ماهان شبکه ایرانیان

تهران قدیم از چشم سیاحان و مستشرقان

شهر باغ‌های بزرگ

شماره روزنامه: ۵۹۲۳ تاریخ چاپ: ۱۴۰۲/۱۰/۲۳ ...

پیترو دلاواله، (زاده 1586 - درگذشته 1652) در دوره صفویه به ایران سفر کرد. او هشتم ژوئن سال1614 با کشتی از ونیز عازم دنیای شرق شد. او در سال1617 درحالی‌که ایران و عثمانی در جنگ بودند با همسرش راهی ایران شد و با شاه عباس دیدار و مذاکره کرد. دلاواله صاحب یکی از ارزشمندترین سفرنامه‌هاست که ایران عصر شاه‌عباس را با دقت وصف کرده است. او درباره تهران می‌نویسد: «تهران شهر بزرگی است که از قزوین وسیع‌تر است؛ ولی عده کمی در آن ساکن هستند.

تمام این شهر از باغ‌های بسیار بزرگی پوشیده شده و همه رقم میوه در آنها یافت می‌شود، منتها به علت گرمی هوا صبح خیلی زود باید آنها را بچینند و برای فروش به اطراف بفرستند. تهران پایتخت ایالتی است که به همین نام خوانده می‌شود و مقر خان است. این شهر بر سر راه فیروزکوه واقع شده و خیابان‌های آن از نهرهایی که تعداد آنها فوق‌العاده زیاد است، سیراب می‌شود و همین نهرهای پهن و باریک و کوتاه و طویل، برای آبیاری باغات نیز مورد استفاده واقع می‌شوند. خیابان‌ها پر از درخت‌های چنار است که همه پربرگ و قطور و زیبا هستند و باید بگویم که در تمام مدت عمر خود هیچ‌وقت تعداد به این زیادی چنارهای تنومند زیبا ندیده‌ام. تنه این درختان به اندازه‌ای قطور است که اگر دو مرد دست به دست یکدیگر بدهند، باز هم نمی‌توانند یکی از آنان را در بغل بگیرند و من باید واقعا تهران را شهر چنار بنامم. از این گذشته، عمارت یا چیز زیبای دیگری در این شهر نیست.»

 بازارهای تهران، دالان‌های نورگیر

بارون فیودورکوف، جهانگرد روسی درست در هنگامه‌ای وارد ایران شد که فتحعلی‌شاه قاجار جان به جان‌آفرین تسلیم کرده بود. او بازارهای پایتخت قاجار را چنین دیده و شرح داده است: «بازارهای تهران به‌سان دالان‌های دراز سرپوشیده‌ای ساخته شده است که از بالا نور می‌گیرد. داخل این دالان‌ها در هر سو دکان‌هایی در فرورفتگی‌ها قرار گرفته است. تجار و پیشه‌وران به آرامی در آن دکان‌ها نشسته، هرکدام به کار خود سرگرمند: یکی نعل درست می‌کند، دیگری شمشیر تیز می‌کند، یکی کفش می‌دوزد، دیگری از چوب نی قلیان می‌تراشد، یکی نان پخت می‌کند و دیگری پلو می‌پزد.

 بازار در آن واحد هم کارگاه تولید است، هم محل خرید و فروش کالا. سرگرم‌کننده‌ترین بازارها، بازاری است که در آن مواد خوراکی طبخ می‌شود. ازدحام اصلی در آنجا مشاهده می‌شود. مومنی که بخواهد شکم خود را سیر کند، به در دکان می‌آید و از دکان‌دار می‌خواهد به او غذای دلخواهش را بدهد و پس از گرفتن غذا در همان‌جا چمباتمه می‌زند و مشغول خوردن می‌شود.»

فیودورکوف متعجب از اوضاع خیابان‌های تهران چنین می‌نویسد: «خیابان‌های پایتخت از روزی که این شهر را ساخته‌اند، برای یک‌بار هم که شده، جارو نخورده است! تاکنون هیچ‌کس نسبت به این کار احساس نیاز نکرده است و کسانی‌که علاقه‌مند باشند، می‌توانند علم کالبدشناسی تمام جانوران را در این خیابان‌ها بیاموزند! بقایای اجساد شترها، الاغ‌ها، قاطرها، اسبان، سگان و گربه‌ها تا زمانی که سگ‌های گرسنه آنها را نخورند، در خیابان‌ها افتاده است؛ اما حتی گذشت زمان نیز قادر نیست استخوان‌ها را از بین ببرد.

آب‌وهوای تهران هم به این بی‌مبالاتی و بی‌توجهی نابخشودنی مساعدت می‌کند: در جای دیگری از جهان به‌خاطر وجود این کثافات مهلک ممکن بود نیمی از سکنه تلف شوند؛ ولی در اینجا خشکی هوا به‌قدری شدید است که اجساد قبل از اینکه بپوسند، غالبا خشک می‌شوند. این را هم باید بگویم که انتخاب مکان برای بنا نهادن شهر تهران زیاد مناسب نبوده است.

شهری که از هر سو به‌وسیله کوه‌ها و تپه‌های نسبتا دور و نزدیک احاطه شده است، کاملا در گو دی قرار دارد؛ به‌طوری‌که اگر به هر طرف شهر روی آورید و به اندازه پنج یا شش روستا دور شوید، خود را با اوج درختانی که در شهر روییده است، هم‌سطح خواهید یافت. به‌خاطر وجود همین کوه‌هاست که نسیم‌هایی که به هوا لطافت می‌بخشد، نصیب شهر نمی‌شود؛ ولی توفان‌های شدید برای مدتی طولانی تهران را دربرمی‌گیرد. در طول روز خیابان‌های تهران پُر از گداست، از هر قوم و ملتی که در آسیا زندگی می‌کنند و در هر هیات و لباسی. در شهرهای بزرگ عالم در همه‌جا از حمله و هجوم طبقه ژنده‌پوش که نماینده مردمی فقیر و تنبل هستند، احتیاط و پاسداری می‌کنند؛ ولی در هیچ‌جای عالم این طبقه بدبخت وضعی چنین نفرت‌انگیز و حقیرانه، بسان پایتخت ایران، ندارد.»

این سیاح نکته سنج، محله‌های تهران را چنین تبیین کرده است: «شهر به چند منطقه تقسیم شده است و هر منطقه اسمی مخصوص به خود دارد، مثلا منطقه ارامنه، منطقه شمیران، منطقه شاه‌عبدالعظیم وغیره. به غیر از این مناطق بخش دیگری در تهران وجود دارد به نام ارک که قصر شاه، چند باب مسجد، سربازخانه و خانه‌های درباریان معظم در آن واقع است. ارک تا حدودی از مناطق دیگر تهران پاکیزه‌تر است: دور تا دور آن را دیوار آجری کشیده‌اند که بر بالای قسمت‌هایی از آن توپ قرار دارد.»

tehran copy

دروازه‌های شش‌گانه تهران

ادوارد بکهاوس ایستویک (1883 – 1814) مستشرق و کارمند اداره مستعمرات هند در سال 1228 ه.ش در سمت دبیر وزارت مختار بریتانیا در ایران از راه پاریس، آتن و تفلیس به تبریز رفت و از آنجا به تهران آمد. سفرنامه او با عنوان «سه سال در ایران» منتشر شده است. این دیپلمات انگلیسی لحظه ورود خود به تهران را این‌گونه وصف می‌کند: «من از دروازه نو، جنوبی‌ترین دروازه از شش دروازه تهران وارد شدم. دروازه‌های دیگر عبارتند از: شاه عبدالعظیم و دولاب در شرق که به دو دهکده به همین نام منتهی می‌شوند، شمیران و دولت در شمال و دروازه قزوین در غرب.» ایستویک درباره مکان‌های تفریح و خوش‌گذرانی پایتخت می‌نویسد: «محل لذت‌بخش دیگر برای سواری در تابستان مسیر آبشاری در کوهستان البرز در حدود سه مایل بعد از قلهک است.

