ملاشیه در غرب اهواز، روزگاری اسم یک روستا بود که جمعیتش حالا به 80 هزار نفر میرسد. منطقهای عربنشین که نه هویت شهری دارد و نه روستایی. نه خیابانهایش تمام و کمال آسفالت است و نه پارک و محدودهای برای تفریح و سرگرمی دارد و نه زمینهای کشاورزی سبزی که از آن نان در آورند، از بس آنجا آب پیدا نمیشود. البته آن بخشهایی که دل به دل کارون دادهاند، هنوز جان دارند و دانه میگیرند و سبزی پس میدهند. از اهواز به سمت آبادان که حرکت کنید، گله گله دستفروشان بساط کردهاند. یکی در میان بینشان اتاقکها و دکههای فلزی است، چندتایی وانت را بار زدهاند و خیلی بیشتر خیمههایی با چادرشبهای چهارخانه و چهارتا میله چوب ساختهاند تا زیر تیغ آفتاب برای کسبشان سایه بسازند. از هندوانه و پیاز و سیبزمینی تا قالب یخ و قهوه را برای فروش گذاشتهاند.
اکثر بساطیها صبح به صبح از ملاشیه میآیند و کسبوکار را شروع میکنند. ملاشیه کار نیست، هر چند چسبیده به اهواز و تکهای از خوزستان است که روی نفت خوابیده و وجب به وجبش منطقه صنعتی است. اینجا اما از کار خبری نیست. مردها میروند ایذه، اهواز یا تهران برای کارگری و بنایی. منطقه عربنشین ملاشیه، تقریبا یکدست عرب است و همه صاحبخانه. خانهها ارزان است و خیلیهایش آجری و گلی است و بعضی هم سنگ شده. فرقی در سبک و سیاق ساخت خانهها وجود ندارد، اینجا آب خوراکی را باید گالن گالن خرید. هر 20 لیتری، 5 هزار تومان. آبی که تا نزدیک یک ماه پیش با کمک و همت موتور و دینام راه باز میکرد، آب غیرشربی بود که با آن ظرف و لباس میشستند و حمام میکردند. حالا همان هم قطع است. البته چند شبی است که ساعاتی وصل میشود. مردها منتظرند و لولهها را قسم میدهند تا آب از شیر آب بیرون بیاید.
آقایی 35 ساله میگوید: «آن هم چه آبی. بوی گند میدهد، بوی فاضلاب میدهد. باید شیر را بازگذاشت، بلکه بهتر شود. این وضعیت تا 6 عصر، گاهی 7 یا بیشتر همین است.» اینجا بیکاری غوغا میکند. زمینهای کشاورزی کفاف همه را نمیدهد. جمعیت که زیاد شود، کار جدید میخواهند. اما حالا شغل اصلی، بیکاری است.
به قول آقای 35 ساله، آب که نباشد، گرما بیشتر میشود. در خیابانها که راه میروی، آتش از زمین و آسمان میبارد. زمینهای خاکی جنوب با آفتاب خوب سر سازش دارند، همه آفتاب را میبلعند تا هر که قدم به زمین گذاشت، عین مذاب تقدیمش کند. عصر که میشود، تانکرها محل به محل میروند. گاهی 8 تانکر و گاهی هم بیشتر، میروند خیابانها. مردم هم هر چه دم دست دارند برای گرفتن آب میبرند. دبه و قابلمه روی سر جلوی تانکرها صف میبندند. روز گذشته ایرنا و تسنیم، ویدئویی از سیدعبدالنبی موسویفرد، نماینده ولی فقیه در استان خوزستان و امام جمعه اهواز را منتشر کردند که روز جمعه به بازدید از ملاشیه رفته بود. او تاکید میکند که سه هفته پیش گزارشی از قطعی آب در منطقه به دستش رسیده و مشخص شده قریب به یک هفته است مردم آب ندارند و به صورت اندک و محدود تانکرها عملیات آبرسانی را به منطقه انجام میدهند و اخیرا سپاه پاسداران، شهرداری و آبفا نیز با تانکرهای بیشتر آبرسانی به منطقه را انجام میدهند.
