سرویس فرهنگ و هنر مشرق - «مهدی کرم پور» کارگردان جنجالی سینما، پس از شاهکار «چه کسی امیر را کشت؟!» فیلم هایی ساخت که با سلوک سینماییاش در تعارض است. به رقم استعداد و تواناییهای فوق العادهاش، بازیگوشی (سریال سازی) را کناری نگذاشت و حادثه سینمایی «چه کسی امیر را کشت» را دوباره تکرار نکرد.
در این سالها هم فیلم هایی ساخت که حال خوبی نداشتند. «سوفی و دیوانه» خبر از سر به راه شدن کرمپور می دهد. ساخت این فیلم بازگشت به راه صواب و فیلمی کریمانه با حال و هوای کرمپوری است. فیلمسازی که کار بلد است و میتواند فیلمی بسازد که مخاطب را غرق رویای شاهپریانی کند چرا باید نتیجه زحمات سینماییاش را آمیخته به سیاست کند؟! سینمای عشقولانه - سیاسی پل چوبی، تبعات فراوانی برای کرم پور داشت و این تبعات به محدود کردن این فیلمساز انجامید. «سوفی و دیوانه» با عیار واقعی فیلمساز و آنچیزی که از کرم پور انتظار داریم بسازد، فاصله شگرفی دارد، اما فیلمی به معنی واقعی سینمایی است که میتواند مخاطب را غرق یک رویای لذت بخش کند.
روایت آمیختگی سوفی و دیوانه به سینمای محض، از جایی آغاز میشود که امیر(امیرجعفری) با پریدن مقابل قطار مترو، قصد خودکشی دارد. زندگی در این نقطه برای او تمام شده است، ناگهان سوفی از راه می رسد و امیر را از پریدن جلوی قطار مترو باز میدارد. نکته تاملبرانگیز این است که بسیاری از آثار سینمایی که در جایجای این کره خاکی به صورت مستقل با تم، پیرنگ، میزانسن، جغرافیا و حتی فرم متفاوت ساخته میشوند، شاید هیچ ربط ظاهری به یکدیگر نداشته باشند، اما برخی فیلمها چنان ساخته می شوند که نمیتوان یکی از آنها را مستقل از دیگری قضاوت کرد.
به عنوان نمونه نمیتوان فیلم دختری روی پل(پاتریس لکونته) و آنجلای( لوک بسون) را در بررسی و ارزیابی تطبیقی درونمایه، با یکدیگر مقایسه نکرد. دو ضلعی لکنونته و بسون با سوفی و دیوانه یک مثلث زیبا را تشکیل میدهند که برای شناخت هر یک از این آثار باید دوضلع دیگر را به خوبی شناخت و بررسی کرد. یکی از جهاتی که موجب می شود فیلم سوفی و دیوانه سینماییتر از سایر آثار کرمپور باشد این است که ناخواسته مخاطب را وادار به تطبیق با آثار نامبرده میکند، با این تفاوت که فیلم کرمپور اساسا تمی شرقی دارد.
خواسته یا ناخواسته، بازدارندگی سوفی و واکنش اولیه امیر نسبت به وی، زمینه یک سفر شهری را برای این دو فراهم میکند، سفری که در عین عینی بودن، می تواند یک سفر ذهنی باشد. در واقع تک گوییهای سوفی وار این سفر، در مورد اطرافیان دخترک، این سفر شهری را خیال انگیزتر میکند.
موج خیالانگیزی که با واقعیت خشن خودکشی ابتدایی تعارض فراوانی دارد. اما حُسن فیلم این است که از یک روزمرگی حاد اسکیزوفرنی وار، مخاطب را نجات می دهد و او را سوار بالهای یک فرشته به نام سوفی می کند. روایتهای مرتبط دخترک، از یک کنش خیال انگیز فرشته وار، سرچشمه می گیرد و با فرضهای انتزاعی مخاطب پیوند برقرار میکند. در یک تطبیق متضاد، صوفی خیلی سریع واکنشهای آندره موسی (جمال دبوز) در فیلم آنجلای (لوک بسون) را به یادمان می آورد.
زندگی ذهنی سوفی در این سفر شهری، روایت های متضادی است که آندره از زبان فرشته می شود. در سوفی و دیوانه به همین سبک و سیاق وجوه متغیر عینی و ذهنی مرزهای خیال و واقعیت را در هم تنیده میشودو مخاطب با این پرسش روبروست که آنجلا کیست؟ از کجا آمده است و کدام تغییر شگرف را قرار است رقم بزند؟ اقتضائات پرسوناژ سوفی و امیر و تعارض و تضاد سنی، حتی رفتاری و شخصیتی، جذابیت دیوانهواری دارد که به عمق این سفر دامن می زند . وقایع نگاری سوفی از خودش واقعی جلوه نمی کند، مرز پذیرش و عدم پذیرش شیوه زندگی سوفی لبریز از سئوال است و مخاطب با این چالش دراماتیک دست و پنجه نرم میکند که مرزهای عینی و ذهنی آن را کشف کند.
