به بهانۀ سردرگمی برخی در تحلیل چرایی انبوهیِ جمعیت

تشییع را با تشییع باید مقایسه کرد نه با انتخابات/ حس وشهود ایرانی چرتکه انداختنی نیست/ تابوت و صندوق جای هم را نمی‌گیرند

انبوهیِ جمعیت تشییع کنندگان پیکر رییس جمهوری فقید و همراهان در شهرهای مختلف اسباب سردرگمی و شگفتی و در برخی موارد پرت و پلاگویی هایی شده چون شمار حاضران از پایگاه انتخاباتی او بسیار بیشتر بوده حال آن که جنس حادثه را در نظر نمی گیرند و تشییع جنازه را نباید با انتخابات مقایسه کرد

   عصر ایران؛ مهرداد خدیر- انبوهیِ جمعیتِ تشییع‌کنندگان پیکر رییس جمهوری فقید و همراهان در شهرهای تبریز، قم، تهران، بیرجند و مشهد (و در مورد مشخصِ آقای حسین امیر عبداللهیان در شهرری و دیگران در زادگاه‌شان) نزد بیگانگان با این حال و هوا اسباب سردرگمی و شگفتی و در برخی موارد پرت‌و‌پلاگویی‌هایی هم شده است. البته واقعیت این است که جمعیت تشییع کنندۀ پیکر مرحوم سید ابراهیم رییسی از پایگاه انتخاباتی او بسیار بیشتر بود و نسبتی با کارنامۀ دولت متبوع ندارد و این از دو نکته مشهود است:

    نخست این که در گزارش های صدا و سیما هم بارها از زبان شرکت‌کنندگان می‌شنویم که می‌گویند با این که به آقای رییسی رأی ندادم، آمده‌ام و دلایلی می‌آورند و بیشتر هم به خاطر سفرهای متعدد و این که پشت میز نشین نبوده و در یکی از همین‌ها قربانی شده و در این چند روز  پشت میز نشینی و ادارۀ امور از دفتر کار چنان به عنوان ضد ارزش معرفی شده که احتمالا یکی از وعده‌های کاندیداهای انتخابات هشتم تیر این خواهد بود که کل هفته در سفرم و مرا هر‌گز در محل کارم نخواهید دید!

     دوم هم این که اگر جمعیت تشییع‌کننده خصوصاً در تهران و بیرجند و مشهد به اندازۀ همان پایگاه رأی بودند نیاز به حذف رقیبان در 1400 و باقی گذاشتن نامزدهای «رأی نَیار» نبود تا شورای نگهبان در معرض انتقادات قرار گیرد و همین هم کار این نهاد را در بررسی صلاحیت کاندیداهای انتخابات زودهنگام پیش رو دشوار کرده هر چند یکی در تلویزیون آرزو کرد شورای نگهبان هر که را که شبیه آقای رییسی نیست پیشاپیش حذف کند تا شاهد ادامهٔ‌ راه او باشیم.

    اگر انبوهی در تبریز را به حساب محبوبیت شخص امام جمعه (مرحوم آل‌هاشم) بگذاریم خاصه در قیاس با سلف او - مرحوم مجتهد شبستری (‌با برادر متخصص هرمنوتیک - استاد محمد- اشتباه گرفته نشود) یا در شهرهای دیگر مناسبات منطقه‌ای و عاطفی را دخیل بدانیم تهران و مشهد آشکارا رنگ سیاسی داشته است.

     اما چرا برخی دچار تعجب شده‌اند؟ علت اصلی این است که به نقش و تاثیر بیشتر نوع مرگ آقای رییسی و آن 15 ساعت پرالتهاب از بعدازظهر یکشنبه 30 اردیبهشت تا صبح دوشنبه 31 اردیبهشت 1403  به نسبت کارنامه توجه نمی‌کنند. مگر چند رییس جمهور داشته‌ایم که مدتی ناپدید شود یا زنده زنده در بال‌گرد سانحه دیده در جنگل بسوزند؟

    از لحظه‌ای که خبر اعلام شد فضا تغییر کرد و چه بسا برخی احساس تلخی دست داد که چرا نمی توانیم کاری انجام دهیم. نه به خاطر این که به او رأی نداده بودند و بر خلاف آنچه از خواهر شهید بهشتی نقل شده چون در حیات به گونه‌ای دیگر می‌پنداشتند بلکه از این که رییس جمهور مملکت گم شده و مشخص بود جایی در قعر جنگل با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند یا از دنیا رفته ولی کاری از دست آنها برنمی‌آید و انگار آمده بودند تا آن احساس را ابراز یا جبران کنند. البته نه در همه ولی در بخشی شاید این حس عاملیت داشته.

    با این نگاه حضور اینان در تشییع جنازه برای غلبه بر آن احساس ناتوانی در یاری‌رسانی هم بود. در فرهنگ شیعی این صدا غلبه دارد که آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ یا ابتدا امید داشتند از یاری‌گران کاری برآید یا دعاها به ثمر نشیند خاصه در زادروز امام هشتم و برای هشتمین رییس جمهوری و وقتی خبر مهیب آمد جز آن احساس ناتوانی حس دیگری مجال بروز نداشت و اگر نشد به دادشان برسیم حداقل کار حضور در آیین وداع است.

تشییع پیکر ابراهیم رییسی

    نکته کلیدی اما این است: تشییع جنازه را باید با تشییع جنازه مقایسه کرد نه با انتخابات. تابوت، صندوق نیست تا یک طرف بگوید مگر می‌شود مردم کمترین مشارکت را در سه انتخابات 1400 و 1402 و 1403 داشته باشند ولی برای وداع با برآمده از یکی از آنها این‌گونه حضور یابند؟ آقای جواد لاریجانی هم پنج‌شنبه شب در تلویزیون بگوید آنها که می‌گفتند دولتِ اقلیت، حالا اکثریت را در تشیع جناره‌ها دیدند؟

    همین صدا و سیما اما بهترین گواه است بر این که می‌شود خیلی‌ها در انتخابات شرکت نکرده یا اگر هم شرکت کرده باشند به مرحوم رییسی رأی نداده باشند اما در تشییع جنازه آمده باشند. (‌از کلمه جنازه سوء‌تفاهم نشود. خدای ناکرده بار تخفیفی ندارد. واژۀ "پیکر" خیلی رسمی است و متأخر و در بیست سی سال اخیر باب شده وگرنه برای بزرگان هم تعبیر تشییع جنازه به کار می‌رفته). برخی از  رسانه‌های فارسی زبان خارج از کشور برای حل این معما چند پاسخ یافتند. البته نیافتند بلکه بافتند!

     یاوه ترین شان هم این که مثلا این که به زور آورده شده‌اند یا کارمندند (آن هم در روز تعطیل). صدا و سیما به خاطر رفع همین اتهام یا ابهام شغل افراد را می‌پرسید تا این ادعا را نقض کند. این که ناهار و ساندیس می‌دهند نیز حداقل بعد از اتفاق کرمان در سالگرد سردار سلیمانی مسموع نیست -اگرچه قبلا هم نبوده- اما وقتی ممکن است حادثه هم در کمین و جان در خطر باشد ادعای "به خاطر فلان امکان یا ضرورت اداری آمدن" خنده‌دار است و اصلا کی آن وسط حضور و غیاب می‌کند؟

   بخشی از جمعیت البته نظامی و سازمان‌دهی شده است اما آنها نیز هم‌وطن مایند و از آسمان نیامده‌اند و تازه با این ادعا هم از حکومتی که متهم بود "دیگر نمی‌تواند جمعیت را به خیابان بیاورد" رفع اتهام می‌کنند.

   بله، اگر "اعترضات" مهسا در 1401 را "انقلاب" بدانیم و این که "کار رژیم تمام شده بود" انگشت تعجب باید به دندان گرفت که اگر ملتبه دنبال براندازی و انقلاب‌ است پس این جمعیت دیگر چه بود؟ اگر هم معیار قضاوت و ارزیابی را صندوق 1400 بدانیم این آه و ناله و سوز و گداز گرم با آن سردی نمی‌خواند. اگر خیال کنیم چون اوضاع اقتصادی خوب نیست اعتراض خود را باید  با مشارکت نکردن در تشییع نشان می‌دادند یا حتی ابراز شادمانی می‌کردند باز جای شگفت‌زده و چه بسا نزد کسانی سرخوردگی است.  پای مرگ اما که به میان می‌آید اینها همه رنگ می‌بازد. خاصه مرگی این گونه که چند ویژگی داشت:

   اول این که بعد از یک دیدار در نقطه صفر مرزی اتفاق افتاد و شایبه دخالت فرامرزی مطرح بود. از این حیث شبیه ترور سردار سلیمانی در بغداد. هر چند این فرضیه را مقامات رسمی تا کنون رد کرده اند.

   دوم این که سابقه نداشته رییس جمهوری ناپدید شود. سابقه داشته هلی‌کوپتر دو رییس جمهور دچار سانحه شود ( بنی‌صدر در مرداد 1359 و احمدی‌نژاد در خرداد 1392) اما هر دو جان سالم به در بردند. این یک اتفاق استثنایی بود.

   سوم: انسان تلفیقی از غریزه و احساس و خِرَد است. ایران سرزمین احساسات است و این را نه در مقام تخطئه و خدای ناکرده متهم کردن به بی‌توجهی به خرد که به عنوان توصیف می‌نویسم چندان که هنر ملی ما شعر است. وقتی مولانا می‌گوید پای استدلالیان چوبین بود تکلیف بقیه روشن است. هر موضوعی که با احساسات مردم بیشتر سر و کار داشته باشد اثرگذارتر است. راز انبوهی جمعیت بدرقه کنندگان را باید در غلیان احساسات دانست منتها نه احساس کور  چون اتفاقا می‌دانستند چه می کنند و رفتار غیر عقلانی هم بروز ندادند.

تشییع پیکر رییسی

چهارم: برخی جوری تعجب کرده‌اند که انگار نه انگار آقای رییسی در دو انتخابات 96 و 1400 حضور داشته و شمار مشخصی به او رأی داده‌اند. همان تعداد به اضافه رأی نداده ها و کسانی که حق رأی نداشتند جمعیت تشییع کننده را رقم می زند و این چه جای عجب دارد؟ می گویند خوب بگذارند ما هم بیاییم. مگر رفراندوم بوده؟ تشییع جنازه بوده و البته کسی که با کل ساختار مشکل دارد که برای وداع با یکی از کارگزاران ارشد آن به خیابان نمی‌آید.

تعجب کنندگان فرض را بر این گذاشته اند که همه مخاطب تلویزیون ایران اینترنشنال هستند و بر اساس آن ابراهیم رییسی را تنها در قاب قوه قضاییه تعریف و ترسیم می کنند حال آن که شناخت عمومی از او مربوط به بعد از آن است و چون این تلویزیون اعتراضات مهسا را به مثابه انقلاب می دانست طبعا جمعیت باید برای براندازی جمهوری اسلامی به خیابان می آمد نه تشییع رییس این جمهوری اسلامی.

بعضی شگفت زده اند که آخر رییس جمهوری در این ساختار واقعا رییس «جمهوری» نیست و در واقه مسوول تدارکات دستگاه های دیگر قدرت است اما اگر آمده باشند تا از جمهوریت دفاع کنند چه؟ یا به خاطر احساس مظلوم واقع شدن. اینان غافل از فرهنگ شیعی اند با هزار سال سنت مظلوم ستایی.به صورت مشخص در 7 ماه و نیم اخیر حسین امیر عبداللهیان هم به عنوان صدای دفاع از مظلومان فلسطینی در مجامع بین المللی شناخته شد و نباید فراموش کرد که انبوهی جمعیت تشییع کننده به سبب فجایع غزه هم بوده و این احتمال یا تصور که اسراییل دست داشته یا اگر نداشته از دو شخصیت ضد اسراییلی تجلیل کنند.

گم شدن بال‌گرد رییس جمهور و این که او آرام و قرار نداشته و سوختگی جسد و نزدیکی محل سانحه با مرز و خاطرات چهره به چهره شهروندان مختلف با آقای رییسی و البته احساسات ایرانی که در مرگ‌ها جلوۀ دیگری دارد همه و همه در شکوه مراسم تشییع نقش داشته اما تشییع جنازه را باید با تشییع جنازه مقایسه کرد و مثلا با مراسم طالقانی در سال 58 یا بهشتی و رجایی و باهنر در سال 60 و امام خمینی در سال 68 و آقای منتظری در سال 88 و هاشمی رفسنجانی در سال 95 و البته شبیه‌ترین مورد سردار سلیمانی در سال  98 و نه با انتخابات و نرخ کاهندۀ مشارکت در 98 و 1400 و .1402

 اگرچه در تحلیل از قضاوت باید برکنار بود اما در این فقره گریزی نیست جز آن که تصریح شود: هر دو گروه در خطایند: هم آنها که می‌گویند همین حضور و مشایعت و بدرقه همان رفراندوم و انتخابات بود و اگر شورای نگهبان یکی مانند رییسی را پیدا کند و ولو با رأی کم و در انتخابات غیر رقابتی رییس جمهور شود جای نگرانی نیست چون نظام، سرمایۀ اجتماعی خود را با حضور مردم در تشییع پیکرها بازیافته یا به رخ جهانیان و منتقدان کشیده و بعید نیست آرزوی میهمانان خارجی بود که یک دهم این جمعیت زیر تابوت آنها را بگیرد.

   گروه دوم هم آنها که می‌گویند شمار شرکت کنندگان در تشییع، ملاک نیست و در فضای مجازی طول خیابان را ضرب در عرض‌شان می‌کنند و مثلا می‌گویند یک میلیون نفر نیست و 500 هزار است یا آنجا دو میلیون نبوده و 700 هزار است و قابل جمع نیست چون بخشی از تشییع‌کنندگان مشترک‌اند و امثال این اما اینها  محل بحث نیست. جمعیت زیاد و انبوه بوده حالا یک و دو و سه میلیون نه بلکه 300 و 400 و 500 هزار و این هم انکار‌شدنی نیست.

   اصل مقایسه تشییع با انتخابات نادرست است. چون تشییع را با تشییع مقایسه می‌کنند و در انتخابات هم نرخ مشارکت مهم است.  این هوشیاری هم لازم است که در جریان تشییع سردار سلیمانی در دی 98 و طی 4 روز در شهرهای مختلف سرمایه اجتماعی ایجاد شد اما با ماجرای هواپیمای اوکراینی بخشی از آن از بین رفت.   اکنون نیز حفظ این سرمایه اجتماعی به انتخابات رقابتی و چند ضلعی بستگی دارد و بیم آن می‌رود مشارکت پایین مانند ماجرای موشک خودی به هواپیمای اوکراینی عمل کند.

   در این فضا سه راه پیش روی حاکمیت بود یا هست:
 
  یکی این که با اتکا به همین سرمایه (جمعیت تشییع کنندگان) معاون آقای رییسی یا دیگری با حکم رهبری یا انتخاب مجمع تشخیص مصلحت  رییس جمهور می‌شد. بی نیاز به انتخابات. اما نه قانون اساسی چنین اجازه‌ای می دهد نه آقای مخبر چنین ظرفیتی دارد و نه رهبری دنبال چنین سناریویی است کما این‌که همان ابتدا بر برگزاری انتخابات تأکید ورزیدند.

محمد مخبر

  دوم این که فضای عاطفی و احساسی را همچنان گرم نگاه دارند تا از دل آن یک رییس جمهور شبیه به مرحوم رییسی بیرون آید بی‌نیاز به رقابت جدی و بگردند و چهره‌ای با این ویژگی پیدا کنند و چون مهم‌ترین خصیصه آقای رییسی سفرهای مکرر ذکر شده کسی باشد که مدام به جاهای مختلف سرکشی کند ولی آقای رییسی هم از این جلسه به آن جلسه می‌رفت و اهل نشست و کنفرانس و همایش هم بود منتها سفرها بیشتر دیده و برجسته شد. کار دفتری عادی و معمول و این یکی فوق عادت تلقی شد.

  این فرضیه هنوز منتفی نیست اما اگر آدمِ آن پیدا شود. چرا که با اتکا به جمعیت تشییع‌کننده اعتماد نفس تا حد زیادی احیا شده. مشکل این گزینه اما این است که اولا بر سرِ که اجماع کنند و ثانیا برای مجلس با اهمیت کمتر آن همه به جان هم افتادند. این که دیگر اهمیت بیشتری دارد.

 سوم این که انتخابات رقابتی برگزار شود. چون نظام دو حساب اعتباری دارد و هر دو باید اندوختۀ کافی داشته باشد. یکی جمعیت مراسمی مانند تشییع جنازه و دیگری انتخابات. تابوت، تابوت است و مردمان بر شانه می‌گذارند و زیر آن از سر علاقه -و نه وعده و فریب- اشک می‌ریزند و صندوق، صندوق است و در آن با حساب و کتاب رأی می‌ریزند و هیچ یک جای دیگری را نمی‌گیرد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان