ماهان شبکه ایرانیان

شهید حجةالاسلام سید محمد واحدی

و لا تقولوا لمن تقیل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون،

شهید حجةالاسلام سید محمد واحدی

و لا تقولوا لمن تقیل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون،

بیست و یک ساله بود که در سپیده دم بیست و هفتم دی ماه 1334 همراه رهبر فدائیان اسلام و سایر برادرانش، تکبیرگویان به شهادت رسید و جسدش غریبانه و به دور از چشم مردم در گورستان مسگرآباد تهران، بی غسل ئ کفن مدفون شد.

متولد کرمانشاه و فرزند آیة الله حاج سید محمدرضا مجد قمی بود. گرچه در 5 سالگی از پایه پرمهر پدری بی بهره شد، اما تربیت صحیح و مثال زدنی مادرش او را برای حضور در عرصه های حماسه، روز به روز آماده و آماده تر کرد.

پس از هجرت خانوادگی به شهر مقدس قم به جرگه طلاب علوم دینی پیوست به تحصیل پرداخت. حزب فدائیان اسلام که آن روزها در برابر شیادان اجتماع و دام های سوء آنان، قدرت نمایی می کرد و در برابر اهانت های بی شرمانه امثال، سکوت نمی کرد، او را به خود کشانید و اجازه مادرش به همراه دیگر برادرش، خود از قم به تهران رفته و گروه فدائیان اسلام پیوست.

او دریافته بود که نباید یک مسلمان غیرتمند در برابر این اهانت ها سکوت نماید؛ لذا با تمام توان در آن ایام هرج و مرج و خفقان به فریاد نشست و عاشقانه به پیشوای خویش اقتدا کند.

پس از اعدام انقلابی (رزم آرا) دستگیر شد و به زندان افتاد، اما عظمت روحی این جوان 18 ساله زمانی آشکار شد که در دادگاه محاکمه با سخنان پرشور و باصلابت خود، همگان را به حیرت و شگفت واداشت.

وی در جریان تیراندازی به (حسین علاء) نقش مؤثری داشت؛ لذا همراه شهید نواب و دیگر دوستانش بار دیگر دستگیر شد و با شجاعت از مواضع انقلابی و اسلامی خویش دفاع کرد. او در یک محاکمه رسماً اعلام کرد که تمام برادران او را آزاد کنند و به جای آن ها او را اعدام کنند و وقتی یکی از سران رژیم به او گفت: مگر چند سال داری که می خواهی شهید شوی؟ پاسخ داد: شهادت تمام وجود مرا می سوزاند و من نمی توانم تحمل کنم برادرانم شهید شوند و من آزاد باشم.

این شهامت و مردانگی به اندازه ای تکان دهنده بود که اشک را از دیدگان همه جاری ساخت و این سؤال را در ذهن برانگیخت که مگر دست پرورده چه مکتبی است که این گونه نثار جان برایش سهل و آسان است. گاهی که برادرانش به شوخی آرزوی ازدواج او را می کردند، اشاره به شهادت می کرد و ازدواج را به قیامت حواله می داد.

وقتی دادگاه به ریاست سرلشکر قطبی، حکم اعدام نواب صفوی، سید محمد واحدی، مظفر ذوالقدر و خلیل طهماسبی را اعلام کرد، چنان خنده ای بر لبانش نقش بسته بود که باورکردنی نبود. از شدت خنده رنگ رخساره اش تغییر کرده بود و می گفت: از نزدیک شدن به بزرگترین آرزویم خوشحالم و از این که در این سفر تنها نیستم و با یکدیگر هستیم. (در پوست خود نمی گنجم)

یکی از دوستان او در زندان، می گفت:. .. ما در سلول یک نفره زندانی بودیم و هوا به قدری سرد بود که چیزی نمانده بود که نفس هایمان در سینه منجمد شود. ناگهان صدای مردانه (سید محمد واحدی) را شنیدم که می گفت: یا الله، بلافاصله از جای خود بلند شدیم و از سوراخ درب سلول که نگاه کردیم، دیدیم سرهنگ اللهیاری که مأموریت حکم اعدان نواب صفوی و یارانش را پذیرفته بود، در پیش و شهید نواب و شهید سید محمد واحدی نیز در پشت سر او در حرکت است و از گام های استوار و محکم آن شهید به خوبی پیدا بود که در راه معشوق خویش گام برمی دارد. و آن چنان. .. خاطرجمع و دل آرام بودند که گویی تمام وظایف خویش را انجام داده و برای دریافت پاداش و جایزه خود به پیش می روند.

گرچه اعدام و تدفین آن ها مخفیانه و دور از مردم صورت گرفت، اما بعدها به کمک مأمورین گورستان، قبرها شناسایی شد و در آن سالی که شهرداری تهران، گورستان مسگرآباد را متروکه اعلام کرد، برخی از مؤمنین در طرحی بسیار دقیق، در نیمه شب پیکرهای سه شهید بزرگوار، نواب، سید محمد واحدی و شهید ذوالقدر را از قبر بیرون آورده و به شهرستان قم در قبرستان وادی السلام منتقل نموده و در ضلع شمالی آن به خاک سپردند.

یادش گرامی و راهش پررهرو باد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان