قرآن کریم براهین و استدلالات متعددی بر وحدانیت خداوند اقامه نموده است در آیه شریفه 17 سوره انعام از طریق اثبات صفات قاهریت و مالکیت خداوند بر توحید استدلال شده است، که تفسیر این آیه به قلم مفسر کبیر قرآن حضرت علامه طباطبایی (ره) تقدیم می گردد.
"قل ا غیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات و الارض و هو یطعم و لا یطعم"از اینجا شروع می شود به استدلال بر یگانگی خدا و اینکه شریکی برای او نیست.
(عوامل پیدایش مرام بت پرستی)
آنچه که از تاریخ و ثنیت و بت پرستی برمی آید این است که باعث پیدایش این مرام یعنی خضوع در برابر بت و پرستش آلهه، یکی از دو غریزه زیر بوده است:
اول غریزه جلب منفعت: توضیح اینکه، انسانهائی دور از معارف دینی بنظر ساده خوداحساس می کرده اند که در ادامه زندگی محتاج به اسباب و لوازم زیادی از قبیل طعام، لباس، مسکن، همسر، اولاد، خویشاوند و امثال آن هستند، از این میان مهمتر از همه غذا است که نیازانسان به آن بیش از نیاز وی به غیر آن است و معتقد شده بودند که هر صنفی از این حوائج بستگی به سببی دارد که آن سبب آن حاجت را برای آنان فراهم می کند مثلا برای باران سببی است که آنرا از آسمان فرو فرستاده و چمنزارها را سرسبز و خرم می سازد و در نتیجه آذوقه آنان وعلوفه چهارپایانشان را تامین می کند، و برای پستی ها و بلندیهای زمین سببی است که امور آنرااداره می کند، و سبب دیگری هست که بین دو نفر علاقه و محبت می افکند، و نیز سببی است که اداره دریاها و کشتی ها را عهده دار است.
و چون می دیدند که خودشان به تنهائی نیروی تسلط بر همه این حوائج و حتی بر حوائج ضروری را ندارند از این رو برای دست یابی بهر حاجتی خود را ناچار می دیدند که در برابرسبب مربوط به آن حاجت خضوع نموده و او را پرستش کنند.
دوم غریزه دفع ضرر: آنها چون می دیدند که از هر سو هدف تیر حوادث و ناملایمات و محصور بلایای عمومی از قبیل سیل، زلزله، طوفان، قحطی، وبا و...و همچنین خطرات شخصی از قبیل امراض، فقر، سقوط، بی اولادی، دشمنی دشمنان، حاسدین و عیبجویان وامثال آنند، لذا پیش خود به این خیال افتاده اند که لابد اسباب قاهره ای در کار است که این گرفتاریهای خرد کننده را برای انسان فراهم می کند و در نتیجه صفای زندگی را مبدل به کدورت می سازد، و لابد این اسباب موجوداتی هستند آسمانی، نظیر ارباب انواع و ارواح کواکب.
از این جهت از ترس اینکه مبادا دچار خشم آنها شوند سر تسلیم در برابرشان فرود آورده و آنها را معبود خود گرفتند، تا شاید بدین وسیله خشنودشان ساخته، از آزارشان ایمن شده، ازمکاره و مصائب و شرور و ضررهائی که از ناحیه آنها نازل میشود مصون گردند.
این آن چیزی است که از تواریخ مربوط به پیدایش مسلک بت پرستی و منطق بت پرستان و ستاره پرستان استفاده می شود.با در نظر گرفتن این نکته تاریخی بخوبی معلوم می شود که خدای تعالی در آیه مورد بحث و همچنین آیات بعد از آن از این راه احتجاج می کندکه برهان خود آنان را بر پرستش اجرام علوی از آنان گرفته و بخودشان برمی گرداند، به این معناکه اصل آن دو حجت را در اینکه حجت صحیح هستند قبول نموده و سپس اضافه می کند که لازمه این جت یگانه پرستی و نفی هر گونه شریک از خدای سبحان است، نه بت پرستی وشرک، اینکه فرمود: "قل ا غیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات و الارض و هو یطعم و لایطعم"، اشاره است به حجت اول آنان، که همان وجوب شکر منعم و پرستش معبود است بخاطر انعام او، و اینکه پرستش او شکر او و سبب مزید انعام او است.
