ضرورت طرح بحث امامت به طور مکرّر
مسایل مربوط به امامت ابعاد مختلف از آن نظر که ما اصالت بسیار مؤکدی برای امامت در دین خود قایلیم، باید کثیراً
و مکرراً مورد بحث قرار بگیرد. گوینده ها بگویند و نویسنده ها بنویسند تا این حقیقت که ام الحقایق است در دل های
ما شیعة امامیه و مخصوصاً در دل های جوانان و نوجوانان که در شرایط بسیار لغز نده ای قرار گرفته اند، رسوخ پیدا کند
و باورشان بشود و در جانشان بنشیند که اعتقاد به اصل امامت اصیل ترین و اساسی ترین اصول معارف دینی
ماست. یعنی اگر این اصل ثابت شد و در دل نشست و دل با این عقیده گره خورد، سایر معارف از توحید و نبوت و
معاد حقیقت دار و سبب نجات ما پس از مرگ می باشند و اگر العیاذ بالله این اصل اختلالی پیدا کرد، دیگر معارف نیز
از اثر خواهند افتاد و در عالم پس از مرگ نجات بخش نخواهند بود. این حقیقتی است که ما با صدها روایت از رسول
خدا(ص) و ائمة اطهار(ع) به دست آورده ایم. از باب نمونه به این روایت توجه فرمایید:
اساس دین اعتقاد به ولایت
به نقل مرحوم علامة مجلسی(رض) راوی به نام میسر گفت: خدمت امام صادق(ع) رسیدم و گفتم: آقا! من
همسایه ای دارم مردی است بسیار عابد و زاهد متهجد که حالات روحی او برای من اعجاب انگیز است! من شب ها
در ساعات آخر شب به صدای او از خواب بیدار می شوم و می بینم در حال مناجات با خداست تا سحر مشغول دعا و
نماز و عبادت و تلاوت قرآن است و ... این حال اوست. در میان مردم هم تحقیق کرده ام از نظر صداقت در گفتار و
امانت و عدالت در رفتار مورد تأیید و تصدیق همگان است. در مجموع آدمی متدین و متقی واقعی است. امام همه
را گوش داد و بعد در یک جملة کوتاه از من سوال فرمود:
یعرف شیئا مما انت علیه؟
آیا چیزی از آنچه را که تو معتقد به آن هستی می شناسد؟
با اصل اعتقاد به ولایت ما آشنایی دارد یا نه؟ توجه می فرمایید که امام روی کدام نقطه از معارف دینی انگشت
گذاشته و آن را پایه و اساس اصلی دین معرفی کرده و سایر حالات روحی و اعمال عبادی را بدون آن، بی پایه و
اساس نشان داده است!
راوی گفت: از این جهت تحقیقی نکرده ام و اطلاع از این قسمت از عقیده اش ندارم. گذشت و سال بعد پس از انجام
مناسک حج در مدینه خدمت امام(ع) رسیدم و باز سخن از همسایه ام به میان آوردم و حالات روحی و عبادتش را
ستودم. امام(ع) باز همان جملة سال گذشته را فرمود:
یعرف شیئا مما انت علیه؟
آیا چیزی از آنچه را که تو معتقد به آن هستی می شناسد و اعتقاد به ولایت ما دارد؟
گفتم: خیر، مولای من! تحقیق کردم و معلومم شد که از معتقدان به ولایت شما، خاندان رسالت و اهل بیت عصمت
نمی باشد. امام فرمود:
یا میسر ای البقاع اعظم حرمه؟
کدام نقطه روی زمین از همه جا محترم تر و دارای حرمت عظیم تر است؟
گفتم : شما بفرمایید. فرمود:
ما بین الرکن و المقام، روضه من ریاض الجنه و ما بین القبر و المنبر روضه من ریاض الجنه...1
در مکه در مسجد الحرام، آن نقطة فاصلة بین رکن کعبه [که حجرالاسود در آن نصب شده است] و بین مقام [
ابراهیم] باغی از باغهای بهشت است و[در مدینه در مسجدالنبی] آن نقطه فاصلة بین قبر منور رسول خدا(ص) و
بین منبر آن حضرت باغی از باغ های بهشت است.
اگر خداوند به بنده ای هزار سال عمر بدهد و او تمام این مدت را مابین رکن و مقام و مابین قبر و منبر پیامبر(ص) به
عبادت بپردازد و سرانجام مظلومانه سرش بریده شود و خدا را به غیر ولایت ما دیدار کند، برخدا سزاوار است که او را
به رو در میان آتش جهنم بیفکند.
این جمله نیز از رسول اکرم(ص) منقول است:
قسم به کسی که جان محمد در دست اوست..
اگر بنده ای به قدر هفتاد پیامبر عمل صالح بیاورد، اما ولایت من و ولایت اهل بیتم را نداشته باشد، مورد قبول خدا
واقع نمی شود.2
مراقب دسیسه های شیطانی باشیم!
توجه به این حقیقت لازم است که لبه تیز حربة دشمن روی مسألة «امامت» و «ولایت» است و لذا بعد از رحلت
پیامبر اکرم(ص) اول هجومی که آوردند به امامت و ولایت بود. در اولین قدم ولی منصوب از جانب خدا را با
دسیسه های شیطانی کنار زدند! تنها اسم رسول الله و کتاب الله را در دست خود نگه داشتند و در پوشش همین
دو عنوان، تکیه بر مسند ریاست زدند و به مطامع دنیوی خود نایل شدند. چون ظاهر عنوان رسول الله و کتاب الله که
مزاحمشان نبود بلکه راهگشا و دستاویز نیل به منافعشان نیز بود آنچه که مانع کارشان می شد تبیین حقایق وحی
قرآنی و اجرای کامل آن بود و این نیز منحصراً از جانب خدا واگذار به علی و اهل بیت رسول(ع) شده و رسول خدا(ص)
هم مکرر می فرمود:
انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی...
به همین جهت دیدند تنها راه رسیدن به هواهای نفسانیشان، منزوی ساختن اهل بیت(ع) و کوتاه کردن دست آنها
از دخالت در امور ملت است و این نقشة ابلیسی را چنان پیاده کردند که در حکومت بنی امیه مسأله سب و لعن بر
امام امیرالمؤمنین - العیاذ بالله - یک شعار رسمی اسلامی شد و راه تقرب به خدا و نیل به ثواب در روز جزا به
حساب آمد!! که خطیب جمعه پس از حمد خدا و صلوات بر رسول خدا موظف به لعن و سب بر علی بن ابی طالب -
نستجیر بالله - بود و اگر نمی کرد از امامت جمعه عزل و به انواع شکنجه ها محکومش می نمودند!
در طول مدت حکومت جباران، اهل بیت(ع) یا محکوم به قتل و اعدام بودند و یا به تبعید و زندان، اکنون نیز می بینیم
از هر جا صدایی علیه دین بر می خیزد و فرقه ای به وجود می آید در واقع از طرق مختلف به شکستن قدرت امامت و
ولایت اهل بیت(ع) اقدام می شود.
مقصود از نماز در آیه شریفة اقامة ولایت
اینجا به این تفسیر نورانی از امام امیرالمؤمنین(ع) مربوط به این آیه توجه فرمایید که خدا فرموده است:
و استعینوا بالصبر و الصلاة و انها لکبیره الا علی الخاشعین3
از صبر و نماز یاری طلب کنید و نماز جز برای خاشعان، سنگین است.
«صبر» در روایات تفسیر به «روزه» شده است ولی: [قرآن ظاهری دارد و باطنی و باطن آن نیز [باطنی تا هفت
باطن. 4
با توجه به این حقیقت، در مورد این آیه از امام امیرالمؤمنین(ع) منقول است:
صبر، رسول خدا و نماز، بپا داشتن ولایت من است.
و به همین جهت است که خدا فرمود: «نماز» تحملش جز بر خاشعان سنگین است. و نفرمود تحمل هر دو (صبر و
نماز) سنگین است!
یعنی ضمیر در «آنها» مفرد آمده که راجع به صلوه است و تثنیه به صورت إنهما نیامده که راجع به صبر و صلوه باشد
و نشان می دهد که از میان صبر و صلوه، تنها تحمل صلوه بر غیر خاشعان سنگین است، در صورتی که اگر مقصود از
صبر و صلوة روزه و نماز باشد بدیهی است تحمل روزه دشوارتر از نماز است! پس معلوم می شود مقصود از صلوة
اقامه ولایت من است.
