عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز (16 آوریل) به عنوان روز جهانی صدا نامگذاری شده است. گفته میشود مناسبت آن عمل به پیشنهاد یک انجمن علمی حنجرهشناسی است و شاید هم حکایت دیگری باشد ولی هدف از آن آگاهیبخشی برای مراقبت از صدا، پژوهش دربارۀ عملکرد و کاربردهای صدا و یادآوری به افرادی است که از صدای خود بهره میبرند و به زبان سادهتر از صدایشان نان میخورند یا شهرت و اعتبار کسب میکنند و برای شنوندگان خاطره میسازند همچون صداپیشگان، گویندگان و البته خوانندگان یا کسانی که از صدای خود در جذب مخاطب یا مشتری استفاده میکنند و مانند اینها.
درسالهای اخیر اما یک وجه دیگر هم افزودنی است و آن رواج استفاده از صدا به عنوان رسانه در گوشیهای هوشمند ما و شنیدن پادکستهای مختلف و حتی کتابهای گویا و البته مشارکت در شبکه اجتماعی جدید با محوریت صداست یا همان کلاب هاوس.
بدین ترتیب نباید تصور کنیم با افول رادیوهای سراسری و مثلا تعطیل اخیر رادیو بیبیسی رسانه صدا هم تعطیل شده که به عکس هم رادیوهای محلی رونق گرفتهاند و هم بخش قابل توجهی از اطلاعات از طریق صدا و انواع پادکستها رد و بدل میشوند. در همین تعطیلات عید و در جادهها مجال شنیدن به سخنانی فراهم میآمد که در زندگی عادی میسور نبود و این یعنی صدا نه تنها اهمیت خود را از دست نداده که افزونتر شده است.
جدای جنبۀ رسانه ای و تنوع رسانههای غیر دولتی و غیر حکومتی و فرامرزی متکی بر صدا تا از صدا حرف میزنیم شعر فروغ به یاد میآید که «تنها صداست که میماند.»
صدا را میتوانیم به آواز خوش محمدرضا شجریان ترجمه کنیم که خود رفته اما صدای او مانده است. هم او که گفته بود: «من خیلی به صدای بلبل و پرندگان دیگر توجه داشتهام و خودم چند قناری هم داشتهام. آنها برای من آواز میخواندند و من همیشه صدایشان را در گوش داشتهام. در طبیعت هم که راه میروم همیشه گوشم به صدای پرندگان است... تحریرهای ما شبیه چهچهۀ بلبل است که در کوهستان انعکاس پیدا کرده است.».
صدا همچنین یادآور صدای اذان «مؤذن زادۀ اردبیلی» است که با همۀ اذانهای دیگر متفاوت و هر بار انگار تازه است. شعر شاملو هم با خوانش و صدای خود او دل نشینتر است و رنگ حماسی میگیرد و صدای احمدرضا احمدی چه خوش مینشیند بر اشعار نیما: در شبِ سردِ زمستانی...
صدا یعنی خسرو شکیبایی با آن تلفظ سینهایش و البته ناز و کرشمه و عشوهای که به صدایش میداد. صدا یعنی صدای فریدون فرحاندوز که متنی را که ایرانیها به پایان فیلم «پیام / مسیج» (در ایران: محمد رسولالله) اضافه کرده بودند، میخواند و در میانۀ فیلم هم طنین میاندازد: و علی با همۀ آرزوهایش...
در وصف صدا اما بالاتر از حافظ چه، که سروده: «از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر» یا «بس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید»؟
بیگمان صدای هر کس در تصویری که از او ترسیم میشود تأثیر دارد اما به راستی چیست صدا؟
گاه، صدا خودِ تاریخ است وقتی از آنِ مظفرالدین شاه قاجار باشد و بشنوی موافقت خود را با مشروطه اعلام میکند یا وقتی صدای دکتر محمد مصدق باشد که از روی تخت از طریق میکروفون رادیو با مردم سخن میگوید در حالی که «علی اصغر بشیر فرهمند» رییس ادارۀ تبلیغات و رادیو در دولت ملی کنار او نشسته و برای رادیو ضبط میکند. او که میخواست صدای مصدق باشد، تاوان آن را با ضربات چاقوی اراذل در 28 مرداد پرداخت و نشان آن را بر سر داشت وقتی در دادگاه پس از کودتا بر دست مصدق بوسه زد.
از رادیو گفته شد که اگرچه دیگر مثل سابق مورد استفاده نیست اما همچنان در آن دروغ را از راست بهتر میتوان تمیز داد و حرف از رادیو که به میان میآید نمیتوان به صداهای خاطرهساز آن اشاره نکرد. صدای مهران دوستی که شاهنامه را چنان میخواند که به گمانم اگر فردوسی زنده میشد و میشنید بر او بوسه میزد و این تعبیر را البته از هوشنگ ابتهاج (سایه) وام گرفتهام که میگفت حافظ اگر غزل خود را با صدای شجریان میشنید او را غرق بوسه میکرد.
تلخترین سرنوشت برای یک صدا در رادیو اما فرجام صدای تقی روحانی است که به اعتصابیون انقلاب نپیوست و ماند و خواند و میخواست صدای رژیمِ در حال فروپاشیِ پهلوی باشد تا دقایق آخر و صدای او که خاموش شد همه دانستند انقلاب پیروز شده است.
انقلاب به پیروزی رسیده بود و تقی روحانی به عنوان صدای رژیم گذشته در دادگاه محاکمه شد و چون به کاری غیر گویندگی اشتغال نداشت به 5 سال حبس و 80 ضربه شلاق محکوم و بعد قرار شد به ایرانشهر منتقل شود. در راه ایرانشهر اما چند نفر که حکم دادگاه را دربارۀ او خفیف میدانستند و به کمتر از اعدام رضایت نمیدادند به او حمله کردند و چنان زیر کتک گرفتند و با سنگ بر سر او کوفتند که تا گمان نکردند مرده رهایش نکردند. به روزنامهها هم خبر دادند چون او را مستحق اعدام میدانستند خود حکم را اجرا کردند و روزنامهها هم نوشتند تقی روحانی به قتل رسیده است. حال آن که نمرده بود بلکه مخچۀ او به شدت آسیب دیده بود. چنان که نه از صدا که از حرکت هم افتاد و 34 سال بعد را به حالت فلج زندگی کرد و این گونه نفس میکشید و اواخر در بیمارستان سرخه حصار نگهداری میشد و همان جا در 92 سالگی درگذشت.
صدا، هم میتواند ما را به دورۀ قاجار ببرد با صدای شاه بیمار و هم به نهضت ملی شدن صنعت نفت با صدای دکتر محمد مصدق که با جملات طولانی به مردم گزارش میداد و هم یادآور کودتای سیاهی باشد که او را برانداخت و آن صدای نحسِ میر اشرافی: «الو، الو! اینجا تهران، خبر بشارتآمیز! مصدق خائن فرار کرده!»
اشاره اخیر یعنی گمان نکنیم صدا همیشه سعد است و میتواند مانند بعد از ظهر 28 مرداد نحس باشد یا تلخ «به هنگامی که هر سپیده به صدای هم آواز دوازده گلوله سوراخ میشود»؛ اگرچه "بامدادِ" شاعر هم اینجا موسیقی دلانگیزی با صدای حروف «ه»، «س» و «ز» به راه انداخته است.
انقلاب 57 را انقلاب نوار کاست هم توصیف کردهاند چون صدای رهبر آن از این طریق به گوش مردمان میرسید و در پی آن بود که شاه خطاب به به مردم گفت: «من صدای انقلاب شما را شنیدم.» او هم از صدا گفت و این بار مردم صدای او و بعدتر نخستوزیر (بختیار) را نشنیدند.
قبل از صدای بختیار اما ژنرالی در صحن مجلس، صدای شبانۀ مردم از فراز بامها را انکار کرد و گفت «نوار است» و در راه پیماییهای میلیونی، صدایی رساتر را شنید.
صدا، میتواند ما را به سالهای جنگ ببرد و هشدار قبل از آژیر حملۀ هوایی: «توجه، توجه! صدایی که هم اکنون میشنوید.... » یا صدای گویندهای که خبر آزادی خرمشهر را اعلام کرد؛ یا صدای بُغضآلود محمد رضا حیاتی در اخبار 7 صبح 14 خرداد 1368 از رادیو.
صدا، تنها صدا نیست. تاریخ است. هویت است چندان که طالقانی را با صدایش بیشتر میشناسیم تا سیمای او. بیرون از سیاست اما صدا یعنی سهراب سپهری که میپرسد: «چه کسی بود صدا زد سهراب؟» و میگوید: «صدا کن مرا صدای تو خوب است.»
همان سهراب که «صدای نفَس باغچه» را میشنود و دعوت میکند «روی اِدراک فضا، رنگ، صدا، پنجره، گُل، نَم بزنیم». میبینید که شاعر نقاش نه تنها از صدا غافل نیست که مشهورترین شعر او «صدای پای آب» نام دارد.
صدای آدمها تأثیر فراوانی در میزان نزدیکی و دوریمان به آنها دارد. انگار در صدا مغناطیسی نهفته است و آدمی در شگفت میماند که راستی که چیست این صدا. این تارهای صوتی و این حنجره که پنجرهای است برای ارتباط.
نمیدانم تا چه حد درست است اما شنیدهام که این نظر مطرح است که صداهای پیشینیان در فضای هستی باقی مانده و چه بسا روزی بتوان صداهای ضبط ناشدۀ آدمیان گذشته را هم شنید!
زیبایی جهان به صدا و صداهاست. ستایش صدا اما، سرزنش سکوت نیست که سکوت، خود زمان گوش سپردن به صدای درون است و آن هم صداست. سهراب سپهری در سکوت، «صدای پای آب» را میشنید و سکوت برای شنیدن صداست؛ اما نه صدای دیگری که صدای خود و صدای طبیعت. علیه صدا نیست. علیه همهمههاست.
صدا برای نسل ما یادآور قصههای خانم عاطفی است و قصهگویی حمید عاملی که یکی دیگر آمد جای او را گرفت تا به جای قصههای غیر ایدیولوژیک او قصههای هدفدار بگوید و نسلی باب میل پرورش دهد و نتیجه البته مشهود است.
در روز صدا جا دارد از صدای خاموش شده به خاطر کرونا هم گفته شود. از چنگیز جلیلوند و این فهرست را میتوان ادامه داد اما شاید هیچ شاعری صداییتر از سهراب نباشد که می گوید: «صدا کن مرا صدای تو خوب است» و با «صدای متلاشی شدن شیشۀ شادی در شب» موسیقی کلمات به راه میاندازد.
روز جهانی صدا را باید بیش از اینها گرامیداشت و به اهل معنی بسنده نکرد وبه بهانۀ آن از این فناوری حیرت انگیز یاد کرد و سپاس گفت همۀ کسانی را که امکان ضبط و پخش صدا و انتقال آن را از راه دور فراهم آورده اند و چندان قدر ندیدهاند. چارلی چاپلین یک استثناست که بیصدا ماندگار شد. چون صدا خود داستانی است حتی در سینما که هنر تصویر است. به گونهای که سینما با موسیقی و صداها پیوند خورده و کافی است صدای فیلمی را نشنوید تا لذت آن از میان برخیزد.
روز صدا روزی است تا هم موهبت شنیدن و توان تولید صدا را شکرگزار باشیم و هم با کسانی که از این موهبت محروم اند مهربان تر باشیم و به آنان که صدایی دیگر برای آنان آفریدند تا ارتباطشان مختل نشود درود بفرستیم.
گریزی هم به سیاست بزنیم چون فقط با صدا و سیما و نام رسانههایی که در عنوان خود واژۀ «صدا» دارند با سیاست پیوند نمیخورد بلکه به این بهانه میتوان یادآور شد: تک صدایی - خاموش کردن صداهای دیگر- راه به جایی نمیبرد.