(احتجاج علیه بت پرستان با بهره جستن از منطق خودشان)در این جمله رسول گرامی خود را دستور می دهد که از راه سؤال و جواب آنان را به اشتباه و خطایشان واقف ساخته، و بفهماند که منطق"شکر منعم"منطق و برهان صحیحی است، لیکن منعم شما این بت ها نیستند، بلکه منعم و ولی نعمتی که بنی نوع آدم و هر موجوددیگر از خوان نعمتش متنعم است، تنها خدای سبحان است، خدا است آن کسی که روزی می دهد وخود احتیاجی به روزی ندارد، "یطعم و لا یطعم"، به دلیل اینکه او کسی است که آسمانهاو زمین را آفریده، و آنها را از ظلمت عدم، به نور وجود درآورده، و نعمت هستی و تحققش ارزانی داشته، آنگاه به منظور بقاء وجودش نعمتهای دیگری که بقای وجود آسمان و زمین بستگی به آن دارد، و عددش را جز خودش کسی نمی داند، و مساله اطعام انسان که یکی از آنها است بر آن افاضه فرموده، زیرا همه این نعمتها که بقای هستی عالم از انسان و غیر انسان موقوف و مشروطبه آن است و همچنین جمیع وسائلی که به توسط آن این نعمتها به موارد استحقاقش می رسدهمه منتهی به خلقت پروردگار است.آری اشیای عالم و سلسله اسباب و مسببات همه از صنع او است.
پس وقتی مساله رزق که در نظر انسان اهم مظاهر آن مساله اطعام است بدست او است واجب است او به تنهائی پرستش شود، چون تنها او است کسی که ما را غذا می دهد، و ما دراین حاجت خود به غیر او نیازمند نیستیم.
از آنچه بیان شد چند نکته بدست آمد:
اول: اینکه تعبیر از عبودیت و پرستش به"اتخاذ ولی"در جمله"ا غیر الله اتخذ ولیا"از این جهت بود که برهان از طریق انعام خداوند به اطعام و اینکه شکر ولی نعمت واجب است اقامه شده بود.
دوم: اینکه توصیف خدای تعالی به"فاطر السموات و الارض"برای بیان همان جهتی بوده که ما در انحصار اطعام به خدای تعالی ذکر کردیم.و چه بسا از تعریضی که در جمله"و لا یطعم"هست نیز جهت این انحصار استفاده شود، چون در این جمله کنایه و تعریض است به اینکه سایر معبودهائی که مشرکین برای خود اتخاذ کرده اند مانند عیسی و امثال او، خودمحتاج به اطعام خدا و سایر نعمت های اویند.
و نیز ممکن است از اینکه این جمله را در بین برهان بکار برده استفاده شود که غرض ازآن اشاره به این بوده که برهان بر توحید، راه دیگری هم بهتر از آن دو راهی که در منطق مشرکین بود دارد، و خلاصه آن این است که ایجاد کننده این عالم خدای تعالی است، و هرموجودی وجودش به خلقت او منتهی و مستند می شود، و چون چنین است خضوع در برابرش واجب است.
و وجه اینکه این راه بهتر از آن دو راه است این است که گر چه آن دو راه نیز توحیدمعبود را از جهت معبود بودنش اثبات می کند، و لیکن آنطور هم که باید و شاید بی حرف نیست، زیرا یکی وجوب عبادت معبود را از راه طمع در نعمت او نتیجه می دهد، و دیگری از راه ترس از نقمت و عذابش، و بنابر این دو طریق، مطلوب بالذات در حقیقت جلب نعمت و امن ازنقمت است، نه خدای تعالی، بخلاف این مسلک که نتیجه اش وجوب عبادت خدا است برای خدائیش نه برای اینکه عبادتش نعمت او را جلب و نقمتش را دفع می نماید.