مسیری شمالی که ابتدا از اردوگاه هیات سیاسی ترک می‌گذرد و یک مایل بعد از قریه بزرگ تجریش، امام‌زاده صالح قرار دارد که برادرزاده امام رضا است و چناری دارد که قطر تنه‌اش شصت فوت است. آبشار یا آن قسمت که معمولا مردم به دیدنش می‌روند، احتمالا هزار و پانصد فوت بالاتر از تهران است و منظره زیبایی دارد. زیبایی آن در ریزش رشته‌های آب از ارتفاع چهل فوتی به داخل دره‌ای تنگ و بدیع است که درخت‌های گیلاس  در آن روییده‌اند. در یک مایلی غرب تجریش ویرانه‌های قصری است که محمدشاه 6سپتامبر1848 میلادی در آن درگذشت. بالای آن تپه‌ای است که صخره عجیبی دارد که شاید صد تُن وزنش باشد و اروپایی‌ها نامش را تخت‌سنگ قارچی گذاشته‌اند؛ چون گویی چندین قارچ از آن روییده است، اما ایرانی‌ها به آن [سنگ] پیرزن می‌گویند.»

یاکوب ادوارد پولاک (1891 -1818) طبیب اتریشی دربار ناصرالدین شاه در کتاب «ایران و ایرانیان» وضعیت تهران را با این زبان گزنده در تاریخ ثبت می‌کند: «تهران که در دشتی کم‌آب، نزدیک حاشیه کویر قرار گرفته به استثنای راه‌هایی که در اثر عبور ستور ایجاد شده دارای جاده‌های مواصلاتی نیست، هیچ بنای معظم عمومی ندارد، در آن از برج و بارو و مناره اثری نیست، مسجد معظمی ندارد، نمای خانه‌ها که همه از خاک خاکستری است با سقف‌های مسطح بی‌رنگ جمعا بدان حالت گروهی از تپه‌های خاکی نامنظم می‌دهد. روستاهای بسیاری در حوالی شهر وجود دارد اما اینها همه چون واحه‌هایی است که در این دشت پهناور پراکنده یا در دامنه البرز به سبب وجود رشته‌ای از تپه‌ها از دیده پنهان مانده است.

شهر مطلقا دارای هیچ صنعتی نیست و بنابراین کارخانه‌ای هم در آن وجود ندارد، تجارت منحصر است به رفع حوایج محلی و به همین دلیل سیل کالا به طرف آن جاری نیست؛ خلاصه بگوییم هیچ‌چیز آن بیننده را به یاد شهری بزرگ نمی‌اندازد... عرصه داخلی شهر تقسیم می‌شود به ارک که به سهم خود با محیطی برابر با 1872 متر با دیواری بلند و چینه‌ای و خندقی احاطه شده است و چهار محله که از میان آنها جدیدترینش که در شمال شرق است و در باغستانی بنا شده، پرآب‌ترین، سالم‌ترین و مرتفع‌ترین محله‌ها به‌شمار می‌رود و به محل شمیران موسوم است. محله جنوب ارک پرجمعیت‌ترین ولی کم‌آب‌ترین محله‌هاست و کاروانسرا و بازار را در خود جای داده است؛ به آن محله شاه عبدالعظیم می‌گویند. محله غربی یعنی محله سنگلج بیشترین قصور را شامل می‌شود و در عوض محله جنوب شرقی یا چاله‌میدان فقیرترین و غیربهداشتی‌ترین محله‌هاست.»

والتر هینتس، ایران‌شناس بزرگ آلمانی که در دوره پهلوی اول به ایران سفر کرده است در کنار آثار ارزشمندی مانند «شاه اسماعیل دوم صفوی»، «تشکیل دولت ملی در ایران»، «یافته‌های تازه از ایران باستان»، «داریوش و ایرانیان» و... سفرنامه‌ای نیز از خود به یادگار گذاشت. او در بخشی از این سفرنامه به تهران می‌پردازد: «با اینکه پایتخت ایران 1200متر از سطح دریا ارتفاع دارد، گرما در ماه‌های تابستان سوزنده است.

