سرویس فرهنگ و هنر مشرق - مستند «انحصار ورثه» از زمان اکران در جشنواره سینما حقیقت به فیلم بحث برانگیزی تبدیل شده است و ه در اشتباهی استراتژیک این فیلم به دفتر جشنواره فجر تحویل داده شد و در جشنواره فجر به نمایش درآمد و میزان اعتراض ها به شکل فزایندهای افزایش یافت. در یکی از تندترین اعتراضها به این مستند رجانیوز نوشت :
می خواهم این مقاله که نه، دردنامه را با یادکرد یک نامه شروع کنم . نامه ای که احسان حسنی عزیز ( مدیر سازمان اوج که خود از پیشگامان جبهه ی فرهنگ و هنر انقلاب است) شجاعانه ، به درستی و به حق در نقد سیاست و مدیریت فرهنگی دولت نهم و دهم و خطاب به رئیس جمهور وقت نوشته بود. نامه ای با عنوان "آقای احمدی نژاد! گردان متلاشی را در یابید” در نشریه ی پلاک هشت. نامه ای که نقد احمدی نژاد را نه حق خود که وظیفه ی خود عنوان کرده بود. حال هم براین قیاس، این قلم نگارش این دردنامه را خطاب به همه متصدیان جبهه ی فرهنگ و هنر انقلاب را نه حق خود، که وظیفه ی خود می داند.
آقا احسان در نامه ی خود به رئیس جمهور وقت به حق نوشته بودند : « آقای دکتر! ایجاد اتاق وضعیت و تشکیل کار گروه اضطراری در برابر قتل عام ناتوی فرهنگی را از چه کسی باید مطالبه کنیم؟ به خدا اهمیت و اولویت این عرصه از حوزه ی بحران زده ی مسکن و اقتصاد و سیاست خارجی و… که شخصاً به میدان می آیید وفوراً کنترل می کنید، نه تنها کمتر نیست، بلکه به مراتب بیشتر است. چه آنکه زیان ها وخسارت های این بخش نیز به مراتب هولناک تر وخانمان سوزتر و اثرات مخرّب آن به مراتب دیرپاتر از زیانهای وارده به دیگر بخش های کشور است. باور ندارید؟! سر بسته می گویم: به تلفات و ریزش های برجای مانده در بین اصحاب فرهنگ و هنر و رسانه در همین فتنه ی اخیر نگاه کنید. منظور مرا متوجه خواهید شد. هر چند که بنده منکر رویش های مبارک این دوران نیستم که البته خود جوش اند و نه با اعمال سیاست و راهبرد های دولتی! باور کنید تحول فرهنگی با پمپاژ کور و بی هدف میلیاردها تومان بودجه به دستگاه های فرهنگی در استانها به دست نمی آید! مظلومیت فرهنگ و هنر انقلابی با رفع توقیف فیلم های مریض و مسئله دار و صدور پروانه ساخت های فلّه ای و رفع توقیف از کتاب های شبهه دار و باج دادن به شبه هنرمندان روشنفکر مآبِ دل در گرو فرهنگ غرب و خائن به امّت و امام در طوفان فتنه ها، از بین نمی رود.»
در انتها هم نامه را با این جملات به پایان برده بود : «بار دیگر و باصدای بلند به شما اعلام خطر می کنم. خاکریزهای فرهنگی دارند بی سر و صدا و پی در پی سقوط می کنند. بی سیم های قرار گاه شما خاموش اند! ناتوی فرهنگی از همه سو خاکی پوشانِ جبهه ی فرهنگِ محکوم به مظلومیتِ این انقلاب را دور زده و قیچی کرده ... خاکریز نشینان خط نگهدارِ جبهه ی فرهنگ و ادب و رسانه و هنرِ از یاد رفته ی انقلاب را در یابید. نیروهای زبده و متخصص این گردان ها از عملکرد فرهنگی دولت شما نا امید و ناراضی اند و از اطراف شما پراکنده شده اند. تا دیر نشده آنها را دریابید و گول مشاوره های غلط وآدرس های اشتباهِ دیده بان های به ظاهر دلسوز وفرصت طلبِ حوالی خیابان پاستور را نخورید!»
فکر می کنم مرور آن نامه این روزها برای همه ی دوستانی که فرمان هدایت آنچه جبهه ی فرهنگی انقلاب خوانده می شود را در دست دارند، بسیار ضروری و واجب باشد. هرچه باشد این روزها اتفاقاتی هرچند نادر اما نگران کننده در این جبهه واقع می شود که شاخک های امید بستگان و دلسوزان این جبهه را بشدت نسبت به آنها حساس می کند. در اینجا فقط به یکی از آنها اشاره و پرداخته خواهد شد.
ماجرا اگرچه به یک فیلم و یک مستندساز بازگشت دارد، اما فقط به آنها محدود نمی شود و پرده از یک خط انحرافی و خیز پنهان در این جبهه برمی گیرد. مقصود مستند انحصار ورثه و سازنده اش ؛ محمدعلی شعبانی است. گمان براین بود که بساط این فیلم موهن برچیده شود. اخبار هم مؤید آن بود که تهیه کننده ی فیلم آنرا توقیف کرده. این بود تا اینکه خبر رسید فیلم به جشنواره فجر فرستاده شده است. ابتدا باورپذیر نبود. اما بعدتر درستی خبر ثابت شد. تا اینکه روز دوشنبه 11 بهمن فیلم در بخش مستند جشنواره اکران شد. وقتی نام تهیه کننده را در انتهای فیلم دیده شد، هم تردیدها برطرف شد و هم دیگر سکوت در برابر فاجعه ای که در حال وقوع است، جائز نبود.
خبر رسیده بود بود که هم سازمان اوج و هم حسین افشار تهیه کننده فیلم، خود از نسخه ی نهایی فیلم ناراحت و عصبانی اند و مراتب اعتراضشان را به شعبانی هم اعلام کرده اند و به او گفته اند که غش در معامله کرده است. اما چگونگی سر درآوردن فیلم از جشنواره و سکوت خانه ی مستند و حسین افشار بشدت جای سؤال دارد. حسین افشار، آقازاده ی سردار افشار( فرمانده ی اسبق نیروی مقاومت بسیج) همان کسی است که در حال حاضر مدیریت «خانه ی مستند»، از مراکز تابعه ی سازمان هنری – رسانه ای اوج را بر عهده دارد.
خانه ی مستند قرار بوده و هست که وظیفه ی حمایت از مستند سازی مبتنی بر گفتمانِ انقلاب را انجام دهد، و البته انصافاً در این مسیر کم کار نکرده و نیروهای خوبی را هم پرورده است. هم اوج و هم خانه ی مستند، به حق نماد اصلی گفتمان فرهنگی انقلاب را شهید آوینی معرفی کرده و می کنند و بر آن اصرار هم دارند. حال از دل چنین رویکردی چگونه فیلمی بشدت محرف و موهن به آوینی به نام انحصار ورثه بیرون می آید هم محل سؤال است و هم محل تأمل؟ و البته جای سؤال هم دارد.
سمفونی استیضاح، فیلم اول محمدعلی شعبانی که ترور شخصیت شهید دیالمه بود، با جمله ای از صادق زیباکلام شروع می شد : « دیالمه بیشتر نقش بلندگو رو بازی می کرد برای بی اعتبار ساختن بنی صدر، او بلندگوی یک جریان بود». حالا همین حکم در مورد خود محمد علی شعبانی صدق می کند. شعبانی فقط یک بلندگوست. بلندگوی یک جریان سیاسی که به پشتوانه ی پدر، در پشت خاکریزهای جبهه ی فرهنگی انقلاب خزیده است. او بلندگوی جریانی است که سرنخش به «بنیاد باران» و رئیس فتنه گرش می رسد. مردی با عبای شکلاتی که به دوستی با جورج سورس معروف است . هم او که شعبانی در همین فیلم سمفونی استیضاح تصویر خودش را با افتخار در کنار آن گذاشته بود. کارها و آثار آقا زاده ی مرتضی شعبانی نشان می دهد که سطحی تر از آنست که معرفتی درست از دیالمه و یا آوینی داشته باشد. پس خط و خطوط لازم کجا صادر می شود تا اینگونه به لجن مالی اسوه های انقلاب بپردازد. یا مثلا عناصر مغرض و بی سوادی چون زیباکلام ، چه فهمی از دیالمه یا آوینی دارند که هم باید درباره ی آوینی سخن بگویند و هم درباره ی دیالمه؟
فرار به جلو شعبانی در سخنانی قبل از اکران فیلمش در برج میلاد، از همه حیرت آور تر است : « در اینجا حرف نو زدن یک جور تابو شکنی است،در حالیکه هیچ کس نمیپرسد که 22 سال از شهادت آوینی گذشته است و مدعیان شهید آوینی باید پاسخگو باشند که چرا تصویر که از آوینی بازتاب دادهاند با این تصویر فرق میکند؟!» و در ادامه هم می گوید : « هیچ وقت در زندگی سینماییام، دنبال سر و صدا راه انداختن نبودم اما فیلمهایم از جمله «انحصار ورثه» ناخواسته دچار شرایطی شدند که کاملا فرامتنی است و به فضای فرهنگی برمیگردد. وقتی حرف نو و جدیدی مطرح میشود،اینگونه اتفاقات در این جامعه بوجود میآید بنابراین همه را دعوت میکنم که به تماشای این فیلم بیایند.»
طُرفه آنکه از همین بیان وی مشخص است که او هم به دنبال سروصدا راه انداختن است و هم دیده شدن. مشکل او علاوه بر عطش دیده شدن و کمی معلومات، اینست که نمی داند به قول آقا مرتضی تظاهر به دانایی هیچگاه جای دانایی را نمی گیرد. به خصوص آن نوع تظاهر به دانایی که دامانش به غرض ورزی غرض ورزان نشان دار آلوده شده باشد.
فیلم آنقدر مغرضانه بوده که حتی یکی از دوستان آوینی که در فیلم در نقد نصیری صحبت کرده، بعد از اکران خصوصی فیلم با شگفت زدگی به شعبانی متعرض شده است که او در حق مهدی نصیری نامردی کرده است. از این روست که در زمانه ای که نام و نان، در انگ زدن و ننگین کردن دامنهاست، ناگزیر باید مستندی که سوژه اش شهیدی است که با اولین قطره خونش، جمیع گناهانش پاک شده اند و خود به خود تقدس یافته را بشکند و این شکستن، جز با مسئله دار کردن آن شهید و شالوده شکنی اش میسر نمی شود. یعنی عرفی سازی یک شهید. همان کاری که او با دیالمه و آوینی کرده است. عرفی سازی ضرورتاً امری مختص به حوزه ی سیاسی نیست و صرفاً به معنای تفکیک نهاد دین از نهاد سیاست نیست، بلکه مقوله ایست که همه ی ساحات زندگی بشر را به ویژه حوزه ی فرهنگی، اجتماعی و دینی و بعد سیاسی انسان را دگرگون و عرفی می کند.
انحصار ورثه حرف نو نیست. فیلمی عرفی است که محصول بی صداقتی کارگردان و اراده ای آلوده به ننگ و انگ برای جلب توجه جماعت مفلوک شبه روشنفکری که استاد فیلمسازیش از قِبَل وطن فروشی ارتزاق اسکاری می کند. همین رویکرد بود که موجب توقیف فیلم اولش، سمفونی استیضاح شد و اگر در سمفونی استیضاح پای انجمن سینمای دفاع مقدس در میان بود، در انحصار ورثه اما نام یکی دیگر از توابع جبهه فرهنگی انقلاب در میان است؛ خانه مستند و حسین افشار. براستی چرا دیده بان های جبهه فرهنگی باید به این راحتی اشتباه را دوبار تکرار کنند؟
محمدعلی شعبانی که برآمده از زهدان روایت فتح است، فیلمهایش از قضا بیشتر باب دندان «بی بی سی فارسی» و «من و تو» است تا متناسب با دعاوی جبهه ی فرهنگی انقلاب و اتفاقاً هوشمندانه خط تأثیرگذاری را برگزیده است. خط انحرافی تحریف اسوه های انقلاب و فرزندان معنوی امام خمینی و تکیه گاه نسل امروز انقلاب را.
دوستان عزیزی که هدایتگر جبهه ی فرهنگی انقلابند بدانند که دشمنان انقلاب به ویژه جریان فتنه و براندازی نرم نظام از آنجا که دست و پا بسته و خود را بشدت تحت نظر می داند، سخنش را از دهان کسانی می زند که از میان معاریف و چهره های خوش آتیه ی همین جبهه یارگیریشان کرده است. چهره هایی که ترجیحاً پدرانشان افرادی خوشنام باشند باسوابق حقی در انقلاب و جنگ . پدرانی که یا سردار جبهه ی نظامی اند و یا سرداران جبهه ی فرهنگی و یا از این دو مهمتر، شهیدند. راز اینکه کسانی چون محمد علی شعبانی، محمدعلی آهنگران و دهها تن دیگر چون اینان مورد طمع اصحاب سقیفه انقلاب خمینی اند در همین جاست.
اتاق فکر فتنه به اینان چون اسب تروایی می نگرد که باید در درون جبهه فرهنگی انقلاب رخنه شان داد تا در بزنگاههای سیاسی آتی به خوبی از آنان بهره برد. کافیست تا قدری در صفحات شبکه های اجتماعی این قربانیان نگریسته شود. قربانیانی که آگاهانه یا ناآگاهانه در زمین فتنه بازی می کنند. پرواضح است که اصحاب سقیفه و جمل انقلاب، هیچگاه نه جرأت و نه امکان اینگونه ساختارشکنی ها را ندارند، اما با پنهان شدن در پس چنین چهره هایی هم حرف خود را می زنند و هم از تبعات احتمالی آن خود را مصون نگاه می دارند.
دردآور آنکه در همین گیرودار خبر می رسد که از یک طرف، مرکز مستند حوزه ی هنری قراردادی بابت پروژه ای مستند درباره ی زندگی رهبر انقلاب با شعبانی در حال انعقاد است و از طرف دیگر، شبکه ی المنار هم برای مستندی درباره ی انقلاب اسلامی با او به توافق رسیده است. پروژه ای که گفته می شود حدود 800 میلیون برآورد شده است. اول انجمن سینمای دفاع مقدس، بعد خانه ی مستند و اوج، حالا حوزه ی هنری و المنار. مگر نه اینکه مؤمن نباید از یک سوراخ دوبار گزیده شود. همه ی نگرانی ها اینست که این خطاهای ممتد و مکرر، خط نشود.
روی سخن با برادرانی است که برکرسی دیده بانی و تمشیت امور جبهه ی فرهنگی انقلاب تکیه زده اند. برای برادرانی که باید دیده بانان بیدار و هوشیار این جبهه و خاکریزهایش باشند، فراز آخر نامه ی احسان حسنی به احمدی نژاد را تکرار می کنم . همان آقا احسانی که خدمات و احسانهای فرهنگیش در این جبهه بر همه ی بچه ها، نه تنها پوشیده نیست که ستودنی است. «برادران بار دیگر و باصدای بلند به شما اعلام خطر می کنم. خاکریزهای فرهنگی دارند بی سر و صدا و پی در پی سقوط می کنند. بی سیم های قرار گاه شما خاموش اند! ناتوی فرهنگی از همه سو خاکی پوشانِ جبهه ی فرهنگِ محکوم به مظلومیتِ این انقلاب را دور زده و قیچی کرده ... خاکریزهای جبهه ی فرهنگ و ادب و رسانه و هنرِ از یاد رفته ی انقلاب را در یابید. چشمانتان را بر اسب های تروایی که در پشت خطوط و خاکریزهایمان پنهان شده اند را دریابید. غفلت و درنگ امروز ، پشیمانی فردا را به همراه خواهد داشت. نیروهای زبده و متخصص این گردان ها از عملکرد فرهنگی شما نا امید و ناراضی اند و از اطراف شما پراکنده شده اند.حالا تا دیر نشده آنها را دریابید و گول مشاوره های غلط وآدرس های اشتباهِ دیده بان های به ظاهر دلسوز و فرصت طلبب را نخورید! »
سخن آخر اینکه دوستان گول مشاوره های غلط وآدرس های اشتباهِ دیده بان های به ظاهر دلسوز وفرصت طلبِ حوالی خیابان مظفر شمالی را نخورند. از دوستان می خواهم تا یکبار دیگر هر دو فیلم سمفونی استیضاح و انحصار ورثه را به همراه کف و سوت جماعت شبه روشنفکر انقلاب ستیز دقیق و درست ببینند تا هم راز لحن گزنده ی این نوشتار را دریابند و هم بدانند که ناتوی فرهنگی دشمن تا پشت خاکریزهای فرهنگی انقلاب آمده و به کمک فتنه، یارگیری هم کرده است. زمانی شهید آوینی به بهروز افخمی گفته بود: « دوره ، دوره ی بزمجه هاست». از خود می پرسم، اگر دوره ی آوینی، دوره ی بزمجه ها بود، آیا دوره ی ما، دوره ی لاشخورها نیست؟ باید مراقب لاشخورها بود.