سوم: اینکه از بین همه نعمتهای بی شمار تنها"اطعام"را اختصاص به ذکر داده، به این عنایت بوده که در نظر ساده عوام مساله اطعام روشن ترین حاجتی است که موجودات زنده واز آن جمله انسان، در زندگی خود بدان محتاجند.
باری، بعد از اینکه خدای تعالی در آیه مورد بحث منطق کفار را گرفته به خود آنان برمی گرداند، رسول گرامیش را از طریق وحی دستور می دهد که با ذکر شاهدی برهان خود رابرایشان تایید نماید، و آن شاهد این است که خدای تعالی وی را از طریق وحی دستور داده که در اتخاذ معبود همان راهی را که عقل به آن هدایت می کند یعنی راه توحید را سلوک کند، و صریحا از اینکه از راه مزبور تخطی نموده و با مشرکین دمساز شود نهی نموده، و می فرماید: "قل انی امرت ان اکون اول من اسلم"سپس می فرماید: "و لا تکونن من المشرکین".
در اینجا دو نکته دیگر باقی مانده که باید آنها را خاطرنشان سازیم:
اول: اینکه اگر مراد از جمله"اول من اسلم"، "اول من اسلم من بینکم - اولین کسی که از شما اسلام آورد"، باشد معنای آیه واضح است، زیرا رسول خدا قبل از همه امت، اسلام آورده.و اما اگر مراد از آن"اولین کسی که اسلام آورده"باشد همچنانکه ظاهر اطلاق هم همین است آنوقت معنای اولیت بحسب رتبه خواهد بود نه بر حسب زمان.
دوم: اینکه چون نتیجه این برهان وجوب عبودیت است و عبودیت هم نوعی خضوع وتسلیم است، از این رو لفظ اسلام را بکار برد تا اشاره ای بغرض از عبادت یعنی خضوع هم کرده باشد، و اگر بجای آن لفظ ایمان را به کار می برد این معنا استفاده نمی شد.
"قل انی اخاف ان عصیت ربی عذاب یوم عظیم"این دومین مسلک از همان دو نحو برهانی است که گفتیم مشرکین در اتخاذ معبودبکار می بردند، و آن این بود که: پرستش خدایان آنان را از شمول سخط و نزول عذابی که مترتب بر آنست ایمن می سازد.
و در این آیه خدای تعالی هم همین برهان را برای اثبات توحید اقامه نموده، با این تفاوت که مخوف ترین و تلخ ترین انواع عذاب را که باید بیش از هر عذابی از آن ترسید در برهان خود اخذ کرده است و آن عذاب قیامت است که آسمانها و زمین هم از تحملش عاجزند، همچنانکه در برهان قبلی هم که برهان از طریق احتیاج بود نعمت اطعام را که بحسب نظربدوی ضروری ترین حوائج انسان است اخذ نمود.
و در اینکه فرمود: "ان عصیت ربی"و نفرمود: "ان اشرکت بربی"اشاره است به مخالفت نهیی که در آیه قبل بود، یعنی: "و لا تکونن من المشرکین"و اشاره مزبور، این نکته را افاده می کند که اگر می بینید پروردگار من مرا از شرک نهی فرموده از باب تعبد صرف نیست، بلکه عقل نیز بر من واجب می کند که تنها خدای را پرستش کنم تا از عذاب روزبزرگی که از آن بیمناکم ایمن شوم.
با این بیان می توان گفت آیه مورد بحث نظیر آیه قبلی است، برای اینکه این آیه نیزنخست اقامه حجت را از راه عقل نموده، آنگاه آنرا با وحی خدای سبحان تایید می کند(دقت فرمائید).و این خود از لطائف ایجاز قرآن کریم است که با بکار بردن کلمه: "عصیت"بجای"اشرکت"معنائی چنین وسیع را افاده می نماید.
"من یصرف عنه یومئذ فقد رحمه..."معنای این آیه روشن است و در حقیقت همان حجتی را که در آیه قبلی اقامه شده بودتتمیم می کند، چون از مظاهر آیه قبلی بر حسب نظر ساده و بسیط چنین برمی آید که رسول خدا(ص)برای اثبات وجوب توحید پروردگار دلیل آورد به اینکه خدا او را از شرک نهی کرده، پس لازم است به یگانگی اش اقرار کند، شاید که از عذاب آخرت ایمن گردد.
