بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم:
انا ارسلنا علیهم ریحا صرصرا فی یوم نحس مستمر×تنزع الناس کانهم اعجاز نخل منقعر
ترجمه: مانند باد وحشتناک و سردی را در یک روز شوم مستمر بر آنان فرستادیم ... که مردم را همچون تنه های نخل ریشه کن شده از جا بر می کند! (سوره قمر آیات 19 و 20).
کلمه «نحس » در این آیه به معنی «شوم » است.در اینجا مفسرین روی کلمه «نحس » بحث کرده اند که معنای شوم بودن یک روز چیست؟واضح است که در اینجا قرآن نمی خواهد بگوید که مثلا آن روز چون روز یکشنبه یا دوشنبه بود نحس بود و عذاب آمد.یکشنبه و دوشنبه هر هفته تکرار می شود.یا مقصود این نیست که چون مثلا سیزده ماه صفر بود اینها معذب شدند.سیزده ماه صفر هر سال تکرار می شود، و بعلاوه اینجا دارد تصریح می کند: فکیف کان عذابی و نذر یعنی عذاب به علت تکذیب و به علت حق ناشناسی و کفران یک عمت بزرگ بود.پس روز، شوم بود ولی شومی اش نه از خود روز بود از آن جهت که[روزی از روزهای]هفته یا ماه است بلکه به علت حادثه ای که در آن روز پیش آمد این روز شوم شد.
حال، بعضی روزها را مبارک می دانیم و بعضی روزها را شوم.این موضوع را مخصوصا تفسیر المیزان مفصل بحث کرده است که من در جلسه پیش تفسیر را با خودم آوردم حالا پیدایش نکردم.در آنجا راجع به این موضوع بحث کرده بودند و مخصوصا روایات زیادی را که در این باب هست آورده بودند و من علامت گذاشته بودم که در این جلسه آن روایات را برای شما بخوانم.
در موضوع نحوست ایام، دو مساله است.یک مساله این است که ما برخی روزهای سال را مبارک می شماریم و برخی را نحس و شوم، به اعتبار حادثه ای که در آن روز واقع شده، و مقصود ما این نیست که این روز از آن جهت که این روز است مبارک است یا این روز از آن جهت که این روز است شوم است، بلکه مقصود ما این است که این روز برای ما یادآور حادثه پربرکتی است یا این روز برای ما یادآور حادثه شومی است.مثلا ما روز عید غدیر را روز مبارک می دانیم ولی نه به اعتبار اینکه هجدهم ذی الحجه[است که]چون ماه، ماه ذی الحجه است و این روز هجدهمین روز ماه ذی الحجه است مبارک است اعم از اینکه در این روز حادثه ای واقع شده باشد یا نشده باشد، اعم از اینکه در این روز پیغمبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به خلافت نصب کرده باشد یا نکرده باشد، این روز، روز مبارک است و چون این روز مبارک بود پیغمبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را در این روز به خلافت نصب کرد، یعنی بخت حادثه یوم الغدیر بلند بوده که در این روز واقع شده است، این روز از قدیم الایام[و]قبل از این هم روز مبارکی بوده، از اولی که این آسمان و زمین درست شده روز هجدهم ذی الحجه روز مبارکی بوده و حادثه غدیر در روزی که خودش مبارک بود واقع شد.یا دهم محرم روزی بوده که از اولی که عالم ساخته شده اصلا این روز، بد ساخته شده، شوم ساخته شده و حادثه کربلا در روزی واقع شد که بالذات شوم بود و قهرا قبل از اینکه امام حسین هم شهید بشود هر سال که روز دهم محرم می آمد روز شومی می آمد، از زمان حضرت آدم و قبل از حضرت آدم این روز شوم بوده و الآن هم روز دهم محرم شوم است، تا قیامت هم این روز از آن جهت که این روز است شوم است.حادثه کربلا هم در یک روز شوم واقع شد.