زیرا ولایت است که تحمل آن جز بر خاشعان [که خضوع و خشوع قلبی در برابر حق دارند] دشوار است..
و خاشعان همان گروه شیعیانند که چشم حق و حقیقت بینشان باز شده و در برابر آن تسلیمند؛
و این برای آن است که صاحبان مذاهب گوناگون از مرجئه و قدریه و خوارج و دیگران از ناصبیه همگی اقرار به
محمد(ص) دارند و در مورد آن حضرت با هم اختلافی ندارند
و همانها در مورد ولایت من اختلاف دارند و آن را جز گروهی اندک انکار می کنند [و آن گروه همان شیعیانند]5
مقصود از نبأ عظیم
عم یتساءلون • عن النبإ العظیم • الذی هم فیه مختلفون6
راجع به چه چیز از یکدیگر سوال می کنند؟ از داستان بزرگی که پیوسته در آن اختلاف دارند!
در جنگ صفین در شرایط مناسبی، خود امام امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
أنا و الله النبأ العظیم الذی فیه اختلفتم و علی ولایته تنازعتم...7
منم به خدا قسم آن نبأ عظیم که دربارة آن اختلاف کرده اید و در ولایت او به نزاع با هم برخاستید.
روز قیامت آنچه را که [اکنون در دنیا] دانسته ابد [و عمدا زیر پا نهاده اید] آگاه خواهید شد[(و به کیفر انکار آن پی
خواهید برد].
یوم ینظر المرء ما قدمت یداه و یقول الکافر یا لیتنی کنت تراباً» 8
روزی که انسان پیش فرستاده خود را می بیند ( آن روز است که) کافر می گوید: ای کاش من خاک بودم! (و زیر پای
ابوتراب می افتادم)
البته (نبأ عظیم) به معانی گوناگون تفسیر شده. مثلا قیامت، قرآن، اصول عقاید، ولایت و علی امیرالمؤمنین(ع) و...
مسألة ولایت را باید زنده نگه داشت
از ما هم خواسته اند که در احیاء امرشان کوشا باشیم و مسألة ولایتشان را زنده نگه داریم. از امام ابوالحسن
الرضا(ع) منقول است:
رحم الله عبدا احیی امرنا... 9
خدا مشمول رحمت خود قرار دهد آن کسی را که امر ما را زنده نگه دارد.
گفتم: چگونه کسی امر شما را زنده نگه دارد؟ فرمود:
علوم ما را یاد بگیرد و به مردم یاد بدهد اگر مردم سخنان نیک ما را بشناسند، از ما تبعیت می کنند.
امیدواریم ان شاء الله ما را هم به همین عنوان در زمرة خدمتگزاران آستان اقدسشان بپذیرند که:
عادتهم الاحسان و سجیتهم الکرم.10
نیکی و احسان از عادات و کرم و بخشش از سجایای ایشان (معصومین(ع)) است.
لزوم شناخت مقام اقدس و اعلای امام(ع)
پس قدم اول، اعتقاد به لزوم اصل ولایت در به دست آوردن حقایق دین در دنیا و تأمین حیات ابدی در آخرت است.
قدم دوم، معرفت و شناخت مقام اعلا و اقدس امام(ع) است؛ در حد امکان و نباید اکتفا به این بشود که فقط بدانیم
اسمش علی، پدرش ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد، مولدش کعبه و مدفنش نجف است و قربان اسمش رفتن
و بوسیدن قبرش ثواب دارد والسلام. بلکه تا آنجا که ممکن است انسان از فضایل و مناقب آن انوار الهی آگاه گردد و
موقعیت و منزلت آنها را در نزد خدا بشناسد که خدا آن بزرگواران را هادی و راهنما و راهبر به سوی خودش مقرر
کرده و جز دست به دامن آن مقربان درگاه خدا زدن و با قبول تعلیماتشان رو به سوی خدا رفتن راه و وسیلة دیگری
وجود ندارد.