کرم پور معلق نگاه داشتن تماشاچی را خوب بلد است، و در فیلم «چه کسی امیر را کشت» نشان داد که می تواند تعلیق را در لایه دوم شخصیت هایش لحاظ کند. معلق نگاه داشتن شخصیتها در موقعیتی که مخاطب نتواند آنها را حدس بزند، تا سفر رویاگونه و مسافرکوچولووار سوفی را لحظهای نمیتوان حدس زد که زندگی در کانادا و همسرش مردهاش چه میزان ذهنی است یا عینی! آیا سوفی آنجلایی دیگر است که وارد زندگی پر فراز و نشیب آندره شده است؟
حتی سیاق نجات بخشی سوفی شبیه، شبیه آنجلاست.در بخشی از فیلم آنجلا، آندره با اصرار علاقهمند است پی به هویت آنجلا ببرد و در آن بخش از فیلم آنجلا به او می گوید "فرشتهای است آمده از آسمان" . آندره باور نمیکند اما رفتار معجزه آسای آنجلا موجب می شود که آندره حرفهای آنجلا را باورکند. این موقعیت دقیقا شبیه موقعیت امیر و سوفی است. هر دو یکدیگر را با همان موقعیتهای آراسته ظاهری باور میکنند اما سوفی مثل آنجلای فیلم لوک بسون یک ماموریت فوق العاده آسمانی دارد و قصد دارد امیر را از استیصال و انزوا رهایی بخشد تا خودش را دوباره باور کند، دقیقا مثل کاری که آنجلا در مواجه با آندره انجام میدهد. در بخشی از فیلم لوک بسون آنجلا به آندره میگوید آمده است که موجب انعکاس خوبی از درون آندره شود و نکته جالب اینجاست که عملکرد سوفی و تاثیرش بر موقعیت پرسوناژ امیر زمینه چنین رستگاری ویژه ای را برای امیر فراهم می آورد.
سئوال این است که سوفی و دیوانه صرفا نمایشی از یک گشت و گذار شهری است؟ پاسخ این فیلم را به سادگی در نمونه تطبیقی یاد شده م می توان جستجو کرد. در بخش مهمی از فیلم آنجلا زمانیکه آندره روبروی آینه ایستاده و کالبد انسانیاش را نمی بینیم، نجوایش را می شنویم که به آندره میگوید" به کالبد خودت نگاه کن که زیر فقدان اعتماد و عشق له شده. " امیر در قصه سوفی و دیوانه نیز به بلای آندره دچار است و پس از مرگ فرزندش و از بین رفتن اعتمادش، میخواهد خود را زیر قطار له کند تا اینکه سوفی سراغ این مجنون میرود و سعی میکند با تاثیر فرشتهوارش (با روایت های انتزاعیاش) اعتماد و عشق را در وجود امیر احیا کند.
در بررسی تطبیقی سوفی و دیوانه به سادگی میتوان دریافت که فیلم در تطبیقی مستقل با فیلم دختری روی پل( پاتریس لکونته) پیوندی معنایی دارد. پس از سکانس معرفی شخصیت اصلی، ادل را میبینیم که قصد خودکشی دارد و از روی پل به داخل یک رودخانه سقوط میکند، اما این سقوط، همچون قصد امیر، با حضور یک مامور نجات بخش انسانی، صعودی برای دوباره یافتن پیوندهای مانوسی است که آدمی را زنده نگاه میدارد.
در فیلم دختری روی پل، گابور(دانیل اتوی) و اَدل ( ونسا پارادیس) راهی بیمارستان میشوند و روی بیمارستان بحثی میان آنان در میگیرد. میان ادل و گابور و شخصیتی که مثل ادل خودکشی کرده است. گابور از مرد می پرسد که به چه دلیل خودکشی کرده و مرد پاسخ می دهد اسکیزوفرنی. مرد از گابور می پرسد شما به چه دلیل خودکشی کردهاید؟ گابور پاسخ می دهد : شیدایی غیر طبیعی.
پر واضح و مشخص است که امیر پرسوناژ اصلی فیلم به دلیل حس اسکیزوفرنی وارش قصد خودکشی ندارد. او نیز به همین دلیل شیدایی غیر طبیعی پس از مرگ فرزندش قصد خودکشی دارد. همین شیدایی غیر طبیعی امیر را به دنبال سوفی میکشاند و سوفی عامدانه نقش فرشته ( آنجلا) را برای امیر بازی می کند. باز هم به همان سر فصل اساسی مطرح شده باید اشاره کنم برخی فیلمها به لحاظ ساختار و مفاهیم طرح شده روانشناختی یک پیوستگی دراماتیک و هارمونیک با یکدیگر دارند و پر واضح مشخص است که «سوفی و دیوانه» دنبالهای بر قصص شاه پریانی و خزیدن در یک جهان سورئال است که شیدایی غیرطبیعی پرسوناژ های اصلی را به راحتی نمی توان تمییز دارد. ضمن اینکه تطبیقهای موصوف به هیچ عنوان انگی برای فیلمساز برای تقلید نیست. «سوفی و دیوانه» اثر مستقلی محسوب می شود اما شاخک های مخاطب علاقه مند سینما را تیز میکند.
«سوفی و دیوانه» تا زمانیکه همسر امیر با او در پارک تماس میگیرد هیچ اشکالی ندارد و خیلی روان و یکدست پیش می رود اما صحنه زندان رفتن سوفی بشدت وجه خیال انگیز فیلم را نابود می کند. تصور کنید اگر قبل از نمایش سکانس زندان، با صعود دوربین به سمت آسمان و محو شدن ناگهانی سوفی، می توانست بهترین پایان بندی برای این فیلم باشد. کارگردان می توانست با حذف سکانس های زندان، با ترجیع بندی ماوراالطبیعه فیلم را به پایان می رساند و از منظر مخاطب سوفی رازآلود تبدیل به همان فرشته نجاتی می شود که مخاطب انتظارش را دارد. عینیت بخشیدن به جایگاه زمینیسوفی لحن تغزلی فیلمساز را کاملا برهم می زند. از مهدی کرم پور انتظار می رود برای شاداب کردن فیلم بخش های زندان رفتن سوفی را از فیلم منفک کند تا لحن خیال انگیز فیلم با صعود دوربین حس خیال انگیز پرواز را به مخاطب منتقل کند.