سرویس فرهنگ و هنر مشرق- فارغ از هر تعارف و محافظهکاری باید اشعار داشت که سیمای ملی مدتی است که با مسالهی بحران مخاطب مواجه است. فقط به عنوان یک مصداق، نگاهی به آمار بازدید برنامههای شبکههای مختلف سیما در سایت تلوبیون و آمار بعضا یک رقمی بازدید برنامههای ترکیبی علیالظاهر پرمخاطب در شبکههای اصلی سیما، خود بدون هیچ تفسیری روشنکنندهی ابعاد ماجراست.
در کنار همهی دلایلی که می توان برای این بحران برشمرد و با لحاظ همهی عوامل ریشهای که شاید صرفا هم به مدیریت کنونی سیما هم محدود و منحصر نشود، یکی از آفات ابتلایی تلویزیون که ماجرای آن را با مخاطب به جایی رسانده که تا همین چند روز پیش همچنان پرمخاطبترین برنامهی سیما، بازپخش چندین و چندبارهی سریال «یوسف پیامبر» در شبکهی آیفیلم بود، مسالهی برنامهسازی «دورهمی» است.
برنامهسازی دورهمی به این معناست که با چند دوربین، یک میز، چند صندلی و یک دکور مثلا «آرتیستیک» و حضور دوستان به عنوان مهمان ثابت، بنیشیم و گل بگوییم و گل بشنویم و دو ساعت آنتن را پر کنیم تا هم مدیران شبکه راضی باشند، هم پولی از بیت المال خرچ شود و همه راضی و خوشحال به خانه بروند و اصولا «مخاطبی» هم در کار نباشد که نگران راضی کردن او باشیم.
در زبان رسانههای تصویری ظاهرا قرار است اسم چنین برنامهای «ترکیبی» باشد، اما در اصل «دورهمی» است. برنامهای که هفتهها و ماهها و حتی ممکن است سالها به روی آنتن برود، اما از آمدن و رفتنش نه موجی حاصل می شود، نه واکنشی برمی انگیزد و نه حضور و غیبتش برای مخاطب اهمیتی دارد. یکی از مصادیق این نوع برنامهسازی (که معالاسف مصداق کم هم ندارد)، برنامهی سینمایی «نقد سینما» است که به تهیهکنندگی یوسف بچاری و اجرا و سردبیری امیررضا مافی روزهای جمعه ساعت 22:30 از شبکه چهار سیما پخش می شود.
در بررسی برنامهی «نقد سینما»، چیزی که در بدو امر توجه را به خود جلب می کند، خود ظاهر و حضور یا به اصطلاح «appearance» مجری/سردبیر برنامه است. این چهره و بیان در نهایت مناسب برنامههای گروه معارف یا میزگردهای «علمی» شبکهی چهار است تا اجرای برنامه سینمایی. میمیک چهره و لحن و نحوهی ادای کلمات و ریتم کشدار که تحت هیچ شرایطی دچار نوسان نمیشود و همانند یک نقاب پلاستیکی، ثابت میماند.
وجنات مجری محترم که به قول نوجوانان اهل فجازی، «سیس» کنفوسیوس برداشته، بیشتر مناسب خواندن قطعات ادبی در برنامههای نیمهشب رادیو است تا اجرای جُنگ سینمایی. مشکل از آنجا آغاز می شود که اصولا رزومه این مجری محترم در سینما، همین مجریگری برنامه «نقد سینما» است و او تا پیش از این، نه به عنوان منتقد سینما و حتی خبرنگار سینمایی یا صرفا سینمایینویس هم محسوب نمی شد. ایشان حتی محض خالی نبودن عریضه، یک نقد سینمایی یا تحلیل فیلم هم قلمی نکردهاند.
در سابقهی کاری و حرفهای مجری محترم که احتمالا به قلم خود ایشان نوشته شده، چیز دندانگیری که ایشان را به نقد تخصصی سینما پیوند دهد دیده نمیشود، جز این که یک تلهفیلم (در بین هزاران تلهفیلم تولیدی سیما) از روی یک فیلمنامه ایشان ساخته شده است. از سوی دیگر، ایشان کوچکترین سابقهی قبلی در اجرا یا برنامهسازی تلویزیونی نیز نداشته است. حال باید پرسید که بر اساس کدام تخصص و صلاحیت ایشان مجری یک برنامه تخصصی سینمایی شده است؟
«منم گویی» بیش از حد جناب مافی از کدام گل زیرطاقی در سینما یا ادبیات سینمایی ریشه می گیرد؟ ظاهرا این حجم از به کارگیری «به تعبیر من»، «به نظر من»، «من فکر می کنم» و...صرفا از یک اعتماد به نفس کاذب می آید، وگرنه نحوهی بیان، زبان بدن و مداخله مافی در بحث مهمانان که گویی از منظر «دانای کل» میآید، نه با سوابق نداشته سینمایی، نه کارنامه خالی برنامهسازی قبلی و نه تجربهی زیسته ایشان در فضای سینمای وطنی تطابقی ندارد.