من اتاکم نجی و من لم یاتکم هلک11
هر که به سوی شما آمد نجات یافت و هر که نیامد، هلاک شد.
لزوم معرفت امام(ع) در کنار معرفت خدا
همان گونه که معرفت و شناخت خدا در مسیر بندگی الزامیست، معرفت امام نیز در همین مسیر لازم است. امام
امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند:
اول، معرفت آن کسی را که عبادتش می کنید در جان خود بنشانید تا اعمالی که با اعضا و جوارح خویش انجام
می دهید، تحت عنوان عبادت معبودی که او را می شناسید نافع به حالتان گردد.12
شما نماز می خوانید، روزه می گیرید، انفاقات مالی دارید و ... اینها وقتی نافع به حال شما می باشد و عبادت به
حساب می آید که معرفت حضرت معبود در جان شما نشسته و در حد توانایی خود با صفات جلال و جمالش آشنا
شده باشید و او را خالق علیم و حکیم و قدیر سریع الحساب و شدید العقاب بدانید. هر جاکه باشید او با شماست.
هو معکم این ما کنتم.13
او با شماست، هرکجا که باشید.
یعلم خائنه الاعین و ما تخفی الصدور.14
از نگاه خائنانه چشم و اندیشه پنهان (مغز و قلب) آگاه است
و همه را روز جزا به حساب می آورد و کیفر و پاداش می دهد. میزان، در ارتقا و انحطاط مقامات اخروی معرفت و
شناخت است. هر چه درجة معرفت بالا باشد مقام عالی و هرچه درجه معرفت پایین باشد، مقام نیز نازل خواهد
بود.
مقام قرب انسان به میزان عقل و درک او
نقل شده: مرد عابدی در یک جزیره خوش آب و هوا و سبز و خرم مشغول عبادت بود. فرشته ای از خدا خواست مقام
قرب او را در عالم بالا مشاهده کند. وقتی ارایه شد؛ دید مقامی بسیار پست و نازل دارد که تناسب با عبادات
شبانه روزی او ندارد! از راز آن جویا شد. دستور رسید به صورت انسانی متمثل شده، نزد عابد برو و با او هم صحبت
شود. آمد و گفت: آمده ام اعمال عبادی شما را از نزدیک ببینم. مدتی گذشت و روزی گفت: اینجا چه جای خوب و
سبز و خرم و خوش آب و هوا و دارای اشجار و انهار فراوان است! مرد عابد گفت: بله، من خیلی متأسفم که چرا
خدای من الاغ خودش را نمی فرستد اینجا بیاید و این همه علف ها را بخورد و ضایع نشود و من هم الاغ چران او
باشم! فرشته تعجب کنان گفت: خدا که الاغ ندارد! مرد گفت: عجب این بنده های او همه اسب و استر و شتر دارند و
او خودش یک الاغ هم ندارد؟!! فرشته فهمید آن مقام پست هم برای این آدم نابخرد زیاد است. آن همه اعمال به
صورت عبادت با این کم عقلی ارزش ندارد.15
درباره امام نیز معرفت لازم است تا انسان به مقامات عالی از سعادت ابدی نایل گردد. البته اینجا هم توقع آن
نیست که کسی به کنه و حقیقت امام آن چنان که هست نایل شود. همان گونه که در مورد معرفت خدا چنین است
و درک حقیقت حق از محالات است. حضرت امام ابوالحسن الرضا(ع) در این باب فرموده اند:
امام [از لحاظ موقعیت معنویش] مانند خورشید تابان است. در عین حال که تمام عالم را در پوشش نور خود گرفته،
ولی خودش در افق است! نه چشمها می توانند آن را بی پرده ببینند و نه دست ها می توانند خود را به دامن وی
برسانند.16
آری:
بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض و السماء17
آسمان و زمین در پرتو نور وجود او ثابت و برقرار و روزی خوران از کف با کفایت او برخوردارند.
اما در عین حال عقول آدمیان از درک جمال وی عاجز و ناتوانند.
عقل بشر عادی کجا و درک مقام اعلا و اقدس امام کجا تا بتواند شأنی از شئون او یا فضیلتی از فضایل او را آن
چنانکه هست بیان کند؟!