بعد از سه هفته، همچنان مناطقی با مشکل آب مواجه هستند، منتهی به دنبال این هستیم تا سایر خیابانها و کوچهها آب پایدار شود. او وضعیت آسفالت برخی خیابانها را «اسفبار» توصیف کرد و طبق قولی که از شهردار گرفت، مقرر شد بعد از اتمام کار آبفا، عملیات آسفالت انجام شود. او به دلیل این وضعیت از مردم منطقه عذرخواست. زهرا خانم هم میگوید: «بدبختی میکشیم از این بیآبی. استغفرالله اگر در طول روز آب باشد. هنوز هم آب نداریم تا 5/ 3 صبح که بلکه آب بیاید. »
آقای مالک بوعذار همه عمرش را ساکن ملاشیه بوده است. در منطقهای که او ساکن است، آب شبها گاهی ساعت 2-3 میآید و دو، سه ساعتی در لولهها چرخ چرخ میخورد و حوالی 5 صبح قطع میشود. خانههای جنوب یکی یک مخزن یا تانکر آب در گوشهای از خانه یا پشتبام دارند. همه در ملاشیه این مخزن را ندارند و این خانوادهها هر چه دم دستشان است را باید پر کنند. البته آقای مالک میگویند که همان روبهروی ملاشیه را کندند و لوله گذاشتند که مثلا وضعیت را درست کنند، اما آب به لولهها نرسید. البته این آب هم قرار بود غیرشرب باشد. برای این فصل و این خرما پزون، یک ساعتی بیآبی، زجر بیپایان حساب میشود، چه برسد به آنکه روزبهروز تمدید شود.
البته وضعیت آب شرب یک عمر است که تکلیفش برایشان معلوم است. یا میروند گالنهای 20 لیتری را میخرند یا کسانی سهچرخههایشان را آب بار میزنند و کوچه به کوچه میبرند. احتمالا شانس مردم این است که کولرهایشان آبی نیست و همه گازی است. چارهای جز این هم وجود ندارد. گاهی برق هم میرود، یک، دو حتی سه ساعت در هفته، آن وقت زندگیشان میشود یک دور همی در کوره. ملاشیه اگر قرار باشد در دسته روستا قرار بگیرد، یکی از بزرگترین روستاهای اهواز است. اما چیزی میان این دو است. همینقدر بلاتکلیف. به قول آقا مالک، اگر روستا بود، حداقل یک بیمه روستایی شامل حالشان میشد و اگر شهر حسابش میکردند، حداقل امکانات شهری مثل پارک و خیابان آسفالت را داشت. البته اینجا یک زمین فوتبال داشته که پسربچهها زمستان و تابستان به آن پناه میبردند و تا جان داشتند، دنبال یک توپ میدویدند. همان زمین را فنسهایش را بردند، بعدتر چمن مصنوعیاش را بردند، حالا یک زمین فوتبال هیچی ندار است.
خیابانهای ملاشیه هم بیشترش آسفالت نیست. قرار به درصد دهی باشد، 20 درصد آسفالت است و باقی خاکی مانده است. یک جایی است به نام سه راه فولاد شهرک نورد که میان دو شرکت قرار دارد و جاده کمربندی محسوب میشود، هرچه ماشین باری است، از آنجا میرود و میآید، این تکه که نزدیک به 3-4 کیلومتر میشود، جادهاش جاده مرگ است. آنقدر وضعش خراب است که مردم برای مسوولان یادداشت مینویسند و سراغشان را میگیرند که «مسوولان کجان؟؟» «شهرداری کجاست؟»جنوبیها اهل کنایه نیستند، اما با یک غلظتی میگویند: «آخ اگر تهران بود، این همه بیآبی را طاقت میآوردید؟ نه که نه!!!»