و چون ممکن بود اشخاص غافل و بی تدبر ایراد کنند که این نهی، مختص به تو است وخداوند به طوری که خودت ادعا می کنی تنها تو را از شرک نهی کرده، پس ترس از عذاب و وجوب توحید هم مختص به خود تو است و این برهان تو اقتضا نمی کند که بر غیر تو هم توحید ودوری از شرک واجب باشد، و در حقیقت این حجت تنها علیه تو است، نه دیگران، از این جهت با جمله"من یصرف عنه یومئذ فقد رحمه"افاده فرمود که عذاب پروردگار اختصاص به من ندارد، بلکه عذابش مشرف و محیط بر همه است، و هیچ کس را از آن خلاصی نیست، مگر به وسیله رحمت خود او، پس بر هر انسان است که از عذاب چنین روزی بترسد، همانطوری که رسول خدا(ص)می ترسید.
"و ان یمسسک الله بضر فلا کاشف له الا هو..."آن دو برهانی که در آیات سابق بود، یکی نمونه ای از خیراتی را که آدمی آرزوی دستیابی به آن را دارد ذکر می کرد، و دیگری نمونه ای از شرور را که همواره خائف و گریزان ازآن است خاطرنشان می ساخت، و متعرض سایر انواع خیرات و شرور نبودند، با اینکه همه آنهااز ناحیه خدای سبحان به آدمی می رسد.
از این رو در این آیه صریحا توضیح می دهد که خیرات و شرور منحصر به اطعام و عذاب قیامت نیستند، بلکه خیرات و شرور دیگری نیز هست که خداوند آدمی را به آن متنعم و به این معذب می کند، نه کسی می تواند جلوی آن را بگیرد و نه این را دفع کند، آری، او است که بر هرچیز قادر است، و همین امید خیر، آدمی را وادار می کند که تنها او را معبود و اله خود بگیرد.
و چون اینجا جای این توهم بود که این برهان بیش از این اقتضا ندارد که باید خدای راپرستید، و این را مشرکین هم معترف هستند (1) و اما اینکه جز او را نباید پرستش نمود از کجا؟
خدایانی که مورد احترام آنان بوده، بزعم آنان اسبابی بودند که بین خلق و خالق وساطت و شفاعت می کردند، و در عالم خلقت تاثیرات نیک و بد بسزائی داشتند، روی این حساب بوده که بر خود لازم می دانستند، آن اسباب را به امید خیرشان و از ترس شرشان پرستش نمایند.
از این رو خدای تعالی در مقام دفع این توهم فرمود: "و هو القاهر..."تنها خدای سبحان است که قاهر و غالب بر بندگان است، کسی از مخلوقات مانند پروردگار فائق بربندگان نیست، مخلوقات چه خودشان و چه کارهایشان و چه آثار و خواصی که دارند همه در
............................................
(1)هر چند اساس ثنویت بودائی و برهمنی و...بر این مبتنی است که چون مبدا کل از هر گونه تحدید و تعین منزه است پس باید ملائک مقرب و قدیسین و خلاصه مظاهر او را عبادت کرد و پرستش خداونداساسا غیر ممکن است ولی بعضی از مشرکین مکه، هم خداوند و هم شرکای او را(یعنی هر دو را)می پرستیدندچنانکه از تلبیه حج که می گفتند: "لبیک اللهم لبیک لا شریک لک الا شریکا هو لک تملکه و ما ملک"برمی آید که تلبیه عبادتی بوده است برای خداوند.(مؤلف)
تحت قهر و قدرت اویند، هیچ عملی از نیک و بد آنها نیست مگر اینکه به اذن و مشیت پروردگار است، در هیچ چیزی مستقل نبوده و برای خود مالک هیچ نفع و ضرر و هیچ چیزدیگری نیستند، پس هر خیر و شری که از افق ذات آنها سرزند، منتهی و مستند به امر و مشیت واذن او است، استنادی که لایق به ساحت قدس و عزت او باشد.