یک وقت انسان این طور فکر می کند. این[طرز فکر]، اساسی نمی تواند داشته باشد.نه عقل می تواند آن را قبول کند و نه از نظر نقل ما می توانیم تاییدی برای آن بیاوریم.ولی یک وقت به آن معنای دوم است: هجدهم ذی الحجه، چون در این روز برای ما حادثه مبارکی رخ داده است ما این روز را مبارک می شماریم.هجده ذی الحجه مبارکی خودش را را حادثه غدیر دارد نه حادثه غدیر از هجدهم ذی الحجه.دهم محرم شومی خودش را(نه اینکه بالذات شوم است) از شهادت امام حسین دارد نه کشته شدن و قتل امام حسین شومی خودش را از دهم محرم دارد.نظیر لفظ و معنا می شود.الفاظ از نظر اینکه الفاظند یعنی حروف الفبا[هستند] ترکیب می شوند از الف و ب و پ و ت و ث و ج تا آخر.هیچ لفظی با هیچ لفظ دیگری فرق نمی کند.ولی الفاظ برای معانی مختلفی وضع می شوند، بعضی الفاظ برای معانی بسیار عالی و لطیف وضع می شوند، مثل اینکه ما از الف و دو تا لام مشدد و یک الف دیگر و یک «ه» لفظ «الله » را ساخته ایم که نام خداوند است.چون معنا مبارک است لفظ هم برای ما لفظی است مبارک، حتی احترام دارد و وقتی که به صورت کتبی در می آید دست بی وضو هم به آن نمی زنیم.همین طور اسماء پیغمبران و ائمه، یا اسمهایی که بر یک معانی خیلی عالی مثلا از مقدسات بشر دلالت می کند مثل لفظ «علم » که گویی خود این لفظ هم برای ما جلالتی دارد.[در مقابل، ]ما الفاظی را وضع می کنیم برای معانی ای که مستقبح ذکره است یعنی بشر قبیح می شمارد که نام آنها را ببرد: «ما یستقبح ذکره » . بعد چون آن معنا چیزی است که بشر نمی خواهد آن را بازگو کند گویی قبح معنا در لفظ اثر می گذارد و الا بدیهی است که لفظ، بالذات قبحی ندارد، قبح از معناست، لفظ به تبع معنا و چون نام این معناست قبیح شمرده می شود.حال اگر کسی در مجلسی شروع کند الفاظ شت به زبان آوردن، مردم به او می گویند این کلمات چیست که به زبان می آوری؟ ممکن است جواب بدهد مگر کلمه هم با کلمه فرق می کند؟!راست هم می گوید، مگر کلمه هم با کلمه فرق می کند؟هیچ کلمه ای با هیچ کلمه دیگری فرق نمی کند، اما کلمه به اعتبار معنی اش با کلمه دیگر فرق می کند.وقتی می گویند این کلمات را به زبان نیاور، چون این کلمه را که شما می گویید، آن معنا به ذهن می آید و بنا نیست که بشر در مجامع آن معانی را در ذهن خودش مجسم کند.
به این معنا البته درست است که برخی روزها روزهای مبارکی است.حتی می تواند یک سلسله دستورهای شرعی بر اساس همین روزها برقرار بشود برای اینکه این روز یادآور آن حادثه است.مثلا امام حسین را در نیمه شعبان یا بیست و هفتم رجب زیارت می کنیم.بیست و هفتم رجب با بیست و چهارم رجب، خودش بالذات هیچ فرقی نداشته ولی بیست و هفتم رجب به اعتبار بعثت پیغمبر اکرم شرافتی پیدا کرده است.همین طور که گفتیم گاهی لفظ به اعتبار معنایش شرافتی پیدا می کند که بی وضو نباید دست روی آن گذاشت.بیست و هفتم رجب به اعتبار بعثت پیغمبر، هفده ربیع به اعتبار ولادت پیغمبر، سوم شعبان به اعتبار ولادت امام حسین و نیمه شعبان به اعتبار ولادت حضرت حجت شرافتی پیدا می کند که[می گویند]امام حسین را هم اگر می خواهید زیارت کنید در این روز زیارت کنید که این روز یادآور چنین حادثه مبارکی است، یعنی حتی یک سلسله احکام و دستورها بر این اساس برقرار می شود، و هیچ مانعی هم ندارد.می رسیم به مساله نحوست ذاتی ایام:
