ٰٰٰٰ
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- 29 خرداد یادآور دکتر علی شریعتی است. شگفتا که در این 45 سال که برای او سالگرد برگزار شده ( از 1357 به این سو) هر سال رنگ و بو و حال و هوای متفاوتی داشته است.
در سال های نخست یک سره تجلیل بود و «معلم شهید» و بعد که دکتر سروش به چهره بلامنازع گفتمان روشنفکری دینی بدل شد سرزنش هم شد که دین را ایدیولوژیک کرده و افراد ناراضی از نگاه حداکثری گناه آن را بر گردن شریعتی انداختند. شگفت آورتر از همه این که هم سرزنش شد چرا اسلام منهای روحانیت را تبلیغ میکرده و هم این که چرا زمینه ساز به قدرت رسیدن روحانیون شد.
با این همه گله از او بیش از آن که از سر خشم باشد نوعی احساس هم دلانه هم بود اما کاسه کوزه ها بر سر او همچنان میشکست و میشکند. در پاسخ به این پرسش که کاسه کوزههای اتفاقات بعد را میتوان بر سر شریعتی شکست دوران پس از او را باید به تفکیک بررسید:
دورۀ نخست از 29خرداد 56 که درگذشت تا 22 بهمن 1357 که انقلاب پیروز شد. انقلابی که تظاهر کنندگان تصاویر شریعتی را در دست داشتند و هیچ کس نمی توانست باور کند سال ها بعد از منتقد او به عنوان معلم انقلاب یاد شود چرا که سپاه پاسداران تازه تاسیس در دومین پوستر خود تصویر او را کنار رهبر فقید انقلاب و طالقانی قرار داده بود.
در این مقطع یکی از کمخشونتترین و مردمیترین اعتراضات و انقلابات کلاسیک جهان را شاهدیم. کار به جایی رسید که خود شاه هم در رادیو گفت: «صدای انقلاب شما مردم را شنیدم» و قول داد فساد و استبداد تکرار نشود و بعدتر شاپور بختیار را به نخستوزیری رساند تا آن اهداف در قالب حکومت پادشاهی مشروطه محقق شود و صد البته دیر شده بود.
اگر شریعتی مقصر این دوره است چرا خود شاه انقلاب را به رسمیت شناخت و چرا بختیار که قهرمان شبکه های تطهیر کننده است اصرار داشت رفتن شاه کافی است و کاری کنید او حکومت مورد نظر را تاسیس کند.
در این مقطع تقصیر شریعتی واقعا چه بود؟ این که چند میلیون نفر در خیابان راهپیمایی کردند و خواستار پایان دادن به حکومت فردی و شکنجه و نقض حقوق بشر شدند؟
دورۀ دوم شامل فردای 22 بهمن 1357 تا 30 خرداد 1360 است که به خاطر عزل اولین رییس جمهوری و خشونتورزی مجاهدین خلق هم زمان با درگیر بودن در جنگ نابرابر، فضای سیاسی کاملا تغییر کرد. در این دوره شریعتی، معلم شهید بود. پس تقصیری در این مقطع ندارد. آموزههای او به کار فداکاری در جنگ میآمد و بالای اعلامیههای شهدا جملۀ دکتر را مینوشتند: «و شهید، قلب تاریخ است».
دورۀ سوم از خرداد 60 تا پایان جنگ است که شریعتی عملا مورد غضب واقع شد. تا جایی که فرزند او احسان ناگزیر از ترک کشور شد و تا سالها مادر او – خانم پوران شریعترضوی – هم ممنوعالخروج بود. تقصیر شریعتی در این دوره چه بود؟
دورۀ چهارم از پایان جنگ تا دوم خرداد 76 است و خصوصا طرح نظریۀ دکتر سروش (دین، فربهتر از ایدئولوژی) اما در این مقطع هم تقصیری متوجه شریعتی نمیکنند بلکه از او عبور میشود. نظریۀ دین، فربهتر از ایدئولوژی فروکاستن دین به امور دنیوی و حکومتی را با هدف پیامبران که یادآوری آخرت است سازگار نمیداند.
مهندس بازرگان نیز در اواخر عمر به این نظر رسیده بود و به همین خاطر برای مراسم او در حسینیۀ ارشاد در بهمن 1373 دکتر سروش به عنوان سخنران انتخاب شد؛ در حالی که بازرگان هیچ علاقهای به فلسفه و فلاسفه نداشت.
دورۀ پنجم از دوم خرداد 76 تا فعالیت شبکههای سلطنتطلب است. در دورۀ اصلاحات نام شریعتی دوباره زنده شد. خصوصا شعار «عرفان، برابری و آزادی»؛ چرا که آیتالله مصباح یزدی که به عنوان منتقد اصلی نظریات اصلاحطلبانه در خطبه های نماز جمعه تهران سخنرانی میکرد، از شناختهشده ترین مخالفان شریعتی بود.
دورۀ ششم اما از رواج تبلیغات سلطنتطلبانه و در واقع پهلویستایانه است که اصل انقلاب 57 را نقد میکند و شریعتی را مقصر میداند. غافل از این که خود محمد رضا شاه اصل انقلاب را در پیام آبان 57 پذیرفت و چنان که اشاره شد شبکه های تطهیر کننده هر سال از شاپور بختیار به نیکی یاد میکنند. همان «بختیار»ی که به 25 سال مبارزه با دیکتاتوری شاه میبالید و عکس شاه را برداشت و تصویر مصدق را گذاشت.
برخی بر این باورند که اصرار برای مقصر معرفی کردن شریعتی یادآور اصطلاح «مثلث کارپمن» و سه نقش «آزارگر، ناجی و قربانی» است و انگار شریعتی بهانهای است تا ناراضیان خود را «قربانی» بدانند و از خود سلب مسئولیت کنند یا تصور کنند اگر پارهای موانع امکان تحقق همۀ آرمان ها را نداده آرمانها نادرست بوده است.
بعضی هم البته معتقدند زیاد نباید سخت گرفت و به خاطر این که حساسیت حکومتی دربارۀ نقد شریعتی وجود ندارد کاسه و کوزهها را بر سر او میشکنند وگرنه به این دلیل نیست که افکار عمومی او را دیگر دوست داشته نباشد.
این باور هم جدی است که اگر ایران از همان آغاز به دام اندیشههای تندگرایانه به رغم برخی تمایلها نیفتاد، به خاطر فعالیت و نوع اسلام آدمهایی مثل علی شریعتی است و جفایی بزرگتر از این نیست که آدمی که برای «عرفان، برابری و آزادی» کوشید به اقتدارگرایی متهم شود.
احسان نراقی جنس سخنان شریعتی را شاعرانه میدانست و میگفت مردم با روح شاعرانگی او ارتباط برقرار کردند و دل به رویاهایی بستند که امکان تحقق آنها در عالم واقع میسر نشد.
با این همه به پرسش عنوان بازمی گردم: آیا میتوان کاسه کوزهها را سر شریعتی شکست؟