اکنون زمان نادرستی برای چنین تغییر شگرف و گستردهای خواهد بود. آمریکا در آستانه انتخابات خود دچار تنشهای حزبی شده است. اسرائیل در حال جنگ در نوار غزه است و متهم به نسلکشی است و شبهنظامیان تحت حمایت ایران از یمن تا شام، نهتنها صهیونیستها، بلکه نیروهای آمریکایی را نیز در تیررس خود دارند. یکی از این گروهها با حمله هواپیمای بدون سرنشین به یک پایگاه آمریکایی در اردن منجر به کشته شدن سه آمریکایی شد. اگر ایالات متحده اکنون نیروهایش را از منطقه خارج کند برای تهران یک پیروزی خواهد بود؛ اما این مساله یادآور اتفاقات سال 2021 و بعد از خروج نیروهای آمریکا از افغانستان است.
اما در میانمدت چطور؟ در مقطعی از سالجاری، مرحله سنگین کارزار اسرائیل علیه حماس پایان خواهد یافت. ایران و نیروهای نیابتی آن ممکن است پس از برخی اقدامات انتقامجویانه بایدن در این ماه به دنبال کشته شدن سه نیروی آمریکایی تاحدودی از شدت برخوردها بکاهند و تنش کاهش پیدا کند. ضمن آنکه تا پایان سال آمریکاییها سرانجام متوجه میشوند که چه کسی قرار است در چهار سال آینده در کاخ سفید باقی بماند. مسالهای که حضور ایالات متحده در خاورمیانه را مهم مینماید، این است که این منطقه همچنان اولین اولویت در یک بحث گستردهتر درباره نقش آمریکا در جهان است. آیا ایالات متحده باید یک هژمون باقی بماند و از رهبری خود برای حفظ اندک نظم جهانی استفاده کند؟ یا اینکه باید برای مقابله با مشکلات خود کوتاه بیاید و دنیای چندقطبی و هرج و مرج فزاینده را به سیاست قدرت مهارنشدنی بسپارد؟
نویسنده این مقاله در ادامه با اشاره به اینکه خود به سمت اردوگاه سابق در واشنگتن تحت عنوان انترناسیونالیسم (در مقابل انزواطلبی) گرایش دارد، اضافه میکند: تاریخ نشان میدهد که دورههایی که هژمونی غایب یا مبهم است (مانند دهههای 1920 و 30) به فاجعه ختم میشود (جنگ جهانی دوم). حتی برای یک هژمون، در درازمدت متحمل شدن هزینههای حفظ نظم، ارزانتر از پاک کردن آشفتگیهای فاجعه جهانی است.
اما حتی انترناسیونالیستها باید بپذیرند که هژمونی نمیتواند به این معنا باشد که ایالات متحده باید همیشه در همه جا فعال باشد. کریستوفر پربل در مرکز استیمسون، یک اندیشکده در واشنگتن، استدلال میکند که ایالات متحده در حال حاضر «اولویت» جهانی را از دست داده است و نمیتواند آن را پس بگیرد. به عنوان مثال، در طول دو دهه آخر جنگ سرد، بدهی عمومی ایالات متحده به طور متوسط 38درصد از تولید اقتصادی بود. سال گذشته این نسبت به سه برابر رسید. آمریکاییها به طور فزایندهای میخواهند که کشورشان برای حل مشکلات در داخل سرمایهگذاری کند و اولویتهای مشخصی را در خارج از کشور تعیین کند.
آیا خاورمیانه چنین اولویتی دارد؟ همکار من هال برندز استدلال میکند که تاریخچه تلاشهای شکستخورده آمریکا برای خروج از منطقه، مرکزیت ژئوپلیتیکی آن را ثابت میکند و به این معناست که ایالات متحده باید بماند زیرا این مسوولیت سنگین هژمون بودن است. برخی نظر متفاوتی دارند. دانیل دیپتریس از اندیشکده «اولویتهای دفاعی»، یکی دیگر از اندیشکدههای واشنگتن، فکر میکند که ایالات متحده باید تقریبا 3400 پرسنل نظامی خود را در عراق و سوریه در اسرع وقت و در نهایت دههاهزار نفر را از کشورهای خلیج فارس و بقیه منطقه خارج کند.
به این دلیل که نیروهای آمریکایی ماموریت ظاهری خود در دهه گذشته یعنی نابود کردن دولت اسلامی داعش را به پایان رساندهاند؛ یک گروه تروریستی خشن که پس از جنگ دوم نسنجیده آمریکا علیه عراق شکل گرفت. امروز، دولت اسلامی دیگر هیچ منطقهای را کنترل نمیکند و به حدی تنزل یافته است که دشمنان منطقهای آن، از کردهای سوریه گرفته تا برخی گروههای شیعی، میتوانند بدون کمک ایالات متحده آن را کنترل کنند.
دیپتریس استدلال میکند که دیگر توجیههای گستردهتر برای حضور ایالات متحده نادرست است. به عنوان مثال، ایالات متحده امروزه به عنوان یک شبکه صادرکننده نفت، نسبت به شوکهای نفتی دهه 1970 بسیار کمتر به هیدروکربنهای منطقه خلیجفارس متکی است و بازارهای جهانی نیز انعطافپذیرتر شدهاند. با گذشت زمان، اقتصادهای غربی وابستگی خود را به سوختهای فسیلی بسیار کاهش خواهند داد. بنابراین اگر ایران تلاش کند تنگه هرمز را ببندد، به مشتریان خود، بهویژه چین، آسیب میرساند. در هر صورت، ایالات متحده و متحدانش میتوانند برای باز نگه داشتن مسیرهای تجاری حتی بدون حضور دائمی مداخله کنند.برخی استراتژیستها از آمریکا میخواهند که در منطقه باقی بماند تا از تبدیل شدن ایران به هژمون منطقهای جلوگیری کند. اما ایران به اندازه روسیه و چین از نظر نظامی بر حوزه همسایگی خود مسلط نیست.علاوه بر این، دیگر قدرتهای منطقه، بهویژه عربستان سعودی و ترکیه، برای مقابله با وزن تهران، آرایش جدیدی را سازماندهی خواهند کرد. ایالات متحده میتواند با ایجاد ائتلاف از چنین تلاشهایی حمایت کند؛ ترکیه از قبل عضو ناتو است و واشنگتن در حال مذاکره با ریاض در مورد تضمینهای امنیتی متقابل است.
این ایده که خروج آمریکا باعث ایجاد خلأیی میشود که مسکو یا پکن بتوانند آن را پر کنند نیز بیش از حد غیرقابل تصور است. روسیه در سوریه، آفریقا و نقاط دیگر فعال است، اما عمدتا در تلاش است تا نیروهای خود را به اروپای شرقی، آسیای مرکزی و همچنین قطب شمال بفرستد. چین به تنگه تایوان و دریاهای چین شرقی و جنوبی چشم دوخته است. عقبنشینی ایالات متحده، خاورمیانه را به کرملین یا ژونگنانهای (منطقه سیاسی چین) واگذار نمیکند، همانطور که عقبنشینی ایالات متحده از ویتنام باعث نشد که این کشورها وارد آسیای جنوب شرقی شوند.نکات منفی استراتژیک حضور ایالات متحده واضحتر است. همانطور که کلی گریکو، از مرکز استیمسون استدلال میکند، آمریکاییها در خاورمیانه به جای بازدارندگی ایران و نیروهای نیابتی آن، به عنوان تحریککننده و اهدافی عمل میکنند که احساسات ضدآمریکایی و تروریسم را پرورش میدهند. نیاز مکرر ایالات متحده به انتقام تلافیجویانه در برابر حملات سطح پایین، خطر تشدید تنش ناخواسته را افزایش میدهد که ممکن است آمریکا را وارد یک جنگ بزرگ کند که خود و جهان به آن نیازی ندارند.
علاوه بر این، واشنگتن با استقرار نیروهای خود، در واقع شرکای خود مانند ریاض را تشویق میکند که سواری رایگان بگیرند و کمتر از آنچه در توانشان هست، برای امنیت منطقه انجام دهند. نئوانزواگرایان نیز از این استدلال استفاده میکنند و خواهان «پرهیز» بیشتر ایالات متحده در اروپا و شرق آسیا هستند. آیا به عنوان مثال چتر دفاعی آمریکا، ژاپن را وسوسه نمیکند که کمتر از آنچه باید برای محافظت از خود در برابر چین و کرهشمالی هزینه کند؟ آیا آلمان از وظایف خود در اتحاد فراآتلانتیک علیه روسیه شانه خالی نمیکند؟ ترامپ از ناامیدی آمریکا در چنین تصوری از رهاشدگی استفاده و ادعا میکند که روسها را تشویق خواهد کرد تا «هر کاری که میخواهند» با متحدان اروپایی واشنگتن انجام دهند که نیروی نظامی کمی را صرف میکنند.
واشنگتن باید در واقع هرج و مرج اخلاقی ناشی از اتحادهای آمریکایی را مدیریت کند اما در این زمینه و در حال حاضر علائم مثبتی دیده میشود. توکیو به تازگی بزرگترین بودجه نظامی خود را تصویب کرده و برلین یک صندوق ویژه برای افزایش هزینههای دفاعی خود ایجاد کرده است. اما بین تعهدات ایالات متحده در اروپا و آسیای شرقی و تعهدات در خاورمیانه نیز تفاوتهای زیادی وجود دارد. روسیه با حمله به کشور مستقل اوکراین و تهدید مولداوی و دیگران، تجاوزات امپریالیستی عریانی را به اروپا بازگردانده است. چین نیز با تهدید تایوان و کشورهای اطراف دریای چین جنوبی، دعوت به مبارزه تلافیجویانه خود را به کل نظم بینالمللی «مبتنی بر قوانین» تحمیل کرده است. روسیه دارای بزرگترین زرادخانه سلاحهای هستهای در جهان است. چین سومین کشور بزرگ است و جاهطلبی برای تحقق برابری با روسیه و ایالات متحده دارد. اگر خدای ناکرده یک جنگ جهانی سوم رخ دهد، بین ایالات متحده و یکی یا هر دوی این کشورها خواهد بود.
در مقابل، نه درگیری تراژیک 75 ساله بین اسرائیلیها و فلسطینیها و نه تلاش 45 ساله ایران برای تسلط منطقهای، نیازی به تشدید آتشسوزی جهانی ندارد. با گذشت زمان، این به مردمان خاورمیانه بستگی دارد که صلح کنند و هیچ قدرت خارجی نمیتواند آنها را مجبور به کاری کند. آنچه در مورد حضور ایالات متحده در خاورمیانه مطرح است، به هزینه فایده خلاصه میشود. یک سرباز آمریکایی که در برج 22 در صحرای اردن نگهبانی میدهد، نمیتواند به طور همزمان مراقب مرز ناتو در استونی، منطقه غیرنظامی در شبهجزیره کره یا زیرزمینهای فیلیپین در دریای چین جنوبی باشد. کاپیتان آمریکا سپر دفاعی بزرگی دارد اما جهانی نیست. برای حفظ آن بر اروپا و شرق آسیا، او باید آن را از خاورمیانه خارج کند.