پس مجموع این دو آیه معنای واحدی را تکمیل می کند، و آن این است که: آنچه ازخیر و شر به انسان می رسد، همه مستند به خدا است، و این استناد هم طوری است که لایق ساحت او است، در نتیجه خدای سبحان تنها معبودی است که در الوهیت متوحد و در معبودیت متفرد است، الهی و معبودی جز او نیست.
و اما اینکه چرا از اصابت خیر و شر به"مس"که دلالت بر حقارت دارد تعبیر کرده ودر باره اصابت شر فرمود: "ان یمسسک"و راجع به اصابت خیر فرمود: "و ان یمسسک"؟برای این بود که دلالت کند بر اینکه این خیرات و شرور در مقابل قدرت بی نهایت پروردگار - که هیچ چیز در قبال آن ایستادگی نمی کند و هیچ مخلوقی طاقت تحمل آن را ندارد - بسیار اندک وناچیز است.
و چنین بنظر می رسد که جمله"فهو علی کل شی ء قدیر"که تنها در طرف اصابت خیر(و ان یمسسک بخیر)ذکر شده در حقیقت بجای"فلا مانع یمنعه"و یا نظیر آن بکار رفته باشد، و بنا بر این، دلالت می کند بر اینکه خدای تعالی همانطوری که قادر است بر رساندن هر ضررمفروضی، همچنین قادر است بر رسانیدن هر خیری که تصور شود، و از همین جمله علت جمله"فلا کاشف له الا هو"که دنبال اصابت شر(و ان یمسسک الله بضر)ذکر شده بود نیز کشف می شود، زیرا همانطوری که قدرت کسی بر دفع خیرات پروردگار، مستلزم این است که به همان اندازه از خداوند سلب قدرت شود، همچنین قدرت بر دفع ضرر او نیز مستلزم چنین محذورو تالی فاسدی هست.
و اینکه اصابت خیر و شر را در این آیه اختصاص به پیغمبر(ص)داد، نظیر اختصاصی است که در دو آیه قبل یعنی آیه"قل انی اخاف ان عصیت ربی عذاب یوم عظیم"واقع شده بود، همچنانکه تعمیم در آیه بعدی"و هو القاهر فوق عباده"نظیر تعمیمی است که از آیه قبل"من یصرف عنه یومئذ فقد رحمه"استفاده می شد.
"و هو القاهر فوق عباده و هو الحکیم الخبیر""قهر"نوعی از غلبه را گویند، و آن این است که چیزی بر چیز دیگری چنان جلوه وظهور کند که آنرا مجبور به قبول اثری از آثار خود نماید، اثری که یا بالطبع و یا به عنایت و فرض مخالف با اثر مقهور باشد، مانند ظهور آب بر آتش که آنرا خاموش می سازد، و ظهور آتش بر آب که آنرا تبخیر و یا رطوبتش را خشک می کند، و از آنجائی که تمامی اسباب عالم کون را، خدای تعالی ایجاد(اظهار)کرده تا وسائطی باشند برای حدوث حوادثی، و او است که مسببات را از آثار اسباب، متاثر می سازد و این اسباب و مسببات هر چه باشند، مجبور به قبول آثاری هستند که خداوند فعل آن را از یکی، و انفعال از آنرا از دیگری خواسته است، ازاینجهت می توان گفت: تمامی آنها مقهور خدای سبحانند و خدای سبحان قاهر بر همه آنهااست.
(معنای"قاهر"بودن خدای سبحان و فرق آن با قهر و غلبه موجودات بر یکدیگر)پس لفظ"قاهر"از اسمائی است که هم بر خدای متعال اطلاق می شود، و هم برسلسله اسباب، صادق است، الا اینکه بین قهر او و قهر اسباب فرق است، زیرا اگر غیر اوبعضی بر بعضی دیگر قهر و غلبه دارند در عین حال قاهر و مقهور از جهت مرتبه وجودی، و درجه هستی، با هم برابرند، باین معنا که اگر آتش مثلا بر هیزم قهر می کند و آنرا مشتعل می سازدخودش با آن هیزم، هر دو موجودی هستند طبیعی.چیزی که هست، اقتضای طبع یکی، مخالف اقتضای طبع دیگری است، و اقتضای طبع آتش در تحمیل اثر خود بر هیزم، قوی تر است از اقتضای هیزم در تحمیل اثر خود بر آتش، و از این جهت است که آتش بر هیزم غلبه و ظهورکرده و آنرا از تاثیر خود متاثر می سازد.
و لیکن خدای سبحان، قهرش مانند قهر آتش بر هیزم نیست، بلکه او قاهر است به تفوق و احاطه مطلق، نه به قوی تر بودن در اقتضای طبیعی به این معنا که اگر ما آتش زدن و شعله ورساختن چیزی از قبیل هیزم و امثال آن را به خدای سبحان نسبت دهیم معنای این نسبت ما این است که خدای سبحان هم به وجود مخصوص و محدودی که با آن وجود هیزم را ایجاد کرده وهم به خواص و کیفیاتی که به آن داده و آنرا با دست قدرت خود مجهز به آن خواص نموده و هم به ایجاد آتشی که آنرا طعمه خود سازد و آن آتش نیز ذات و آثارش ملک او است، و هم به اینکه نیروی مقاومت در برابر آتش را از آن سلب نموده بر آن قاهر است.
آری، قهر خدای تعالی بر هیزم به این معنا است، نه به معنای قهر موجودات بر یکدیگر.
چون او است که هر چیزی را در جای خود وضع کرده و از آنجمله احتراق و اشتعال را هم درهیزم قرار داده، به طوری که در برابر اراده و مشیت او قدرت سرپیچی از این امر و از سایر امور وآثاری که در آن نهاده، ندارد.برای اراده و مشیت او افقی است مافوق هستی هیزم.
پس اگر می گوییم خداوند بر بندگان قاهر است قهر او نظیر قهر بعضی از بندگان بربعضی دیگر(که همه در عرض هم هستند)نیست، قرآن کریم این بحث ما را و هم چنین نتیجه ای را که از آن گرفتیم تصدیق دارد، برای اینکه در دو جای این سوره یعنی در این آیه و درآیه"61"قهر را به عنوان اسمی از اسمای خدا ذکر کرده، در حالی که اگر قهر او مانند قهربندگان بود باید به عنوان وصف ذکر می فرمود.
گر چه در هر دو موضع آنرا مقید به"فوق عباده"کرده و اتفاقا تا آنجا هم که ما یادداریم این کلمه در جائی استعمال می شود که مقهور از صاحبان عقل(انس و جن و ملک)
باشد، بخلاف لفظ"غلبه"که هم در آنان استعمال می شود و هم در غیر آنان مانند جمادات ومایعات و امثال آن، و لذا راغب هم لفظ قهر را به ذلیل ساختن که ظهورش در صاحبان عقل بیشتر است تفسیر نموده (1) و لیکن صرف غلبه استعمال باعث نمی شود که این کلمه در غیر موردصاحبان عقل به هیچ عنایتی صادق نیاید.
خدای سبحان در این دو آیه، مساله رساندن خیر و شر را به خود نسبت داده و فرموده است: او است که به رسانیدن خیر و شر به بندگان و به اجبار و ذلیل ساختن آنان به قبول خیر وشر خود و همچنین به آنچه می کنند و به آثاری که دارند بر آنان قاهر است، و ما یملک آنان را، مالک و بر مقدورات آنان قادر است.و چون رساندن خیر و شر به دیگران هم نسبت داده می شود لذا با گفتن"و هو الحکیم الخبیر"قهر خود را از قهر دیگران جدا و متمیز ساخته ومعلوم کرد که قهر او مانند قهر دیگران از روی جهل و گزاف نیست، و مثل دیگران در قهرش ودر هیچ کار دیگرش دچار خبط و غلط نمی شود.
............................................
(1)مفردات راغب ص 429