ولی در روایات ما پیدا می شود چیزهایی که از آنها حتی بیش از این، مفهوم می شود.مثلا مسافرت کردن در حالی که قمر در عقرب است یا مسافرت کردن در فلان روز خوب نیست، مسافرت کردن در فلان روز خوب است، این چیزهایی که اصطلاحا «نجوم احکامی » نامیده می شود.اینها چیست؟در مورد اینها ما یک عده روایات داریم که ظاهر آنها همینها را تایید می کند، و از طرف دیگر یک عده روایات داریم که شدیدا اینها را نفی می کند، مثل آنچه که در نهج البلاغه است که در کتب روایات هم ذکر شده است که وقتی امیر المؤمنین علیه السلام می خواستند به جنگ نهروان بروند، در حالی که سوار شده و آهنگ رفتن کرده بودند اشعث قیس کندی آمد در حالی که یکی از خویشاوندانش همراهش بود و گفت:یا امیر المؤمنین!توقف بفرمایید و حرکت نکنید برای اینکه این[مرد]سخنی می گوید.فرمود چه می گوید؟او آمد و گفت من منجم هستم (1) ، اوضاع کواکب دلالت می کند که اگر شما در این ساعت حرکت کنید و بروید به جنگ شکست می خورید و همه تان کشته می شوید.امیر المؤمنین به شدت به او حمله کرد، فرمود هر کسی که حرفهای تو را باور کند باید خدا و قرآن را تکذیب کند.ما وظیفه داریم در کارها به خدا توکل و اعتماد کنیم، و بعد فرمود: «سیروا علی اسم الله » (2) به نام «خدا» حرکت کنید و هیچ به حرفهای اینها ترتیب اثر ندهید.رفتند و پیروز هم شدند و می دانیم که در هیچ جنگی لشکریان امیر المؤمنین به این سرعت و به این تمامی پیروز نشدند که غیر از هشت نه نفر از خوارج بقیه همه تار و مار شدند.
عبد الملک بن اعین برادر زرارة بن اعین است (3).روزی آمد خدمت امام صادق علیه السلام و عرض کرد:یابن رسول الله!من گرفتار این نجوم شده ام و این نجوم در من وسواسی ایجاد کرده.ضمنا این آدم منجم هم بود، به همین نجوم احکامی عمل می کرد، به این حسابهایی که اوضاع ستارگان مثلا دلالت می کند بر اینکه اگر امروز از طرف جنوب بروی چنین[می شود]، از شمال بروی چنین، مسافرت چنین است و ازدواج چنین.کم کم عادت کرده بود و خیلی مصیبت بود که تمام کارهایش را بر اساس راهنماییهای نجومی انجام بدهد و این سبب شده بود که اصلا زندگی اش لج بشود چون یک روز مثلا چندم ماه بود نحس بود، یک روز قمر در عقرب بود، روز دیگر فلان ستاره در پیش رو بود.گفت:یابن رسول الله!من این طور شده ام.در حدیث نوشته اند-در وسائل است-حضرت با کمال تعجب فرمود:تو به این چیزها عمل و اعتنا می کنی؟!گفت:بله یابن رسول الله، چطور؟فرمود:الآن حرکت می کنی می روی به خانه ات و تمام این کتابها را یکجا آتش می زنی.امر امام بود، رفت تمام کتابها را یکجا آتش زد.
روایات زیادی در نهی از ترتیب اثر دادن به این امور داریم.یک سلسله روایات سومی داریم (4) که از آنها انسان این طور می فهمد که نحوست ایام و اوضاع کواکب یا اساسا در زندگی انسان اثر ندارد یا اگر هم اثری داشته باشد، 1. توکل به خدا 2.توسل به ائمه و 3.صدقه دادن اثر اینها را از بین می برد.من خودم از آن زمان که[این روایات را]دیدم، اصلا بنایم بر این است که در هیچ کاری به این امور ترتیب اثر ندهم که:
سه و پنج و سیزده با شانزده بیست و یک با بیست و چهار و بیست و پنج
هفت روز نحس باشد در مهی زان حذر کن تا نیایی هیچ رنج
فکر نمی کنم چنین چیزهایی هم وجود دارد.توکل می کنم یا اگر مثلا از سفر خودم نگرانی داشته باشم، بالاتر از توکل صدقه ای هم می دهم.