ایشان ظاهرا در اصل نویسنده هستند و سه چهار کتابی در سبک دلنوشته منتشر کردهاند، اما آقای «نویسنده» که طبعا باید دستکم بر «کلام» مسلط باشد، از اعتماد به نفس زیاد، دچار خطا می شود و واژهها را در جای اشتباه به کار می برد، چنان که بارها خطاب به مهمانهای برنامه میگوید «به زعم شما.». این که یک نویسنده نداند که کلمه «زعم» معنای منفی دارد و به معنی «سخن بدون حجت و بدون پایه است» و به زعم کسی، یعنی به خیال باطل یا نادرست کسی. یا در یکی از برنامهها می گوید که "این نکته، نکتهی خوبی است و می تواند «مُنشِع/مُنشِه»!؟ بحث فلسفی باشد و...". جا دارد بگوییم، حقیقتا مُعقّد و مقلق و پیچیده سخنگفتن یک چیز است{که البته آن هم بد است و جز نشان فضلفروشی نیست} و از پیش خود، واژه ابداع کردن چیز دیگر. آخر «مُنشِع/مُنشِه» به چه معنی است؟
یا در برنامهی 29 اردیبهشت 1402، جناب مجری واژهی معروف «جُستار» (به ضم جیم) را جَستار(به فتح جیم) تلفظ می کند که بیشتر یادآور جست و خیز و ورجه ورجه کردن است تا معنی اصلی که essay یا رساله متدیک در یک موضوع عموما آکادمیک.
بگذریم از این که اصولا برنامهی سینمایی جای تظاهرات «فرهیختگی» و قلمبهگویی و فیلسوفمآبی نیست، بلکه نیازمند یک مجری گرم، صمیمی، با بیان روان، نکتهسنج، بذلهگو با شناخت و تسلط بر روابط صنفی و ساختاری سینما و سوابق آشنایی و حتی رفاقت با سینماگران از رستههای مختلف فیلمسازی و البته سواد و مطالعهی واقعی در این حوزه، است. مجری سینمایی باید همهی این خصوصیات را کمابیش داشته باشد، وگرنه نه اجرای محمود گبرلو در برنامهی هفت(که یک سینمایینویس است) و نه اجرای محمدحسین لطیفی(که سینماگر کهنهکاری است) در برنامهی «هفت»، به دلیل نداشتن خصوصیات شخصیتی، بیانی و محتوایی گفتهشده، ابدا چنگی به دل نمی زدند.
برنامهی سینمایی کاملا نیازمند چهرهی شلوغ کنی، انرژتیک، بذلهگو و خاطرهبازی مثل فریدون جیرانی است، با حافظهای پر از خاطرات و شناخت سینمایی دست اول از سینمای ایران و سابقه طولانی رفاقت با چهرههای مختلف قدیم و جدید سینمای ایران. می توان با کار فیلمسازی جیرانی زاویه داشت و فیلمهای او را سراپا زیر سوال برد، اما نمی توان انکار کرد که او به واسطهی چند دهه کار مستمر در حوزههای مختلف سینما(از نقدنویسی تا سناریونویسی تا کارگردانی و تهیهکنندگی و امور صنفی) و همچنین به عنوان یک آرشیویست مبرز سینمای ایران، گزینهی بسیار مطلوبی برای اجرای برنامه سینمایی بود و الحق هم فضل تقدم این نوع برنامه سینمایی ترکیبی در ایران هم با برنامهی «هفت» جیرانی در سری اول آن برنامه بود، برنامهای که قرار بود «90» سینمای ایران باشد و الحق در مقطعی به این هدف{از منظر بازخوردگیری و جریانسازی} هم نزدیک شد.
حتی بهروز افخمی، با همهی ادعاهای شاذی که در دوران اجرای همین برنامه «نقد سینما» مطرح می کرد، و به رغم جنجالسازیهای بی مورد و رفیقبازیهای بیش از حد، دستکم به لحاظ سوابق سینمایی، پارامترهای حداقلی ادارهی یک برنامه سینمایی را داشت.
این سنت نه چندان درست و خوشایند که برنامههای سینمایی یک یا دو نفر «منتقد ثابت» داشته باشند که در مورد همهی فیلمهای داخلی و خارجی مطرحشده در برنامه نظر می دهند و بحث می کنند، به نوعی وهن دهها منتقد و نویسنده سینمایی است که دستکم در انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی عضویت دارند. واقعا با کدام منطق و بر اساس کدام «قحط الرجال»، مخاطب برنامهی نقد سینما(یا هر برنامهی اینچنینی)، باید محدود به شنیدن نظر یک یا دو منتقد همیشگی دربارهی فیلمهای روز باشند؟ یک منتقد، یک نویسنده و اصولا یک کارشناس یک حوزه، مگر چه اندازه بداعت، خلاقیت و جذابیت را یکجا در خود جمع کرده که درباره هر نوع فیلمی، از هر ژانری، مخاطب را محدود به شنیدن نظرات او کنیم؟
باید در نظر داشت که رسانهی ملی یک تریبون شخصی یا خصوصی نیست که سرمایهگذار، تهیهکننده یا سردبیر بخواهد انتخاب خاص خود را بر مخاطب عام تلویزیون تحمیل کند. چرا باید مهمانان برنامه ثابت باشند و بینندگان مجبور به شنیدن یک نظرگاه و یک سلیقه خاص باشند؟ این انتقاد دقیقا در باب برنامه «هفت» و منتقد ثابت آن برنامه، یعنی مسعود فراستی نیز صدق می کرد و اصولا این یک روش نادرست، ناعادلانه و در نهایت کسالتبار است. با این تفاوت که، با وجود همهی افولی که فراستی در دو سه سال اخیر به آن دچار شده، هم از لحاظ سابقه، هم بیان، هم سلیقهی هنری و هم قدرت استدلال ابدا قابل مقایسه با مهمانان ثابت میز نقد در «نقد سینما» نیست.
آخرین جریانسازی(حتی مختصر) برنامه «نقد سینما» در حوزه سینمای کشور چه بوده است؟ آخرین تاثیری که این برنامه بر ساز و کارهای سینمای ایران گذاشته و یا حتی آخرین واکنشی که این برنامه در بین اهالی سینما برانگیخته، کی بوده است؟ آیا نمی توانیم این برداشت را داشته باشیم که «نقد سینما»، صرفا سهمیهای از آنتن است که بدون ارزیابی کیفی و بررسی خروجیها و آوردهها، صرفا روی آنتن می رود که تریبون خط و ربط و سلیقهی مدیران باشد؟
موضوعات قالبی، سوژههای «میزگردی» مکرر اندر مکرر و بی خاصیت، احتراز وسواسگونه از هر نوع تقابل و هر نوع مبحث چالشی احتمالا با این هدف که موج آرام و یکنواخت برنامه دچار تکان نشود و این به ذات به شدت محافظهکار نقد سینما در دوره جدید بازمی گردد. مثلا در برنامه 3 شهریور 1402 مجری برنامه می گوید: "این هفته می خواهیم درباره موضوع تنهایی در سینما صحبت کنیم!» موضوعی بسیار کلی، بسیار انتزاعی و بیش از اندازه فراگیر و گسترده که البته به هیچ جا و هیچکس هم برنمی خورد و کاملا در مدار محافظهکاری رسوبکرده در خود برنامه و در کلیت سیما، مطلوب و آرمانی است! و موضوعی که هیچ گرهای از هیچ چیز باز نمی کند و به کار هیچ کس نمی آید، اما قطعا برای پرکردن آنتن و رساندن سقف برنامه به حد مورد نیاز برای کنداکتور کفایت می کند!
با این که سینما فیالذاته موضوع جذابی است، «نقد سینما» هیچ طراحی خاصی برای جذاب بودن ندارد. کارمندی محض. مثل یک مرداب که حتی نسیمی در آن نمی وزد تا بر سطح آن چینی بیاندازد.
رفیقبازی عوامل برنامه آنجا بروز پیدا می کند که جلسهی نقد و بررسی فیلمی به نام «بی مادر»، که یکی از بدترین فیلمهای سالهای اخیر، هم به لحاظ فنی و هم محتوایی، بود و تقریبا به طور یکپارچه واکنشهای منفی منتقدان را به دنبال داشت، تبدیل به یک رپرتاژ آگهی تمامعیار برای فیلم و کارگردان آن تبدیل می شود، به نحوی که «منتقد» برنامه در همان اول کار از این که "خیلی چیزها از کارگردان این فیلم آموخته، به خود افتخار می کند! "
در مصداقی دیگر، فیلم «در آغوش درخت»، فیلمی که حوزه هنری در جشنوارهی چهل و یکم فجر صرفا برای خالی نبودن عریضه و با این هدف که فیلمی در جشنواره آن سال داشته باشد، به صورت آماده از تهیهکنندهاش خرید تا اسم خود را بر آن بگذارد، در برنامه «نقد سینما» (20 بهمن 1401) به عنوان یک شاهکار بیبدیل نمایانده می شود که «منتقد» برنامه یکسره در مدح آن آسمان به ریسمان می بافت.
این مدیحهسرایی سردستی، احتمالا هیچ ربطی به این نداشت که هم تهیهکنندهی «در آغوش درخت» و هم «نقد سینما» محصول یک مرکز است! رپرتاژ مهمان برنامه دربارهی فیلم تا آن حد تابلو بود که مجری برنامه از او می خواهد که اگر فیلم احیانا «نکته نقادانهای» هم دارد، بیان کند تا خیلی برنامه یکطرفه نشود، اما منتقد برنامه دوباره مدحیهی خود را ادامه داد! فقط برای این که روشن باشد از چه حرف می زنیم، شروع صحبت «منتقد» برنامه درباره این فیلم را مرور می کنیم تا معنی «آسمان به ریسمان بافتن» عیان باشد:
"من خیلی خوشحالم که در این روز برفی که طبیعت خودش را بر ما آشکار کرده، فیلمی رو دیدیم که طبیعت رو درش آشکار کرده! "
و دلیل این که به تاکید، واژه «منتقد» را در پرانتز می آوریم، این است که گویندهی این جملات هم درست مانند مجری برنامه، هیچ نسبت و پیوندی با «نقد سینما» و حتی یادداشتنویسی سینمایی نداشته و ندارد. این دقیقا همان مفهوم برنامهسازی «دورهمی» است که پیشتر به آن اشاره شد، که به اسم ساخت برنامه سینمایی، هر شخصیت محترمی که فیلم دوست دارد و فیلم می بیند، به صرف همرشتهای بودن یا همدانشگاهی بودن به برنامه تلویزیون ملی(و آنتنی که متعلق به 80 ملیون ایرانی است) بیاوریم و او را «منتقد سینما» معرفی کنیم تا هر آن چه دل تنگش می خواهد به اسم نقد فیلم تحویل مخاطب دهد.
این «رفیقبازی» و «سفارشیسازی»، در نقد سینما کار را به جایی رساند که در میز «نقد» و بررسی فیلم «ضد» (امیرعباس ربیعی)، کل برنامه به ستایش و تبلیغ فیلم قبلی کارگردان، یعنی «لباس شخصی»، اختصاص یابد، فیلمی که به واسطهی اشتباهات و خطاهای فاحش محتوایی و تاریخی، شکایتها و گلایههای بسیاری از درون خود دستگاههای نظارتی کشور داشت که تا همین امروز مانع از نمایش عمومی آن شده است.
مجری و منتقد مهمان برنامه آنچنان در دفاع از کارگردان و اثر او شدید و غلیظ عمل می کنند که بحث به ماجراهای غیرسینمایی می کشد و کارگردان به تخطئهی برخی شخصیتهای مسوول می پردازد که بر اساس وظیفه و تعهد قانونی و حرفهای خود، فیلم را به لحاظ محتوایی و تاریخی، به صواب و صحیح تشخیص ندادند و منتقد مهمان هم به تاسی از آقای کارگردان این مسوولین نظارتی را به عنوان «مصلحتاندیشان مدعی» معرفی می کند و مجری محترم هم حتی برای حفظ ظاهر همان کلیشهی قدیمی را هم حتی به زبان نمی آورد که "چون افرادی که از آنان صحبت شد، در این جلسه حضور ندارند، حق دفاع برای آنان محفوظ است. " اینها بدیهیات اجرا در برنامههای ترکیبی است.
در نهایت، ژانر برنامهسازی «دورهمی»، با فضای خنثی، ترسو، محافظهکار بدون آورده و خروجی فرهنگی معنادار، آفتی است که از یکسو بودجههای سازمان صدا و سیما را می بلعد و از سوی دیگر، شکاف میان مخاطب و رسانهی ملی را عمیقتر میکند.