ماهان شبکه ایرانیان

مرگ و خیام و کیارستمی و شاملو

کسی از عباس کیارستمی پرسیده بود چرا بعد از سعدی و حافظ و مولانا به سراغ خیام نمی‌روی و تک‌مصرع‌هایی از او را به سلیقۀ خودت انتخاب نمی‌کنی؟ کیارستمی هم دربارۀ این پرهیزش گفته بود: «خیام مرگ‌اندیش است.» پاسخی کوتاه و عمیق از فیلم‌سازی که سینمایش "سینمای زندگی" بود.

عصر ایران؛ هومان دوراندیش - کسی از عباس کیارستمی پرسیده بود چرا بعد از سعدی و حافظ و مولانا به سراغ خیام نمی‌روی و تک‌مصرع‌هایی از او را به سلیقۀ خودت انتخاب نمی‌کنی؟ کیارستمی هم دربارۀ این پرهیزش گفته بود: «خیام مرگ‌اندیش است.» پاسخی کوتاه و عمیق از فیلم‌سازی که سینمایش "سینمای زندگی" بود.

به راستی هم در پس پشت شادخواری خیام، مرگ‌اندیشی را می‌توان نظاره کرد. خیام اگرچه دوستدار زندگی و خواهان عمر جاودان بود و با تمام ابیات و کلماتش طبل لذت‌جویی و شادخواری را به لرزه درآورده بود، اما لذت‌جویی و شادخواری‌اش بیش از آنکه ناشی از عشق به زندگی باشد، برآمده از اندوه مرگ‌اندیشی بود.

عباس کیارستمی

مرگ و خیام و کیارستمی و شاملو

او وقتی که می‌گفت "پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد" یا زمانی که می‌سرود "من بندۀ آن دمم که ساقی گوید/ یک جام دگر بگیر و من نتوانم"، همان حال و روزی را داشت که برخی از جوانان امروزی در مواجهه با رنج‌های نازدودنی زندگی دارند و مرامنامه‌شان را در این جمله خلاصه می‌کنند: «شاد بودن تنها انتقامی است که از زندگی می‌توان گرفت.»

چنین نگاهی به شاد بودن و شاد زیستن، آشکارا متفاوت از نگاه عرفایی است که شاد می‌زیند و شاد می‌میرند. مولانا که می‌گفت "میا بی دف به گورم ای برادر/ که در بزم خدا غمگین نشاید"، این جهان و آن جهان را محضر معشوق مرموزی می‌دانست که غمگین‌نشستن عشاق را خوش نمی‌دارد.

و کدام عاشق واصلی در وصال معشوق غمگین است؟ هم از این رو مولانا و شمس و بسیاری از عرفایی که عرفانشان مبتنی بر زهد نبود، در این جهان شاد بودند و مرگ را هم پل رسیدن به شادی ابدی می‌دانستند و نه از مرگ محتوم خودشان غمگین بودند و نه بر مرگ دیگران افسوس چندانی می‌خوردند. غم مرگ برای آن‌ها حداکثر غم جدایی بود.

مولانا

مرگ و خیام و کیارستمی و شاملو

با این جهان‌بینی، شادی خصلت ایجابی دارد ولی در جهان‌بینی خیام و ماتریالیست‌اپیکوریست‌های دیروز و امروز، شادی وجه سلبی دارد و در اصل چیزی نیست جز همان انتقام از زندگی پر درد و رنج. از این چشم‌انداز، رنج بختکی است که یک شب در میان بر سینۀ آدمیزاد می‌پرد تا خواب خوش زندگی را بر او حرام کند؛ اما از منظر عارفانِ شادزی، رنج‌های زندگی چیزی نیستند جز بازی‌های معشوق با عاشقانش.

مرگ ظاهرا بالاترین رنجی است که بشر با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند. انسان سکولار مرگ‌اندیشی را خوش ندارد. چنین بود که مرحوم کیارستمی آن‌همه سخن‌گفتن از مرگ را در رباعیات خیام نمی‌پسندید.

بهرام بیضایی نیز سال‌ها پیش در یک نشست دانشجویی گفت که با هر گونه مرگ‌اندیشی مخالف است. بیضایی فیلم "مسافران" را هم در نفی مرگ‌اندیشی ساخت. سکولارها قبول ندارند که «افضل البعاده ذکر الموت و افضل التفکر ذکر الموت»: برترین عبادت و برترین تفکر یاد مرگ است.

بهرام بیضایی

مرگ و خیام و کیارستمی و شاملو

این حدیث از امام پنجم شیعیان است که «زیاد یاد مرگ کن؛ چه هر انسانی که آن را بسیار یاد کند، نسبت به دنیا بی‌رغبت می‌شود.» ولی انسان سکولار مرگ‌اندیشیِ مدام را خوش ندارد؛ چراکه اندیشیدن دائم به مرگ علتِ از دست رفتن رغبت به جایی است که آدمیزاد باید آن‌جا را جدی بگیرد و به آن راغب باشد.

عامۀ دینداران امیدوارند پس از عبور از درۀ هولناک مرگ، دستشان به دستگیرۀ اطمینان‌بخشی بند شود. دینداران عارف هم مرگ را تجربۀ ناب و کمیابی می‌دانند که در سرای آخرت تکرارناپذیر است و می‌کوشند که در پایانۀ همین دنیا با وقوفی اگزیستانسیالیستی، این تجربۀ غریب را قدر بدانند.

اما مرگ‌اندیشی خیامی چیزی جز افسوس و اندوهی ابدی در جان و گریبان آدمی نمی‌ریزد. پس عجیب نیست که فیلم‌ساز سکولار و شادکامی مثل کیارستمی، مرگ‌اندیشی خیام را خوش نداشت، ولی برعکس، شاعر سکولار تلخکامی مثل شاملو، عمیقا دوستدار خیام بود و در شعر او فریاد اعتراض عمیقش به عالم هستی را می‌دید و می‌شنید.

حکیم عمر خیام

مرگ و خیام و کیارستمی و شاملو

با این حال بین شاملو و خیام نیز از حیث مواجهه با مرگ تفاوتی وجود دارد. هر دو از مرگ بیزار بودند، ولی خیام همانند عارفان ولی در جهتی خلافِ یادکردِ آنان، در اشعارش فراوان یاد مرگ کرده است اما مرگ در شعر شاملو ترجیع‌بندی نیست که مدام تکرار شود.

شاملو هم مثل خیام از مرگ بیزار بود، ولی برخلاف خیام سلطه و غلبۀ مرگ بر آدمی را انکار می‌کرد. شاملو عظمت مرگ را انکار می‌کرد و می‌کوشید به دیدۀ تحقیر در این پدیدۀ مخوف نظر کند.

او وقتی که از مردگان حرف می‌زد، دلش برای آن‌ها نمی‌سوخت که به کام مرگ فرو رفتند. برعکس، می‌گفت «در گورستان تاریک با تو خوانده‌ام زیباترین سرودها را/ زیرا که مردگان این سال عاشق‌ترینِ زندگان بوده‌اند.»

یا دربارۀ خود مرگ می‌گفت: «هرگز از مرگ نهراسیده‌ام/ اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود.»

در پیرانه‌سر هم که دیگر صدای پای مرگ به گوشش می‌رسید، مدعی بود که از درِ بی کوبۀ مرگ این‌سان می‌گذرد: «رقصان می‌گذرم از آستانۀ اجبار/ شادمانه و شاکر/ به جان منت‌پذیرم و حق‌گزارم!» حتی نازلیِ شاملو هم با مرگ نحس پنجه درافکند و دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت.

خلاصه اینکه در شعر شاملو، مهابت و عظمت مرگ انکار می‌شود. او نه از مرگ می‌ترسید، نه به حال مردگان افسوس می‌خورد که چرا جلاد مرگ رشتۀ حیاتشان را برید و نه از عبور قریب‌الوقوع خودش از دروازۀ مرگ با اندوه و حسرت یاد می‌کرد، ولی خیام از مرگ می‌ترسید و بر مردگان افسوس می‌خورد و انسان را جام لطیفی می‌دید که کوزه‌گر دهر او را می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش.

