اگر جایزه اسکار نمایانگر پیشرفت آمریکا از حیث صنعت فرهنگ باشد، فیلم «اوپنهایمر»، نماینده ماهیت هیولایی آن است. در جریان جنگ جهانی دوم، از طرف ارتش آمریکا فیزیکدانی به نام جی.رابرت اوپنهایمر برای کار روی پروژه فوق سری موسوم به «منهتن» منصوب میشود. اوپنهایمر و تیمی از دانشمندان سالها وقت خود را صرف طراحی و توسعه بمب اتم میکنند. بالاخره برنامه آنها در 16ژوئیه1945، زمانی که شاهد اولین انفجار هستهای در جهان بودند به ثمر نشست؛ کشتن بشر به شیوهای که پیش از آن سابقه نداشته است. در آغاز جنگ جهانی دوم، ایالات متحده خبردار شد که نازیها در حال پیشرفت در زمینه ساخت بمب اتم هستند. این اطلاعرسانی از طریق «انیشتین»، فیزیکدان بزرگ صورت گرفت. آمریکا دریافت نازیها در صورت تحقق این هدف پیروز میدان نبرد خواهند بود. چنین بود که در ژوئن1942 اوپنهایمر بهعنوان مدیر پروژه منهتن منصوب شد و گروهی از دانشمندان آمریکایی را انتخاب کرد تا بمب هستهای بسازند. آنها پس از 3سال تحقیق و آزمایش علمی اولین بمب کوچک اتمی را ساختند و آن را 6 ژوئیه 1945 در آزمایشگاه لوس آلاموس آزمایش کردند. آنها سپس بمبی در مقیاس بزرگتر ساختند و در سایت ترینیتی منفجر کردند. کمتر از یکماه بعد، هیروشیما و ناکازاکی هدف بمب هستهای قرار گرفتند و یکی از بزرگترین فجایع تاریخ بشریت رقم خورد.
دیوید بویل در کتاب «اوپنهایمر: دنیای ویران»،داستان سه مرد را روایت میکند که بیشترین نقش را در ساخت بمب اتم و بمباران کشور ژاپن در سال1945 داشتند؛ اما در آینده با یکدیگر اختلافاتی جدی پیدا میکنند: رابرت اوپنهایمر، ادوارد تلر و لوییس استراوس.
مشهور است که رابرت اوپنهایمر بعد از اولین انفجار آزمایشی بمب اتمی، از کتاب «بهگود گیتا» نقل میکند: «اکنون به مرگ تبدیل شدم؛ ویرانگر آدمیان.»
کتاب «اوپنهایمر: دنیای ویران» با شرح مفصلی از دوران کودکی این فیزیکدان برجسته آغاز میشود. او در دوران کودکی باهوش، اما تنها بود و شاید همین موضوع، علت رفتارهای غریب او را در ادامه زندگی نشان دهد. در سال1937 اوپنهایمر و تلر در دانشگاه با یکدیگر آشنا شدند. این آشنایی منجر به رشد علمی هر دو شد و رابطهای حرفهای و پر فراز و نشیب میان آن دو شکل گرفت.
نویسنده در بخشهای مختلف کتاب ما را با حقایق علمی مواجه میکند و مفاهیم را با زبانی ساده توضیح میدهد تا خواننده را با خود همراه کند.
یکی از نقاط اوج کتاب نقل مصاحبههای روزنامهنگاران آمریکایی با بازماندگان هیروشیماست. چنین واقعهای بر وجدان اوپنهایمر و همکارانش سنگینی میکرد؛ بهویژه که همگان اوپنهایمر را پدر بمب اتمی میدانستند. اوپنهایمر از هری ترومن، رئیسجمهور وقت آمریکا درخواست میکند که توسعه سلاحهای هستهای را محدود کند. اما دیگر کار از کار گذشته بود. اسباببازی جدیدی در دست رئیسجمهور افتاده بود و او میخواست با این وسیله جدید، قدرتش را به همه جهان نشان دهد.
