ایرنا نوشت: «علی امرائی» که در سوریه نام جهادی «حسین ذاکر» را برای خود انتخاب کرده بود اولین شهید مدافع حرم شهرری در استان تهران است. بخش زیادی از بدن تکه تکه شده علی طبق وصیتش در خاک سوریه باقی ماند و فقط یک دست او به وطن بازگشت.
علی امرائی 30 شهریور سال 1364 در تهران دیده به جهان گشود. پدرش از اعضای هیئت امنای مسجد بود، علی ابتدا مکبر و بعدها قاری قرآن شد، حضور در نماز جمعه، راهپیمایی ها، جشنها و اعیاد مذهبی، دهه محرم و عزاداری ائمه اطهار (ع) از برنامه های همیشگی او بود.
او در رشته کامپیوتر مدرک دیپلم خود را اخذ کرد و در همین رشته در دانشگاه ادامه تحصیل داد. علی عضو نیروی قدس سپاه بود، اما در میان مأموریت ها و مشغله هایش در بسیج هم فعالیت می کرد و فرمانده پایگاه بسیج مسجد سیدالشهدا(ع) بود و مسئولیت کاروان اردوهای راهیان نور و کاروانهای زیارتی قم و جمکران را بر عهده گرفت.
علی از شروع جنگ به سوریه رفت
غلامرضا امرائی پدر این شهید مدافع حرم درباره رفتن علی به سوریه چنین نقل می کند: علی طاقت اهانت و جسارت به حرم حضرت زینب و حضرت رقیه(س) را نداشت و خود را موظف به جانفشانی در راه دفاع از حرم اهل بیت(ع) میدانست به همین دلیل از شروع جنگ داوطلبانه به سوریه رفت چند دوره تخصصی هم گذراند و خود را از قبل آمادهتر کرد. اهل خودنمایی و ریاکاری نبود حتی صمیمیترین دوستانش هم نمیدانستند او برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به سوریه می رود.
سرپرستی از ایتام
علی دو خط تلفن داشت که یکی در سوریه مفقود شد و دیگری در منزل بود. چند روز بعد از شهادت گوشیاش زنگ خورد و دخترم جواب داد، خانمی از کمیته امداد تماس گرفته بود و می خواست علی را برای افطار دعوت کند، دخترم گفته بود علی در سوریه به شهادت رسیده است او گفت که دو خانواده و سه یتیم تحت حمایت مالی علی قرار دارند، یعنی سرپرستی هشت یتیم را بر عهده دارد و ما از این طریق از موضوع با خبر شدیم.
اولین روزهای شهادت علی مقابل در خانه ایستاده بودم، که دیدم یک پیرزن آمد و با دیدن اعلامیه علی خیلی تأسف خورد و با حالت خاصی از من پرسید این جوان کی شهید شد؟ پرسیدم علی را از کجا میشناسی، پیرزن شروع کرد به گریه کردن و گفت: زمستان دو سال پیش ما بخاری نداشتیم، نمیدانم شهید از کجا فهمیده بود یک بخاری برای ما خرید و به خانه مان آورد. بعد از شهادت پسرم فهمیدیم او تا چه حد خیر بود.
دشمنان به جای حاج قاسم ماشین علی را زدند
علی به همراه شهیدان حسن غفاری و محمد حمیدی پنجم ماه مبارک رمضان ساعت 11 صبح با زبان روزه آماده مأموریت شدند. علی مرتب به دوستانش میگفت: «من امروز به شهادت میرسم و شب بعدی در میان شما نیستم.» آن روز دشمن برای ترور حاج قاسم سلیمانی کمین کرده بود. قرار بود که حاج قاسم ابتدا از آن معبر عبور کند ولی به فاصله یک ساعت علی، غفاری و حمیدی که در خودرو پر از مهمات و سلاحهای انفجاری سوار بودند، زودتر از معبر مورد نظر عبور میکنند و مورد هدف موشک قرار میگیرند.
شناسایی پیکر علی از روی انگشتر
بعد از یک ساعت که سردار قاسم سلیمانی با همراهانش به محل شهادت بچهها میرسند، خیلی متأثر میشود و خیلی گریه میکند و دست علی را از روی انگشترش شناسایی می کند و با وجود اصرار اطرافیان خودش پیکرهای ارباٌ اربا شده را جمع کرد. بخش زیادی از بدن علی طبق وصیتش همانجا در خاک سوریه باقی ماند و فقط یک دست او به وطن بازگشت. دوسه بار او به خواب خانواده آمد و گفت: «قرار نبود این دست هم برگردد ولی برای نشانه یک دستم برگشت.»
شهادت با زبان روزه
علی امرائی یک تیر سال 1394 پنجمین روز از ماه رمضان بر اثر اصابت موشک به خودرو در شهر درعا با زبان روزه به شهادت رسید.
جملاتی به قلم شهید علی امرائی
در بخشی از دلنوشته شهید امرائی آمده است: حسین جان کمکم کن تا در ادامه عمر واقعاً از شما باشم. کمکم کن به شما برگردم و کمکم کن تا اسم شما را تا فراز بالاترین نقطه هایی که هست بالا ببرم و عشق بین من و شما بالاترین عشقها باشد تا همه غصه این عشقبازی را بخورند...
وصیتنامه
زمانی که این نوشته را می خوانید من در جمع شما نیستم اگر به شهادت رسیدم به آرزوی دیرینه ام رسیده ام. من راضی نیستم که کسی در مراسم دفن من گریه و زاری کند چون مرگ در راه خدا هیچ گریه ای ندارد بلکه شادی دارد اشک نریزید چون در آخر خدا مرا خرید و جانم را در راه اهل بیت(ع) دادم و عاقبت به خیری که تمام اهل دل به دنبال آن هستند نصیبم شد.
نمی دانم چرا به دلم افتاده که از این سفر سالم برنمی گردم و دلم برای حرم حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) خیلی تنگ است و بیشتر از آن دلتنگ حرم اربابم ولی الان دیوانه حرمین شریف دمشق شده ام. به این سفر می روم چون نیاز است الان در آنجا باشم به خاطر آرامش دل حضرت زهرا(ص) و امیرالمومنین(ع) و امام حسین(ع) و امام حسن(ع) و حضرت عباس (ع) به سوریه رفتم تا به حضرت زینب(س) ثابت کنم که «کلنا عباسک یا زینب»
حمد و سپاس پروردگار هر دو عالم و سجده شکر به درگاهش که مدیون حسین بن علی (ع) هستم و تمام زندگیم را از از او دارم چون خواست تا این گونه او را زیارت کنم، همانند خوابی که دیدم که امام حسین(ع) از ضریح بیرون آمد و گفت تو هم مال این دنیا نیستی و در آخر هم من روسیاه را خرید پس گریه و زاری معنا ندارد چون به وصال عشقم رسیدم.
پدر و مادر عزیزم با اینکه در راه خدا و اهل بیت(ع) کشته شدم بازهم مثل همیشه به دعای خیر شما نیاز دارم مرا از دعای خیر خود محروم نفرمایید و یک خواهش دیگر دارم، می دانم سخت است ولی به خاطر من که آرزویم است اگر در توان بود عمل کنید؛ حال که در این راه جان باخته ام می خواهم جلوی درب ورودی حرم حضرت زینب(س) یا حضرت رقیه(س) به خاک سپرده و دفن شوم و این آخرین درخواست من از شما پدر و مادر عزیزم است که اگر این اتفاق افتاد با این امر مخالفت نکنید چون عمری است که که آرزویم خاک کف پای زائران حسین(ع) است و خود این مقام که خاک پای زائران حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س)، آرزوی بزرگان است و اگر چاره داشتم و می شد می گفتم بدنم را دو قطعه کنید و نیمی از آن را در حرم حضرت زینب(س) و نیمی را در حرم حضرت رقیه(س) دفن کنید و این آخرین خواهش من در دنیا از شماست.
سعی کنید روضه حضرت زهرا (س) را هر ساله و طبق سال های قبل بگیرید و نگذارید چراغ این خانه خاموش شود زیرا برکت زندگی و خانه است.