10 ساله بودم که با آگاهی کامل از اوضاع سیاسی کشور خبر محاصره خانه مصدق را شنیدم و نگران و غمگین منتظر آخرین اخبار از رادیو بودم. در یک مرحله اخبار قطع شد و آواز «ای زهرا جان» بانو دلکش را گذاشتند. شاید 20 دقیقه بعد، آن نیز قطع شد و صدایی اعلام کرد که مصدق استعفا کرده که بعد معلوم شد دروغ بوده است. ولی دیگر کار از کار گذشته بود. اول صدای سیدمهدی میراشرافی نماینده مجلس را شنیدیم که الوالوگویان و شاد و شادمان خبر فتحالفتوح را میداد. نفر بعدی، شمس قناتآبادی معممی بود که به ملت ایران تبریک میگفت.
سیدمصطفی کاشانی پسر بزرگ آیتالله هم به نظرم نفر بعدی بود که او هم «قیام ملی» را تبریک گفت. و همین طور تا سرلشکر زاهدی میکروفن را گرفت و خلاصه اعلام کرد که به زودی ایران را به بهشت برین خواهد رساند. فردای آن روز من با برادر بزرگم مثل جمعی دیگر از مردم به دیدار خرابههای خانه مصدق - خانه 109 خیابان کاخ – (فلسطین امروز)رفتیم. یک پرده سفید بزرگ از جانب حزب زحمتکشان بقایی بر یک دیوار نصب شده بود که روی آن نوشته بودند: «سر شب به دل قصد تاراج داشت / سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت». و البته تعجبی نکردیم وقتی زاهدی، بقایی و کاشانی از میان خرابهها پیدایشان شد.
از همان یکی دو هفته اول در میان مردم شایع شد که این واقعه یک کودتا بوده است. خیلیها - حتی در میان طبقه متوسط - درک درستی از معنای کودتا نداشتند ولی باورشان این بود که کار خارجیها بوده و تعجبی نداشت که صحبت بیشتر از دست انگلیس بود ولی در اندک مدتی نام آمریکا - که تا آن روز سوای اعضای حزب توده در میان مردم محبوب بود - نیز به میان آمد. دو سه ماه بعد، در جریان محاکمه بدوی، مصدق نامهای را از یک سرهنگ خطاب به سرلشکر دادستان فرماندار نظامی و پسرخاله شاه در دادگاه رو کرد که در آن سفارش افسر دیگری را کرده و از جمله گفته بود که در جریان «کودتا» خدمات شایانی کرده است.
از سوی دیگر از همان روزهای نخست رژیم، کودتا را قیام ملی اعلام کرد. به زودی میدان کوچک مخبرالدوله در تقاطع خیابانهای سعدی، استانبول و شاهآباد را که به میدان بهارستان وصل میشد، میدان 28 مرداد نام نهادند و چندی بعد یک مجسمه سنگی زشت و بزرگ را که قرار بود سرباز و کارگری را بازو در بازو نشان دهد، در وسط آن نصب کردند. به یاد دارم پانزده سالم بود که یک روز ظهر پس از تعطیل مدرسه از چهارراه کالج تاکسی گرفتم که به کتابفروشی معتبر ابنسینا در زاویه میدان مخبرالدوله - 28 مرداد بروم. وقتی به آن میدان کوچک رسیدیم راننده تاکسی بیجهت یک دور اضافی دور آن زد؛ در حالی که سرش را خم کرده و از پنجره پشت مجسمه مینگریست. و سپس گفت «آقا اینها با این ...شان قیام ملی کردند؟»
من از خنده منفجر شدم چنانکه حتی پس از ورود به کتابخانه، ابراهیم رمضانی صاحب ابن سینا که مرا میشناخت گفت برای چه میخندی. این نمونهای از نظر و احساسات مردم عادی درباره «قیام ملی» بود. اما در سالروز کودتا هر سال آن مجسمه و میدان را گلباران میکردند و شاه و بزرگان حکومتش در آنجا حاضر میشدند و درباره قیام ملی نطق میکردند و خطابه میخواندند - جز روز 28 مرداد 1340، سه روز پیش از سفر من به انگلستان که دکتر علی امینی نخست وزیر مانع از آن شد و شاه ناگزیر مراسم خود را در دوشانتپه خارج از تهران برگزار کرد. در اواخر همان سال 1340 که من در لندن بودم در آمریکا کتاب «حکومت نامرئی» در شرح عملیات مخفیانه سیا در کشورهای گوناگون منتشر شد و به سرخط روزنامهها راه یافت. جامعه سوسیالیستهای ایرانی در اروپا بخش مربوط به ایران را ترجمه و منتشر کرد و ارگان آن سازمان در انگلستان به نام «نیرو» نیز آن را گزارش داد.
پس از این بود که در سال 1345 کتاب «ناسیونالیسم در ایران» ریچارد کاتم که پیشتر - اما بعد از دوره مصدق - دیپلمات آمریکایی و عضو سیا در تهران بود ولی بعد از آن مستعفی شده و در دانشگاه پیتزبرگ درس میداد، انتقاد جانانهای از سیاست آمریکا در ایران و کودتای 28 مرداد کرده بود. اما البته رژیم ایران هنوز به افسانه قیام ملی سخت پایبند بود تا اینکه اندکی پس از انقلاب بهمن، کرمیت («کیم») روزولت که از مدیران تراز اول کودتا در تهران بود، کتاب ضد کودتای خود را نوشت و ضمن ابراز افتخار،پرده از روی بسیاری از جزئیات برداشت ولی علمداران افسانه «قیام ملی» همچنان به شعار خود چسبیدند و از جمله مدعی شدند که روزولت دروغ گفته و خواسته خودش را بزرگ کند، به ویژه چون از جمله نوشته بود که شاه چند روز پس از کودتا به او گفته بود که من تاج و تختم را اول به خدا و بعد به شما مدیونم .
این گفتوگوها ادامه داشت تا اینکه تاریخچه سیا درباره کودتا به قلم دانلد ویلبر یکی دیگر از مدیران آن که در اندک مدتی بعد از کودتا نوشته شده و ریز وقایع و بازیگران آن را افشا کرده بود، در اینترنت منتشر شد و شوک بزرگی به هواداران افسانه «قیام ملی» داد. با این وصف، ناچار تایید کردند که سیا در کودتای 25 مرداد فعال بوده ولی شکست آن سبب «قیام ملی» در 28 مرداد شده است! یکی از دیپلماتهای رژیم سابق حتی به قول خودش یک حلقه مفقوده در ماجرا کشف کرد و آن فتوای آیتالله بروجردی برای قیام مردم بود اما واقعیت این است که نه مرحوم بروجردی چنین فتوایی داده بود نه آن دیپلمات کوچکترین سند و مدرکی در این باره انتشار داد.
تا همین دیروز، تکلیف افسانه «قیام ملی» را هیچ کس به دقت دکتر علی رهنما روشن نکرده بود. چون او در کتاب «پشت کودتای 1332» به ویژه وقایع روز 28 مرداد را ساعت به ساعت و کیلومتر به کیلومتر مستند کرده، ستونهایی را که به زعامت برادران رشیدیان، بیوک صابر، سیدمهدی پیراسته و شرکا و با چماقداری سرکردگان میدان امینالسلطان مانند طیب حاجرضایی، حسین رمضانیخی و سایر نجبای اراذل تهران و کارگران شهرنو و غیره حرکت کرده بودند، مستند کرده است. او حتی عکس شاه را در حال قدردانی از خدمات حاجرضایی و رمضانیخی منتشر کرده است. ولی دست آخر روز 24 مرداد جاری (1402) روزنامه معتبر گاردین از قول نورمن داربیشا - که به انگلیسی نام او را داربیشایر مینویسند ولی داربیشا میخوانند - جاسوس امآی 6 که به دلیل قطع رابطه ایران و انگلیس مامورانش را در ایران از قبرس اداره میکرده، افشا کرد که وقتی میشنود کودتای 25 مرداد شکست خورده به رشیدیانها و همدستانشان دستور میدهد که عقب ننشینند و کودتا را با بسیج اوباش ادامه دهند. بیجهت نیست که در اسناد سیا خوانده بودیم که پس از شکست کودتای اول رشیدیانها به آنها گفته بودند که ما با پول خودمان کودتا را ادامه خواهیم داد.
با این اوصاف روایت دیرپا درباره آنچه کودتای خائنانه انگلیسی- آمریکایی 28 مرداد خوانده میشد، کاملا درست نیست. آمریکا و انگلیس با چتر باز کودتا نکردند بلکه کارکنان و همراهان داخلی گوناگونی داشتند. جمعی از افسران ارتش به رهبری زاهدی و برخی عوامل ایرانی امآی6 بهخصوص برادران رشیدیان و ماموران ایرانی سیا مانند سرهنگ عباس فرزانگان و فرخ کیوانی که مامور رسمی و حقوقبگیر بودند، با پشتیبانی سیاستمدارانی چون بقایی و کاشانی نقش موثری در پیروزی کودتا داشتند و گذشته از نقش ارتش در روز 28 مرداد اعضای زحمتکشان بقایی، گروه فداییان اسلام و احزاب کوچک سومکا، ذوالفقار و آریا نیز در خیابانها بودند و در تسخیر و انهدام خانه مصدق نقش بازی کردند.
اما این گمان که کودتا اجتنابناپذیر بود و در هر حال و هر صورتی پیش میآمد با حقایق تاریخی نمیخواند. در بهمن 1331 بانک جهانی پیشنهاد قابل قبولی برای میانجیگری بین ایران و انگلیس داد که انگلیس آن را پذیرفت. حزب توده هیاهوی عظیمی علیه هرگونه توافق با بانک بهراه انداخت و آن را خیانت خواند و براثر وحشت بیموردی که این هیاهو ایجاد کرد مهندس کاظم حسیبی، مذاکرهکننده اصلی ایران گفت که باید در قرارداد بنویسند که بانک مامور دولت ایران است.
واضح است که این مغایر وجهه بانک به عنوان یک میانجی بود و در هر حال انگلیس این شرط را نمیپذیرفت. به همین دلیل بسیار ضعیف، قرارداد بسته نشد. نتیجه اینکه شرکتهای نفتی نفت ایران را تحریم کردند. مصدق ناگزیر شد سیاست اقتصاد بدون نفت را در پیش بگیرد که سبب شد برنامه هفت ساله توسعه که بدون درآمد نفت ممکن نبود، کنار گذاشته شود و یک دوره فقر غیر ضروری آغاز شود. دولت از ناچاری برای گرفتن کمک از مردم قرضه ملی صادر کرد که البته تاثیر لازم و کافی نداشت و در هر حال حزب توده آن را هم تحریم کرد. مصدق از ناچاری به چاپ اسکناس بیمحل دست زد و بار آخر که چاپ مخفی مقدار زیادی اسکناس نزدیک بود لو برود، مصدق از ترس رای عدماعتماد مجلس با رفراندوم مجلس را بست که چنانکه مشهور است سبب شد کودتاگران شاه را به عزل مصدق و نصب زاهدی مجاب کنند.
پیشنهاد دوم آمریکا و انگلیس برای حل مساله نفت قابل قبول بود. آنها پذیرفتند که ایران مالکیت مطلق نفت کشور را داشته باشد؛ به این شرط که هر دو طرف به دیوان بینالمللی لاهه که یک بار به سود ایران رای داده بود، حکمیت دهند تا میزان غرامت منصفانه را تعیین کند ولی این را هم بهخصوص به دلیل مخالفت دکتر علی شایگان نپذیرفتند و در نتیجه آمریکا و انگلیس اعلام کردند که دیگر پیشنهادی به ایران نخواهند داد و در عوض دنبال کودتایی را گرفتند که از مدتی پیش تمهید کرده بودند.
حتی با همینها هم ممکن بود اوضاع را حفظ کرد، ولی نه در حالی که قانون، بهوسیله چپ و راست و به دست حزب توده و ماموران انگلیس و آمریکا و زاهدی و شرکا زیر پا گذاشته میشد و دولت هم هیچگونه اقدامی برای اجرای قانون نمیکرد و در این احوال اسفانگیز بود که چنانکه اشاره کردم، دولت تصمیم گرفت مجلس را با رفراندوم ببندد. دکتر صدیقی به مصدق گفت پس اجازه بدهید من استعفا بدهم، خلیل ملکی گفت این راهی که شما میروید به جهنم است ولی ما تا جهنم به دنبال شما خواهیم آمد. دکتر سنجابی هم مثل دیگران گفت که در غیاب مجلس شاه با یک فرمان شما را ساقط خواهد کرد، دکتر معظمی رئیس مجلس به شدت مخالفت کرد و به قهر به موطنش گلپایگان رفت. فقط حزب توده مکررا شعار میداد که «ما کودتا را به ضد کودتا تبدیل خواهیم کرد» که دیدیم چگونه به قولشان عمل کردند.
اینها و خیلی بیش از اینها را من مستندا و به دقت در انبوه نوشتههایم آوردهام. اگر تردید کردید به آن نوشتهها رجوع کنید. ذکر مصیبت ممکن است خوب باشد ولی به هیچ وجه کافی نیست. باید دید ما چه باید میکردیم که این بلا به سرمان نیاید، به این امید که امروز بدانیم چه باید و نباید کرد تا جامعه از هر نظر پیش برود.
* استاد دانشگاه آکسفورد
https://t.co/Jjsf70q1rS