بسم الله الرحمن الرحیم
...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
و الله خلق کل دابة من ماء فمنهم من یمشی علی بطنه و منهم من یمشی علی رجلین ومنهم من یمشی علی اربع،یخلق الله مایشاء،ان الله علی کل شی ء قدیر،لقد انزلناایات مبینات و الله یهدی من یشاء الی صراطمستقیم .
در دو آیه پیش که در جلسه قبل تلاوت و تفسیر شد مسائلی عنوان شد که مربوط به کائنات جو و حوادث جوی بود و هدف-همان طور که عرض کردم-ارائه توحید و معرفت الهی است.دراین آیه مطلبی بیان شده است که مربوط به لقت حیوانات است وبه اصطلاح علم امروز مربوط به زیست شناسی است،و باز در اینجاهم هدف،صرف یک مطلب مربوط به زیست شناسی نیست،هدف قرآن باز همان نشان دادن «الله »است،یعنی اینها را قرآن-به تعبیر خودش-به عنوان آیات الهی،به عنوان نشانه هایی از قدرت وحکمت الهی ذکر می کند و لهذا،هم در این آیه و هم در آن آیه،اولین کلمه ای که گوش انسان را می کوبد کلمه «الله »است: «الم تر ان الله یزجی سحابا ثم یؤلف بینه،ثم یجعله رکاما» ،در اینجامی فرماید: و الله خلق کل دابة من ماء .در این آیه چه مطلبی بیان شده است؟
در این آیه غیر از آن هدف اصلی که خالق «الله »است،دومطلب ذکر شده است:یکی اینکه اصل حیات همه جنبنده ها آب است،دوم اینکه تنوع جنبنده ها که اینجا از یک نظر بیان شده است:
از نظر راه رفتن،بعضی خزنده هستند و بعضی رونده،و رونده هابعضی با دو پا و بعضی با چهار پا حرکت می کنند،همه اینها بر طبق مشیت الهی به وجود آمده است.قسمت اول که می فرماید: «و الله خلق کل دابة من ماء» هر جنبنده ای را ما از آب آفریده ایم-که در یک آیه دیگر این مطلب به صورت عام تری بیان شده است،می فرماید: «و جعلنا من الماء کل شی ء حی » (1) هر زنده ای را ما ازآب قرار داده ایم-و این مطلب که اساسی ترین عنصر برای حیات وزندگی آب است،امروز از قطعی ترین مسائل است از چند نظر:
یکی از نظر اینکه اساسا اندام هر موجود زنده،مثلا انسان،با اینهمه اعضا و جوارح و پوست و رگ و پی و استخوان،این اندام و این هیکل چقدرش آب است و چقدرش سایر عناصر.من البته از نظردقیق علمی نمی دانم،ولی طبیب بسیار متخصصی(آقای دکترقریب)یک وقتی که خودم را توصیه می کرد به اینکه آب زیاد بخورم و همین آیه را می خواند: «و جعلنا من الماء کل شی ء حی » می گفت هر کسی صدی هشتادش آب است،یعنی اگر کسی 50 کیلو وزن داشته باشد چهل کیلویش آب است و ده کیلو سایر مواد.هر سلولی از سلولهای بدن ما که می گویند سه قسمت اصلی دارد:قسمت هسته سلول،قسمت غشاء رو و قسمت مایع پروتوپلاسم،و همان قسمت مایع که از نظر حیات شاید اساسی ترین قسمتهای سلول است،قسمت اعظم آن آب است مبدا تکون هر جنبنده ای[آب است.]دراینجا قرآن «جنبنده »ذکر کرده است، البته «دابة »شامل همه جاندارها نمی شود،ولی منشا پیدایش سایر جانداران نیز یا مایعی است مثل نطفه،و یا آنهایی هم که از تخم به وجود می آیند باز در ماده اصلی هر تخمی آب از هر چیز دیگر بیشتر دخالت دارد،و از همه بالاتر اینکه راجع به پیدایش حیات در روی زمین که علما زیادجستجو کرده اند ولی هنوز به یک نظر قاطع نرسیده اند،تمام فرضیه هادر اطراف این دور می زند که حیات بالاخره از آب پیدا شده است واز خشکی شروع نشده است.این است که آب به طور کلی رمز حیات است.در قرآن در بعضی جاهای دیگر کلمه آب(ماء)به عنوان رمز وکنایه ای از حیات آمده است و لو حیات معنوی،مثلا در آیه ای که درسوره مبارکه «تبارک الذی بیده الملک » داریم،می فرماید: «قل ارایتم ان اصبح ماؤکم غورا فمن یاتیکم بماء معین » (2) بگو اگر آب مورد استفاده شما یکمرتبه بخشکد،اگر چشمه ها و چاهها بخشکد،چه قدرتی است غیر از قدرت خدا که آب گوارا برای شما بیافریند وبیاورد.ظاهر آیه خیلی روشن است،ولی در تفاسیر،از ائمه اطهار وارد شده است که این را تعبیر کرده اند به آب حیات معنوی،یعنی بگو اگر امام،اگر حجت خدا از میان شما برود چه قدرتی می تواندچنین آب زلالی را برای شما بیاورد؟پس ما می بینیم در آنجا نیز از«امام »که منشا حیات معنوی است به «آب »تعبیر شده است.
