والری پلیم، او افسر سابق عملیات مخفی سیا بوده است. او در سال 2003 میلادی خبرساز شد رخدادی که از آن تحت عنوان رسوایی افشای اطلاعات سیا یاد شد چرا که هویت پلیم به عنوان یک افسر سیا به بیرون درز کرد و متعاقبا توسط رابرت نواک از سوی روزنامه واشنکتن پست منتشر شد. پلیم در آن دوره گفته بود این افشاگری برایش "کُشنده" بوده و برای "چندین سال در شوک" به سر میبرد.
در پی این رسوایی، ریچارد آرمیتاژ در وزارت امور خارجه ایالات متحده به عنوان یکی از منابع اطلاعات شناسایی شد و اسکوتر لیبی رئیس ستاد دیک چنی معاون رئیس جمهور وقت امریکا به دروغ گفتن به بازرسان محکوم شد. پلیم با همکاری یک نویسنده کتاب خاطراتی را نوشت که در آن جزئیات زندگی حرفهای خود و رویدادهای منتهی به استعفایش از سیا را شرح داده است. او پس از آن دو رمان جاسوسی منتشر کرد.
به گزارش فرارو به نقل از فارین پالسی، زمانی که کتاب تازهای تحت عنوان "خواهرخواندگی: تاریخ مخفی زنان در سیا" نوشته "لیزا موندی" روزنامه نگار را خواندم خاطرات ناراحت کنندهای به ذهن ام متبادر شد خاطراتی که از زمان مامور مخفی بودن ام با آن دست و پنجه نرم نکرده بودم. کتاب به گونهای مرا تحت تاثیر قرار داد که انتظارش را نداشتم. پس از مطالعه کتاب متوجه شدم که بخش عمدهای از آسیبهایی که به من و سایر همکاران زن ام از سالها کار در دنیایی مردانه وارد شده بود را سرکوب کرده بودم.
زمانی که من کودک بودم دولت امریکا قانونی را تصویب کرد که تبعیض جنسیتی را در هر مدرسه که بودجه فدرال دریافت میکرد ممنوع میساخت. زمانی که نوجوان بودم دبیرستان حومه فیلادلفیاییای که به آن میرفتم تیمهای ورزشی مختلفی داشت که میتوانستم از بین آنها انتخاب کنم تیمهایی که به اندازه تیمهای پسران قوی بودند.
من خوش شانس بودم که والدینی داشتم که هرگز پیشنهاد نکردند که جنسیت ام تعیین کند که میتوانم چه کاری را دنبال کنم. در واقع، پدرم به من گفت که میتوانم "هر کاری را انجام دهم" البته به شرطی که "تمام تمرکز و ذهن ام را بر روی آن بگذارم". حتی سالهای دانشگاهی من در غفلت از تبعیض جنسیتی ریشه دار در جامعه ایالات متحده گذشت. سپس به عنوان یک زن جوان به سازمان سیا پیوستم.
ناگهان مشخص شد که دنیای واقعی بر اساس مجموعهای متفاوت از اصول عمل میکند. من در دوره اوج جنگ سرد به سیا پیوستم زمانی که آنجا دنیایی مردانه بود. سیا به تازگی استخدام زنان را در بخشهای عملیات اطلاعاتی و نه در مناصبی، چون منشی گری یا سایر نقشهای پشتیبانی آغاز کرده بود.
همزمان که آموزشهای سخت را برای تبدیل شدن به یک افسر عملیات میدانی آغاز کردم به زنانی که پیشتر در سیا بودند نگاه میکردم. هیج یک از آنان در بالاترین رتبهها قرار نداشتند. اغلب ازدواج نکرده بودند فرزندی نداشتند و گاهی اوقات تلخ و مثل یک میخ سخت به نظر میرسیدند.
