اعوذ بالله من الشیطان الرجیم یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفر عنکم سیئاتکم و یغفر لکم و الله ذوالفضل العظیم .
در این آیه مطلبی بیان شده است که در واقع مشتمل بر سه مطلب است:
آثار تقوا
می دانیم کلمه تقوا در اصطلاح قرآن و اسلام اصطلاح خاصی است.در عرف عوام و دهاتیها تقوا و طهارت را برابر می دانند(رعایت پاکی و نجسی)ولی در اصطلاح قرآن، تقوا یک حالت روحی و ملکه اخلاقی است که هر گاه این ملکه در انسان پیدا شد، قدرتی پیدا می کند که می تواند از گناه پرهیز کند اگر چه گناه بر او عرضه شود.تقوا اولیاء حق را نگهداری می کند و مصونیت می دهد.
ملکه و فضیلت تقوا در روح انسان اثر می گذارد و او را از ارتکاب لغزشها و گناهها باز می دارد.
اثر تقوا در دنیا
در قرآن سه اثر برای تقوا بیان شده.یکی اثر روحی است که در دنیا پیدا می شود، و دو تا در آخرت ظهور پیدا می کند.در دنیا -همانطور که در آیه هم ذکر شده-به انسان روشن بینی می دهد، چون انسان را روشن می کند.باید بدانیم همانطور که در بیرون خود روشنایی و تاریکی می بینیم و بیرون وجودمان تاریک یا روشن می شود، در درون و ضمیر خود نیز روشنائی و تاریکی احساس می کنیم.
ضمیر بعضی روشن است و گویی در آن چراغی نصب شده است، و به عکس، ضمیر بعضی تاریک است در اثر خاموشی چراغ باطن; و این قطعا حقیقتی است.افراد روشن ضمیر اولین چیزی که دارند این است که بهتر از دیگران خوبیها و بدیها را احساس می کنند، عیبها و نقصها را می بینند و اعتراف می نمایند.ولی افرادی که درونی تاریک دارند، واضح ترین و بزرگترین عیب خود را نمی بینند.و منحصر به این نیست.نکته ای را فیلسوفان توجه کرده اند و آن اینکه انسان بیرون خودش را از آئینه و عینک وجود خودش می بیند.ما یکدیگر یا جهان را با عینک وجود خودمان می بینیم.اگر این عینک سفید و بی غبار باشد اشیاء و جهان را همانطور که هست سفید و روشن می بینیم، و اگر تیره و سیاه باشد جهان را تیره و سیاه می بینیم، و این نکته بسیار جالب است. ملای رومی می گوید:گر بگردی تو...
امتحان کن:دور خود بچرخ، بعد بایست، می بینی تمام اطرافت می چرخد، در حالی که اینطور نیست بلکه سر تو می چرخد.
اگر انسان با تقوا و روشن و پاک و صاف باشد، کوچک را کوچک، سفید را سفید، و سیاه را سیاه خواهد دید.
اگر چه این مطلب یک مقدار شوخی است ولی یادم هست خطیب بسیار فاضل و مبرز مرحوم اشراقی قمی که شاید خیلی از آقایان اسم ایشان را شنیده باشند یا سخنرانیشان را دیده باشند، و از خطبای تقریبا درجه اول ایران، و هم فاضل بود و هم سخنور، یک وقتی در قم، بالای منبر، افتاده بود تو دنده انتقاد از قمیها.(خیلی انسان معتقد خوبی هم بود).می خواست بگوید این مردم عوام قم ما خیلی خرافاتی هستند.و از جمله می گفت قمیها به گربه سیاه خیلی احترام می گزارند، و فکر می کنند که گربه سیاه از ما بهتران است، و لهذا وقتی گربه سیاه می آید فورا از بهترین غذاهاشان و گوشت خالص برایش می اندازند.
بر عکس برای گربه های دیگر اهمیتی قائل نیستند، آن مقداری هم که شرعا باید به او داد نمی دهند، و لهذا همه گربه های دیگر در قم منقرض شده اند و فقط گربه سیاه ها مانده اند.هر چه نگاه می کنی در این شهر گربه سیاه می بینی، آن هم چاق و چله.از منبر آمد پائین.طلبه خیلی خوشمزه ای بود خرم آبادی.اتفاقا مرحوم اشراقی عینک سیاه به چشمش زده بود.وقتی آمد نشست، آن طلبه به همان زبان خرم آبادی و خیلی ساده و لطیف گفت:قربانت!ما که تو این شهر گربه سیاه نمی بینیم.تو عینک سیاه به چشمت زده ای، همه گربه ها را سیاه می بینی.خیلی مرحوم اشراقی خندید.حالا حساب این است:آدم عینک سیاه که به چشمش بزند-اگر چه آن داستان شوخی بودهمه گربه ها را سیاه می بیند.
قرآن می گوید تقوا داشته باشید تا عینک درونیتان سفید باشد و جهان را همچنانکه هست ببینید. ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا اگر تقوای الهی داشته باشید، اگر درونتان پاک باشد، اگر تیرگیها را از درون خود زایل بکنید خداوند در دل شما مایه تمیز قرار می دهد; یعنی خدا در دل شما چیزی قرار می دهد که با آن حقایق را خوب تمیز می دهید، یعنی به شما روشنی می دهد.پس انسان در اثر تقوا درونش روشن می شود و به همین جهت روشن بین می شود.وقتی که روشن بین شد، اولا خودش را خوب می بیند، خوب اندازه گیری می کند، زیادتر از آنچه هست نمی بیند، کمتر از آنچه هست نیز نمی بیند. تیرگیها و عیبهای خودش را خوب می بیند.و ثانیا در اثر این روشن بینی، به حکم اینکه انسان طوری ساخته شده که جهان را با عینک وجود خودش می بیند، وقتی تقوا داشته باشد و عینک وجودش پاک باشد، جهان را بهتر می بیند، بهتر تشخیص می دهد.واقعا اشخاصی که با تقوا هستند، اگر آنها را با یک فرد دیگری نظیر خودشان که از هر جهت مثل خودشان باشند منهای تقوا، در نظر بگیریم، می بینیم قضاوتهای او خیلی بهتر از این دیگری است.این است که می گوئیم به اینگونه اشخاص الهام می شود; آدم پاکی است، به او الهام می شود.این اثر تقوا است در دنیا.
اثر اخروی تقوا
اثر تقوا در آخرت این است که گناهان گذشته را پاک می کند، کفاره عمل گذشته است، یعنی [گناهان گذشته را] محو می کند: و یکفر عنکم سیئآتکم .مقصود این است که اثر گناهان گذشته را جبران می کند.چون تقوای واقعی [همراه با] توبه است.
کسی که یک آلودگیهایی در گذشته داشته، هنگامی با تقوا خواهد بود که از آن آلودگیها توبه کند.پس اثر آن گناهان گذشته پاک می شود، مجازات اخروی هم از انسان سلب می شود.یعنی خدا دیگر بنده با تقوایش را به خاطر گناهان گذشته اش مجازات نمی کند. و الله ذوالفضل العظیم خدا صاحب فضل و بزرگ است.قرآن کریم در این آیات می خواهد ما را توجه بدهد که اگر ایمان ما ایمان واقعی باشد و اگر عمل ما عمل اسلامی باشد و اگر جامعه ما جامعه مسلمان باشد، مشمول انواعی از عنایتهای الهی خواهیم بود و موفقیتها خواهیم داشت.از جمله همان آیه ای است که خواندم: ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا تقوا داشته باشید تا روشن بین باشید. و این خودش چه موفقیت بزرگی است که یک فرد یا یک جامعه روشن بین باشد.
گاهی قرآن داستان نقل می کند بر همین اساس، یعنی جریانهائی از تاریخ مسلمین نقل می کند که به موجب این جریانها نشان می دهد که در صدر اول خداوند چگونه پیغمبر خودش را و به تبع، مؤمنینی را که همراه او بودند، چون بر راه حق و بر راه خدا و بر راه تقوا بودند مؤید کرد و از چه مضایق و تنگناهایی نجات داد و بر عکس دشمنان آنها را با آن همه قدرت و سطوت، با آن همه طنطنه و طمطراق نیست و نابود کرد.
همه اینها را به صورت درس عملی بیان می کند.
امداد الهی در هجرت رسول اکرم (ص)
و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین .در این آیه یکی از فرازهای حساس تاریخ اسلام بیان می شود و نشان می دهد که چگونه در سخت ترین شدائد، خداوند اسلام و مسلمین را نجات داد.
چرا؟چون واقعا اسلام و ایمان حکمفرما بود.یکی از آن سخت ترین شدائد، مسئله هجرت پیغمبر اکرم(ص)است.جریانی که منتهی شد به هجرت رسول اکرم از مکه به مدینه بسیار حیرت انگیز است.پیغمبر اکرم در ده سال اول بعثتشان که جناب ابو طالب پدر بزرگوار علی علیه السلام هنوز در قید حیات بود-و او رئیس بنی هاشم و مورد احترام همه قریش بود-به واسطه حمایت ابو طالب کمتر مورد آزار قرار می گرفت. بعد از وفات ابو طالب، به فاصله چند روز همسر بزرگوارشان خدیجه سلام الله علیها نیز از دنیا رفت.این زن واقعا مصداق یار غمگسار بود و از نظر روحی به قدری انطباق داشت با رسول خدا که باید گفت در جهان نظیر نداشت.این زن بسیار فداکار و عاقله بود; مالش، جانش، هستیش، خوشی، سعادت و همه چیز خود را به پای رسول اکرم ریخت.بعد از وفات ابو طالب و خدیجه، سختگیری بر رسول اکرم به حد اعلا رسید.در این میان خدا وسیله عجیبی فراهم کرد:
مردم مدینه دو قبیله بودند به نام اوس و خزرج که همیشه با هم جنگ داشتند.یک نفر از آنها به نام اسعد بن زراره می آید به مکه برای اینکه از قریش استمداد کند.وارد می شود بر یکی از مردم قریش. کعبه از قدیم معبد بود-گو اینکه در آن زمان بتخانه بود-و رسم طواف که از زمان حضرت ابراهیم معمول بود هنوز ادامه داشت.
هر کس که می آمد، یک طوافی هم دور کعبه می کرد.این شخص وقتی خواست برود به زیارت کعبه و طواف بکند، میزبانش به او گفت:
«مواظب باش!مردی در میان ما پیدا شده، ساحر و جادوگری که گاهی در مسجد الحرام پیدا می شود و سخنان دلربای عجیبی دارد.یک وقت سخنان او به گوش تو نرسد که تو را بی اختیار می کند.سحری در سخنان او هست » .اتفاقا او موقعی می رود برای طواف که رسول اکرم در کنار کعبه در حجر اسماعیل نشسته بودند و با خودشان قرآن می خواندند.در گوش این شخص پنبه کرده بودند که یکوقت چیزی نشنود.مشغول طواف کردن بود که قیافه شخصی خیلی او را جذب کرد.(رسول اکرم سیمای عجیبی داشتند).گفت نکند این همان آدمی باشد که اینها می گویند؟یک وقت با خودش فکر کرد که عجب دیوانگی است که من گوشهایم را پنبه کرده ام.من آدمم، حرفهای او را می شنوم.پنبه را از گوشش انداخت بیرون.آیات قرآن را شنید.
تمایل پیدا کرد.این امر منشا آشنایی مردم مدینه با رسول اکرم(ص)شد.بعد آمد صحبتهایی کرد و بعدها ملاقاتهای محرمانه ای با حضرت رسول کردند تا اینکه عده ای از اینها [به مکه] آمدند و قرار شد در موسم حج در یکی از شبهای تشریق یعنی شب دوازدهم وقتی که همه خواب هستند بیایند در منا، در عقبه وسطی، در یکی از گردنه های آنجا، رسول اکرم(ص)هم بیایند آنجا و حرفهایشان را بزنند.در آنجا رسول اکرم فرمود من شما را دعوت می کنم به خدای یگانه و...و شما اگر حاضرید ایمان بیاورید، من به شهر شما خواهم آمد.آنها هم قبول کردند و مسلمان شدند، که جریانش مفصل است.زمینه اینکه رسول اکرم(ص)از مکه به مدینه منتقل بشوند فراهم شد.این اولین [حادثه] بود.بعد حضرت رسول(ص)مصعب بن عمیر را فرستادند به مدینه و او در آنجا به مردم قرآن تعلیم داد.اینهایی که ابتدا آمده بودند، عده اندکی بودند; به وسیله این مبلغ بزرگوار عده زیاد دیگری مسلمان شدند و تقریبا جو مدینه مساعد شد.قریش هم روز بروز بر سختگیری خود می افزودند، و در نهایت امر تصمیم گرفتند که دیگر کار رسول اکرم را یکسره کنند.در «دار الندوة » تشکیل جلسه دادند، که این آیه قرآن اشاره به آنهاست. «دار الندوة » در حکم مجلس سنای مکه بوده.مکه اساسا نه از خودش حکومتی اشت به شکل پادشاهی یا جمهوری، و نه تابع یک مرکزی بود.یک نوع حکومت ملوک الطوایفی داشتند.قراری داشتند که از هر قبیله ای چند نفر با شرایطی و از جمله اینکه از چهل سال کمتر نداشته باشند بیایند در آنجا جمع بشوند و درباره مشکلاتی که پیش می آید با یکدیگر مشورت کنند و هر چه در آنجا تصمیم می گرفتند، دیگر مردم قریش عمل می کردند. «دار الندوة » یکی از اطاقهایی بود که در اطراف مسجد الحرام بود.الآن آن محل خراب شده و داخل مسجد الحرام است.
در آنجا پیشنهادهایی کردند، گفتند بالاخره باید به یک شکلی آزادی را از محمد سلب کنیم، یا اساسا او را بکشیم یا حبسش کنیم و یا لااقل شرش را از اینجا بکنیم و تبعیدش کنیم، هر جا می خواهد برود در اینجاست که هم شیعه و هم سنی نوشته اند پیر مردی در این مجلس ظاهر شد-با اینکه قرار نبود که غیر قریش کس دیگر را در آنجا راه بدهند-و گفت من اهل نجد هستم.گفتند اینجا جای تو نیست.
گفت نه، من راجع به همین موضوعی که قریش در اینجا بحث می کنند صحبت و فکر دارم. بالاخره اجازه گرفت و داخل شد.و در اخبار وارد شده که این پیر مرد انسان نبود و شیطان بود که به صورت یک پیر مرد مجسم شد.به هر حال در تاریخ، او به نام «شیخ نجدی » معروف شد که در آن مجلس شیخ نجدی هم اظهار نظر کرد و در آخر هم نظر شیخ نجدی تصویب شد.آن پیشنهاد که گفتند یک نفر را بفرستند پیغمبر را بکشد رد شد.همان شیخ نجدی گفت این عملی نیست.اگر شما یک نفر بفرستید، قطعا بنی هاشم به انتقام خون محمد او را خواهند کشت و کیست که یقین داشته باشد که کشته می شود و حاضر شود این کار را انجام دهد.گفتند او را حبس می کنیم.گفت حبس هم مصلحت نیست زیرا باز بنی هاشم به اعتبار اینکه به آنها برمی خورد که فردی از آنها محبوس باشد، اگر چه به تنهایی زورشان به شما نمی رسد ولی ممکن است در موقع حج که مردم جمع می شوند، از نیروی مردم استمداد کنند و محمد را از حبس بیرون بکشند.پیشنهاد تبعید شد.
گفت این از همه خطرناکتر است.او مردی خوش صورت و خوش بیان و گیرا است.الآن به تنهایی در این شهر افراد شما را به تدریج دارد جذب می کند. [یک وقت می بینید] رفت در میان قبایل عرب چندین هزار نفر را پیرو خودش کرد و با چندین هزار مسلح آمد سراغ شما.در آخر پیشنهاد شد و مورد قبول واقع شد که او را بکشند ولی به این شکل که از هر یک از قبایل قریش یک نفر در کشتن شرکت کند، و از بنی هاشم هم یک نفر باشد(چون از بنی هاشم، ابو لهب را در میان خودشان داشتند)و دسته جمعی او را بکشند و به این ترتیب خونش را لوث کنند، و اگر بنی هاشم ادعا کردند، می گوییم قبیله شما هم شرکت داشتند. حداکثر این است که به آنها دیه می دهیم.دیه ده انسان را هم خواستند، می دهیم.
همان شبی که اینها تصمیم گرفتند این تصمیم محرمانه را اجرا بکنند وحی الهی بر پیغمبر اکرم نازل شد(همان حرفی که به موسی گفته شد: ان الملا یاتمرون بک یقتلوک فاخرج):و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین .از مکه بیرون برو.خواستند شبانه بریزند.ابو لهب که یکی از آنها بود مانع شد.گفت شب ریختن به خانه کسی صحیح نیست.در آنجا زن هست، بچه هست، یک وقت اینها می ترسند یا کشته می شوند.باید صبر کنیم تا صبح شود.(باز همین مقدار وجدان و شرف داشت).گفتند بسیار خوب.آمدند دور خانه پیغمبر حلقه زدند و کشیک می دادند، منتظر که صبح بشود و در روشنایی بریزند خانه پیغمبر.این مطلب مورد اتفاق جمیع محدثین و مورخین است و در این جهت حتی یک نفر تشکیک نکرده است که پیغمبر اکرم، علی علیه السلام را خواست و فرمود علی جان!تو امشب باید برای من فداکاری بکنی.عرض کرد یا رسول الله!هر چه شما امر بفرمایید.فرمود امشب، تو در بستر من می خوابی و همان برد و جامه ای را که من موقع خواب به سر می کشم به سر می کشی.عرض کرد:بسیار خوب.قبلا علی علیه السلام و «هند بن ابی هاله » آن نقطه ای که رسول اکرم باید بروند در آنجا مخفی بشوند یعنی غار ثور را در نظر گرفتند، چون قرار بود در مدتی که حضرت در غار هستند رابطه مخفیانه ای در کار باشد و این دو، مرکب فراهم کنند و آذوقه برایشان بفرستند.شب، علی(ع)آمد خوابید و پیغمبر اکرم(ص)بیرون رفت.در بین راه که حضرت می رفتند به ابو بکر برخورد کردند.حضرت، ابو بکر را با خودشان بردند.در نزدیکی مکه غاری است به نام غار ثور; در غرب مکه و در یک راهی است که اگر کسی بخواهد به مدینه برود از آنجا نمی رود.مخصوصا راه را منحرف کردند. پیغمبر اکرم(ص)با ابو بکر رفتند و در آن محل مخفی شدند.قریش هم منتظر که صبح دسته جمعی بریزند و اینقدر کارد و چاقو به حضرت بزنند-نه با شمشیر که بگویند یک نفر کشته-که حضرت کشته بشود و بعد هم اگر بگویند کی کشت، بگویند هر کسی یک وسیله ای داشت و ضربه ای زد.اول صبح که شد اینها مراقب بودند که یک وقت پیغمبر اکرم از آنجا بیرون نرود.ناگاه کسی از جا بلند شد.نگاه کردند دیدند علی است.این صاحبک رفیقت کجا است؟فرمود مگر شما او را به من سپرده بودید که از من می خواهید؟ گفتند پس چه شد؟فرمود:شما تصمیم گرفته بودید که او را از شهرتان تبعید کنید، او هم خودش تبعید شد.خیلی ناراحت شدند.گفتند بریزیم همین را به جای او بکشیم; حالا خودش نیست جانشینش را بکشیم.یکی از آنها گفت او را رها کنیم، جوان است و محمد فریبش داده است.فرمود:به خدا قسم اگر عقل مرا در میان همه مردم دنیا تقسیم کنند، اگر همه دیوانه باشند عاقل می شوند.از همه تان عاقل تر و فهمیده ترم. حضرت رسول(ص)را تعقیب کردند.دنبال اثر پای حضرت را گرفتند تا به آن غار رسیدند.دیدند اینجا اثری که کسی به تازگی درون غار رفته باشد نیست.عنکبوتی هست و در اینجا تنیده است، و مرغی هست و لانه او.گفتند نه، اینجا نمی شود کسی آمده باشد.تا آنجا رسیدند که حضرت رسول(ص)و ابو بکر صدای آنها را می شنیدند و همین جا بود که ابو بکر خیلی مضطرب شده و قلبش به طپش افتاده بود و می ترسید.این آیه قرآن است، یعنی روایت نیست که بگوییم فقط شیعه ها قبول دارند و سنیها قبول ندارند.آیه این است: الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا .یعنی اگر شما مردم قریش پیغمبر را یاری نکنید، خدا او را یاری کرد و یاری می کند همچنان که در داستان غار، پیغمبر را یاری کرد، در شب هجرت در حالی که آن دو در غار بودند. «هما» نشان می دهد که غیر از پیغمبر یک نفر دیگر هم بوده است که همان ابو بکر است. اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا . (کلمه «صاحب » اصلا در لغت عرب یعنی همراه.
حتی به حیوانی هم که همراه کسی باشد عرب می گوید:صاحب).
آنگاه که پیغمبر به همراه خود گفت:نترس، غصه نخور، خدا با ماست.
فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها (1) خداوند وقار خودش را بر پیغمبر نازل کرد.دیگر نمی گوید وقار را بر هر دو نفر نازل کرد.رحمت خودش را بر پیغمبر نازل کرد و پیغمبر را تایید نمود.
نمی گوید هر دو را تایید کرد.حالا بگذریم از این قضیه.
تا به این مرحله رسید، از همان جا برگشتند.گفتند ما نفهمیدیم این چطور شد؟به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت؟مدتی گشتند.پیدا نکردند که نکردند.سه شبانه روز یا بیشتر پیغمبر اکرم(ص)در همان غار بسر بردند.آن دلهای شب که می شد، هند بن ابی هاله که پسر خدیجه است از شوهر دیگری، و مرد بسیار بزرگواری است محرمانه آذوقه می برد و برمی گشت.قبلا قرار گذاشته بودند مرکب تهیه کنند.دو تا مرکب تهیه کردند و شبانه بردند کنار غار، آنها سوار شدند و راه مدینه را پیش گرفتند.
حالا قرآن می گوید ببینید خداوند پیغمبر را در چه سختیهایی به چه نحوی کمک و مدد کرد.آنها نقشه کشیدند و فکر کردند و سیاست به کار بردند ولی نمی دانستند که خدا اگر بخواهد، مکر او بالاتر است. و اذ یمکر بک الذین کفروا و آنگاه که کافران درباره تو مکر و حیله به کار می برند برای اینکه یکی از سه کار را درباره تو انجام بدهند:
لیثبتوک ( «اثبات » معنایش حبس است.چون کسی را که حبس می کنند در یک جا ثابت و ساکن نگه می دارند.عرب وقتی می گوید «اثبت » یعنی حبس کن)برای اینکه تو را در یک جا ثابت نگه دارند یعنی زندانیت کنند. او یقتلوک یا خونت را بریزند. او یخرجوک یا تبعیدت کنند. و یمکرون آنها مکر می کنند.قریش به مکر و حیله های خودشان خیلی اعتماد داشتند و مثلا می گفتند چنان می کنیم که خونش لوث بشود، ولی نمی دانستند که بالای همه این تدبیرها و نقشه ها تقدیر و اراده الهی است و اگر بنده ای مشمول عنایت الهی بشود، هیچ قدرتی نمی تواند او را از میان ببرد.
معنی مکر و مکر خدا
«مکر» نقشه ای است که هدفش روشن نیست.اگر انسان نقشه ای بکشد که آن نقشه هدف معینی در نظر دارد اما مردم که می بینند خیال می کنند برای هدف دیگری است، این را می گویند «مکر» .خدا هم گاهی حوادث را طوری به وجود می آورد که انسان نمی داند این حادثه برای فلان هدف و مقصد است، خیال می کند برای هدف دیگری است، ولی نتیجه نهائیش چیز دیگری است.این است که خدا هم مکر می کند یعنی خدا هم حوادثی به وجود می آورد که ظاهرش یک طور است ولی هدف اصلی چیز دیگر است.آنها مکر می کنند، خدا هم مکر می کند، و خدا از همه مکر کنندگان بالاتر و بهتر است.
پی نوشت:
1-سوره توبه، آیه 40.