وجود مبارک امیرمؤمنان(ع) در پرتو قرآن کریم، تمام مصالح ساختمان بنای الهی و ملکوتی انسانیت را با خطبهها، نامهها و حکمتهایشان تأمین کرده است.
کتاب نهج البلاغه به عنوان برادر قرآن شناخته شده و مجموعه مطالب آن، اندکی از دانش و بصیرت وجود مبارک امیرمؤمنان(ع) است.
نهج البلاغه در حقیقت مبیّن و مفسّر بسیاری از معارف قرآن مجید، و در حدّ خود جلوه دیگری از کتاب خداست. امام علی(ع) که قرآن ناطق است در نهج البلاغه درباره قرآن کریم به مردم میفرماید: این قرآن را که دراختیار شماست به سخن بیاورید تا حقایق، اسرار، لطائف و اشاراتش را برای شما بیان کند:
«ذلک القرآن فاستنطقوه»[1]
آن قرآن را به سخن آورید.
البته خود در ادامه میفرماید:
«ولن ینطق ولکن اخبرکم عنه»[2]
ولی هرگز سخن نمی گوید، امّا من شما را از آن خبر می دهم.
این کتاب، کتابی نیست که آنچه را دارد با شما در میان بگذارد، اما من زبان این کتاب هستم و مفاهیم آنرا بررسی شما بیان میکنم.
از این کلام حضرت، عظمت نهجالبلاغه آشکار می شود.
وجود مبارک امیرمؤمنان(ع) در پرتو قرآن کریم، تمام مصالح ساختمان بنای الهی و ملکوتی انسانیت را با خطبهها، نامهها و حکمتهایشان تأمین کرده است. به همین سبب، توجّه اهل ایمان به نهج البلاغه امیرمؤمنان(ع) باید توجّهی اصولی باشد و این کتاب را به عنوان مفسّر قرآن کریم برای ساختن ساختمان انسانیت محور قرار دهند و با آن سر و کار داشته باشند.
اهتمام به نهج البلاغه
امیرمؤمنان(ع) با خطبهها، نامهها و حکمتهای خود، بابِ بسیاری از علوم را به روی انسانها گشوده است. از زمانی که سیّد رضی بخشی از خطبهها، نامهها و حکمتهای آن حضرت را انتخاب نموده و در این کتاب آورده است تاکنون که بسیاری از دانشمندان شیعه و سنی به تفسیر آن پرداختهاند به پایانِ معارف و اسرار آن نرسیدهاند.
روزی با استاد شهید مرتضی مطهری درباره نهج البلاغه مشورت میکردم. ایشان هنگامی که از استادِ نهج البلاغه خود مرحوم حاج میرزا علیآقای شیرازی که مقیم اصفهان بود، صحبت میکرد واقعاً دگرگون میشد و گاهی به گریه مینشست. مشخص بود که شرح نهج البلاغهای که حاج میرزا علیآقا گفته بود عجیب در شاگردانش و از جمله شهید مطهری اثر گذاشته بود؛ شاگردانی که خود زمانی از تربیتیافتگان برجسته آیتالله بروجردی و علامه طباطبایی بودند.
آیتالله العظمی بروجردی به منبر حاج میرزا علیآقا به شدّت علاقه داشت. وی در ایام فاطمیه دوم سالی ده روز، شخصاً از حاج میرزا علیآقا برای سخنرانی در قم دعوت میکرد. شهید مطهری میفرمود: آقای بروجردی با شنیدن نهج البلاغه از زبان آن مرد به پهنای صورت اشک میریخت.
کتاب نهج البلاغه روح را تصفیه میکند و نورانیت به انسان میبخشد و از همین رو، حوزهها و دانشگاههای ما باید به کتاب خدا و نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه بیش از پیش توجه کنند و بها دهند.
دژهای عظیم
امروز که مکاتب انحرافی، ماهوارهها و هزاران پایگاه اینترنتی با فعّالیت خود در پی جمعآوری مرید هستند، قرآن، نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه مردم را در مقابل این جریان ها قرنطینه می کنند و مصونیت می بخشند. در روایت آمده است:
«ولایة علی بن ابی طالب حصنی»[3]
ولایت علی بن ابیطالب حصار محکم من است.
و در حدیث قدسی منقول از امام رضا(ع) آمده است که خداوند می فرماید:
«کلمة لا اله الّا الله حصنی و من دخل حصنی أمن من عذابی، قال: بشـرطها و شروطها و أنا من شروطها»؛[4]
کلمه «لا اله الا الله» حصار من است و کسی که وارد این حصار شود از عذاب من در امان میماند، امّا با شرط و شرایط آن، و من (امام علی بن موسی) از شرایط آن هستم.
بنابراین، با چنگ زدن به دامان قرآن و اهل بیت: میتوان نجات یافت، همانگونه که پیامبر خدا(ص) فرمود:
«ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی ابداً»[5]
که اگر به این دو چنگ بزنید هرگز پس از من گمراه نمی شوید!
این قرارگرفتن در حصار و نجات، تنها در پرتو تمسک توأمان به قرآن و ولایت امیرمؤمنان(ع) حاصل میگردد، تمسّکی واقعی و عملی وگرنه به صرف ادعای دوستی و محبت به آن حضرت، نتیجه کامل به دست نمیآید.
همچنین شیعه را با فرهنگ امیرمؤمنان(ع) میتوان ایمن نمود و در برابر خطرات، در حصار قرار داد. باید نهج البلاغه به میان مردم برده شود تا بسیاری از مشکلات برطرف شود و ارادت مردم به اهل بیت بیشتر گردد.
عظمت خطبه 86
خطبه هشتاد و ششم نهجالبلاغه که برای توضیح و شرح انتخاب شده، به سبب نیاز بسیار شدید خودم به معارف الهی، انسانی و اخلاقی است. هنگامیکه انسان در این خطبه دقّت میکند و کلمات و جملات آنرا میبیند، به این نتیجه میرسد که این خطبه از مهمترین خطبههای نهج البلاغه است و شاید بتوان گفت که از خطبههای کم نظیر یا بی نظیر این کتاب سترگ است.
گرچه بیشتر کسانیکه با نهج البلاغه سر و کار دارند، خطبه متّقین را در زمینه معرفی ویژگیهای متقیان بالاترین خطبه میدانند، ولی هنگامی که انسان در مسائل این خطبه دقیق میشود، مشاهده میکند که با خطبه متّقین تفاوت اساسی و کیفی دارد.
بیان ویژگیهای شیعه واقعی
وجود مبارک امیرمؤمنان(ع) در این خطبه چهل ویژگی را برای اولیای الهی و به تعبیر بعضی از بزرگان برای کسانی که دین، آنان را عارف کامل میداند، بیان کرده که مصداق اتمِّ این چهل ویژگی در خودِ آن حضرت و یازده فرزند معصوم او و کسانی یافت میشود که به نظر ائمه: شیعه واقعی محسوب میگردند. این ویژگیها را شیخ صدوق در کتاب صفات الشیعه و علامه مجلسی در باب ایمان و کفر بحارالأنوار به طور مفصل آوردهاند و ما در بحث های آینده به چند روایت از روایات اوصاف شیعه اشاره میکنیم.
شیعه واقعی ـ البتّه به اندازه ظرفیت وجود شیعه ـ از مصادیق اوصافی است که در این خطبه بیان شده؛ البته این اوصاف، دارای شدت و ضعف هستند. این ویژگیها در وجود مقدّس خود امیرمؤمنان(ع) و ائمه پس از ایشان، که ظرفیت بسیار گستردهای دارند، در اوج است و در انسان های والای دیگر نیز تا جایی که ظرفیتشان اجازه دهد، جلوه گری می کند!
مبلّغ دینی اگر پیش از تبلیغ، عظمت آنچه را که میخواهد بیان کند به ذهن مخاطب انتقال دهد و سپس مطلب را بیان نماید، وی با همه وجودش مطلب را فرا خواهد گرفت و در صفحه قلبش نقش خواهد بست.
مثلاً اگر آیه یا روایتی محور بحث مبلغی باشد، لازم است که وی ابتدا عظمت قرآن کریم و صاحب قرآن و یا عظمت امامی را که میخواهد روایت را از او نقل کند به ذهن مخاطب انتقال دهد تا وی بداند که مبلغ چه گوهر ارزشمندی را در اختیارش میگذارد و درنتیجه، ادب و احترام لازم را نسبت به آن آیه و روایت رعایت کند.
به همین سبب من نیز لازم میدانم مقدّمه کوتاهی را در ضمن سه آیه و چند روایت درباره علم امیرمؤمنان(ع) بیان کنم تا روشن شود که سرچشمه و منشأ نهجالبلاغه، چه شخصیت علمی والایی است.
علم امیرمؤمنان(ع) در قرآن
هنگامیکه اوصاف تخت پادشاه سبأ برای سلیمان(ع) بیان شد، آن حضرت به درباریانش فرمود:
﴿أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها﴾[6]
کدام یک از شما تخت ملکه سبا را برایم می آورد؟
کشور سبأ در جنوب عربستان بود و سلیمان در فلسطین حکومت و امارت داشت، بنابراین، فاصله میان فلسطین تا منطقه سبأ حدود دو هزار کیلومتر بود.
عفریتی از جنیان در پاسخ سلیمان نبی(ع) گفت:
﴿أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ﴾؛[7]
من آنرا پیش از آن که از مسند خود برخیزی به نزدت میآورم.
«عفریت» در اینجا به معنی دیو خبیث نیست، بلکه به معنی جن کاردان و بسیار تیزهوش است.
آن عفریت گفت: من تخت پادشاه سبأ را پیش از آنکه از این مسند و جایگاهت برخیزی میآورم؛ یعنی به محض اینکه حرکت کنی، من تخت را در این مکان حاضر میکنم.
وی همچنین گفت: من نسبت به آوردن این تخت قوی و امین هستم. قرآن مجید به حاکمان درس میدهد که در انتخاب افرادی که می خواهند کارگزار حکومت باشند، باید توان و امانتداری کاملاً لحاظ شود و باید کار را به دست انسانهای ناتوان و غیرامین نسپرد؛ چرا که اگر کار را به چنین کسانی واگذار کنند یا کار به نتیجه نمیرسد و یا ناقص انجام میشود و شخص غیرامین قطعاً در اموال ملّت و مملکت خیانت میکند.
بهطور حتم قدرتی که این جن داشته، قدرت ماورایی بالایی بوده است، چون اگر با قدرت مادی میخواست تخت را بیاورد، اولاً باید این فاصله بسیار زیاد را در مدت طولانی میپیمود و ثانیاً چگونه میتوانست آن را از دست بارگاه نشینان آن کشور و جمع کثیری از نگهبانان آنجا برباید و بیاورد. بنابراین، این جن ـ که ادعای آوردن تخت را برای سلیمان مطرح کرده ـ از توان بسیار بالایی برخوردار بوده و میخواسته که این کار را از راه غیرعادی انجام دهد.
دارنده شمّهای از علم کتاب
فرد دیگری نیز در پاسخ به درخواست حضرت سلیمان(ع) مبنی بر آوردن تخت پادشاه سبأ، اعلام آمادگی نمود که قرآن مجید نام او را ذکر نکرده و فقط به ویژگی و قدرت فوقالعاده او اشاره نموده است. او به سلیمان میگوید که من میتوانم پیش از آن که پِلک دیدهات به هم بخورد آن تخت را برایت حاضر سازم:
﴿قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ﴾[8]
کسىکه دانشى از کتاب [لوح محفوظ] نزد او بود گفت: من آن را پیش از آنکه پلک دیده ات به هم بخورد نزد تو مى آورم.
قرآن مجید بیان میکند که ویژگی این شخص آن بوده که دارای بخشی از علم کتاب بوده است. در آیه فوق، بین کلمه «علم» و کلمه «کتاب»، «مِن» تبعیضیه قرار دارد و منظور از «کتاب» هم تورات نبوده است، چون آنگونه که قرآن مجید بیان میکند آیات تورات، مسائل مربوط به خلقت و نیز احکام و مسائل اخلاقی را دربرداشته و پرواضح است با علم به بخشی از این آیات ممکن نبود تخت پادشاه را انتقال داد، پس منظور از این کتاب چه کتابی بوده است؟
باید احتمال داد کتابی که در این آیه شریفه مطرح است لوح محفوظ ـ ام الکتاب ـ یعنی کتاب محو و اثبات بوده که اگر کسی لیاقت مییافته که از آن آگاه شود، دارای قدرت روحی و معنوی بسیار بالایی میشده و میتوانسته ادعا کند که من پیش از آنکه سلیمان چشم برهم زند تخت آن پادشاه را میآورم و البته تخت را نیز مطابق ادعایش حاضر نموده است. اگر علم به این کتاب، علم به تورات بود باید گفت که ما مسلمانان علم به کتابی بالاتر از آن کتاب را داریم و تا حدّی نیز به آن عمل می کنیم، امّا نمیتوانیم حتی یک صفحه کاغذ را بوسیله آن جابجا کنیم و این نشان میدهد که منظور از کتاب مذکور، تورات نبوده است.
طبق بیان تفاسیر شخصی که علم به بخشی از کتاب، قدرت روحی بسیاری به او داده و او را به جایی رسانده که توانسته است قبل از چشم برهم زدن سلیمان، تخت را از مسافت دوهزار کیلومتری در بارگاه او حاضر کند «آصف بن برخیا» وصی حضرت سلیمان بوده است.
البته سلیمان(ع) نیز هنگامی که تخت را حاضر میبیند میگوید:
﴿هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی﴾[9]
این از فضل و احسان پروردگار من است.
تعبیر «ربّی» اشاره به جنبه پروردگاری خداوند دارد، که توجّه تربیتی او به مخلوق و مملوکش، سبب شده تا آن فرد بتواند به چنین قدرتی دست یابد و قبل از یک چشم بر هم زدن، تخت پادشاه سبأ را نزد سلیمان نبی حاضر نماید.
دارنده همه علم کتاب
آنچه بیان شد قدرت فردی بود که به بخشی از کتاب، علم داشت، اما خداوند در سوره رعد از کسی سخن میگوید که به همه کتاب علم دارد و مقایسه این دو، دورنمایی از مقدار علم این شخص را که مطابق روایات ما امیرمؤمنان(ع) است مشخص میکند.
در سوره رعد آمده که کفّار مکّه به پیامبر میگفتند: تو پیامبر و فرستاده خدا نیستی!
﴿یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾[10]
کافران میگویند: تو فرستاده خدا نیستی!
خداوند در پاسخ آنان به پیامبرش میفرماید: شما به کفّار مکه بگو که من برای نبوتم دو شاهد دارم:
﴿کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ﴾[11]
بگو: کافی است که خداوند با قرآنِ حکیمانهاش، و کسی [چون امیرمؤمنان علی بن ابیطالب(ع)] که همه دانش کتاب نزد اوست، بر صِدق رسالتم بین من و شما گواه باشند.
شاهد اول، خود پروردگار است. البته مشرکان با اینکه بتپرستی میکردند اما به وجود خدا اقرار داشتند:
﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[12]
اگر از آنان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ قطعاً میگویند: خدا.
مشرکان، بتها را نیز شفیع درگاه خدا میدانستند و میگفتند:
﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ﴾[13]
اینان شفیعانِ ما نزد خدایند.
بنابراین، مشرکان فیالجمله خدا را قبول داشتند که به پیامبر میگفتند: تو فرستاده خدا نیستی، اما خداوند فرمود: به آنان بگو که من دو شاهد برای رسالتم از سوی خدا دارم و اولین شاهد من همان پروردگار عالم است:
﴿کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ﴾[14]
پس خدا میان ما و شما از جهت شهادت کافى است.
نحوه شهادت دادن خدا نیز اینگونه است که با قرآنش که تصدیق کننده حقایق کتب آسمانی پیشین است بر نبّوت پیامبر گرامی اسلام گواهی میدهد:
«فجائهم بتصدیق الذی بین یدیه و النّور المقتدی به ذلک القرآن»؛[15]
پس او با کتابی که تصدیق کننده حقایق کتاب آسمانی بود و نوری که باید از آن پیروی شود به جانب مردم آمد. آن نور قرآن است.
امیرمؤمنان(ع) میفرماید: مصدّق نبوت پیامبر، قرآن کریم است که دعوت به تحدّی و مبارزه کرد و دهان همه را بست. پس، شهادت خدا به نبوت پیامبر با قرآن و کتاب نازل شدهاش میباشد.
اما شاهد دوم که همان آیه 43 سوره رعد بدان تصریح دارد کسی است که همه علم کتاب نزد اوست. مطابق روایات بسیاری آن وجود مبارک، امیرمؤمنان(ع) است که آن هنگام شاید هنوز عمر ایشان به 20 سال نرسیده بود.
این نگاه خدا به علم امیرمؤمنان(ع) است که او را دارنده همه علم کتاب معرفی میکند؛ کتابی که دارندهاش از فضل ویژه پروردگار برخوردار بوده و در پرتو داشتن آن، دارای قدرت بسیار عظیمی در جهان هستی شده است. خداوند، بخشی از علم به این کتاب را به هریک از بندگان شایستهاش که خواسته، عنایت کرده و به شخصی چون امیرمؤمنان(ع) همه آن را افاضه نموده است.
علم امیرمؤمنان(ع) در روایات
در این بخش به دو روایت درباره علم امیرمؤمنان(ع) اشاره میشود که آن دو را اهل سنت نقل کردهاند.
روایت اوّل:
این روایت از ابنعباس است. ابنعباس در سن نوجوانی، افزون بر نوشتن آیات قرآن، آنچه را که از پیامبراکرم(ص) میشنیده، مینوشته و دانش اندوزی می کرده است. وی پس از پیامبر اکرم نزد امیرمؤمنان(ع) شاگردی نموده و آنچه را تفاسیر شیعه و سنی از وی نقل میکنند، محصول دوران شاگردی او در محضر امیرمؤمنان(ع) بوده است.
ابنعباس در میان صحابه به عنوان دانشمند و حبر امّت شناخته شده بود. وی در پاسخ سؤالات بسیاری از افراد، جوابهای جالبی میداد. او در این روایت میفرماید:
«علم النبی(ص) من علم الله و علم علی(ع) من علم النبی»؛[16]
علم پیامبر(ص) از علم خداوند، و علم علی(ع) از علم پیامبر است.
علومی را پروردگار عالم به رسول خود افاضه کرده بود، امیرمؤمنان(ع) آن را از پیامبر اکرم(ص) دریافت نموده بود. به عبارت دیگر، رسول خدا به امر الهی دانش گسترده و بینهایت خود را به امیرمؤمنان(ع) انتقال داده بود.
امروزه باور این مسأله بسیار راحتتر از زمان گذشته شده است؛ چرا که به عنوان نمونه مادی و مثال امروزی، با اتصال یک منبع اطلاعاتی به منبع دیگر در رایانه، اطلاعات بسیار زیاد و بیشماری را میتوان به دیگری منتقل کرد. این مثال از مسائل امروزی برای تقریب به ذهن است. یقیناً شخصیتی مانند رسول خدا(ص) اگر بخواهد به اذن الله میتواند همه معلومات خود را در یک لحظه در آیینهای چون امیرمؤمنان(ع) منعکس نماید.
ابنعباس در ادامه روایتش میگوید:
«و علمی من علم علی(ع) و ما علمی و علم الصحابة فی علم علی الا کقطرة فی سبعة ابحر»؛[17]
و من علمم را از علی (ع) گرفتهام و علم من و علم صحابه در کنار علم علی(ع)، چیزی نیست مگر به اندازه یک قطره در کنار هفت دریا.
منظور ابنعباس آن است که دانش او و دانش همه کسانی که با پیامبر اکرم(ص) مصاحبت داشتند، مانند سلمان که رسول خدا(ص) دربارهاش فرمود:
«سلمان بحر لاینزف و کنز لاینفد»؛[18]
سلمان از دانش و بصیرت دریایی اسست که آب آن پایان نمیپذیرد (منتها ندارد) و گنجی است که تمام نمیگردد.
دانش همه این صحابه در مقایسه با علم علی، چیزی نیست مگر به اندازه قطرهای در کنار هفت دریا.
بنابراین، علم امیرمؤمنان(ع) پایان ندارد و هرگز کسی به عمق آن نمیرسد و البته اگر علم آن حضرت به هفت دریا تشبیه شده فقط برای نزدیک کردن معنا به ذهن افراد بوده است وگرنه آب هفت دریا نیز محدود است.
از ادعای کسی که میفرماید: «سلونی قبل اَن تفقدونی»[19] معلوم میشود که از همه عوالم غیب و گذشته و آینده خبر داشته و آب هفت دریا هم در کنار علم او، قطرهای بیش نبوده است.
روایت دوم:
«عن أصبغ بن نباتة. قال: سمعت علی(ع) یقول: إن رسول الله(ص) علّمنی الف باب، وکل باب منها یفتح الف باب، فذلک الف الف باب، حتی علمت ماکان ومایکون الی یوم القیامة»؛[20]
اصبغ بن نباته میگوید: از علی(ع) شنیدم که فرمود: پیامبر اکرم هزار رشته دانش به من یاد داد که از هر رشتهای هزار رشته دیگر بر من باز شد؛ یعنی یک میلیون رشته، تا جایی که به علم گذشته و آینده تا قیامت واقف شدم.
بنابراین، امام پس از این دانشی که از پیامبر فراگرفت آگاه به «علم ماکان» (علم همه گذشته) شد. و براستی چه کسی جز آنکه به منبع علم الهی متصل شود میتواند علم آنچه را که در همه گذشته اتفاق افتاده است احصا کند!
امام(ع) همچنین اعلام نمود که نسبت به هرآنچه که در آینده نیز اتفاق خواهد افتاد «علم مایکون»، نیز آگاه شدهام. دلیل صحت ادعای آن حضرت نیز خطبههای نهجالبلاغه است. توضیح پیرامون ملاحم و فتن آینده و از جمله خبر از حمله مغول به بغداد که هفتصدسال پس از امیرمؤمنان(ع) صورت گرفت[21]، نشان میدهد که «علم مایکون» نزد آن حضرت حاضر بوده است.
آن حضرت در ادامه میفرماید:
«وعلمت علم المنایا و البلایا و فصل الخطاب»؛[22]
علم منایا (علم مربوط به مرگ اشخاص و انقراض ملتها) و علم بلایا (حوادث آینده) و نیز فصل الخطاب (یعنی داوری به حق در مشکل ترین قضاوتها) به من عنایت شده است.
علم توحید
آنچه مهمتر از «علم ماکان» و «مایکون» است علم «توحید» میباشد که امیرمؤمنان(ع) در آن علم نیز بینظیر است. آن حضرت در خطبه اوّل نهج البلاغه که بیان توحید است خدا را آن چنانکه هست، معرّفی مینماید.
در قرآن مجید آیاتی است که نظر تمام دانشمندان جهان را از زمان آدم تا قیامت، نسبت به پروردگار عالم، نظر کامل نمیداند، چون در این آیات میفرماید:
﴿سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ إِلاَّ عِبادَاللَّهِ الْمُخْلَصِینَ﴾[23]
خدا از آنچه او را به آن توصیف مى کنند منزّه است. مگر بندگان خالص شده خدا [که او را به آنچه توصیف مى کنند شایسته مقام قدس اوست].
میفرماید که فقط بندگان مخلَص من میتوانند در توصیف من سخن بگویند و مرا آنچنانکه هستم توصیف کنند. به همین جهت، ما توحیدِ خالص و صحیح را تنها از قرآن مجید و پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع) و اهل بیت: میتوانیم اخذ کنیم و اگر توحید از جای دیگر گرفته شود، یا ناقص است و یا حرفهای باطل در آن راه یافته و فقط نام توحید را بر آن نهادهاند.
بنابراین، معرفی خداوند از زبان امیرمؤمنان(ع) در نهج البلاغه از مهمترین علوم آن حضرت است که نمایی از علم ایشان را به نمایش گذاشته است و البته انسانها هم به گوشهای از علم وافر و بی نهایت آن حضرت راه یافتهاند.
باید به این نکته نیز توجه داشت که هنگامی که آن حضرت میفرماید: «سلونی قبل اَن تفقدونی» (از من از گذشته و آینده بپرسید پیش از آنکه مرا از دست بدهید) معلوم میشود که آن حضرت وصل به علم حق است، نه شریک در علم حق. یعنی امیرمؤمنان چشمهای است که سرچشمه دانش آن حضرت «علم الله» میباشد و آن حضرت به افاضه الهی بدانها دست یافته است.
[1]. نهجالبلاغه: خطبه 157.
[2]. همان.
[3]. الأمالی، شیخ صدوق: 235.
[4]. مواهب الرحمان فی تفسیر القرآن: 2/301.
[5]. الکافی: 2/414، حدیث 1؛ وسائل الشیعه: 27/33، باب 5، حدیث 33144.
[6]. نمل (27): 38.
[7]. همان.
[8]. نمل (27):40.
[9]. نمل (27):40.
[10]. رعد (13): 43.
[11]. همان.
[12]. لقمان (31): 25.
[13]. یونس (10): 18.
[14]. یونس (10): 29.
[15]. نهجالبلاغه: خطبه 157.
[16]. ینابیع المودة: 1/215، حدیث 25.
[17]. همان.
[18]. الإختصاص: 341؛ بحارالأنوار: 22/348، باب 10، حدیث 64.
[19]. کشف الغمة: 1/116؛ کشف الیقین: 56؛ از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست بدهید.
[20]. ینابیع المودة: 1/231.
[21]. نهجالبلاغه: خطبه 128.
[22]. ینابیع المودة: 1/231.
[23]. صافات (37): 159-160.
برگرفته شده از کتاب اوصاف اولیای الهی؛ نوشته استاد حسین انصاریان