هم اکنون حضرت ولی عصر(ع) همچون خورشید در حال تابش و اشراق است. به اذن خدا تمام کائنات را تحت
سیطره علم و قدرت خود گرفته و تدبیر امور عالم می کند. ما به اراده اوست که نفس می کشیم؛ به اراده اوست که
می اندیشیم و می فهمیم و سخن می گوییم.
امام، یگانة روزگار است و نظیر و بدلی ندارد. تمام فضایل در وجود او یکجا جمع است بدون اینکه از کسی جز خدا
اکتساب کمالی کرده باشد بلکه همه چیز از جانب حضرت خالق وهاب به او عنایت شده است.18
مقام شامخ امامان(ع) قابل درک نیست
فرمودند:
ما را رب [و مدیر مستقل عالم] قرار ندهید. آنگاه[پس از تنزل دادن از مقام ربوبیت] در فضل ما هرچه خواستید
بگویید و مطمئن باشید که هرچه بگویید، به کنه و حقیقت فضل ما نمی رسید!
زیرا خداوند عزوجل به ما بزرگتر و عظیم تر از آنچه که به قلب کسی خطور می کند و به زبان وصف کنندگان شما جاری
می شود عنایت فرموده است.19
در یکی از دعاهای ماه رجب می خوانیم:
و مقاماتک التی ... لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک.
خدایا! من این طور معتقدم که میان تو و اولیای تو (امامان) فرقی نیست جز اینکه آنها بندة تو و مخلوق تو هستند و
رتق و فتق امورشان به دست توست
یعنی همان گونه که تو، علمت محیط بر همه چیز عالم است و قدرتت نافذ در همه جای عالم، امامان نیز چنین اند،
به اذن تو علمشان محیط بر همه چیز و قدرتشان نافذ در همه جاست. تنها فرقشان با تو این است که مخلوق تو
هستند و مخلوق در عین حال که ذاتاً فاقد هرگونه کمال است با اذن تو ممکن است واجد هرگونه کمالی باشد!
مخلوق در ذات خود عدم و به اذن خدا موجود است. در ذات خود هیچ و به اذن خدا می تواند همه چیز باشد.
[ای خدا! امامان(ع)] همانا آنان با تمام کمالاتشان بنده و مخلوق تو هستند. گشودن و بستن کارشان به دست
توست.
تویی که راه را به رویشان می گشایی و در آن حال همه چیز را می بینند و انجام همه کار را می توانند و تویی که راه
را به رویشان می بندی و در آن حال از هیچ چیز آگاه نمی شوند و انجام هیچ کاری را نمی توانند.
دفع شبهات با تولد امام جواد (ع)
مردی خدمت امام رضا(ع) رسید و گفت: آقا! امام بعد از شما چه کسی خواهد بود؟ چون می دانیم که امام رضا(ع)
تا اواخر عمرشان فرزنددار نشده بودند. شاید تا سن 47 یا 48 سالگی فرزندی نداشتند و همین مطلب میان مردم
موجب بحث و گفتگو شده بود و گروه شیعه معتقدند از امام حسین(ع) به بعد، هر امامی دارای فرزندی جانشین
پس از خود می باشد تا امام دوازدهم و یکی از علائم امامت را فرزنددار بودن هر امام می دانند. و لذا وقتی می دیدند
امام رضا(ع) به سن کهولت رسیده و فرزندی ندارد، شبهه ای در برخی از اذهان به وجود می آمد و در امامت امام
رضا(ع) به شک و تردید می افتادند و قهرا امامت امامان پیشین(ع) نیز زیر سؤال می رفت و سرانجام به نبوت و
رسالت و اصل دیانت سرایت می کرد و لذا وقتی امام جواد(ع) متولد شد، تمام این شبهات از بین رفت و اساس
دیانت تحکیم شد و به همین جهت امام رضا(ع) فرمود:
این است آن مولود مبارکی که با برکت تر از او در اسلام برای شیعه ما متولد نشده است!20
زیرا با آمدنش امامت پدر و همچنین امامت آبا و اجداد گذشته اش را تثبیت و اساس دیانت را تحکیم کرد. پس از تولد
نیز به خاطر کمی سنش سوالاتی از پدر بزرگوارش می کردند. از جمله آن مرد از امام (ع) سوال کرد:
اگر حادثه ای پیش آمد [و شما از دنیا رفتید] به سوی چه کسی باید برویم؟
امام با دستشان اشاره به امام جواد(ع) کردند که بچه سه ساله ای بود و در حضور پدر ایستاده بود. مرد از روی
تعجب گفت: این بچة سه ساله؟
امام(ع) فرمود:
کودک بودن، منافات با امام بودن ندارد. [قرآن صریحاً فرموده]: عیسی(ع) قیام به حجت کرد در حای که سنش کمتر
از سه سال بود:
قال إنی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا21
گفت: من بندة خدایم، پروردگار من به من کتاب داده و پیامبرم کرده است.22
وقتی یک کودک نوزاد از جانب خدا نایل به مقام نبوت شده باشد، آیا تعجب دارد که امام جواد(ع) در سن سه
سالگی از جانب خدا نایل به مقام امامت گردد؟
امام جواد(ع) جلوه ای از قدرت علمی خود را نشان می دهد!
در یکی از گذرگاههای مکه یا مدینه امام جواد(ع) در حالی که بیست و پنج ماه، یعنی دو سال به اضافه یک ماه، از
عمر شریفش گذشته بود، دست در دست خادمش عبور می کرد. در سر راه به انبوه جمعیتی رسیدند که مقابل
مسجد اجتماع کرده بودند. آنجا امام (ع) مصلحت دید که گوشه ای از مقام معنوی و قدرت علمی خود را ارایه کند تا
پاره ای از شبهات که در اذهان بعضی از مردم بود برطرف گردد. دست از دست خادمش کشید. داخل مسجد شد و
روی پله منبر ایستاد و به ایراد سخن پرداخت. مردم از هر طرف رو آوردند و با تعجب و حیرت گوش فرا دادند.
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله الذی خلقنا من نوره و اصطفانا من بریته و جعلنا امناء علی خلقه و وحیه معاشر
الناس انا محمدبن علی الرضا ابن موسی الکاظم ابن جعفر الصادق.
حمد و سپاس خدایی را که ما را از نور خودش آفرید و از میان مخلوقاتش برگزید و ما را امین بر خلق و وحیش
گردانید. مردم! من محمدم پسر علی رضا پسر موسی کاظم پسر جعفر صادق
همین طور آبا کرام خود را تا حضرت امیر(ع) و فاطمه زهرا(س) و پیامبر اکرم(ص) نام برد. پس از بیان آن فرمود:
به خدا قسم من آنچه را که مردم در باطن خود دارند و به آن می اندیشند، می دانم. به خدا قسم من عالم ترین
مردمم به آنچه که در آینده به آن خواهند رسید و آن وقایع را خواهند دید
این علمی است که خدا پیش از آفریدن تمام خلق و پیش از بنای آسمانها و زمین به ما آموخته است. به خدا
سوگند، اگر این نبود که فعلاً ما روی مصلحت در مقابل همدست بودن اهل شرک و نفاق، موظف به سکوت هستیم،
سخنی می گفتیم که اولین و آخرین را به تعجب وا می داشت.
آنگاه دست به دهان خود گذاشت و خطاب به خودش فرمود:
یا محمد اصمت کما صمت آباءک و اصبر کما صبر اولوالعزم من الرسل.
محمد! ساکت باش آن چنان که پدرانت سکوت کردند. شکیبایی کن آن چنان که پیامبران اولوالعزم شکیبایی کردند.
از منبر پایین آمد؛ دست به دست خادمش داد و حرکت کرد. انبوه جمعیت در حالی که انگشت حیرت به دندان
می گزیدند با احترام و ادب کوچه باز می کردند و می گفتند:
الله اعلم حیث یجعل رسالته.23
خدا خوب می داند که رسالتش را کجا قرار دهد و چه کسانی را به رسالت خود برگزیند و به هدایت مردم برانگیزد.24
جریان شیعه امامی شدن علی بن خالد زیدی مذهب.
مردی به نام علی بن خالد که زیدی مذهب بود - و پس از امام سجاد(ع) به امامت زیدبن علی پسر آن حضرت
معتقد بود و اعتقاد به امامت امام باقر(ع) و امامان پس از آن حضرت نداشت - او می گوید: در سامرا شنیدم مردی را
از شام دستگیر کرده و زنجیر به گردنش نهاده و آورده و اینجا زندانی اش کرده اند آن هم به جرم اینکه ادعای نبوت
کرده است! من از این حرف تعجب کردم که مگر آدم عاقلی هم ممکن است در میان مردمی که خاتمیت پیامبر
اکرم(ص) را از ضروریات می دانند ادعای نبوت کنند؟!
تصمیم گرفتم او را از نزدیک ببینم. با زندانبان ارتباط برقرار کردم و داخل زندان رفتم. او را مردی عاقل و فهمیده و منظم
دیدم. ازجریان کارش پرسیدم گفت: من در شام در مکانی که به نام «رأس الحسین» معروف است اشتغال به
عبادت داشتم. روزی مرد جوانی مقابل من ظاهر شد و به من گفت: برخیز همراه من بیا. من گویی که اختیار از
دست داده باشم، بی درنگ از جا برخاستم و همراهش رفتم و ناگهان خود را در مسجد کوفه دیدم و حیرت زده
شدم! گفت: اینجا را می شناسی؟ گفتم: بله، مسجد کوفه است. به نماز ایستاد و من هم مشغول نماز شدم.
پس از نماز برخاست و به من گفت: بیا. پس از چند قدم دیدم مسجدالنبی در مدینه است! به نماز ایستادیم و پس
از زیارت و نماز خود را در مکه و مسجدالحرام دیدم! به تبعیت از او مناسک را انجام دادم. ناگهان به خود آمدم و دیدم
در همان مکان اول خود در شام و رأس الحسین هستم و جز من کسی اینجا نیست!! در حیرت فرو رفتم که آیا
خوابی بود دیدم؟ پس از گذشت یک سال باز همان جریان تکرار شد و آن آقا آمد و با هم به کوفه و مدینه و مکه
رفتیم و برگشتیم!
من فهمیدم این خواب نیست و یک سیر واقعی است. تا خواست از من جدا بشود، دست به دامنش زدم و گفتم: تو
را قسم می دهم به حق همان خدایی که این قدرت را به تو داده است بگو که هستی؟ پس از تأمل طولانی گفت:
من محمد بن علی بن موسی هستم. این را گفت و از چشمم ناپدید شد. فهمیدم او امام جواد(ع) بوده است. این
جریان را من به بعضی از دوستان گفتم و در میان مردم نقل شد تا به گوش وزیر خلیفه عباسی محمد بن عبدالملک
رسید. او که آدمی متکبر، جبار و دشمن سرسخت آل علی(ع) بود از شنیدن این منقبت از امام جواد(ع) سخت
برآشفت و دستور داد مرا به تهمت اینکه ادعای نبوت کرده ام، دستگیر و زنجیر به گردن اینجا بیاورند و زندانی ام کنند.
علی بن خالد می†
پی نوشت ها:
این سخنرانی در تاریخ 10 رجب 1425 ق. برابر با 6 شهریور 1383 ایراد شده است.
1. بحارالانوار، ج27، ص179.
2. همان، ص 172.
3. سورة بقره(2)، آیه 45.
4. تفسیر الصافی، مقدمه های 4 و 8.
5. بحارالانوار، ج26، ص2.
6. سورة نبأ (78)، آیات 1تا3.
7. تفسیر البرهان، ج4، ص420.
8. سورة نبأ (78)، آیه 40.
9. بحارالانوار، ج2، ص30.
10 و 11. مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره.
12. تحف العقول، ص160.
13. سورة حدید (57)، آیه 4.
14. سورة غافر (40)، آیه 19.
15. بحارالانوار، ج1، ص 84.
16. الکافی، ج1، ص 200.
17. مفاتیح الجنان، دعای عدیله.
18. الکافی، ج1، ص201.
19. بحارالانوار، ج26، ص2.
20. بحارالانوار، ج50، ص 35.
21. سورة مریم (19)، آیه 30.
22. بحارالانوار، ج50، ص 21.
23. سورة انعام (6)، آیه 124.
24. بحارالانوار، ج50، ص9.
25. همان.