طریحى در کتاب با ارزش منتخب از این جوان کم نظیر و عارف بىبدیل یاد کرده است و محدث قمى در نفس المهموم از روضة الواعظین فتّال نیشابورى و امالى حضرت صدوق نقل مىکند که: وهب بن وهب مردى نصرانى بود و در مسیر راه با کاروان نور برخورد کرده و خود و مادر و همسرش به دست حضرت حسین علیه السلام به شرف اسلام مشرف شدند و به کاروان نور پیوستند و دل از هرچه بود جز حضرت حسین علیه السلام گسستند.
روز عاشورا براى رفتن به میدان کارزار و جهاد فى سبیل اللّه از معشوق طلب رخصت کرد، و چون از شب زفافش با همسرش بیش از هفده روز نگذشته بود مفارقت او بر همسرش گران آمد.
زن در آن وضعیت شگفت، به شوى خود گفت: اى وهب! براى من روشن است که چون تو در رکاب حضرت حسین علیه السلام به شهادت رسى در بهشت عنبر سرشت جاىگیرى، و با حور بهشت هم آغوش شوى، واجب و فرض است که در محضر حضرت حسین علیه السلام با من عهد استوار و پیمان پایدار بندى که فرداى قیامت جداى از من در بهشت اقامت ننمایى.
پس هر دو به محضر حضرت حسین علیه السلام رسیدند زن به امام ملکوتیان و هادى خاکیان عرضه داشت: مرا از حضرت تو دو خواسته است: نخست این که این جوان برومند و شوى نیکو صورت و زیبا سیرت به زودى شهید مىشود، و مرا در این معرکه هیچ فریادرسى نیست بنابر این مرا به اهل بیت خویش سپار تا هم چون یکى از خودشان از من محافظت نمایند. و دیگر این که: امروز وهب شما را گواه گیرد که فرداى قیامت مرا فراموش نکند.
امام از شنیدن این سخنان به شدت گریست و هر دو درخواست او را اجابت فرمود و خاطر آن زن با معرفت و وفادار را مطمئن ساخت.
وهب براى دفاع از دین به میدان شتافت. در گرماگرم کارزار دو دستش از بدن جدا شد. همسر مهربان و گران قدرش عمود خیمه را بر گرفت و به رزمگاه آمد و فریاد زد: اى وهب! پدر و مادرم فدایت باد، چندان که در توان دارى و قدرت و نیرویت اجازه مىدهد به رزم و جهاد ادامه ده، و دشمن را از حریم رسول خدا دور کن.
وهب گفت: همسر با وفایم! چه شده که مرا به جنگ ترغیب مىکنى و به جهاد تشویق مىنمایى؟
زن گفت: من خود وقتى صداى
وَاغُرْبَتَاه وَاقِلَّةَ نَاصِراه وَوَاوَحْدَتاه هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنّا.
را از حسین شنیدم دل از حیات شستم و به زندگى دنیا پشت پا زدم و با خود گفتم:
زندگى پس از اهل بیت به چه کار آید؟ اکنون عزم جزم کردهام تا با این نابکاران بجنگم و جان بر سر این کار دربازم!
وهب گفت: اى زن! به خیمهها باز گرد که تو را جهاد بر عهده نیست.
همسر شیر دلش گفت: من روى از جهاد نتابم تا همراه تو به خون درغلطم و جان ناقابل فداى حسین علیه السلام کنم.
وهب چون دست در بدن نداشت که او را باز دارد، با دندان جامه همسر برگرفت و از حمله به دشمن باز داشت.
زن خود را از دست وهب رهانید. وهب فریاد برداشت و از حضرت حسین علیه السلام براى بازگرداندن همسرش یارى خواست.
امام به میدان آمد و فرمود: خدایتان پاداش خیر دهد، شما را از سوى اهل بیت من جزاى نیکو باد. اى زن! به سراپرده زنان بازگرد؛ زیرا مقاتلت بر زنان روا نیست.
زن گفت: مولاى من! بگذار تا بجنگم چون کشته شدن بر من آسانتر از اسارت به دست بنى امیه است.
حضرت فرمود: برگرد تو با زنان ما به یک حال خواهى زیست و نهایتاً او را به زبان نصیحت و موعظت بازگردانید.
از طرف دیگر دشمن به وهب حمله کرد و او را دستگیر نمود و نزد عمر سعد گسیل داشت. عمر سعد گفت: ما اشد صولتک! حملهات در این میدان رزم چه سخت و دشوار بود! و آنگاه فرمان داد تا سر از بدن وهب جدا کردند و آن سر را به سوى سپاه حسین پرتاب کرد. مادر وهب سر بریده دل بندش را گرفت و بوسید و گفت:
«الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی بَیَّضَ وَجْهی بِشَهَادَتِکَ بَیْنَ یَدَی ابی عَبْدِاللّه».
خدا را سپاس که به سبب شهادتت در پیش روى حسین مرا آبرومند ساخت.
سپس روى به دشمن کرد و گفت: اى امت نکوهیده، و جمعیت عارى از شرف! و اى مردمان ناخلف! گواهى مىدهم که نصارى در کلیسا و یهود در کنیسه بر شما شرف و برترى دارند.
و سپس از روى خشم سر بریده را به سوى سپاه عمر سعد پرتاب کرد، و آنگاه عمود خیمه را برگرفت و به میدان تاخت و دو نفر از نفرات دشمن را به خاک هلاک انداخت.
حضرت حسین علیه السلام به میدان رفت و او را بازگردانید و گفت: بر جاى بنشین که جهاد بر زنان روا نیست تو و فرزندت وهب با جدّ من پیامبر در بهشت جاى دارید.
آن مادر نیکو سیرت به فرمان امام بازگشت و گفت:
الَهی لَاتَقْطَعْ رَجَائی.
خدایا! امیدم را به رحمت و عنایاتت و به لطف و کراماتت ناامید مکن.
امام به او فرمود: خدا هرگز امید تو را قطع نخواهد کرد.
مطالب فوق برگرفته شده از
کتاب : با کاروان نور
نوشته: استاد حسین انصاریان