به هر صورت آب رمز و سر حیات است.حال اینکه رابطه حیات باآب از نظر علوم طبیعی چیست،مطلبی است که در علوم طبیعی ذکرکرده اند و دیگران از ما بهتر تخصص دارند در اینکه نظریات علوم طبیعی را درباره رابطه حیات و آب بیان کنند،ولی قدر مسلم این است که در میان موجودات و عناصر این عالم هیچ موجودی و هیچ ماده ای به اندازه آب با حیات پیوند ندارد.
بعد که می فرماید: «و الله خلق کل دابة من ماء»
می فرماید: «فمنهم من یمشی علی بطنه و منهم من یمشی علی رجلین و منهم من یمشی علی اربع » .این دواب،این جنبنده هامختلف اند،بعضی با شکم راه می روند و می خزند،مثل مار و بسیاری از کرمها،بعضی با دو پا راه می روند،مثل انسان و مرغها،و بعضی برچهار پا راه می روند.
نظریه تبدل انواع
در اینجا چون انسان و غیر انسان با هم در یک ردیف ذکرشده است[که]همه موجودات از آب آفریده شده اند و اول ازخزندگان نام می برد و بعد از روندگان،روندگان دو پاو روندگان چهار پا،و در روندگان دو پا در درجه اول نظربه انسان است،بعضی خواسته اند این آیه را تاییدی برای نظریه تبدل انواع(تزانسفورمیزم)بگیرند و در کتابها و مجلات مطالبی می نویسند.اصل نظریه،بسیار قدیمی است،دو هزار سال هم بیشتراز عمرش می گذرد،ولی از وقتی که تقریبا صورت علمی پیدا کرد دوقرن بیشتر نمی گذرد.نظریه ای پیدا شد در باب زیست شناسی به نام نظریه «تسلسل انواع »یا«تبدل انواع »،یعنی الآن ما انواعی ازحیوانات داریم،خود انسان یک نوع بالخصوص است،اسب نوع دیگری است،الاغ نوع دیگر،گاو نوع دیگر،شتر نوع دیگر،انواعی مرغها داریم،انواعی ماهیها داریم،انواعی سباع و درندگان داریم،آیا اجداد نهایی اینها چیست؟آیا اجداد نهایی هر کدام از اینهاجداست؟اجداد نهایی شیرها در اصل یک شیر بوده؟و اجداد نهایی گاوها در اصل یک گاو بوده؟و طبعا اجداد نهایی انسانها یک انسان؟وآن جد نهایی،دیگر به هیچ جانداری نسب نمی برد؟یا نه،اینهمه انواع با اینهمه اختلافاتی که امروز می بینیم اینها در واقع یک فامیل وقبیله بزرگ اند؟انسانها و اسبها و شترها و گاوها و میمونها و انواع مرغها و انواع ماهیها و انواع مارها و حشرات،اینها همه خانواده های مختلف یک فامیل اند و همه به یک جد اصلی می رسند،حال آن جداصلی چه بوده،به چه شکل بوده،در چه وضعی بوده،البته فرضیه هایی در این مورد هست.یک عده که بیشتر تمایلشان این است که قرآن را بر آنچه که از علوم یا غیر علوم گرفته اند تطبیق کنندگفته اند این آیه آن مطلب را می گوید،می گوید همه جاندارها از یک آبی آفریده شده اند،مقصود این است که اول از یک موجود تک سلولی[به وجود آمده اند]که آن موجود تک سلولی،مثلا در کنارمردابها برای اولین بار به وجود آمده است، پس نسب تمام جاندارهابه یک حیوان تک سلولی می رسد و نسب او هم به آب می رسد،ولی تدریجا تکامل پیدا کرده است: خزندگان و روندگان(چهار پا ودو پا)و بعد هم قرآن باقی انواع را فرموده که «یخلق الله ما یشاء»
خدا هر چه بخواهد خودش خلق می کند. ولی انصاف این است که این آیه دلالتی-و حداقل بگوییم صراحتی و یا ظهوری-در این مطلب ندارد.ما نمی توانیم از این آیه قرآن استنباط کنیم که این آیه حتما نظریه تبدل انواع و تسلسل انواع را بیان می کند،ولی البته این مطلب هست:ما نباید اشتباهی را که بعضی جاهلها و نادانها و در واقع خدانشناسها مرتکب شده اند مرتکب شویم،بگوییم اگر انواع از یکدیگر اشتقاق یافته باشند پس دلیل براین است که خلقتی و ست خالقی در کار نیست بلکه انواع ازیکدیگر مشتق شده اند،یک شیر اول نبوده که بگوییم او را خدا خلق کرده است،یک اسب اول هم نبوده که بگوییم[او را]خدا خلق کرده است،یک مرغابی اول هم نبوده که بگوییم[او را]خدا خلق کرده،...چون هیچکدام از اینها یک جد اول ندارند بنابراین دلیلی نداریم که بگوییم اینها را خدا خلق کرده.چه حرف عوامانه ای!
اولا گیریم همه اینها برسد به یک جد و آن جد یک حیوان تک سلولی باشد،پس برای اولین بار حیات در روی زمین در یک حیوان تک سلولی پیدا شد،او با چه عاملی پیدا شد؟علم هنوز نتوانسته است[نشان دهد]-و بلکه ضد آن را گفته است-که یک حیوان و لو یک حیوان تک سلولی خود به خود پیدا شود یعنی بدون سابقه اشتقاق از یک ذی حیات پیدا شود،و لهذا خود داروین هم که این نظریه را گفت معتقد بود که اجداد تمام حیوانات منتهی می شوندبه هفت تا،ولی آن هفت تا دیگر با نفخه الهی به وجود آمده اند.خودداروین یک مرد موحدی بوده،مسیحی و خیلی هم معتقد بود،می گویند در حال احتضار هم کتاب مقدس یعنی انجیل را به سینه اش چسبانده بود و آن را رها نمی کرد.داروین خودش اینقدر داروینیست نبود که این جوجه فکلیهای بی سواد که چهارتا کلمه درباره نظریه تکامل(داروینیسم)می خوانند،فورا از خدا و قیامت و همه چیزمی خواهند بیگانه باشند.
ثانیا مگر خدا آن وقت خالق ماست که جد اعلای ما یک انسانی باشد که آن انسان را خدا دفعتا آفریده باشد؟آن به این مطلب ربط ندارد.ما به هر حال مخلوق خدا هستیم.قرآن که می گوید خداشما را خلق کرد می گوید شما ببینید یک نطفه بودید در رحم،خدانطفه را علقه کرد و علقه را مضغه کرد،بعد مضغه را تبدیل به عظام کرد،عظام را گوشت پوشاند،چنین و چنان کرد(خلقت).همین خلقت تدریجی ما در رحم مادر و[اینکه]بعد در بیرون به صورت جنینی هستیم که دائما بزرگ می شود[نشان می دهد که]در حال خلق شدن هستیم،بلکه به قول عرفا عالم دائما در حال خلق شدن است.اگر چنین می بود که خدا یک دفعه عالم را خلق کرده و العیاذبالله کنار رفته و دیگر چیز جدیدی رخ نمی دهد،در عالم آب از آب تکان نمی خورد،هیچ تغییری پیدا نمی شد،ولی اینکه عالم دائما درگردش و حرکت است و همه چیزش-از جوهرش و از عرضش همواره فانی می شود و حادث می شود،این همان معنای این است که عالم همیشه در حال خلق شدن است.از نظر خالقیت خدا و از نظرتوحید،هیچ تفاوتی نمی کند که انواع دفعتا به وجود آمده باشند یا انواع از یکدیگر اشتقاق یافته باشند،یعنی نظریه داروین همان اندازه یک نظریه توحیدی است که نظ ریه غیر داروین توحیدی بوده،بله،یک مطلب هست و آن این است که بعضی اینجور خیال کردند-حتی خود داروین اینجور خیال نکرد-که یک سلسله قوانین طبیعی درزمینه تکامل جانداران کشف کرده اند و همان قوانین طبیعی کافی است برای تکامل جانداران و برای اینکه این نظام موجود به وجود بیاید و دیگر لزومی ندارد اصلی ماوراء الطبیعی،تدبیری ماوراء الطبیعی در کار باشد،چطور؟قائل به اصولی شدند(همان اصولی که خود داروین هم ذکر کرد ولی البته با خصوصیات دیگری):اصل حب بقای ذات.در هر جانداری چنین علاقه ای هست.هر جانداری به موجب اینکه حب به بقای ذات دارد،در تلاش حفظ حیات خودش است و با جاندارهای دیگر به تنازع برمی خیزد،پس اصل دیگری پیدا شد به نام «تنازع بقا».در تنازع بقا آن موجودی که نیرومندتر و قوی تر و برای زنده ماندن صالح تر است باقی می ماند،ضعیف از بین می رود و پایمال می شود:اصل بقای اصلح یاانتخاب اصلح.اصل دیگر اصل تاثیر محیط است.محیط بر روی حیوان تاثیر می بخشد،و دیگر اصل وراثت:آنچه که یک نسل کسب می کند در نسل بعدی به ارث منتقل می شود.البته خود این اصول بعدها مخدوش قلمداد شد،ولی آنچه که علمای الهی ثابت کردند این بود که اگر ما فرض کنیم تمام این قوانینی که شما برای تکامل می گویید قوانین درستی باشد:اصل تنازع بقا،اصل انتخاب اصلح،اصل وراثت و اصل تاثیر محیط درست باشد،آیا اینها کافی است برای اینکه یک موجود تک سلولی و لو در طول میلیونها سال به صورت یک انسان در بیاید،به صورت یک دستگاه چنین منظم؟
خود داروین که اصلی به نام «انطباق با محیط »ذکر می کند ومی گوید موجود زنده در هر محیطی که باشد خودش را با محیط منطبق می کند،این اصل را به شکلی ذکر کرد که به او اعتراض کردند،گفتند تو از اصل «انطباق با محیط »مانند یک اصل ماوراء الطبیعی سخن می گویی،و حق هم همین بود،زیرا این مطلب را ثابت کردکه هر موجودی در هر محیطی که هست،حتی بدون آنکه خود او بخواهد و اراده کند و بدون آنکه خود او تشخیص بدهد،یک نیروی مرموز داخلی وضع اعضا و جوارح و شرایط زندگی او را در داخل طوری می سازد که با محیط جدید متناسب باشد،و این یکی از آن رموز عجیب خلقت است،یعنی یکی از رموزی است که نشان می دهداصل هدایت الهی در بطون همه موجودات هست،آن «نور السموات و الارض » در همه جا هست،موجود را در هر شرایطی که قرار بگیرد،به سوی خیر و کمال خودش هدایت می کند بدون آنکه خود آن موجوددرک کند و بفهمد.همین الآن که ما اینجا نشسته ایم قلب ما روی میزان معینی کار می کند،کبد ما روی میزان معینی کار می کند،خون ما یک میزان معینی دارد،گلبولهای سفید خون ما یک مقدار معینی دارد، گلبولهای قرمز خون ما یک مقدار معینی دارد.اگر جو ما راعوض کنند،مثلا ما را ببرند در فضای خیلی بالا که فشار هوا کمترمی شود،نیازهای بدن تغییر می کند،تا نیازها تغییر کرد-اگربه سرعت ما را از محیط خارج نکنند که مجالی برای آن نیروی مرموزباقی نماند،بلکه تدریجا ما را[به جو جدید]ببرند-تدریجا این دستگاه بدن ما خودش را تغییر می دهد و با وضع موجود منطبق می کند،مثلا اگر از گلبولهای سفید خون یک مقدار زیاد است و آنجادیگر لازم نیست،یک مقدار را حذف می کند،یا اگر برعکس،بدن نیاز به گلبول سفید بیشتری داشته باشد فورا شروع می کند به ساختن.
حتی لازم نیست بگوییم محیط را عوض می کنیم،یک انسان مثلا دراثر تصادف،پا شکستگی و چاقو خوردگی،خون زیادی از بدنش می رود،بدن به یک مقدار معینی خون نیاز دارد،در وقتی که خون به قدر کافی دارد راحت و آرام است،تا خون رفت و بدن نیاز به خون پیدا کرد فورا تمام بدن شروع می کند به فعالیت برای ساختن خون، ولی خون بی جهت ساخته نمی شود،شرط اول ساختن خون[وجود]آب است،شما می بینید یک تشنگی فوق العاده ای بر افراد مجروح که خون از بدنشان رفته است مستولی می شود.بدن نیاز به خون دارد و این خون شرط اولش آب است،این تشنگی را ایجاد می کند که فورا آب بنوشد،و بدن به سرعت شروع به ساختن خون می کند.این دیگر با این اصول طبیعی کور و کر جناب داروین قابل توجیه نیست،و خیلی ازاین مسائل هست.من خودم در چند سال پیش مقاله ای نوشتم به نام «توحید و تکامل »که در«مکتب تشیع »چاپ شد،در آنجا این مطلب را ثابت کردم که مساله داروینیزم،می خواهد درست باشدمی خواهد درست نباشد،به مساله توحید ضرری نمی رساند،بلکه بیشترمساله توحید را تایید می کند،یعنی بیشتر ثابت می کند که یک نیروی مرموز تدبیر و هدایتی در درون جاندارها هست که اینها را در جهت مصلحت حیات تطبیق می دهد.
حال آن درسی که ما باید بگیریم چیست؟آیا صرف یک درس زیست شناسی است که همه جانداران از آب آفریده شده اند؟
این علم است،حرف درستی هم هست،خداوند همه موجودات را-با اینکه اصلشان از آب است-متنوع آفریده است،حال یابه شکلی که داروین می گوید:«تسلسل انواع »یا غیر تسلسل انواع،ولی به هر حال انواعی پیدا شده است که برای یک فرد بشر شناختن آن انواع امکان ندارد،یعنی اگر ما بخواهیم فقط انواع حیوانات رابشناسیم،سالهای زیاد باید درس بخوانیم، آخرش هم شاید نتوانیم،تازه یک متخصص اگر انواع صحرایی را بشناسد،انواع دریایی رادیگر نمی شناسد.پس قرآن نظرش به چیست؟نظرش به آن کلمه «الله »است.قرآن همیشه می خواهد ما به این نکته توجه کنیم که این جریان خلقت در عالم چگونه نشان می دهد نوری را،چگونه نشان می دهد که این حرکتها و تلاشها و جنبشها و پیدایشها،در ظلمات وکور کورانه نیست،نور الهی در باطن همه ذرات عالم هست،همه نشان می دهد مشیت الهی را،تقدیر الهی را،حکمت الهی را. لهذابعد که همینها را ذکر می کند که خزندگان و روندگان(به دو پا و به چهار پا)،برای اینکه ذکر کند که ما اینها را به عنوان مثال ذکرکردیم و منحصر به اینها نیست،می فرماید: «یخلق الله ما یشاء»
خدا آنچه را که مشیتش اقتضا کند می آفریند،یعنی همه اینها خلقت خداست و بر طبق مشیت الهی به وجود آمده. «ان الله علی کل شی ء قدیر» قدرت الهی محدود نیست،برای قدرت الهی نمی شودمرز و حد قائل شد،خدا بر هر چیزی تواناست،هر چه را بخواهد،هر جور که بخواهد خلق می کند.البته خداوند قدیر است،علیم است،حکیم است،مرید است، معنای اینکه خداوند بر هر چیزی تواناست و هر طور که بخواهد خلق می کند،این نیست که همین طور به گزاف وبدون هدف و بدون حکمت چنین می کند،چون مشیت مطلق وقدرت بی پایانی دارد همین طور بی جهت خلق می کند،نه، کارش بر اساس حکمت است،ولی مشیتش محدود نیست،قدرتش هم محدود نیست.
از اول آیه نور تا اینجا تقریبا یک فصل مخصوص بود،فصلی بود توحیدی و در همه این فصل،قرآن می خواهد این «الله نورالسموات و الارض » را ارائه بدهد،گویی به عنوان پایان این فصل که وارد فصل دیگر و مطلب دیگری می شود-که البته باز آن مطلب بااین فصل ارتباط دارد ولی فصل جداگانه شمرده می شود-می فرماید: «لقد انزلنا آیات مبینات » ما فرود آوردیم آیه های روشن کننده ای را.مفسرین گفته اند مقصود،از همان آیه نور به این طرف است،درواقع در پایان فصل می خواهد بگوید که بار دیگر شما را توجه می دهیم به آنچه گفتیم: «لقد انزلنا آیات مبینات » ما آیاتی فرود آورده ایم روشنگر.کار قرآن روشنگری و هدایت است. «و الله یهدی من یشاءانی صراط مستقیم » خدا هر کس را که بخواهد به صراط مستقیم وبه راه راست هدایت می کند.آیات روشنگر برای همین است.چه چیز را می خواهد روشن کند؟راه را. بشر یک موجود سائر است،یعنی یک موجود سیر کننده است،یک موجود متحرک است،یک موجودی است که بر یک راه قرار گرفته و به سوی مقصدی باید برود.
این آیات فرود آمده است که روشنگر راه برای بشر باشد.بازمی فرماید خدا هر کس را که بخواهد هدایت می کند،یعنی هدایت هیچ کسی از مشیت الهی بیرون نیست،ولی باز نباید اشتباه کرد که وقتی می گوییم «خدا هر کسی را که بخواهد به راه راست هدایت می کند»[یعنی خدا به گزاف چنین می کند.]مشیتش چگونه است؟آیا مثلا میان افراد قرعه کشی می کند و می گوید ببینیم به نام چه کسی بیرون می آید تا او را هدایت کنیم؟نه،خودش در جاهای دیگر بیان می کند که مشیت او چه نظامی دارد،چه افرادی رامشیت خدا اقتضا می کند هدایت کند و چه افرادی مشمول هدایت الهی نمی شوند.در آیات دیگر این مطلب را روشن کرده است.دریکی از آیات اول سوره بقره،راجع به قرآن چه پاکیزه می فرماید:
«یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا» خدا با قرآن گروه بسیاری را گمراه می کند و با همین قرآن گروه بسیاری را هدایت می کند،چطور؟قرآن که وسیله هدایت است،وسیله گمراهی نیست!می گوید: «و ما یضل به الا الفاسقین » (3) خدا گمراه نمی کند به وسیله آن مگر فاسقان را،یعنی آنهایی که زمینه روح و فطرت پاک خودشان را فاسد،مسخ ومنحرف کردند. قرآن ریسمان خداست،ریسمانی است که فرستاده تا بشر را از چاه ظلمت طبیعت بیرون بیاورد،چنگ زدن ریسمان باکیست؟با بشر است،ولی آنکه نمی خواهد از این ریسمان استفاده کند تقصیر با خودش است «یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و مایضل به الا الفاسقین » که این مضمون در آیات زیادی از قرآن تکرارشده که هدایت الهی و ضلالت الهی نظامی دارد و ضلالت الهی عقوبت است.خلاصه مطلب این است.نور الهی آن خانه را در اعلی درجه روشن کرده است،که مثال به آن چراغ می زند چون مثل اعلای روشنی برای یک خانه بوده،نور الهی جهان را به حد اعلی روشن کرده است.مطلب، مطلب درستی است.اگر بگوییم مثل،مثل انسان است،از نظر عقل انسان هم بخواهیم پیاده کنیم-که بو علی گفته است-درست است،از نظر ایمان انسان هم پیاده کنیم-که در روایات آمده-درست است،و البته این نظر ایمان،درست تر است،گذشته از اینکه در روایت است و قابل مقایسه نیست که انسان حرف بوعلی را با روایت مقایسه کند،با آیات بعد خوب تطبیق می کند،چون آیات بعد مثل برای کافر(دل کافر)ذکر می کندکه در تاریکی است.اگر مثل،مثل مؤمن باشد مثل قلب مؤمن است،یعنی قلب مؤمن روشن است مثل خانه ای که در آن چنین چراغی باشد،بر عکس قلب کافر که تاریک است،و اگر مثل،مثل جامعه بشریت و چراغی که جامعه بشریت را روشن کرده است یعنی نور مقدس خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و اله و سلم)باشد بازمی بینیم که مثل،مثل کامل و جامعی است.ظاهرا هنوز آیه تتمه ای دارد،ان شاء الله جلسه بعد برایتان عرض می کنم (4).و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.
باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یاالله...
خدایا دلهای ما را به همین نوری که خودت درقرآن برای اهل ایمان فرموده ای روشن بگردان،نیتهای ما را خالص بفرما، ظلمتها و تاریکیها وتیرگیها را از ما دور بفرما،اموات ما غریق رحمت خودت بفرما.
پی نوشتها
1.انبیاء/30.
2.ملک/30.
3.بقره/26.
4.[اینکه جلسات بعد تشکیل شده یا نه،مشخص نیست،به هر حال نوار دیگری از تفسیر سوره نور توسط استاد شهید در دست نیست].