گاهی تطیرهایی هم ضمیمه می شود.در خراسان این قضیه هست و در بعضی از بلاد دیگر ایران هم هست ولی در بعضی بلاد دیگر ایران من گاهی صحبت کرده ام گفته اند اصلا آنجا نیست، و من نمی فهمم که این چیست و از کجاست.معتقدند که یک مسافر وقتی می خواهد مسافرت کند، اگر سیدی به او بر بخورد مسافرتش شوم است و عاقبت ندارد، بر عکس اگر کولی به او برخورد کند دیگر سفرش سفر مبارکی است.یک وقتی من[این مطلب را]به مرحوم حاج میرزا علی آقای شیرازی رضوان الله علیه(آن مرد بزرگوار) گفتم، او توجیهی کرد و علت تاریخی برایش ذکر کرد و آن را پسندیدم.او گفت دو چیز است که ریشه تاریخی اش بر می گردد به زمانی که شیعه در ایران فوق العاده در قلیت بوده اند و سیدها را هر جا گیر می آوردند زنده زنده لای جرز می گذاشتند(زمان بنی العباس).یکی اینکه مردم به قم و کاشان متلک می گویند.این که می گویند «نه قم خوبه نه کاشون، لعنت به هر دوتاشون » مربوط به دوره ای است که مردم همه شهرها سنی بودند جز این دو شهر که شیعه بودند و آنها که سنی بودند تا اسم قم و کاشان را می بردند هر دو را لعن می کردند چون قم و کاشان از قدیم الایام دار المؤمنین و دار الشیعه بوده. ایشان می گفت این مضمون و متلکی که راجع به این دو شهر می گویند به اعتبار این است که همه جای دیگر سنی بودند و اینها شیعه بودند و سنیها به شیعه ها فحش می دادند. یکی دیگر اینکه در دوره هایی که سادات را هر جا گیر می آوردند نه فقط خود آن سید را از بین می بردند بلکه اگر در خانه ای سیدی پیدا می کردند دیگر آن خانه امنیت نداشت و تمام آن خانه و زندگی به باد می رفت، در آن دوره ها اگر سیدی به خانه ای می آمد این امر مساوی بود با اینکه آن خانمان به باد برود.کم کم در ذهنها رسوخ یافت که اگر به اینجا سیدی آمد، [زندگی ما بر باد رفته است].البته این از ناحیه دولت وقت بود، یعنی اگر سیدی آمد، دولت وقت دیگر برای ما زندگی نخواهد گذاشت، و این همه امامزاده هایی که در ایران درست شدند اغلب همین سیدهایی هستند که به دست دولتهایی وقت کشته شدند.کم کم مردم این نحوست یعنی شومی ای را که از ناحیه دولتها متوجه خانواده ها بود(خیلی عقاید این طور تحول پیدا می کند)به حساب خدا و عالم گذاشتند که اصلا اوضاع عالم این جور اقتضا می کند که اگر سیدی پیدا شد پشت سرش بدبختی و بیچارگی بیاید، در صورتی که این به اوضاع عالم و به خدا ارتباط ندارد، امری بوده مربوط به دولتهای ظالم.
برای خود من حادثه خنده آوری پیش آمد و آن این بود که همان سالهایی که ما[طلبه بودیم]از قم آمده بودیم به فریمان و بعد از یکی دو ماه که مانده بودیم قرار بود که برگردیم قم.والده ما(خدا او را بیامرزد)در آن زمان حیات داشتند و طبیعی است که زنها در مسافرتهای یک ساله و دو ساله نزدیکان ناراحتند.در فریمان ما آن وقت هنوز ماشین زیاد نبود، جاده تازه درست شده بود ولی ماشین زیاد نبود.دهی بود در دو فرسخی فریمان و سر راه مشهد به نام «نعمان » که الآن هم هست.یکی از دوستان ما آنجا بود و از ما دعوت کرده بود که برویم یک دو شبی مهمان او باشیم و از آنجا سوار ماشین بشویم.قرار بود که ما این دو فرسخ را با اسب برویم.من با والده و دیگران خداحافظی کردم و آنها داشتند گریه می کردند.آمدم بیرون.سوار اسب که شدم سیدی را دیدم که از روبرو دارد می آید.گفتم خدا نکند این زنها متوجه بشوند، اگر متوجه بشوند محال است بگذارند من بروم.آمد و آمد، جلوی اسب مرا گرفت و گفت:ان شاء الله دیگر بر نمی گردی(خنده حضار).مقصود او این بود که آیا می خواهید بروید «نعمان » و بعد برگردید از اینجا با ماشین بروید مشهد یا ان شاء الله یکسره می خواهید بروید قم؟گفت:ان شاء الله دیگر بر نمی گردید.خندیدم و گفتم: «نه، ان شاء الله دیگر برنمی گردم، یکسره می روم » .ما بعد صد بار دیگر برگشتیم.آن وقت این داستان را به والده ام و دیگران بروز ندادم ولی بعدها این قصه برای من سوژه ای شده بود در فریمان که آخر این چرندها چیست؟این مزخرفات چیست؟برای خود من یک چنین حادثه ای پیش آمد، سید آمد و چنین حرفی هم گفت-که خود این حرف هم انسان را تکان می دهد-و ما هیچ گرفتار این حرفها نشدیم.(گفت که بادمجان بد آفت ندارد.)
-حاج آقا!نتیجه اش این است که روحانی شدید.
استاد:نه، [روحانی]بودیم.اتفاقا همین که ایشان می گویند، عین این قصه ای که برای سادات بود، در سی و پنج سال پیش[برای روحانیون بود]، آخوندها را سوار هیچ ماشینی نمی کردند، می گفتند پنچر می شود(خنده حضار).ماشینها هم که اغلب قراضه بود، ماشینهای حال که نبود، بالاخره خراب می شد.چقدر آخوندها را وسط راه پیاده می کردند! یا مثلا ژاندارم چشمش به یک آخوند در ماشین می افتاد، بهانه گیری می کرد، بعد می گفتند از شومی این آخوند است، در حالی که این، شومی دولت است، به آخوند مربوط نیست.حالا دیگر این حرف هیچ گفته نمی شود.این ماشینهای نو که آمد دیگر این شومی ور افتاد.
غرض این است:ما از مجموع اخبار و روایات اینچنین استفاده می کنیم-که زمانی ما روی همه اینها مطالعه کردیم، آخر این طور نتیجه گرفتیم-که یا این مسائل اساسا تاثیری در زندگی انسان ندارد و یا اگر دارد این سه چیز(چون هر سه اینها در روایات هست):توکل به خداوند، متوسل شدن به اولیاء خدا و صدقه دادن اثر اینها را از بین می برد.
بنابراین پیغمبر اکرم تفال می زد ولی تطیر نمی زد، یعنی از رسم و سنتی که در میان مردم بود آن را که منشا می شد که انسان در تصمیم خودش راسخ بشود امضا می کرد[و به]آن که منشا می شد انسان از تصمیم خودش باز بماند[توجه نمی کرد]، یعنی به فال نیک می گرفت ولی به فال بد نمی گرفت.یک روح مصمم و متوکل[این طور است]. اگر مثلا کسی بیرون می آمد که اسمش حسن بود[می فرمود]به به، حسن، نیک، ان شاء الله همه کارها نیک است، بروید.اما اگر کسی می آمد که اسمش اسم بدی بود ابدا اعتنا نمی کرد و مخصوصا می فرمود: «رفع عن امتی الطیرة » (5) فال بد گرفتن از امت من به کلی بر طرف شده است، «و اذا تطیرت فامض » (6) اگر به چیزی فال بد گرفتی اعتنا نکن، برو، ترتیب اثر نده.
پی نوشتها:
1- منجم به همان معنا که شامل نجوم احکامی هم می شود، نه فقط نجوم ریاضی. نجوم ریاضی که اول ماه کی است و کی خسوف می شود کی کسوف و حسابهای ریاضی است هیچ اشکالی ندارد و هیچ کسی هم ایراد نگرفته. مقصود نجومی است که مربوط به تاثیر اوضاع آسمانی در بشر است که ازدواج در این روز چنین است، مسافرت کردن در این روز چنین است و...
2- نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 78.
3- زراره از اکابر اصحاب امام صادق علیه السلام است که ضرب المثل بزرگان اصحاب است و چقدر از روایات ما را همین زراره نقل کرده است.حمران بن اعین، بکیر بن اعین، زرارة بن اعین، عبد الملک بن اعین، اینها چند برادرند، و همه شان شیعه و از اصحاب امام و عالم و راوی حدیث و فاضل و ملا هستند و در راس همه آنها البته خود زراره قرار گرفته ولی در کتب ما روایات زیادی هست که حمران بن اعین چنین روایت کرد، بکیر بن اعین چنین روایت کرد، زراره چنین و عبد الملک چنین.زراره باز فرزندی دارد که از راویان است.همین بکیر بن اعین فرزندی دارد به نام عبد الله بن بکیر که خیلی از او روایت می کنند.
4- همینها را مخصوصا می خواستم بخوانم، در آن تفسیر جمع کرده بودند، خودم قبلا دیده بودم، مخصوصا یکی دو تا روایت را در حدود پانزده سال پیش در سفینة البحار مرحوم حاج شیخ عباس دیده بودم و بعد دیدم اینجا بیشتر روایت جمع کرده اند.
5- بحار الانوار، ج 58/ص 325، حدیث 14.
6- سفینة البحار، ج 2/ص 102.