تحقیر رضا شاه و تبعید
رضا شاه که بدون کوچک ترین اعتراض و مقاومتی، تن به تبعید و خروج از کشور داده بود، در صبح 25 شهریور 1320 از تهران به سمت اصفهان حرکت کرد تا بعد از توقف در اصفهان به کرمان و بندرعباس برود و از آنجا با کشتی به هند منتقل شود. در این پروسه، سه بار به شدت تحقیر شد:
بار اول هنگامی که او را در اصفهان نگاه داشتند و از او خواستند املاک خود را که منشاء بخشی از نارضایتی ها شده بود، مصالحه کند. قوام الملک شیرازی و دکتر محمد سجادی به اصفهان رفتند و املاک به نام محمدرضا شد. شاه جوان البته اندک زمانی بعد املاک را به اموال عمومی بازگرداند، چون می دانست هم در روز واقعه به کارش نمی آیند و هم او را ادامه دهنده راه پدر در تملک املاک نشان می دهند. 12 سال بعد هم که از کشور گریخت، نتوانست مال چندانی با خود ت ببرد و معلوم است که طی 12 سال اول که هنوز دیکتاتور نشده بود مالی نیندوخت و ثروت اندوزی او مربوط به بعد از کودتای 28 مرداد 1332 است. در سال های 27 و 28 هم بانک عمران ماموریت یافت تا بخش باقیمانده املاک نیز به زارعین بازگردانده شود.
تحقیر دوم هنگامی بود که چمدان های او را تفتیش کردند تا مبادا جواهرات سلطنتی را با خود برده باشد و شایعاتی در باره محتوای آنها درگرفت. چهره اش گواهی می داد که حتی در ایام تنگدستی جوانی و قزاقی، هیچ گاه تا این حد احساس تحقیر نکرده بود.
تحقیر سوم هم هنگامی بود که دریافت قرار نیست به هند برود. هند و آفریقای جنوبی هر دو مستعمره بریتانیا بودند و او را به جای هند به جزیره موریس بردند. نهایت کاری که پادشاه ایران بعدها توانست انجام بدهد، انتقال پدر به ژوهانسبورگ بود. او نه تنها نتوانست او را به کشور بازگرداند، بلکه انتقال پیکر بی جان او هم سال ها بعد انجام پذیرفت.[1]
ورود سگ و ایرانی ممنوع!
هویدا در یک برنامه تلویزیونی در سال 1353 به ذکر خاطره ای از اهانت انگلیسی ها به ملت ایران پرداخت و گفت:
«...در اهواز باشگاه راه آهن، باشگاه انگلیسی ها بود. هیچ وقت فراموش نمی کنم. بر سردر آن باشگاه، یک طرف نوشته بود: «ورود برای سگ قدغن» و در طرف دیگر نوشته بود: «ورود برای ایرانی قدغن» ما با سگ هم ردیف بودیم.»[2]
تعیین نخست وزیر شاه توسط آمریکا
فریدون هویدا، سفیر و نماینده دائم رژیم شاه در سازمان ملل متحد، در کتاب خاطراتش می نویسد:
«موقع ورود شاه به آمریکا در نوامبر 1977، خبرنگار مجله نیوزویک با وی مصاحبه ای را ترتیب داد و طی آن از شاه پرسید: «دولت ایران در هفته پیش اعلام داشت که پرزیدنت کندی در سال 1961 پرداخت مبلغ 35 میلیون دلار کمک آمریکا به ایران را منوط به انتصاب دکتر علی امینی به نخست وزیری کرده بود، آیا شما این ادعای دولت را تایید می کنید؟» شاه پاسخ داد: «این البته یک مسئله کهنه است، ولی حقیقت دارد!»[3]
رادیو آلمان گوش بدهی، پادشاهی پَر!
ارتشبد فردوست در خاطراتش می نویسد:
«در دو هفته آخر سلطنت رضاخان، من درگیر مسائلی بودم که با تعیین سرنوشت بعدی حکومت پهلوی پیوند قطعی داشت. نزدیکی من به ولیعهد و دوستی منحصر به فرد او با من عاملی بود که سبب شد تا در این مقطع حساس نقش رابط او را با مقامات اطلاعاتی انگلستان عهده دار شوم... بعد از ظهر یکی از روزهای نهم یا دهم شهریور ولیعهد به من گفت: «همین امروز به سفارت انگلیس مراجعه کن. در آنجا فردی است به نام «ترات» که رئیس اطلاعات انگلیس در ایران و نفر دوم سفارت است. او در جریان است و در باره وضع من با او صحبت کن.»
محمدرضا اصرار داشت که همین امروز این کار را انجام دهم. من به سفارت انگلیس رفتم. به «ترات» گفتم ولیعهد مرا فرستاده بپرسم که وضع او چه خواهد شد و تکلیفش چیست؟ «ترات» مقداری صحبت کرد و از ناراحتی اش از اینکه محمدرضا به رادیو آلمان گوش می دهد گفت و اینکه از روی نقشه های جنگ جهانی، پیشرفت های آلمان را دنبال می کند و...! من گفتم مطالبی را که فرمودید به محمدرضا منعکس می کنم! من به سعدآباد برگشتم و جریان را به محمدرضا گفتم. او شدیداً جا خورد و تعجب کرد که از کجا می داند که من به رادیو گوش می دهم و یا نقشه دارم و...! من گفتم: شما به این کاری نداشته باش...، محمدرضا گفت: فردا اول وقت با ترات تماس بگیر و با او قرار ملاقات بگذار و بگو که با محمدرضا صحبت کردم و گفت که نقشه را از بین می برم و رادیو هم دیگر گوش نمی کنم مگر رادیوهایی که خودشان اجازه دهند...![4]
ماجرای تحقیر شاه و فرح توسط کندی و همسرش
«در فروردین ماه سال 1341 هـ. ش.، شاه به همراه همسرش فرح برای دیدار با جان. اف. کندی به آمریکا رفتند. این سفر یکی از مهم ترین سفر های دوران سلطنت محمدرضا پهلوی به آمریکا بود. در جریان این سفر و در یک ضیافت شام، شاه یک سری جواهرات فوق العاده نفیس و منحصر به فرد در دنیا را به ژاکلین کندی همسر رئیس جمهور وقت آمریکا هدیه داد. این جواهرات بی نظیر متعلق به همسر «ریچارد شیردل» بودند که محمدرضا پهلوی آن را از یک جواهر فروشی در لندن، به مبلغ دو میلیون پوند خریداری کرده بود.
ژاکلین به شدت تحت تأثیر این هدیه بی نظیر و گران قیمت محمدرضا قرار گرفت، اما در برابر این هدیه بزرگ شاه، کندی یک تابلوی نقاشی آبرنگ به فرح داد و گفت: «این نقاشی از کار های خود او در زمان تحصیل در کالج بوده است!» ژاکلین هم یک کراوات رنگ و رو رفته و کهنه را به محمدرضا هدیه داد و ادعا کرد که این کراوات متعلق به جرج واشنگتن بوده است! هدایای رئیس جمهور آمریکا و همسرش به شاه و فرح، حتی یک دلار هم ارزش نداشتند! موقعی که شاه و فرح به محل اقامتشان بر گشتند، فرح در حضور محمدرضا فحش رکیکی به کندی و همسرش داد و گفت: «اینها به میهمان خارجی یک کراوات مستعمل می دهند و ادعا می کنند متعلق به جرج واشنگتن یا آبراهام لینکلن بوده است.»[5]
پی نوشت ها:
[1] https://www.asriran.com/fa/news/858233
[2] https://wisgoon.com/pin/34127635
[3] هویدا، فریدون؛ سقوط شاه ص 53.
[4] فردوست، حسین، خاطرات، ج 1، ص 100.
[5] دیبا، فریده؛ خاطرات، ص 158. /
https://www.yjc.ir/fa/news/7658526