گورباچف می دانست در شوروی فرتوت خسته از ناکارآمدی، که تمام ارکان تصمیم گیری از اجتماعی تا اقتصادی بر متر و معیارهای امنیتی چیده شده، عنصر پیشرفت به جز چاپلوسی مفرط از سیستم و رهبرانش نیست؛ تمجید از عنصر اصلی ایدئولوژی شوروی یعنی بالا رفتن آسان از نردبان قدرت.
او بر کتاب سطحی برژنف تمجیدهای غلوآمیز نوشت و با این کار به مسکو فراخوانده شد و خیلی زود به عضویت دفتر سیاسی حزب رسید. افراد میدیدند که این عضو میانسال در زمانهای که مقامات همگی پیرمردهای فرسوده بودند چه انرژی بالا و هوش و استعدادی دارد و در عین حال معتقد کامل به مبانی است. همین شد که پس از چرنینکو، مقامات خواستند به دنیا نشان دهند، بهرغم وجود کوه مشکلات خودساخته، سرزندگی در شوروی هنوز وجود دارد و چه کسی بهتر از رفیق گورباچف. سردمدار تازه کرملین؟ اما، از همان روز نخست، مکنونات قلبی خود را آرام آرام بروز داد.
نه آنکه گورباچف معتقد به مارکسیسم نبود، بل در جا زدن ممتد اقتصاد شوروی برای وی، به معنی آن بود که پیروزی مارکسیسم با نجات کشور میسر است و اگر دنگ شیائوپینگ توانسته بود از طریق اصلاحات این راه را در چین آغاز کند، چرا وی نمیتوانست؟ گلاسنوست (ایجاد فضای باز سیاسی) و پروستریکا (اصلاحات اقتصادی) برای وی نه به معنی نابودی شوروی که اتفاقا پایداری آن بود. اما قضیه آن بود که زنگ اصلاح برای امپراتوری شوروی، خیلی دیر به صدا درآمده بود. درحالیکه وی مسرور از توجه جهانی به خود بود و سعی داشت شوروی را از انزوا خارج کند، نیک میدانست که ادامه جنگ سرد، اداره اقمار کشور در بلوک شرق و باقی ماندن در باتلاق افغانستان چه هزینهای را بر دوش مردم نادار شوروی آوار کرده است. فرق او با رهبران پیشین آن بود که واقعیت را میدید و حاضر نبود رفاه مردمش را پای راهحلهای ایدئولوژیک گذشته ذبح کند.
میراث وی سقوط شوروی نبود. شوروی چه با گورباچف و چه بدون گورباچف به پایان کار رسیده بود. گرسنگی، فقر، فساد و ناکارآمدی نمیتوانست مملکت را برای مدت مدیدی سرپا نگه دارد. هر چند کمونیستهای محافظهکار بر آن شدند تا با کودتا، مملکت همچنان به حیات نباتی خود ادامه دهد، اما اگر کودتای آنان موفق هم میشد، اولا چگونه زندگی برای روسها ادامه مییافت؟ و ثانیا مگر تا به ابد میشد با زور، اقتصاد فروپاشیده را سرپا نگه داشت؟ ای بسا خشونت و جنگ داخلی در پس پیروزی کودتا بود. اما راه گورباچف در عمل، انتقال با کمترین خشونت و دمیدن رفاه و سعادت اقتصادی برای روسها بود. سعادتی که حال پس از سی سال باعث شد تا پوتین را به باز پس گرفتن قلمرو تزاری غره کند و آمال کمونیستهای سابق را به منصه ظهور رساند. غافل از اینکه غرب مشتاقانه هزینه گازی جنگ اوکراین را میپذیرد و بر آن است تا اوکراین را افغانستان دیگری برای روسها کند و جنگی پرهزینه و طولانی را برایشان رقم زند و از همینرو، هر بار کمکهایش را به اوکراین کم و زیاد میکند تا تزار امیدش به جنگ را از دست ندهد و این در بر همین پاشنه تا مدت مدیدی بچرخد. آیا گورباچف دیگری لازم است تا منطقه را از جنگ و جهان را از شبح جنگ سردی دوباره نجات بخشد؟ آیا پوتین دستاوردهای همراه شدن با اقتصاد جهانی و طعم شیرین صلح با دنیا را که از عهد گورباچف شروع شد، به نابودی خواهد کشاند؟ شاید. اما به هر رو تاریخ، مدیون پذیرش واقعیات شوروی از سوی گورباچف است. آری، بدرود رفیق گورباچف!