تا چه بسا در حالی که این دسته، جزو افراد غضب شده و منفور خداوند قرار دارند، از روی عدم آگاهی و انتساب القاب و عناوین ساختگی، مورداحترام، اکرام و تبعیت قرار نگیرند.

منابع

- قرآن کریم

- نهج البلاغه

- ابن ابی حاتم رازی (1372ق /1952م)، الجرح و التعدیل، هند، حیدرآباد دکن.

- ابن اثیر، عزالدین علی (1371ش)، الکامل/ ترجمه تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی.

- ابن اعثم، أبو محمد أحمد بن اعثم الکوفی (1411/1991)، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء.

- ابن خلدون، عبدالرحمن (1375ش)، تاریخ ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.

- ابن عساکر، علی بن حسن (1415 ق)، تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها و أهلها، تحقیق علی شیری، بیروت،: دار الفکر.

- ابن عماد، شهاب الدین ابو الفلاح عبد الحی بن احمد العکری الحنبلی الدمشقی (1406/1986)، شذرات الذهب، تحقیق الأرناؤوط، بیروت، دار ابن کثیر.

- ابن قتیبه، أبو محمد عبد الله بن مسلم الدینوری (1410/1990)، الإمامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء.

- ابن کثیر، أبو الفداء اسماعیل بن عمر (البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر.

- ابن ماجه، أبی عبدالله محمد بن یزید القزوینی (1418ق)، سنن الحافظ، لبنان - بیروت، دار الجیل.

- ابن وزیر، محمد بن إبراهیم بن علی بن المرتضی بن المفضل الحسنی القاسمی (بی تا)، الرَّوضُ البَاسمْ فی الذِّبِّ عَنْ سنه أبی القَاسِم(ص)، دار عالم الفوائد للنشر والتوزیع.

- ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی (1426ق)، تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، تحقیق حسین تقی زاده، قم، المجمع العالمی لاهل البیت(علیهم السلام)، مرکز الطباعة و النشر.

- احمد بن حنبل (1416ق)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، تحقیق عامر غضبان و دیگران، بیروت، مؤسسة الرسالة.

- آلوسی، محمود بن عبدالله (1415 ق)، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، گردآورنده: سناء بزیع شمس الدین، تحقیق علی عبدالباری عطیه، منشورات محمد علی بیضون، بیروت، دار الکتب العلمیة.

- بلاذری، احمد (1397ق/1977م)، انساب الاشراف، به کوشش محمدباقر محمودی، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.

- ترمذی، محمد بن عیسی (1419ق)، الجامع الصحیح و هو سنن الترمذی، تحقیق: احمد محمد شاکر، قاهره، دار الحدیث.

- تفتازانی، سعدالدین مسعود بن عمر بن عبدالله (1408ه / 1988م)، شرح العقائد، تحقیق احمد حجازی السّقا، قاهره، مکتبه الکلیات الازهریه.

- جاحظ، عمرو بن بحر (1332ق)، التاج فی أخلاق الملوک، قاهره، المطبعة الأمیریة.

- خوارزمی، موفق الدین احمد بن محمد زمخشری (بی تا)، مقتل الحسین، تحقیق محمدالحادی، قم، مکتبه المفید.

- ذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد (1995م)، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، تحقیق الشیخ علی محمد معوض و الشیخ عادل أحمد عبدالموجود، دار الکتب العلمیة.

- ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان (1410ق)، تاریخ الاسلام و دفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی.

- سیوطی، عبدالرحمن بن أبی بکر (1371ه - 1952م)، تاریخ الخلفاء، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، مصر، مطبعة السعادة.

- صفدی، صلاح الدین خلیل بن أیبک بن عبد الله (420ه- 2000م)، الوافی بالوفیات، تحقیق أحمد الأرناؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، دار إحیاء التراث.

- طبری، محمد بن جریر (1387/1967)، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.

- --------------(1375ش)، تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر.

- طبری، محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الآملی (1387ق)، تاریخ الطبری = تاریخ الرسل والملوک، وصلة تاریخ الطبری، بیروت، دار التراث.

- طه حسین (1354 ش)، علی و فرزندانش، ترجمه محمدعلی شیرازی، تهران، انتشارات گنجینه.

- طوسی (بی تا)، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.

- عابدی، احمد و حسین خاکپور (1391ش)، امام حسین در تفاسیر اهل سنت، قم، نشر زایر.

- عسقلانی، ابن حجر (1325ق)، تهذیب التهذیب، بیروت، دار صادر.

- قرطبی، أبو عمر یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمری (1412 – 1992)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تححقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دار الجیل.

- مسعودی، أبوالحسن علی بن الحسین (1374ش)، مروج الذهب، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.

- -------- (1409)مروج الذهب، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره.

- مقدسی، مطهر بن طاهر (1959- 1378)، البدء و التاریخ، مصر، مکتبة الثقافة الدینیة.

- نسائی، احمد بن علی (1411ق)، السنن الکبری، گردآورنده: احمد شمس الدین، بیروت، دار الکتب العلمیة، منشورات محمد علی بیضون.

- نویری، شهاب الدین احمد (1366ش)، نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، امیر کبیر.

- یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب (1371ش)، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، علمی و فرهنگی.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر