در نیمه نخست سال1979، میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، مجموعهای از سخنرانیها درباره نئولیبرالیسم ایراد کرد که در آن از کارهایگری بکر، اقتصاددان برجسته دانشگاه شیکاگو و برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال1992، بابت تلاشهایش که قلمرو علم اقتصاد را وارد هر سپهری از زندگی و جامعه کرد، تجلیل کرد. سه سالپیش از آن، بکر کتاب «رویکرد اقتصادی به رفتار انسانی» را منتشر کرده بود که در آن ادعا کرد: «رویکرد اقتصادی یک چارچوب یکپارچه ارزشمند برای درک همه رفتارهای انسانی فراهم میکند.» او سپس افزود: «همه رفتارهای انسانی را میتوان به شکل مشارکتکنندگانی درنظر گرفت که مطلوبیت خود از مجموعه باثبات ترجیحات را بیشینه میکنند.» او در این کتاب تفکر اقتصادی را برای حوزههای گوناگون مانند تبعیضنژادی، دموکراسی، رفتار مجرمانه، عدمعقلانیت، ازدواج، باروری، تعاملات اجتماعی، نوعدوستی، خودگرایی و تناسب ژنتیکی بهکار برد.
از نظر بسیاری از منتقدان بکر، ازجمله فیلسوف مایکل سندل، دیدگاه بکر مبنیبر اینکه همه رفتارهای انسانی با توجه به شرایط اقتصادی تبیین میشود، بازتابی آشکار از خودبزرگبینی نئولیبرالها بود. بکر برای پیروانش، شامل بچههای شیکاگو در شیلی، بینشهای عمیقی ارائه کرده بود که امکان استفاده کارآمد در طراحی سیاستهای اقتصادی، ازجمله سیاستهایی با هدف ارائه خدمات اجتماعی، داشت. بسیاری از بچههای شیکاگو نسل دوم که فقط از طریق کتاب درسی «نظریه قیمت» و مقالات میلتون فریدمن، با فریدمن آشنا شدهبودند، فکر میکردند بکر نسخه بسیار پیچیدهتری از فریدمن است. در ذهن آنها، بکر زیربنای تخصصی بسیاری از سیاستهای پیشنهادی جسورانه فریدمن در کتاب «سرمایهداری و آزادی» را ارائه کرد.
چپ بینالملل از نظرات مثبت فوکو نسبت بهگری بکر شوکه شدهبود. آنها صحبت از خیانت و اغتشاش فکری فوکو میکردند و بسیاری استدلال کردند که او بکر را بد خوانده و برداشت کرده و نتوانسته است درک کند که تفکر او چقدر ارتجاعی است. واقعا چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا فوکو، یکی از مشهورترین متفکران رادیکال نسل خود، میل و علاقه شدیدی به نئولیبرالیسم پیدا کرده بود؟ فرانسوا اوالد، یکی از نزدیکترین شاگردان فوکو، استدلال کرد که این فیلسوف مجذوب «شیوه اندیشیدن» بکر در ساختن انسان اقتصادی تخیلی شدهبود که بر اساس ملاحظات اقتصادی و تحلیلهای هزینه و فایده تصمیم میگیرد و درگیر مسائل اخلاقی یا حقوقی نیست. به گفته اوالد، «فوکو برای اقتصاددانان جایگاه بسیار خاصی قائل است، چون آنها [اقتصاددانان] تولیدکنندگان حقیقت هستند... او نوع تحلیلهای بکر را امکانی برای ترویج و تجسم انواع جدیدی از آزادی میبیند.»
بکر مدت زمان طولانی از آنچه فوکو درباره کارهایش گفته بود، بیخبر بود یا که نمیدانست او را «رادیکالترین نماینده نئولیبرالیسم آمریکایی» خوانده بود. لکن در سال2012، زمانیکه بکر سرانجام این دو سخنرانی را در کتاب «تولد زیست سیاست» فوکو خواند، اینگونه واکنش نشان داد: «بیشتر آنچه را که فوکو گفته است دوست دارم و با بیشترشان مخالف نیستم. همچنین نمیتوانم بگویم آیا فوکو با من مخالف است یا خیر.» بکر خوشحال بود که بهنظر میرسید فوکو «این به اصطلاح نئولیبرالیسم مبتنی بر تحلیل سرمایه انسانی و رویکرد خاص برای درک نحوه رفتار افراد را جدی میگیرد.»
آنچه سخنرانیهای فوکو را جالب میساخت نه فقط محتوای آنها- ازجمله مقایسههای نئولیبرالیسم آمریکایی، اتریشی، فرانسوی و آلمانی- بلکه این واقعیت بود که این سخنرانیها دو سالپیش از به قدرت رسیدن مارگارت تاچر و رونالد ریگان ارائه شدهاند. این سخنرانیها پیشگویی کردند چگونه ایدههای بهاصطلاح نئولیبرالی در سالهای بعد مسلط خواهند شد و چقدر سریع جنبههایی از این آموزه، ذهن و فکر سیاستمداران اصلاحطلب در آسیا، اروپایشرقی و آمریکایلاتین را به تسخیر خود درخواهند آورد.
فوکو در سخنرانیها از آگوستو پینوشه یا بچههای شیکاگو نامی نمیبرد، بهرغم این واقعیت که او از وحشیگری دیکتاتوری و اصلاحات بازار آزاد که شاگردان میلتون فریدمن انجام دادند کاملا آگاه بود. هنگامی که آنتونیو سانچز، جامعهشناس شیلیایی و فعال چپگرا، در سال1975 با فوکو در آپارتمانش در پاریس ملاقات کرد، فوکو به او گفت: «تراژدی شیلی [کودتا و پیامدهای آن] نتیجه ضعف و ناتوانی مردم شیلی نیست، بلکه نتیجهاشتباهات جدی و مسوولیت سترگ شما، مارکسیستها است.» در این رابطه، فوکو با ارزیابی تند و بیرحمانه اقتصاددان پل روزنشتاینرودان از ائتلاف وحدت مردمی شیلی اتفاقنظر داشت. روزنشتاینرودان در مقالهای که سال1974 در نشریه چلنج منتشر شد، نوشت: «سالوادور آلنده نه به دلیل سوسیالیست بودن، بلکه به این دلیل که فرد نالایقی بود، کشته شد... ناکارآیی در ذات سوسیالیسم نیست.»
از نظر فوکو، نئولیبرالیسم به بهترین وجه آموزهای تعریف میشود که در تقابل با ایدهها و پیشنهادهای سیاستی معین مانند سیاستهای کینزی، پیمانهای اجتماعی و رشد دولت است. بهنظر او، نئولیبرالها یک هراس افراطی از دولت دارند. فوکو استدلال میکند که این رویکرد خصمانه نئولیبرالها در نوشتههای هنری سایمونس از جمله جزوه معروف او«برنامه مثبت برای لسهفر» در سال1934 و در انتقادش از گزارش بوریج درباره سیاستهای ارتقای اشتغال و توسعه دولت رفاه در بریتانیا، بسیار واضح بود. به گفته فوکو، در فرانسه نیز چنین بود، جاییکه «نئولیبرالیسم از طریق مخالفت با ائتلاف جبهه ملی، سیاستهای کینزی پس از جنگ و برنامهریزی تعریف میشد.» همانطور که اشاره شد در مورد بچههای شیکاگو در شیلی نیز قضیه از همین قرار بود. در جنگ خانگی اندیشهها، آنها خودشان و پیشنهادات سیاسی خود را در مخالفت با ساختارگرایی، حمایتگرایی، کینزینیسم و مارکسیسم قرار دادند. بچههای شیکاگو نیز آموزه خود را در مخالفت با گرایش صاحبان کسبوکار محلی به پرهیز از رقابت و کسب مزیت از طریق پشتیبانی دولت از سرمایهگذاریهای خود تعریف کردند.
خاستگاه نئولیبرالیسم: کنفرانس لیپمن، سال1938
روز جمعه، 26 اوت 1938، گروهی متشکل از بیست و شش مرد در پاریس گرد هم آمدند تا درباره آینده سرمایهداری و دموکراسی نمایندگی بحث کنند. این نشست را فیلسوف فرانسوی لوئی روژیه سازماندهی کرد و شرکتکنندگان آن شامل ریموند آرون، فردریش هایک، لودویگ فونمیزس، مایکل پولانی، ویلهلم روپکه، ژاک روئف و دیگر متفکران لیبرال کلاسیک بودند. مهمترین شرکتکننده و مهمان افتخاری این نشست والتر لیپمن، روزنامهنگار آمریکایی بود که بهتازگی کتابش بهنام «جامعه خوب» به فرانسوی با عنوان «شهر آزاد» ترجمه شدهبود. همانطور که روژیه در دعوتنامه خود توضیح داده بود، هدف از کنفرانس لیپمن ایجاد محیطی خصوصی بود که به مدت چند روز درباره پیامها، درسها و مفاهیم کتاب لیپمن بحث شود. در این اثر که سال1937 در ایالاتمتحده منتشر شد، لیپمن استدلال کرد برای حفاظت از دموکراسی و شکستدادن رژیمهای اقتدارگرا و جمعگرا، نجات لیبرالیسم از چنگال لسهفر ضروری است. نظام لسهفر پریشانی اجتماعی ایجادکرده و کارگران را به سمت جنبشهای سیاسی توتالیتر (مارکسیسم و فاشیسم) سوق دادهاست. از نظر لیپمن، تنها راه شکستدادن امثال آدولف هیتلر و جوزف استالین، ایجاد اصلاحات عمیق در سرمایهداری و افزودن دغدغههای اجتماعی به انگیزه سود بود. دیدگاه لیپمن هنگامی به روشنی درک میشود که او مینویسد؛ «برابرسازی بیشتر درآمدها... هدف ضروری یک سیاست لیبرالی است... . برابرسازی باید با اقداماتی اجرا شود که کارآیی بازارها را بهعنوان تنظیمکننده تقسیم کار ارتقا میدهد، بنابراین آنها باید نه به سودهای حاصل از رقابت موفق، بلکه به خسارت انحصار حمله کنند.»
مشکل، آنطور که لیپمن میدید، این بود که لیبرالها با سرمایهداری به سبک منچستر [جنبش سیاسی-اقتصادی در قرن نوزدهم که معتقد بود تجارت آزاد به جامعه مرفهتر و عادلانهتر میانجامد] کاملا کنار میآمدند بدون اینکه توجه کاملی به پیامدهای اجتماعی و سیاسی آن بکنند و عواقب تمایل خود به ایجاد شرکتهای بسیار بزرگ با قدرت انحصاری گسترده را درنظر بگیرند. لیبرالها تمایل سرمایهداری به «توزیع ناعادلانه» درآمد را نادیده گرفتهاند. او خاطرنشان میکند که «لیبرالهای امروزی در وضع موجود گیر کردهاند و آنها به این ایده اعتقاد پیدا کردند که نباید کاری کرد، زیرا که نیازی نیست [در مورد مشکلات اجتماعی و انحصارات] کاری انجام شود.»
توافق گستردهای وجود دارد که کنفرانس لیپمن که تا 30 اوت 1938 ادامه یافت، رونمایی «نئولیبرالیسم» بهعنوان مجموعهای از ایدهها با هدف بازاندیشی سرمایهداری را نشان داد، اگرچه اصطلاح نئولیبرال را پیشتر نویسندگانی مانند پیراتین فلاندین و گاتان پیرو استفاده کرده بودند، اما بهصورت نظاممند و کاملا تعریفشده برای بیان مجموعهای از گزارههای سیاستی نسبتا خاص استفاده نشده بود.
در نسخه منتشرشده از مجموعه مقالات کنفرانس لیپمن، لوئی روژیه نوشت که ایدههای بحثشده در پاریس «طرح کلی آموزهای را ترسیم میکنند که برخی «لیبرالیسم سازنده» مینامیدند که دیگران از آن بهعنوان «نئوسرمایهداری» یاد میکنند و بهنظر میرسد استفاده از نام «نئولیبرالیسم» برای آن غالب باشد.» روژیه خاطرنشان کرد که او این نشست را «در عرض چند روز» سازماندهی کردهاست تا تعدادی از متفکران را «اطراف میز گفتوگو با هدف بازبینی محاکمه سرمایهداری و جستوجوی تعریفی از یک آموزه، شرایط ایجاد و وظایف جدید لیبرالیسم واقعی» جمع کند.
در خلال کنفرانس، اختلافنظرهای عمیقی درباره چگونگی نجات سرمایهداری بهوجود آمد و دو گروه متمایز شکلگرفت. یک گروه شامل والتر لیپمن و الکساندر روستو، به نفع افزایش نقش دولت استدلال کردند تا اطمینان حاصل شود رقابت و نظام قیمتها برقرار است. آنها میترسیدند که بدون اصلاحات اساسی، نظام اقتصادی مبتنی بر برنامهریزی بهجای بازار، در کشورهای مختلف یکی پس از دیگری پذیرفته و مستقر شود. والتر لیپمن در سخنرانی افتتاحیه خود در کنفرانس گفت: «من بر این عقیده هستم که اگر... هدف ما فقط تایید مجدد و احیای فرمولهای لیبرالیسم قرن نوزدهمی باشد، پس نباید فراموش کنیم که این لیبرالیسم قدیمی مورداستقبال صاحبان قدرت قرار خواهد گرفت. نخستین وظیفه لیبرالهای امروزی این است که به فکر ارائه و تبلیغ آن نباشند، بلکه به جستوجو و اندیشیدن بپردازند. با وجود انحطاط لیبرالیسم قرن نوزدهمی، عمل بیهودهای است که با آرامش منتظر رستاخیز و تجدید حیات چنین نظامی توسط شخصی مثل گلادستون باشیم [ویلیام گلادستون دولتمرد انگلیسی قرن نوزدهمی که چندینبار نخستوزیر شد] و باور کنیم ماموریت آنها تکرارکردن فرمولهای قرن گذشته است.»
لیپمن در استدلالهایی که برای اصلاح کامل دکترین لیبرال میآورد از پشتیبانی جامعهشناس و اقتصاددان آلمانی الکساندر روستو برخوردار بود، مردی که برای فرار از نازیها به ترکیه پناه برده بود و لودویگ فونمیزس را بهخوبی میشناخت. روستو از مالیات بر ارث بهصورت مصادرهکننده حمایت میکرد تا نسلهای جدید بتوانند روی زمین بازی هموار بازی کنند.
گروه دوم، به رهبری هایک و میزس، طرفدار جدی بازارهای آزاد بودند و مداخله بیشتر دولت را بهشدت رد میکردند. به گفته میزس، انحصارها نتیجه اقدامات ناکافی دولت بود. آن گونه که بسیاری در طول کنفرانس استدلال میکردند، انحصارها پیامد طبیعی پیشرفت فناوری یا آنطور که لیپمن در کتابش میگوید؛ «تقسیم کار» نبودند. میزس در جلسه صبح روز شنبه 27 اوت گفت: «این نه حاصل بازی آزادانه نیروهای بازار، بلکه سیاستهای ضدلیبرالی دولت است که شرایط مساعد برای ایجاد انحصارات ایجاد میکند... این قانونگذاری و سیاستگذاری دولت است که گرایش به سمت انحصار را ایجادکردهاست.»
اگرچه اختلافنظرها شدید بود، اما در جلسه پایانی کنفرانس لیپمن به اتفاق آرا با ایجاد یک مرکز مطالعات برای مقابله با چالشهایی که نظام سرمایهداری و بازار مواجه بود، موافقت شد. این موسسه جدید، «مرکز بینالمللی نوسازی لیبرالیسم» نام گرفت. شرکتکنندگان موافقت کردند که در اوایل سال1939 برای بحث در مورد «شکلهای مداخله قدرتهای عمومی که با سازوکار قیمتگذاری سازگار باشد» تشکیل جلسه دهند. بر اساس اینصورتجلسهها، «راهحل مشکل مداخله دولت، ارائه تعریفی از اقتصاد لیبرال است که همان اقتصاد بازار است.»
انجمن مونت پلرین و پروژه شیلی
با توجه به جنگجهانی در شرف وقوع، جلسه سال1939 هرگز برگزار نشد. پس از گذشت 9 سال، در آوریل 1947، برخی شرکتکنندگان کنفرانس لیپمن- افرادی که به ایدههای هایک و میزس گرایش داشتند- در سوئیس به سایر حامیان بازار آزاد پیوستند و انجمن مونت پلرین را تاسیس کردند. والتر لیپمن، لوئی روژیه و الکساندر روستو درمیان بنیانگذاران این گروه جدید نبودند که سالها تحت تسلط فردریش هایک قرار داشت. تنها چهار نفر از 26شرکتکننده در کنفرانس لیپمن جزو بنیانگذاران بودند: فردریش هایک، لودویگ فون میزس، مایکل پولانی و ویلهلم روپکه. لوئی روژیه تنها 10سال بعد به عضویت پذیرفته شد (تاخیر در پذیرش او به نقش روژیه در دولت ویشی در زمان جنگجهانی دوم مربوط میشد) و لیپمن و روستو بیان کردند که علاقهای به مشارکت فعال در چنین تلاش نظری ندارند. اینکه شرکتکنندگان معتدلتر کنفرانس لیپمن در گروه جدید حضور نداشتند، باعث شد تا هایک و میزس، رهبری کامل گروه را در دست بگیرند (که پس از بحث طولانی نام مکان برگزاری نخستین نشست خود را بر انجمن گذاشتند) و دست خود را برای ترویج سرمایهداری با نقشی حداقلی برای دولت باز ببینند.
در میان اعضای موسس انجمن مونت پلرین، حتی یک آمریکایلاتینی وجود نداشت، با این حال چهار عضو هیاتعلمی دانشگاه شیکاگو حضور داشتند: آرون دیرکتور، میلتون فریدمن، فرانک نایت و جورج استیگلر. فریدمن و استیگلر رهبران آن چیزی شدند که میتوان جناح نئولیبرالی مکتب دوم شیکاگو در دهههای 1950 تا 1980 نامید. آنها نفوذ زیادی روی بچههای شیکاگو داشتند. در سال1973، زمانیکه ارتش شیلی بچههای شیکاگو را برای خدمت در دولت جدید احضار کرد، آنها هرگز اصطلاح «نئولیبرال» را نشنیده بودند و همچنین نمیدانستند مجموعهای از سیاستها وجود دارند که به این نام شناخته شدهاند. مطمئنا برخی از آنها در کلاسهای میلتون فریدمن و فرانک نایت در دانشگاه شیکاگو شرکت کرده بودند، اما به استثنای رولف لودرز، هیچکدام از آنها مستقیما با این استادها کار نکرده بودند. بچههای سالبالاتر شیکاگو در سال1958، پیش از پیوستن جورج استیگلر به دانشکده، از محوطه هاید پارک در شیکاگو به شیلی بازگشتند. آنها با رونالد کوز، فردریش هایک یا رابرت ماندل تعامل نداشتند و هیچیک از آنها به انجمن مونتپلرین تعلقی نداشت. افزون بر این، هنگامی که دانشجویان شیلیایی (و دیگر آمریکایلاتینیها) وارد شیکاگو شدند، هنری سایمونس پیشتر درگذشته بود و جیکوب واینر، یکی دیگر از مدافعان سرسخت بازار آزاد، قبلا (در سال1946) به دانشگاه پرینستون رفته بود.
معنای در حال تحول نئولیبرالیسم
سخنرانیهای فوکو در سال2004، بیست سال پس از مرگش، در فرانسه منتشر شد که رونویسی کلمه به کلمه آن چیزهایی است که او در کالج دو فرانس بین ژانویه تا آوریل 1979 گفت. در آن سالها اصطلاح نئولیبرالیسم فقط در محافل دانشگاهی استفاده میشد و هنوز بهاصطلاح روزمره در گزارشها و تحلیلهای رسانهای برای توصیف یک دکترین اقتصادی مبتنی بر بازارهای آزاد، جهانیشدن و مقرراتزدایی تبدیل نشده بود. «نئولیبرالیسم» در رسانههای عمومی برای اشاره به انسان اقتصادی، گری بکر، انجمن مونت پلرین یا دانشگاه شیکاگو استفاده نشده بود. نخستینبار که نیویورکتایمز از نئولیبرالیسم در این زمینه استفاده کرد، در 20 نوامبر 1988، در گزارشی درباره کارلوس سالیناس دیگورتاری، رئیسجمهور منتخب مکزیک تحصیلکرده دانشگاه هاروارد بود که میخواست شعارهای حزبی برای اصلاحات بازارمحور را اجرا کند. تا آن زمان نئولیبرالیسم، در رسانهها، به افکار سناتورگری هارت از کلرادو که در فکر نامزدی برای ریاستجمهوری بود و ایدههای جان ترنر، رهبر جدید حزب لیبرال در کانادا نزدیک بود.
یک جستوجو با استفاده از سایت اینترنتی پروکوست نشان میدهد که نیویورکتایمز بین سالهای 1930 و 1970 هیچ مقالهای حاوی کلمات نئولیبرال یا نئولیبرالیسم منتشر نکردهاست. در طول دهه1970، دههای که پینوشه قدرت را بهدست گرفت و بچههای شیکاگو اصلاحات شیلی را آغاز کردند، سه گزارش وجود داشت. سیزده مقاله دیگر بین سالهای 1980 و 1990 منتشر شد. بین سالهای 2000 تا 2010، نیویورکتایمز چهل و هشت گزارش با کلمه نئولیبرال با عناوینی مانند «برخی چینیها آینده را میبینند و این سرمایهداری است» و «هنوز فقیر؛ آمریکایلاتین به فشار برای بازارهای باز اعتراض میکند» منتشر کرد. بین سالهای 2010 و 2020، تعداد گزارشها به 164 عدد رسید، از جمله «نئولیبرالها آمریکا را غارت میکنند» و «کرنلوست نمیخواهد عزیزکرده نئولیبرال باشد.» نخستین ارجاعات به نئولیبرالیسم در رسانههای عامهپسند درون بستر شیلی مربوط به اواخر سال1988 است، زمانیکه استاد دانشگاه جورج تاون، آرتورو والنزولا، دو سرمقاله در روزنامه بوستون گلوب نوشت. تعداد گزارشهای روزنامههای برجسته ایالاتمتحده- شیکاگو تریبون، لسآنجلس تایمز، نیویورکتایمز و واشنگتنپست- که شامل کلمه نئولیبرال در ارتباط با شیلی بود، از تنها دو مورد در 1990-1980 به26 مورد در سال2000 افزایش یافت و به 53 در 2019-2010 رسید.
مناقشات پیرامون اصطلاح نئولیبرال جدید نیست. قبلا در اواخر دهه1950 و اوایل دهه1960، این برچسبگذاری باعث ناراحتی از اقتصاددانان شد. برای مثال، در مقالهای علمی درباره نئولیبرالهای آلمانی (یا اردولیبرالها) که در سال1960 منتشر شد، هنریام. الیور مینویسد که «برخی از نویسندگانی که در این بررسی گنجانده شدهاند، بهاصطلاح «نئولیبرال» اعتراض کردهاند و معتقدند این واژه به اندازه کافی آنها را متمایز نمیکند.» به گفته کارل جی. فردریش، بسیاری از متفکران در انگلستان و آلمان از برچسبهای دیگری برای توصیف دیدگاههای سیاسی خود حمایت میکردند. بسیاری از آنها ترجیح میدادند که جنبششان، مبتنی بر ایدههایی «فراتر از کمونیسم و فاشیسم»، بهعنوان «محافظهکاری لیبرال» توصیف شود. در سفری که فردریش هایک در آوریل 1981 به شیلی داشت، در چارچوب آموزه نئولیبرال از او پرسیده شد؛ چگونه دیدگاههای او با دیدگاههای کارل پوپر متفاوت است؟ هایک در پاسخ خود به صراحت اعلام کرد که او برچسب نئولیبرال را قبول ندارد: «مشکل این است که ما نئولیبرال نیستیم. کسانی که خود را اینگونه تعریف میکنند، لیبرال نیستند، آنها سوسیالیست هستند.»
ترجمه و تنظیم: جعفر خیرخواهان