من میدانستم که نمیخواهم شبیه آنان شوم. از خود میپرسیدم آیا نمیتوانم افسر موفقی باشم و خانواده داشته باشم؟ ما مجبور بودیم زن ستیزی گاه به گاه مردان درون سیا را بپذیریم. گاهی این زن ستیزی صریح بود برای مثال رئیس ایستگاه اطلاعاتی در آفریقا به دوست ام گفته بود که باید به خانه برود، ازدواج کند و بچه دار شود چرا که در عملیات اطلاعاتی کاری از او ساخته نیست.
در برخی موارد دیگر این زن ستیزی تلویحی بود و برای مثال ترفیع از آن مردان جوان و نه همکاران زن شان میشد در حالی که همزمان همکاران زن به اندازه آنان در زمینه اقدامات اطلاعاتی موفق بودند.
کمکهای جاسوسان زن به سیا و موانعی که با آن روبرو بودند کانون توجه کتاب عمیق و خواندنی موندی است. خواهرخواندگی به آرامی شروع میشود با خلاصهای درباره زنانی که در طول جنگ جهانی دوم وارد سرویسهای اطلاعاتی ایالات متحده شده بودند.
هزاران زن به سمت فرصتهای شغلی که جنگ در دفتر خدمات راهبردی (OSS) سلف سیا فراهم ساخته بود هجوم آوردند، زیرا مردان در ماشین غول پیکر جنگی اصطلاحا مکیده میشدند. این کارکنان زن جزو اولین زنان در تاریخ ایالات متحده بودند که به طور رسمی در کارهای اطلاعاتی استخدام شدند.
بسیاری از زنانی که در دهه 1940 میلادی در دفتر خدمات راهبردی ثبت نام کردند تحصلیگرده و مسلط به چند زبان بودند. آزمونی که برای استخدام کنندگان زن طراحی شده بود. تعدادی از آنان زمانی که وارد آن نهاد شدند به عملیات اطلاعاتی میدانی راه یافتند.
آنان با ایجاد حلقههای جاسوسی موثر، درخواست اطلاعات از نازیها و انتقال اطلاعات مهم به واشنگتن در هر مرحله شجاعت و هوش را از خود نشان دادند. پس از جنگ از آنجایی که کشور به سرعت نقش حیاتی زنان را در طول جنگ فراموش کرد زنان بار دیگر با تنزل رتبه در مشاغل مواجه شدند.
هری ترومن رئیس جمهور اسبق امریکا در سال 1947 میلادی سیا را تاسیس کرد، اما آن نهاد برای چندین دهه دیگر عمدتا استخدام خود را از میان مردان سفید پوست انجام میداد. این وضعیت تا دهه 1970 و 1980 میلادی به طول انجامید و صرفا از آن زمان بود که زنان باهوش نیز استخدام شدند.
من به سازمان سیا پیوستم، زیرا میخواستم به کشورم خدمت کنم و این شغل باعث میشد بتوانم به سفرهای خارجی متعدد بروم و به نظر میرسید بسیار جالبتر از کاری باشد که همسالان ام انجام میدادند.
در کتاب مذکور اشاره میشود که زنان در سیا برای مثال در دهه 1970 میلادی علیرغم مذاکرات موفق با تروریستهای هواپیماربا در مالت و برخورد ماهرانه شان سالها پشت میز نشین نگه داشته میشدند یا در برنامه آموزش شغلی سیا در دهه 1960 میلادی با حقوق کم تری نسبت به مردان استخدام شده بودند.
این وضیت تا جایی ادامه یافت که افسران زن سیا در دهه 1990 میلادی شکایتی دسته جمعی را تنظیم کردند که در آن ادعا شده بود سیا از الگوی مبتنی بر تبعیض جنسیتی پیروی میکند. همانطور که لس آنجلس تایمز در آن زمان گزارش داد به دنبال رسیدگی به پرونده شکایت در سال 1995 میلادی سیا اعتراف کرد که سالها به طور سیستماتیک علیه زنان مامور مخفی خود تبعیض قائل شده بود.
موندی در کتاب اش اشاره میکند که در جریان مطالعهای صورت گرفته درون سیا مشخص شد که مردان درون آن سازمان به رتبههای بسیار بالاتری در مقایسه با زنان رسیده بودند. زنان 40 درصد از مناصب حرفهای آژانس را از آن خود ساختند، اما تنها در 10 درصد از مشاغل در سرویس اطلاعاتی ارشد متشکل از مدیران ارشد آژانس حضور داشتند. موندی اشاره میکند کارکنان زن سیا با آرامش به این وضعیت واکنش نشان دادند چرا که شاید فکر میکردند فرهنگ حاکم بر سیا بالاخره تغییر خواهد کرد.
در کتاب مذکور اشاره میشود که "مایکل شوئر" مسئول سابق واحد تحقیق درباره اسامه بن لادن و القاعده در سازمان سیا هیچ ابایی در استخدام زنان نداشت. او به موندی گفته که زنان در زمینه جزئیات تخصص بالایی دارند و اطلاعاتی را در کنار یکدیگر قرار میدهند که چه بسا ممکن است مردان به آن توجه نکنند و قادر به انجام کار مشابهی نباشند.
با تشدید جستجو برای اسامه بن لادن رهبر القاعده زنانی که در سیا او را دنبال میکردند اطلاعاتی را جمعآوری کردنه بودند، اما به نظر میرسید که دولت جورج دابلیو بوش توجهی به پیش بینیهای به طور فزاینده وحشتناک آنان نداشته و آن هشدارها را بی اهمیت قلمداد کرده بود چنانچه در تاریخ 6 آگوست 2011 میلادی "باربارا سود" تحلیلگر سیا یادداشتی با عنوان "بن لادن مصمم به حمله به ایالات متحده است" نوشته بود. کابینه بوش تا تاریخ 4 سپتامبر 2001 برای بحث در مورد این تهدید جلسهای تشکیل نداد. یک هفته پس از آن در تاریخ 11 سپتامبر حادثه تروریستی برجهای دوقلو در امریکا رخ داد.
خواندن کتاب موندی هم برایم الهام بخش بود و هم ناراحت کننده. اکثر زنانی که او در کتاب اش از آنان یاد میکند اکنون یا بازنشسته شده یا فوت کرده اند. آنان با هزینه شخصی زیاد زندگی خود را تماما صرف کار اطلاعاتی کردند.
در اولین روز ماموریت ام در خارج از کشور به من گفتند به دیدن رئیس ایستگاه سیا میروید. به من گفته بودند او "افسر بسیار محترمی" میباشد. وقتی وارد دفتر کارش شدم او به صندلی اش تکیه داد و پاهایش را روی میز چوبی بزرگی گذاشت و سیگار را روشن کرد. او به من چیزی نگفت. سپس سیگار را از دهان اش بیرون آورد و با آن به من اشاره کرد که کمی بچرخم. من با نگاهی متعجب چرخیدم. او سپس لبخند زد و گفت:"اوه، خوب است". من متوجه شدم او در حال تماشا و بررسی اندام و ارزیابی ظاهر من بود. این موقعیتی خرد کننده برایم بود.
خوشبختانه همان طور که موندی نشان میدهد از آن زمان تاکنون چیزهای زیادی تغییر کرده است. افسران زن سیا امروزه وضعیت بهتری دارند، اما هم چنان با تبعیض آرام و موانع در مسیر موفقیت روبرو هستند.
در حالی که کتاب موندی یک کتاب جذاب و خواندنی بسیار خوب است احتمالا نام "خواهرخواندگی" برای آن اشتباه انتخاب شده است. درست است که افسران زن سیا در دوستیهای زنانه خود آرامش پیدا میکنند و میتوانند از یکدیگر حمایت کنند، زیرا از حقوق برابر در یک محیط تحت سلطه مردان دفاع میکنند، اما سالها مبارزه نه فقط در برابر همتایان مرد خود بلکه علیه یکدیگر بهای زیادی را به همراه داشته است. جو بدگمانی و رقابت ناسالم در سیا هم چنان وجود دارد و در نهایت این امر امنیت ملی ایالات متحده را تضعیف میکند.