دنیای اقتصاد نوشت: هیجان ناشی از پیوستن ایران به سازمان شانگهای، عمده تحلیلهای موجود را بهسوی تعریف و تمجید از این اتفاق -که البته اتفاقی مثبت است- سوق داده است.
سازمان همکاریهای شانگهای یکرژیم امنیتی است که در سال 1996 و با ابتکار چین، روسیه، قزاقستان، قرقیزستان و تاجیکستان تشکیل شد. قرار بر این بود که این سازمان علاوه بر سامان بخشیدن به روابط امنیتی میان طرفین، حلوفصل موضوعات فیمابین را در یک کانال دیپلماتیک حفظ کند، سپس همکاریهای سیاسی و امنیتی میان اعضا، سرریز این همکاریها را در حوزه اقتصاد شاهد باشد.
تلاش ایران برای پیوستن به این سازمان که اکنون 9عضو رسمی دارد، همواره محل منازعه میان گروههای مختلف در عرصه سیاست خارجی بوده است. طرفداران پیوستن ایران به سازمان همکاریهای شانگهای بهدرستی مزایایی را برای این امر مطرح میکردند و با عضویت ایران نیز مدعی دسترسی سریع به این مزایا هستند. مواردی همچون دسترسی به بازاری که نیمی از جمعیت جهان را در خود جای داده است، رونق گردشگری، ترمیم ساختار اقتصادی، تبدیل ایران به هاب ترانزیتی منطقه، کاهش وابستگی به دلار و حتی پترودلار از مهمترین دلایلی است که موافقان از آن نام میبرند. اما سوی دیگر ماجرا چیست؟
چین و روسیه برای اینکه بتوانند ابتکار میان خودشان را در میان دیگر کشورها ترویج دهند، از همان ابتدا بنیان تصمیمگیری در سازمان را بر اجماع قرار دادند؛ به این ترتیب که هر عضو میتواند یک تصمیم سازمان را وتو کند. درحقیقت در سازمان همکاریهای شانگهای چیزی به نام رأی اکثریت وجود ندارد. مهمترین ایراد این ساختار تصمیمگیری، طولانیشدن فرآیند تصمیمسازی در سازمان و حداقلی شدن اهمیت تصمیم است. برای مثال اگر اعضای سازمان به این نتیجه برسند که باید برای آفریقای جنوبی سطح خاصی از روابط سیاسی و امنیتی برقرار شود، هر عضوی میتواند بنا بر منافع ملی خود در تعیین میزان این «سطح» در سطح سازمان سنگاندازی کند.
روسیه و چین بهعنوان بنیانگذاران این سازمان بهخوبی به این امر واقف هستند و علاوه بر تلاش برای گسترش سازمان، در حال انعقاد پیمانهای دوجانبه اقتصادی متعدد با اعضای سازمان هستند تا بتوانند منافع اقتصادی خود را در چارچوبی خارج از سازمان و به طور حداکثری تامین کنند که این موضوع خود بر کاهش اهمیت سازمان در شکل دادن به نظم جدید با قدرت تامینکنندگی بالای منافع ملی اعضا تاثیرگذار است. از سویی نباید فراموش کنیم که ما در «دوران گذار» از عصر تکقطبی قرار داریم و برخلاف اخبار هیجانی هنوز به پایان آن نرسیدهایم. متخصصان حوزه سیاست بینالملل بهخوبی میدانند که در چنین دورانی هر چیزی ممکن است ماهیت موقتی و غیرقطعی داشته باشد. هر اتحاد و سازمانی ماهیت شکننده دارد، تحولات بینالمللی از سرعت بالایی برخوردارند و ممکن است بهراحتی در گوشهای از جهان جنگی رخ دهد (به جنگ روسیه و اکراین استناد میکنم).
دولت سیزدهم از تحرک خوبی در عرصه سیاست خارجی برخوردار است؛ اما به نظر میرسد این عدمقطعیت واقعگرایانه را از یاد برده است. بازخوردی که از اعضای تیم دیپلماسی دولت گرفته میشود، این است که فکر میکنند دیگر کار تمام شده، همه چیز در شرق است و ما هم در شانگهای در کنار بزرگان نشستهایم (در حالی که بزرگانی که خود خیلی به مجلس بزمی که به راه انداختهاند وفادار نیستند). این استدلال را باید با قدرت مطرح کرد که اگر در ماجرای برجام سخن از این میشد که غربیها به دنبال منافع خود هستند و ما داریم ضرر میکنیم، باید الان هم مراقب حضور در یک رژیم امنیتی که صرفا منافع اقتصادی حضور در آن در رسانهها مطرح می شود نیز باشیم.
اصولا چرا از ماهیت امنیتی سازمان همکاریهای شانگهای سخنی به میان نمیآید؛ اینکه ما وارد بلوک قدرتی شدهایم که ضمن اینکه توان حل مشکلات امنیتی درون خود را ندارد، ممکن است مانعی بر حل مشکلات نیز باشد. برای مثال اگر امارات متحده عربی به این سازمان بپیوندد، تعامل ما با مساله جزایر سهگانه در سطح سازمان همکاریهای شانگهای چگونه خواهد بود؟ اگر تنش میان روسیه و چین با غرب بیش از این تشدید شد، ما بهعنوان عضو سازمان همکاریهای شانگهای باید چگونه با این پدیده تعامل کنیم؟ اگر تنشزدایی رخ داد و در مقابل به دلایل مختلف از جمله مسائل هستهای و موشکی، ما همچنان با غرب دچار مشکلات راهبردی باشیم، رفتار سازمان همکاریهای شانگهای با سیاستهای جمهوری اسلامی ایران در برابر غرب چگونه خواهد بود؟