شاملو برخلاف خیام، اولا وجود کوزه‌گر را به رسمیت نمی‌شناخت، ثانیا مرگ را رازی نمی‌دید که در حسرت گشایشش بگوید «از جملۀ رفتگان این راه دراز/ بازآمده‌ای کو که به ما گوید راز.»

احمد شاملو

مرگ و خیام و کیارستمی و شاملو

در مواجهۀ انسان با مرگ احتمالا ترس و تجلیل خیام صادقانه‌تر از انکار و تحقیر شاملو به نظر می‌رسد. اما شاید بتون گفت این حکمی است در وصف اکثریت. اقلیتی هم هستند که مرگ را حقیقتا به چیزی نمی‌گیرند و آن‌قدرها هم حسرت زندگی جاودانه در دلشان موج نمی‌زند.

اکبر رادی در کتاب «مکالمات» در پاسخ به این سوال که «اگر عمر تازه‌ای به شما بدهند، در این عمر تازه چگونه زندگی می‌کنید؟»، پاسخ جالب و عجیبی از آستین احوالش بیرون می‌آورد و افق تازه‌ای را در مواجهه با مسئلۀ مرگ پیش روی خواننده می‌گذارد.

رادی می‌گوید: «نمی‌دانم منظور شما از این سوال چیست. همین‌طور هم نمی‌دانم اگر عمر دوباره‌ای به من بدهند، آن را با چه شوق و لذتی تلف می‌کنم. مسئله این است که من هرگز آرزوی زندگی دوباره‌ای را نمی‌کنم.»

اکبر رادی

مرگ و خیام و کیارستمی و شاملو

اینکه اشتیاقی به زندگی دوباره نداشته باشی، یعنی نه فقط مرگ که زندگی را هم به هیچ گرفته‌ای و تکلیفت با این سوال ابدی و تراژیک شکسپیر کاملا روشن است: «بودن یا نبودن؟ مسئله این است.»

مورخین در احوال استالین نوشته‌اند که سخت از مرگ می‌رمید و یکی دو دانشمند قلابی را نیز پر و بال داده بود، بلکه راز نابودی مرگ را کشف کنند. در روزگار کنونی هم دانش نوبنیاد "سرمازیستی" (Cryonics) پا گرفته است تا کسانی که در آستانۀ مرگ قرار دارند، تن به انجماد دهند، مگر مرگ گریبانشان را نگیرد.

اما این‌گونه هم نیست که همۀ افراد در فرار از مرگ باشند. برخی هم به استقبال این واقعیت مرموز می‌روند. در برابر سرمازیستی، اتانازی یا مرگ خوب هم رایج شده است. کسی که بیماری لاعلاجی دارد، مخیر است به سرمازیستی پناه ببرد یا به اتانازی. اینکه چنین فردی کدام راه را انتخاب می‌کند، عمیقا در گرو نگرش او به مسئلۀ مرگ است.

اگر خیام در روزگار کنونی می‌زیست، احتمالا سرمازیستی را انتخاب می‌کرد. صادق هدایت که تکلیفش روشن است، ولی اکبر رادی و احمد شاملو هم احتمالا اتانازی را برمی‌گزیدند. عباس کیارستمی هم اگر به تیغ جهل گرفتار مرگی سهل نمی‌شد، هیچ بعید نبود که سرمازیستی را به مرگ طبیعی یا مرگ خوب (اتانازی) ترجیح دهد.

صادق هدایت

مرگ و خیام و کیارستمی و شاملو

در فیلم "مسافران"، اثر مورتن تیلدام، فضاپیمایی پیشرفته با پنج‌هزار مسافرِ منجمد شده در راه سیاره‌ای بسیار دور است و مسافران همگی در مرگی خودخواسته به سر می‌برند و قرار است 120 سال بعد، زمانی که فضاپیما به آن سیاره رسید، از خواب مرگ بیدار شوند.

یکی از مسافران برنامه‌اش این بود که مدتی در آن سیاره زندگی کند و دوباره به زمین بازگردد. او که زنی روزنامه‌نگار است، اگر ده سال هم در آن سیاره زندگی می‌کرد و دوباره در انجمادی 120 ساله می‌غنود تا به زمین بازگردد، می‌توانست کرۀ زمین و تحولات تمدن بشری را پس از 250 سال مشاهده کند (به شرط گذشت یکنواخت "زمان" در آن سیاره و کرۀ زمین البته).

سفر مرگ‌آمیز به آن سیارۀ دور برای او در اصل سفر به آینده بود. او به آن سیاره می‌رفت تا علاوه بر تفرج در فضا، آیندۀ تاریخ و تمدن بشر را هم ببیند.

کسی که در سال 2000 به خواب مرگ فرو رفته و در سال 2250 میلادی از خواب بیدار می‌شود، قطعا تجربه‌ای شگفت‌انگیز را از سر خواهد گذراند. در این حرفی نیست؛ اما آیا این تجربه از تجربۀ مرگ هم شگفت‌انگیزتر است؟

برخی از فیلسوفان گفته‌اند مرگ ما نه واقعه‌ای در زندگی خودمان، بلکه واقعه‌ای در زندگی دیگران است. این مدعا آشکارا مفروضات ماتریالیستی دارد؛ چراکه اگر ما بمیریم و جهان دیگری در کار باشد، مرگ ما واقعه‌ای در زندگی خودمان نیز خواهد بود.

اما حتی اگر بنا را بر تک‌جهانی بودن زندگی بشر بگذاریم، کسی که ناگهان در اثر یک انفجار یا یک تصادف دود و نابود نمی‌شود، آیا مرگ را تجربه نمی‌کند؟

سربازی که در یک عصر بارانی، در جبهۀ جنگ تیر کاری خورده و می‌داند که دیگر کارش تمام است، وقتی در گوشه‌ای افتاده و بی‌هراس از مرگی که آرام‌آرام به سراغش می‌آید، دل به صدای باران می‌دهد و در مرور سریع خاطراتش، آخرین سیگارش را می‌کشد و بارانِ آخرین را نیز قطره‌قطره می‌چشد، آیا مرگ را با ذره‌ذرۀ وجودش تجربه نمی‌کند؟

تولستوی در رمان «مرگ ایوان ایلیچ» به خوبی نشان داده است که تجربۀ تدریجی مرگ برای بیماری که در بستر افتاده، چگونه است. این تجربه آن قدرها هم خوفناک نیست.

کافی است به یک سال قبل از تولدمان فکر کنیم. یک سال پیش از آنکه به دنیا بیاییم، کجا بودیم؟ پشت هیچستان. پشت هیچستان جایی‌ست عاری از درد و رنج. برخلاف نظر سهراب سپهری، پشت هیچستان چتر خواهش باز نیست.

سهراب سپهری

مرگ و خیام و کیارستمی و شاملو

چتر هزارویک خواهش آدمیزاد وقتی باز می‌شود که عدم گریبانش را رها می‌کند. وقتی شانس یا بدشانسیِ "وجود" (یا موجودیت) نصیبمان می‌شود، انبوه خواهش‌ها از راه می‌رسند و کیست که نداند خواهش و رنج دوستان قدیم‌اند؟

خواستن همیشه توانستن نیست. کافی است مدام بخواهی و نتوانی. آن وقت است که شاید چیزی در عمق وجودت نبودن را به بودن ترجیح دهد. به قول شهریار: «بدتر از خواستن این لطمۀ نتوانستن/ هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟»

شاید این حکم مولانا چندان بیراه نباشد: «هر که شیرین می‌زید او تلخ مرد.» اما اگر در درستیِ این حکم مولانا هم تردید کنیم، نمی‌توانیم تردید کنیم که یک سال پیش از تولدمان در آسودگی عدم غنوده بودیم. آغاز زندگی، پایان آسودگی بود. که فرموده است: لقد خلقنا الانسان فی کبد: همانا آدمی را در رنج آفریده‌ایم.

زندگی‌ای که با گریه آغاز می‌شود و با پیری پایان می‌یابد، آیا به راستی خوش‌تر از پشت هیچستان است؟ پشت هیچستان، دست کم سایۀ نارونی تا ابدیت جاری‌ست.

 

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان