بررسی افسانه
برخلاف باور عمومی در دهه1980، مدل اقتصادی شرق آسیا قابل استفاده در مناطق دیگر نیست. ولی در مقابل، مدل انگلیسی-آمریکایی در تمام نقاط جهان قابل پیادهسازی است. ازاینرو سیاستگذاران کشورهای درحالتوسعه باید مدل اقتصادی انگلیسی-آمریکایی را بهعنوان یگانه راه سعادتمندی بپذیرند. مدل شرق آسیا خارج از این منطقه کارآمد نیست؛ چراکه موفقیت آن متکی به شرایط فرهنگی، سیاسی و تاریخی خاصی است. مدل شرق آسیا کاملا با آنچه بهعنوان «تجارب برتر» مدل نئولیبرال آنگلوآمریکایی میشناسیم، متفاوت است. برای چندین دهه این مدل موجب افزایش بیسابقهای در نرخ رشد اقتصادی، بهبود کیفیت زندگی و نوسازی اقتصادی شده است. این دستاوردها به سختی دلالت بر این دارد که مدل شرق آسیا باید یا حتی میتواند در سایر کشورهای درحالتوسعه بهکار گرفته شود. در حقیقت بحران مالی1997 شرق آسیا و رکود اقتصادی ماندگار ژاپن شواهدی بر شکست این مدل است. از همه مهمتر، مدل اقتصادی شرق آسیا متکی به شرایطی است که امکان ایجاد آن در مناطق دیگر نیست.
اینها پنج ویژگی منحصر به فرد کشورهای شرق آسیا هستند که برای موفقیت این مدل حیاتی است.
اول، فرهنگ کنفوسیوس وجهه مشترک کشورهای شرق آسیا است. این میراث فرهنگی میتواند اخلاق کاری برجسته، تمایل به پسانداز، تعهد به سرمایهگذاری در آموزش و رغبت به اطاعت از دولتهای اقتدارگرا را توضیح دهد. تصور اینکه کشوری بتواند در فقدان این میراث فرهنگی، انباشت سرمایه فیزیکی و انسانی را با این سرعت انجام دهد، دور از ذهن است. سنت اقتدارگرایی در شرق آسیا نیز استفاده از سیاستهای صنعتی بهشدت مرکزمحور و سیاستهای سرکوبگرانه کارگری را ممکن ساخت. در آخر، فرهنگ کنفوسیوس بوروکراسیهای دولتی بسیار پیشرفتهای بهوجود آورد که برای موفقیت سیاستهای پیچیده تجاری و صنعتی ضروری بودند.
دوم، کشورهای شرق آسیا از نظر قومیتی از بسیاری کشورهای درحالتوسعه دیگر همگنتر هستند. همگنی قومیتی ایجاد اجماع و اجرای سیاست را تسهیل میکند.
سوم، کشورهای شرق آسیا از منابع طبیعی ناچیزی برخوردارند که باعث اجتناب از پدیدهای شده است که بعضی آن را «نفرین منابع» مینامند. وفور منابع به کاهش فشار رقابت و تحریک درگیریهای سیاسی بیهوده برای کنترل این منابع منجر میشود. برخلاف بسیاری از کشورهای دارای منابع غنی در آمریکای لاتین و آفریقا، کشورهای شرق آسیا مجبور به کار سخت و خلق ثروت از طریق تولید بودند.
چهارم، کشورهای شرق آسیا از استعمارگری ژاپن بهرههای مهمی بردند. استعمار ژاپن بر خلاف همتایان غربی خود یک شالوده صنعتی قوی، جمعیتی تحصیلکرده و زیرساختی پیشرفته برای مستعمرات خود برجای گذاشت.
در آخر، مدل شرق آسیا از شرایط خارجی مطلوبی بهرهمند بود. جنگ سرد به ژاپن و دیگر کشورهای «خط مقدم» مخالف کمونیسم اجازه داد تا از چتر هزینههای دفاعی و کمکهای اقتصادی ایالاتمتحده استفاده کنند. کشورهای شرق آسیا از محیط سیاسی «روادار» بینالمللی هم تا دهه1980 که به آنها اجازه بهکارگیری سیاستهای تجاری مرکانتلیستی (مانند یارانه صادرات) و حتی نقض علائم تجاری و حقوق مالکیت معنوی کشورهای صنعتی را میداد، بهره بردند. در مقابل، قوانین امروزی سازمان تجارت جهانی درباره یارانهها و حقوق مالکیت معنوی مانع بهکارگیری جنبههای کلیدی مدل شرق آسیا توسط کشورهای درحالتوسعه میشود. بهطور خلاصه، موفقیت مدل شرق آسیا متکی به این ویژگیهای منحصر به فرد داخلی و خارجی بود. این ترکیب تصادفی شرایط، نمیتواند در جاهای دیگر تکرار شود؛ ولی مدل آنگلوآمریکایی با ارزشهای جهانشمول بشر سازگار است.
بر خلاف مدل شرق آسیا، مدل آنگلوآمریکایی با جنبههای جهانی طبیعت انسان سازگار است: مانند تمایل ذاتی به کارآفرینی، تمایل به ثروت و نیروی محرک نفع شخصی. بنابراین مدل آنگلوآمریکایی در همه جوامع مناسب و میتواند موفقآمیز باشد. تصادفی نیست که این روزها بسیاری از کشورها برای پیادهسازی این مدل عجله دارند.
رد افسانه
شرایط ویژه منطقه دستاوردهای مدل اقتصادی شرق آسیا را توضیح نمیدهد. استدلالهایی که بر نقش شرایط داخلی و خارجی در موفقیت مدل شرق آسیا تاکید میکنند یا اغراقآمیز هستند یا اشتباه. این استدلالها را به ترتیب بررسی میکنیم.
کنفوسیوسگرایی حالا بهعنوان نوعی فرهنگ جادویی تلقی شده که توسعه کارکنان شایسته دولتی، سطح بالایی از پسانداز و سرمایهگذاری در آموزش و یک جامعه مطیع بهوجود میآورد. این دیدگاه جدید درباره کنفوسیوسگرایی با دیدگاه مسلط تا قبل از دهه1950 به کلی متفاوت است. دیدگاه پیشین این فرهنگ را برای توسعه اقتصادی مضر میدانست. برای مثال در دورهای عنوان میشد که سلسلهمراتب قدیمی کنفوسیوسی، سلسلهمراتبی که بوروکراتها را در صدر و هنرمندان و تاجران را در ذیل نظم اجتماعی تعریف میکند، افراد با استعداد را به سمت انتخاب شغلهای دولتی و نه تجارت یا مهندسی سوق میدهد.
برخلاف این دیدگاه از کنفوسیوسگرایی، کارکنان دولت در کره و تایوان در دهه1950 و 1960 بسیار ناکارآمد تلقی میشدند. در آن زمان سنت کنفوسیوسگرایی مثل شایستهسالاری و شیوههای استخدام رقابتی فاسد شده بود. در واقع کارکنان دولتی کره آنقدر رو به زوال رفته بودند که تا سالهای دهه1960 برای آموزش به پاکستان و فیلیپین فرستاده میشدند. علاوه بر اینها، موفقیتهای اولیه مدل شرق آسیا (حداقل در بعضی کشورها) متکی بر بخش عمومی بسیار کارآمد نبود. هرچند این کشورها در سالهای بعدی واقعا از کارآمدی بخش عمومی استفاده کردند؛ اما این کارآمدی (برای مثال در کره و تایوان) از طریق هزینههای بالای سیاسی و اقتصادی بهوجود آمد. این خصیصه برآمده از میراث فرهنگی یا تاریخ این کشورها نبود.
ادعاها درباره نقش بسزای همگنی قومیتی در موفقیت مدل شرق آسیا هم اغراقآمیز است. در حقیقت سنگاپور جامعهای چند قومیتی است. در تایوان از دیرباز تنش شدیدی بین دو گروه قومی وجود داشت؛ تایوانیها، فرزندان مهاجران از جنوبی شرقی چین از قرن شانزدهم به بعد و «مینلندرها» که همراه با دولت ملیگرا پس از شکست از کمونیستها در 1949 به این منطقه مهاجرت کردند.
درخصوص کره، با اینکه همگنی مردم این کشور یک واقعیت است؛ اما این موضوع به معنی آسانی ایجاد اجماع درخصوص مسائل کلیدی نیست. رقابتهای شدید منطقهای در داخل کشور در جریان است. ایجاد یک اجماع ملی مناسب با وجود چنین رقابتهایی بسیار سخت ممکن میشود. این ادعا که کشورهای شرق آسیا از مزیت کمبود منابع طبیعی بهرهمند بودند قانعکننده نیست. قطعا منابع طبیعی فراوان میتواند موجب کشمکشهای انحرافی سیاسی و اقتصادی شود. اما این موضوع دلیلی نمیشود که کشورهای فاقد منابع طبیعی شرایط بهتری داشته باشند. در اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم، سریعترین اقتصادهای در حال رشد جهان از منابع طبیعی سرشاری برخوردار بودند. از میان آنها میتوان به کشورهای آمریکای شمالی و جنوبی، اقیانوسیه (استرالیا و نیوزیلند) و اسکاندیناوی اشاره کرد.
ادعایی که وضعیت کشورهای آسیای شرقی را پس از رهایی از بند استعمار ژاپن بسیار بهتر از موقعیت مستعمرات کشورهای غربی معرفی میکند نیز گمراهکننده است. برای مثال، نرخ باسوادی کره در پایان استعمار ژاپن در سال1945 تنها 22درصد بود. از این نظر شرایط کره خیلی بهتر از شرایط کشورهای تازه استقلالیافته آفریقایی نبود. در مقابل، نرخ باسوادی آرژانتین در سال1945 بیش از 90درصد بود. بهطور کلی حداقل یک دو جین کشور آفریقایی هستند که شرایط پسااستعماری آنها برابر یا حتی بهتر از شرایط کره بود.
درخصوص شرایط مناسب خارجی کاملا درست است که فضای سیاسی جنگ سرد باعث شد کمکهای زیادی از سمت ایالاتمتحده به کشورهای کره و تایوان در دهه1950 سرازیر شود. هرچند در دهه1960 کمکها بهشدت کاهش یافت و سطح کمکها بهطور متوسط خیلی بیشتر از کمکهای اختصاصیافته به بسیاری از کشورهای درحالتوسعه دیگر نبود. برای مثال در دهه1960 و 1970 کمک ایالاتمتحده به کشورهای شیلی و فیلیپین در سطح کمکها به کره و تایوان بود؛ اما با تاثیرات بسیار کمتر. همچنین کمکهای مرتبط با جنگ سرد باید با هزینههای ایستادن در مرزهای تقابل با کمونیسم سنجیده شود. بهعنوان کشورهای خط مقدم، هزینه دفاعی کره و تایوان بسیار بالا بود (معادل 6درصد درآمد ملی، در مقایسه با متوسط جهانی 2-3 درصد) و بخش زیادی از نیروی انسانی جوان خود را در خدمات نظامی برای سه سال یا بیشتر بهکار میگرفتند. همچنین تخمین زده میشود که جنگ کره (1950-1953) بیش از نیمی از توان تولیدات کارخانهای و بیش از سهچهارم سیستم ریلی و دیگر زیرساختهای کشور را نابود کرد.
به واقع اقتصادهای شرق آسیا در آن زمان از محیطی بینالمللی مناسبتری برای تجارت و حقوق مالکیت فکری بهره میبردند. سازمان تجارت جهانی حالا بسیاری از سیاستهای مرتبط با مدل شرق آسیا را منع کرده است. با این حال نباید جایگاه موافقتنامه عمومی تعرفه و تجارت GATT را در آن دوره دست کم گرفت. بسیاری از راهبردهای بهکار گرفتهشده توسط کشورهای شرق آسیا تحت قوانین GATT نیز ممنوع بود. این کشورها خلاقیت زیادی در بهرهبرداری از نقاط ضعف و مبهم قوانین GATT بهکار بردند. امروزه نیز فرصتهای بهرهبرداری از ابهامات موجود در قوانین سازمان تجارت جهانی وجود دارد. باوجوداین کشورهای درحالتوسعه باید به سازمان تجارت جهانی و دیگر نهادهای بینالمللی برای قبول راهبردهای غیرنئولیبرالی که کشورهای صنعتی امروزی در گذشته از آنها بهطور موثری استفاده کردند، فشار بیاورند.
بر اساس شواهد تجربی، مدل شرق آسیا نسبت به مدل آنگلوآمریکایی نقش بسیار مهمتری را در ارتقای توسعه اقتصادی در سراسر جهان ایفا کرد. یک بررسی منصفانه از سوابق تاریخی نشان میدهد که مدل اقتصادی بهکارگرفتهشده توسط کشورهای صنعتی امروز در گذشته به مدل شرق آسیا بسیار نزدیکتر بوده تا مدل آنگلوآمریکایی. ازاینرو به نظر میرسد مدل شرق آسیا در مقایسه با مدل آنگلوآمریکایی از هر نظر به قاعده جهانی نزدیکتر بوده است. تجربه ایالاتمتحده و انگلستان بهطور خاص جالب توجه است: این کشورها در دوران توسعه خود از سیاستهای تجاری، صنعتی و حقوق مالکیت فکریای استفاده کردند که تقریبا با سیاستهای کشورهای شرق آسیا یکی بود.
بهراحتی میتوان استدلال برخورداری از شرایط ویژه را برای توضیح موفقیت اقتصادی ایالاتمتحده و انگلستان هم استفاده کرد. با اینکه استدلال شرایط ویژه خالی از اشکال نیست، با این حال این استدلال به سادگی میتواند برای توضیح توسعه ایالاتمتحده و انگلستان هم بهکار گرفته شود. برای مثال بریتانیا، در برههای از تاریخ پیشرفت کرد که میتوانست ملتهای ضعیفتر را مستعمره کرده، به تجارت بردهداری بپردازد، آزادانه به چین تریاک بفروشد و کودکان کمسن را وادار به روزی 12ساعت کار در شرایط بسیار سخت کند. انگلیس در طی دوران توسعه خود قوانین مربوط به حقوق مالکیت فکری را بهطور مرتب نقض میکرد و از سال1750 تا 1842 قانون ممنوعیت صادرات ماشینآلات به اقتصادهای رقیب را اجرا میکرد. اقتصاد ایالاتمتحده از شرایط مشابهی بهره میبرد. بهعلاوه ایالاتمتحده از جغرافیای وسیع (دولت قادر بود بومیان آمریکایی را نابود یا با توسل به زور جابهجا کند)، یک جمعیت عظیم نیروی کار مهاجر و منابع طبیعی غنی منحصر به فردی بهره میجست.
واضح است که ایالاتمتحده و انگلستان از بسیاری ویژگیهای محیطی سود میبردند که کشورهای درحالتوسعه از آنها بیبهره هستند. ازاینرو نئولیبرالها در ترویج کشورهای آنگلوآمریکایی بهعنوان مدلی برای کشورهای درحالتوسعه امروز اشتباه میکنند؛ چراکه ویژگیها و تجربههای منحصر بهفرد تکرارپذیر نیستند. با دیدی کلانتر متوجه میشویم که همه کشورها از نظر ترکیب تاریخی، فرهنگی، قومیتی، سطح توسعه و الخ منحصربهفرد هستند. بنابراین ویژه بودن تجربه کشورهای شرق آسیا کمتر یا بیشتر از تجربه هر کشور دیگری نیست. مدل آنگلوآمریکایی جهانشمول نیست. بهرغم ادعاهای مداوم نئولیبرالها، هیچ مدرکی دال بر حرکت جهانشمول ذات بشر به سمت تجارت، فردگرایی و ثروتاندوزی وجود ندارد. ازاینرو به نظر ما موفقیت مدل آنگلوآمریکایی در چیزی با جهانشمولی به مراتب کمتر نهفته است: وجود پیششرطهای نهادی و مقرراتی خاص. در فقدان این پیششرطها مدل آنگلوآمریکایی نمیتواند به خوبی عمل کند.
شواهد مربوط به این دیدگاه از تمام مناطق دنیا در دهه1980 و 1990 به دست آمده است؛ زمانی که کشورها برای بهکارگیری مدل آنگلوآمریکایی تلاش میکردند. شکستهای متعدد (بهویژه در جمهوریهای شوروی سابق) نشان از سختی این پروژه حتی با وجود مطلوبیت آن میدهد. نئولیبرالها در صادر کردن مدل آنگلوآمریکایی اغلب این حقیقت را دستکم میگیرند که ایجاد پیششرطهای نهادی (مانند نظام تنظیمگری مالی توسعهیافته) نیازمند صرف زمان و منابع مالی و انسانی قابل توجهی است. حتی با در اختیار داشتن منابع و زمان کافی، این احتمال وجود دارد که بعضی عملکردهای نهادی و تنظیمگری لازم با ویژگیهای سیاسی، فرهنگی و نهادی کشورهای درحالتوسعه مشخصی ناسازگار باشد.