ازاین‌رو تهرانی‌هایی که توانایی دارند در این فصل به شمیران می‌روند. منطقه‌ای که در شمال شهر و در دامنه‌های کوه البرز قرار دارد و با روستاهای بی‌شمار در بلندی‌ها (800 تا 900 متر بلندتر از تهران)، زندگی را به مراتب آسان‌تر می‌کند. سفارت آلمان هم در محله‌ای که به نام پل رومی (پل ترک‌ها) نامیده می‌شود، مقر تابستانی جذاب و پر سایه خود را دارد که من به لطف و میهمان‌نوازی دکتر سمِند، سفیر آلمان، بیشتر اوقات اقامتم را در تهران را در آنجا گذراندم. کمی بالاتر تجریش قرار دارد... در تجریش، عصر هنگام اغلب گردش‌کنان تا دربند می‌رفتم. کاخ پر سایه سعدآباد در میان راه بود.

این کاخ در یک چشم برهم‌زدن آوازه‌ای جهانی یافت چون پیمانِ «سعدآباد» در اینجا میان ایران، افغانستان، ترکیه و عراق بسته شد... با دیواری سفید که حداقل شش متر بلندی دارد، باغ سعدآباد از خیابان جدا می‌شود. خیابانی که با پیچ‌های ملایمی رو به بالا می‌رود... امروز زندگی تهرانی بیشتر نمودی اروپایی دارد. با خیابان‌های آسفالته، رفت‌وآمد ماشین‌ها، چراغ‌های برقی خیابان‌ها و دستاوردهایی فنی همانند از روزگارِ جدید. خیال‌پردازها می‌توانند افسوس بخورند، آنها دست‌کم هنوز هم می‌توانند در کوچه‌های کناره، چشم‌اندازهای تماشایی بیابند؛ جایی‌که شترها و الاغ‌ها به شیوه قدیم بارشان را می‌کشند؛ اما تردیدی نیست که در آن زمان چهره پایتخت از بیخ‌وبُن نو شده است.

مرکز تهران را میدان چهارگوش سپه (قبلا توپخانه) تشکیل می‌دهد؛ با باغچه‌ای زیبا در میان و حوضی فواره‌دار. در این میدان چند توپ پرتغالی قرار داشته که در زمان شاه عباس، در سال1622 میلادی به دست ایرانی‌ها افتاده و به همین دلیل توپخانه نامیده شده است. در طول شمالی میدان سپه ساختمان شهرداری و در جبهه جنوبی اداره تلگراف قرار دارد. در عرض شرقی که از کنارش لاله‌زار، خیابان مشهور خرید تهران شروع می‌شود، بانک شاهی ایران را می‌بینیم. بنایی متعلق به بانک انگلیسی، با سبکی ناموفق، به تقلید از مدرسه‌های قدیم و در عرض غربی ساختمان دو نبشِ داروخانه سپه، در دهانه خیابان باشکوه فردوسی واقع شده است. خیابانی که بنای جذاب بانک ملی، روبه‌روی سفارت آلمان، در آن قرار دارد.»

و اما، تهران دوره قاجار محل شیوع و همه‌گیری بیماری‌های مسری و مهلک بوده است. دکتر یاکوب ادوارد پولاک (1818–1891) پزشک مخصوص ناصرالدین شاه و از نخستین استادان طبابت مدرن در مدرسه دارالفنون، ماجرای همه‌گیری وبا در تهران را چنین روایت کرده است: «وبای همه گیر در طول اقامت 9ساله‌ام سه بار در تهران بیداد کرد. در اواسط اردیبهشت تا اوایل مرداد فقط مواردی اتفاقی از آن دیده می‌شد؛ اما از آن به بعد به تعداد بیماران افزوده شد و چون فقط اندکی از مبتلایان درمان می‌شدند، موارد مرگ به رقم وحشت‌آوری رسید.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان