انتشار رمان «تا آگوست» نوشته «گابریل گارسیا مارکز» نویسنده بزرگ برنده نوبل ادبیات، انعکاسی از تاثیرات زوال عقل بر یک ذهن خلاق است.
به گزارش ایسنا، پسران گابریل گارسیا مارکز، نویسنده کلمبیایی برنده جایزه نوبل ادبیات، رمان «تا آگوست» را پس از مرگ این نویسنده و بر خلاف خواسته پدرشان در سال 2014 در حالی منتشر کردند که این نویسنده تحت تاثیر درگیری با بیماری زوال عقل بیشتر زمان خود را صرف نگارش این کتاب کرده بود و همچنین تحت تاثیر نقدهای منفی به کتاب آخرش دوست نداشت کتاب جدیدی از او منتشر شود.
رمان «تا آگوست» داستان زنی را روایت میکند که سالی یک بار بر سر مزار مادرش میرود و در هر دیدار معشوقه جدیدی مییابد. این رمان با نقدهای متفاوتی روبهرو شده که برخی از آنها کاملا بیرحمانه است. «مایکل گرینبرگ» در نیویورک تایمز درباره این کتاب نوشت: «تصور یک خداحافظی ناخوشایندتر از این دشوار است. به نظر میرسد که افول گارسیا مارکز به اندازهای شدید بوده که مانع از آن شده که جهان خیالی را که نوشتن داستان میطلبد، کنار هم نگه دارد».
انتشار این رمان پرسشهای اساسی در مورد زندگی با سالخوردگی و ذهنی بیمار را مطرح میکند. اختلال شناختی خفیف و زوال عقل با خلاقیت ما چه میکند؟ این شرایط چگونه بر توانایی ما در استفاده از کلمات، ترکیببندی جملات و ساختن داستان تأثیر میگذارد؟
دانشمندان علوم اعصاب چندین دهه است که به بررسی این سؤالات میپردازند. افراد مبتلا به اختلال شناختی خفیف، بیشتر از سایرین همسن و سال خود، عملکرد شناختی خود را از دست میدهند و اغلب برای به خاطر سپردن چیزها دچار مشکل میشوند. اما آنها قادر به مدیریت فعالیتهای روزانه مانند لباس پوشیدن، غذا خوردن، حمام کردن و یافتن راه خود هستند. در زوال عقل، مشکلات شناختی به اندازهای افزایش یافته است که در زندگی روزمره تداخل ایجاد میکند و احتمال ایجاد تغییرات شخصیتی نیز وجود دارد.
«گارسیا مارکز» اولین غول ادبی نیست که انتشار آثارش پس از مرگ، پرسشهایی را در مورد تأثیر زوال عقل بر خلاقیت و زبان مطرح میکند. نزدیک به 20 سال پیش «پیتر گارارد» متخصص مغز و اعصاب از دانشگاه سنت جورج لندن، ذهن رماننویس «آیریس مرداک» را که در سال 1978 برنده جایزه بوکر، معادل جایزه پولیتزر در بریتانیا، شد مورد بررسی قرار داد.
«گارارد» میخواست ببیند چگونه استفاده مرداک از زبان، به ویژه فراوانی واژگان و طول جملات تغییر کرده است، بنابراین سه عدد از رمانهای او را از طریق یک برنامه کامپیوتری بررسی کرد: اولین رمان او در سال 1954 «زیر شبکه»، «دریا، دریا» (کتابی که جایزه بوکر را برای او به ارمغان آورد) و در سال 1978 منتشر شد و آخرین رمان او با عنوان «معضل جکسون»، که در سال 1995، چهار سال قبل از مرگ او منتشر شد. او همچنین پیچیدگی ساختار زبان را در این سه اثر مقایسه کرد.
این متخصص مغز و اعصاب و همکارانش این تحلیل را در ژورنال «Brain» در سال 2005 منتشر کردند. آنها تغییرات واژگانی واضح را در کتاب آخر او بدون تأثیر آشکار بر ویژگیهای دستوری متن مشاهده کردند. به عبارت دیگر، مرداک از کلمات کمتری استفاده میکرد و آنها را بیشتر تکرار میکرد، در حالی که دستور زبان او به ندرت دستخوش تغییر شده بود.
اما طول جملات به طور چشمگیری تغییر کرده بود. در پاراگراف آغازین رمان «دریا، دریا»، میانگین طول جمله 15.6 کلمه بود، در حالی که در آخرین کتاب او به 8.6 کلمه کاهش یافته بود. کتاب دوم، در اواسط کار، طولانیتر از کتاب اول او با تنوع کلمات بیشتر و افراد بیشتر بود، احتمالاً با افزایش اعتماد به نفس مرداک به عنوان یک نویسنده. کتاب پایانی کاهش شدید طول و تنوع کلمات را نشان داد و گفتوگوی بیشتری داشت و شامل روایت کمتری نسبت به کتابهای قبلی بود.
به گفته «کاتیا راسکوفسکی» عصبروانشناس از دانشگاه پنسیلوانیا، که 20 صفحه اول معروفترین کتاب نویسنده یعنی «صد سال تنهایی» را با 20 صفحه اول رمان «تا آگوست» مقایسه کرده، سبک نوشتاری گارسیا مارکز نیز تغییر کرده است. او درباره کتاب اول میگوید: «آخرین رمان مارکز سادهتر است: جملات کوتاهتر است و کلمات پیچیدهتر کمتر و تکرار کلمات بیشتر است».
این عصبروانشناس همچنین میافزاید: «از همان ابتدا، یک تفاوت وجود دارد. در جمله آغازین «صد سال تنهایی» که از زبان اصلی آن یعنی اسپانیولی ترجمه شده، آمده است: «سرهنگ آئورلیانو بوئندیا، سالها بعد، وقتی با جوخه تیراندازی روبهرو شد، آن بعدازظهر دور را به یاد آورد که پدرش او را برای پیدا کردن یخ با خود برد.» در مقابل، جمله افتتاحیه رمان «تا آگوست» این است: «او جمعه 16 آگوست با کشتی ساعت سه به جزیره بازگشت.»
«راسکوفسکی» همچنین میگوید: «خود گارسیا مارکز زمانی از دست دادن حافظه معنایی را به شیوهای بسیار دقیق توصیف کرد. در بخشی از رمان «صد سال تنهایی»، مردم در شهر خیالی دچار طاعون بیخوابی شدند که منجر به از دست دادن حافظه شده که بسیار مشابه آن چیزی است که در برخی از بیماران مبتلا به زوال عقل مشاهده میشود و ویرانگرترین نشانه آن از یاد بردن نام و معنای چیزهاست».
مارکز ظاهرا نسبت به وضعیت خود آگاه بوده است. پسرانش در پیشگفتار کتاب «تا آگوست» نوشتند که زوال عقل اواخر عمر پدرشان منبع ناامیدی شدیدی برای او بوده است.
راسکوفسکی در رمان «تا آگوست» نشانههای واضحی از تقلای نویسنده پیدا کرده است. او میگوید: «چیزی که من را کمی غمگین کرد، لزوماً سادگی داستان یا شخصیتها نبود، بلکه از دست دادن تجربه حسی بود. در آثار قبلی، یک پرتقال صرفاً یک پرتقال نبود. گارسیا مارکز توصیفهای شادابی از رنگ، عطر و خاطرات دوران کودکی آن ارائه میدهد، اما در کتاب آخرش اینطور نیست».
«کاتیا راسکوفسکی» عصبروانشناس از دانشگاه پنسیلوانیا در انتها میافزاید که رمان آخر مارکز هنوز بسیار بهتر از آن چیزی که هر یک از ما توانایی نوشتن آن را داریم اما این چیزی نیست که ما برای گارسیا مارکز به آن عادت کردهایم.
گابریل گارسیا مارکز که از مشهورترین نویسندگان آمریکای لاتین به حساب میآمد، ششم مارس 1927 در آرکاتاکای کلمبیا متولد شد. زمانی که او در دانشگاه ملی کلمبیا رشته حقوق میخواند، به طور جدی وارد کار روزنامهنگاری شد.
این نویسنده اولین اثر داستانی خود را در سال 1947 در روزنامه «ال اسپکتادور» چاپ کرد، اما دبیر ادبی همین نشریه درباره داستان او نوشت: نسل جدید کلمبیاییها دیگر در حوزه ادبیات خوب حرف جدیدی برای گفتن ندارد.
از آن پس «گابریل گارسیا مارکز» هفت سال برای نگارش اولین رمان کوتاه خود تحت تأثیر نویسندگانی چون «ویلیام فاکنر» و «ویرجینیا وولف» وقت صرف کرد. «طوفان برگ» سرانجام در سال 1955 به چاپ رسید و سپس شاهکار او «صد سال تنهایی» در سال 1967 روانه بازار کتاب شد.
«صد سال تنهایی» در واقع سفری به گذشته و حال کلمبیاست. کارتاخنا، جایی که گابو به عنوان روزنامهنگار در «ال یونیورسال» قلم میزد، مکان مناسبی برای شروع داستان بود. «مارکز» آغازگر موج نو ادبی آمریکای لاتین نبود؛ در آن دوران نویسندگان مطرح دیگری همچون «کارلوس فوئنتس»، «خولیو کورتاسار» و «ماریو بارگاس یوسا» هم قدرتمندانه پا به عرصه ادبی گذاشته بودند، اما انتشار این کتاب که ترکیبی از داستانهای تخیلی، تاریخچه کارتاخنا پشت نقاب روستایی خیالی به نام «ماکوندو» و روایت هفت نسل از یک خانواده بود، اغلب به عنوان پیشگام جریان ادبی «بوم» در دنیای انگلیسیزبان محسوب میشود.
«مارکز» در طول عمرش به نوشتن ادامه داد و آثاری را چون «پاییز پدرسالار» (1975) و «عشق سالهای وبا» (1985) که از معروفترین رمانهایش هستند، خلق کرد. این نویسنده کلمبیایی شانس این را داشت که در زمان حیاتش به موفقیت مالی برسد و مورد تحسین منتقدان ادبی قرار گیرد؛ اتفاقی که برای خیلی از همتایان او رخ نداد.
این نویسنده شناختهشده کلمبیایی معروف به گابو را پس از «میگوئل سروانتس» نویسنده قرن هفدهمی «دون کیشوت»، محبوبترین نویسنده اسپانیولیزبان میدانند. علاوه بر محبوبیت ادبی، مارکز برای خلق سبک ادبی «رئالیسم جادویی» هم اعتبار بسیاری برای خود خرید. رئالیسم جادویی دربردارنده المانهای فانتزی و جادویی در بستر زندگی روزمره است. با این حال اینها تنها افتخارات ادبی مارکز نیستند.
او در هشتم دسامبر 1982 مهمترین جایزه ادبی جهان، یعنی نوبل را به دست آورد. آکادمی سوئدی نوبل ادبیات برای "رمانها و داستانهای کوتاهی که المانهای واقعی و فانتزی آنها در دنیایی از تخیلات با هم آمیختهاند و زندگی و بحرانهای یک قاره را منعکس میکنند" او را شایسته دریافت مهمترین جایزه دنیای ادبیات شناخت. او اولین کلمبیایی و چهارمین نویسنده اهل آمریکای لاتین بود که به این افتخار دست یافت.
داستان بیماری روانی این نویسنده هم از پرحاشیهترین بخشهای زندگی او بود. برادر او طی سخنرانی که برای دانشجویان کارتاخنای کلمبیا داشت، اعلام کرد «گابو» از بیماری زوال عقل رنج میبرد و از سال 1999 به سرطان غدد لنفاوی مبتلا شده است. او همچنین گفت که خالق «صد سال تنهایی» دیگر قلم به دست نمیگیرد و پس از چاپ آخرین کتابش در سال 2004 دیگر اثری را به نگارش درنیاورده است.
سرانجام خبر درگذشت این نویسنده بزرگ در هفدهم آوریل 2014 (برابر 28 فروردین 1393) منتشر شد و «کریستوبل پرا» ویراستار او در انتشارات «رندم هاوس»، مرگ این نابغه ادبی را در سن 87 سالگی تایید کرد.
منبع: مجله «Undark»