کتاب دیگری که منبع کریستوفر نولان در ساخت فیلم اوپنهایمر بوده، اثری است از کای برد و مارتین ج.شروین با عنوان «پرومته آمریکایی، پیروزی و تراژدی جی رابرت اوپنهایمر». این کتاب در سال 2006 برنده جایزه پولیتزر در زمینه زندگینامه یا خودزندگینامه شد. همچنین در سال2008 برنده جایزه دافکوپر و چندین جایزه معتبر دیگر شد.
وقتی کای برد، فیلمنامه نولان را خواند، از وفاداری آن به کتاب شگفتزده شد و گفت آنچه همیشه برای شروین مهمتر بود در این فیلم به تصویر کشیده شده: تناقضهای موجود در قلب شخصیت اوپنهایمر و جزئیاتی که همراه با تغییرات عظیم در تاریخ جهان مطرح بود. نیویورکتایمز در اینباره نوشته است: مارتین شروین با امضای قراردادی پذیرفت که کتابی درباره اوپنهایمر تهیه کند؛ اما در اواخر دهه1990، او مجبور شد اعتراف کند که در این کار گیر کرده است. شروین، استاد تاریخ و نویسنده، دو دهه پیش از آن موافقت کرده بود که زندگینامهای کامل جی. رابرت اوپنهایمر را بنویسد و 20سال بعد به آنجا رسید که فکر میکرد آیا هرگز موفق خواهد شد آن را تمام کند؟ او تحقیقات زیادی انجام داده بود. حدود 50هزار صفحه مصاحبه، متن، نامهها، خاطرات روزانه، اسناد طبقهبندیشده و پروندههای افبیآی را گرد آورده بود. در 13مارس1980، شروین قراردادی 70هزار دلاری با ناشر برای این پروژه امضا کرد. ناشر برای شروع نیمی از پول را پرداخت کرد و انتظار داشت شروین آن را در 5سال تمام کند؛ اما نگارش پرومته آمریکایی، 25سال طول کشید.
اوپنهایمر که بود؟
در کتاب«آشنایی با اوپنهایمر (نویسنده: پل استراترن، مترجم: جواد ثابت نژاد) آمده است: رابرت اوپنهایمر در بیست و دوم آوریل سال1904 میلادی در شهر نیویورک به دنیا آمد. پدرش ژولیوس، مهاجری یهودی و آلمانی بود که با تجارت پارچه زندگی خانواده را به خوبی اداره میکرد.
خانواده اوپنهایمر در خانهای مجلل در کناره رودخانهای زیبا زندگی میکردند. آنها بهخاطر دستیابی به یک زندگی مرفه در آمریکا مذهب و فرهنگ ارتدوکس را کنار گذاردند. مادر رابرت، الا نقاش با قریحهای بود که در پاریس درس خوانده بود. الا بهطور شگفتانگیزی زیبا بود؛ اما دست راستش شکل درستی نداشت و همیشه آن را با دستکشی از پوست بز میپوشاند. دوست خانوادگی آنها الا را یک خانم خیلی ظریف توصیف کرده است. او خیلی حساس بود و پیوسته در کنار میز غذاخوری و سایر مواقع با ظرافت و لطافت زیادی همه چیز را اداره میکرد؛ اما همیشه غمگین بود. پدر را فردی بسیار عاطفی توصیف میکنند که نگران پذیرفته شدن از سوی دیگران بود. خانواده اوپنهایمر غمگین بودند و نوعی حالت مالیخولیا در این خانواده وجود داشت.
رابرت جوان باید ترکیبی قوی از این پیچیدگیها را به ارث برده باشد. او به گفته خودش به شکل غیرعادی و نفرتآوری بزرگ شد. رابرت در هشتسال اول زندگیاش تنها فرزند خانواده بود تا اینکه در سال1912 میلادی برادرش فرانک به دنیا آمد.
رابرت در مجموعه فرهنگی اخلاقی نیویورک تحصیل کرد و خیلی زود برتری اجتماعی و علمی خود را نشان داد. رابرت پسری قدبلند با بدنی لاغر و باریک بود و به بازی با بچهها علاقهای نداشت. او نمیتوانست شکست را تحمل کند؛ اما بزدل و ترسو هم نبود و از برخی مهارتهای فیزیکی برخوردار بود.
اوپنهایمر در سن 18سالگی طی سفری به اروپا به بیماری اسهال خونی مبتلا شد. یکسال طول کشید تا حالش بهتر شود و به این علت تمرد نوجوانی او کمی با تاخیر ظاهر شد. مادرش میگوید که او بینظم شده بود و معمولا زحمات مرا از بین میبرد. نوجوان ناسپاس و معلول، خودش را در اتاقی محبوس میکرد و کتاب میخواند. سرانجام، جوان مغرور و اندیشمند را به مزرعهای تفریحی در نیومکزیکو فرستادند تا بهبود یابد. در آنجا دوباره زنده شد.
رابرت اوپنهایمر در سال1922 میلادی برای تحصیل در رشته شیمی به دانشگاه هاروارد رفت. به نظر میرسید که او کاملا تنهاست و شاید نتواند خود را با محیط دانشگاه هماهنگ کند. او هنوز کاملا مطمئن نبود که در زندگی میخواهد چه کند؛ اما در دروس شیمی، فیزیک، فلسفه شرق، معماری، زبانهای لاتین و یونانی قدیم سرآمد بود. او در فاصله میان کلاسها به تأسی از مادرش نقاشی میکرد، حتی شعرنو مینوشت که در مجله ادبی دانشکده چاپ میشد. همه این کارها وقت میخواست؛ اما مرد جوان برنامهای برای زندگی اجتماعی نداشت. اوپنهایمر دریافت که انرژی قابل توجهی برای فعالیتهای ورزشی و علمی دارد. او هر روز تا ساعت 8صبح در آزمایشگاه بود و بقیه روز را با شرکت در کلاسهای درس و کار روی موضوعات مختلف در کتابخانه میگذراند و شب هم به مطالعه ادامه میداد. او خیلی عجولانه برای خوردن غذا دست از کار میکشید. غذای او ساندویچ تستشده با کره بادامزمینی و تکه بزرگی از سس شکلاتی بود و به این ترتیب شکم خود را کاملا سیر میکرد.
اوپنهایمر در سال سوم دانشگاه پی برد که به دانش فیزیک علاقه دارد. استاد او، یک فیزیکدان به نام پرسی بریجمن بود. او معلمی استثنایی بود که نخستین الماس مصنوعی را تحت فشار تولید کرد و برنده جایزه نوبل شد؛ اما سرانجام خودکشی کرد. صرفنظر از خلق و خوی بریجمن، درک او از فلسفه علم بود که علاقه اوپنهایمر را برانگیخت. اوپنهایمر در سال1925 میلادی دوره چهارساله تحصیلی را در سهسال تمام کرد و از دانشگاه هاروارد فارغالتحصیل شد. اوپنهایمر با اشاره به ساخت بمب اتم گفته است؛ ما آنچه را انجام دادیم که به آن اعتقاد داشتیم. این گفته در فیلم کریستوفر نولان نیز عینا از زبان شخصیتی که نقش اوپنهایمر را بازی میکند، نقل میشود. با این تفاوت که او پس از حمله هستهای به ناکازاکی و هیروشیما، دچار عذاب وجدان شد؛ اما در فیلم کریستوفر نولان، این عذاب وجدان تقدیس میشود؛ چون قرار است فیلمی دراماتیک و حماسی روی پرده رود که تماشاگر را حدود سه ساعت سر ذوق بیاورد و راضی نگه دارد.