ماهان شبکه ایرانیان

وفات حضرت زینب علیهاالسلام

خداحافظ، ای زخم های دلت یادگار نینوا! دیگر امشب به مرور خاطرات سرخ پرپر شدن کبوتران نخواهی پرداخت؛ که تو نیز کبوترانه کوچ خواهی کرد تا به کاروان آسمانی حسین بپیوندی.

خداحافظ، ای زخم های دلت یادگار نینوا! دیگر امشب به مرور خاطرات سرخ پرپر شدن کبوتران نخواهی پرداخت؛ که تو نیز کبوترانه کوچ خواهی کرد تا به کاروان آسمانی حسین بپیوندی. زمین، چه عرصه تنگی برای پاره های دل فاطمه و علی بود! گرچه از همان روز که رأس حسین را بر نیزه ها بردند، بهانه های زندگی ات، به پایان رسیده بود. مگر گل های چیده وجودت ای ام المصائب، چقدر می توانستند در آب دیدگانت، زندگی را ادامه دهند؟ از امشب، اشک های فراق یوسف تو، بر دامن پیراهن خونینش سرریز خواهد شد و زمینیان، داغدار جای خالی تو
وفات حضرت زینب علیهاالسلام
مجله:اشارات -  شماره 99
 
 
خداحافظ ای ام المصائب

رزیتا نعمتی

خداحافظ، ای زخم های دلت یادگار نینوا! دیگر امشب به مرور خاطرات سرخ پرپر شدن کبوتران نخواهی پرداخت؛ که تو نیز کبوترانه کوچ خواهی کرد تا به کاروان آسمانی حسین بپیوندی.

زمین، چه عرصه تنگی برای پاره های دل فاطمه و علی بود! گرچه از همان روز که رأس حسین را بر نیزه ها بردند، بهانه های زندگی ات، به پایان رسیده بود.

مگر گل های چیده وجودت ای ام المصائب، چقدر می توانستند در آب دیدگانت، زندگی را ادامه دهند؟

از امشب، اشک های فراق یوسف تو، بر دامن پیراهن خونینش سرریز خواهد شد و زمینیان، داغدار جای خالی تو خواهند بود.

شکوه غیرت زنانه تو

آن روز که هُرم خطبه هایت، شام را گرفته بود و دودِ آه از دلت برخاست، در میان خاک عطش، ریشه دواندی تا امروز، وقتی خاک، تو را در برمی گیرد، نام تو در جای جای خاطرات کربلا شکوفه کند.

شکوهِ غیرت تو ای زن، هنوز شنیده می شود که چگونه قلب سنگ های خارا را آب کردی و شعله صبرت، بر همگان روشن کرد که چگونه بی برادر، یتیم می شوند.

ای دخترِ یتیم نوازترین مرد زمین! پاسخ «ما رأیت الّا جمیلا»ی تو، هنوز در گوش تاریخ می پیچد. بدرود، ای زیباترین تصویر صبر!

پیوستن زینب علیهاالسلام به حسین علیه السلام

یازینب! صبر آزموده تو در فرهنگ لغات عاشورا، قشنگ ترین واژه ها را بعد از حسین آفرید و حسین که بی طاقت از دوری تو بود، امشب، دعای تو را مستجاب کرد و این گونه بود که سفر، تو را برگزید تا بر پهلوی شکسته مادرت، مرهم شوی.

مگر بهشت، بدون زینب، بهشت می شود؟!

امشب، کوه به دریا می پیوندد تا منظره غروب حسرت را در قلبمان بیافریند.

امشب، طناب اسارت جهان خاکی، از دست های زینب باز خواهد شد و فرشتگان صف بسته، نوای «ارجعی الی ربّک» را برای او خواهند سرود.

هنگام اجابت دعایت

یا عقیله بنی هاشم! اگر روزی از عون و محمد خواستی تا برای پیوستنت به حسین علیه السلام دعا کنند، آیا می دانستی که چه زود، هنگامِ استجابت فرا خواهد رسید؟

امشب، تو را سبک تر از بال فرشتگان و روشن تر از روز و زیباتر از نخستین سپیده دم آفرینش، به سوی آسمانیان خواهند برد؛ چرا که نهایت آرزویت، پیوستن به حسین بود و هرکه به حسین نپیوندد، مرداب خواهد شد.

تشنه توایم یا زینب! دعا کن که قلب هایمان به لاهوت و ملکوت، گره بخورد و به راستی:

«کی با فنای تن ز تو کس دور می شود شمع از گداختن همگی نور می شود»

پیام کوتاه

ـ وقتی تو سر بر خاک گذاشتی، آه از نهاد خاک برخاست و از آن روز، آتشفشان ها، مصیبت تو را فوران می کنند، یا عقیله بنی هاشم!

ـ زینب، سقف تحمل بشر را محک زد و بدین سان، آسمان های بلند را برافراشتند تا برای زینبی شدن، بتوان در صبر بی نهایت عشق، پرواز کرد.

دل شکسته، سرفراز و نستوه

معصومه داوود آبادی

می بینمت که بر تپه های سوخته، ثانیه های مصیبت را تاب می آوری و از خیمه های عطشان، شعله می تکانی .

می بینمت، سرفراز و نستوه. آغوشت، خون آلود حنجری بریده است و دلت، تکه تکه حادثه گودال.

تو همانی که بی هراس از ارتفاع شمشیرها، حقانیت عشق را به تفسیر نشستی و خواب راحت را از چشمان بی عدالت کفر، ربودی.

تو زینبی، او که روح اسطوره ای اش، عصیان بادها را به سخره می گیرد.

ریگزاران تشنه می شناسندت، وقتی که مرهم بال های زخمی پروانه ها می شوی. دستان جهان، افول زنجیرهایش را مدیون تو است.

نیزه های بیداد را از نفس انداختی

مگر چشمان حماسه را غروبی است که من سوگوار تو باشم؟

یا زینب! اتفاق تو را شن باد هیچ حادثه ای، دفن نمی تواند کرد.

شکوه ایستادنت، تاریخ است. نگاهت، پنجره ای است گشوده بر دوردست آینه و عرفان.

جانت، پرندگی را هجا به هجا، آسمان می شود.

با توام که تقویم حقیقت شیعه را به شهادت ایستادی تا قرن های پس از تو، زلال آفتاب را تجربه کنند.

ایستادی؛ وقتی که از سر و روی شهر، دیوار نخوت می بارید و این چنین، نیزه های بیداد را از نفس انداختی.

پاسدار شکوه فاطمی ات هستیم

حالا تو رفته ای و در دورهای مه آلود، پنهان شده ای.

رفته ای؛ با کفش هایی از باران و ابریشم و مسیر عبورت را چراغ های شکوفه، روشن کرده اند.

می روی و پنجره های آسمان، به پیشوازت گشوده می شوند. می روی و ما، مچاله داغ سترگت، روزهای بی تو را می گرییم .

ببین چگونه شانه های بی پناهمان را توفان کوچت می لرزاند؛ چگونه خورشید بی قرار چشمان روشنت، بر کوه های زمین مویه می کند؟

ای بزرگ! اگرچه نیستی، اما باور حسینی ما را خللی نیست.

می مانیم و در تقاطع آتش و خنجر، شکوه فاطمی ات را پاسداری می کنیم.

وقت زیارت

نزهت بادی

از این چادر بپرس،

تن هزار زخم خورده را چه باید کرد؟

دیگر گریه هم شفای بغض های به خون نشسته نیست!

قد خمیده را به رکوع پی در پی نافله شبانه، بهانه دهی؛

زخم پیشانی شکسته را

به نوازش کدام دست آشنا، آرام نمایی؟

بیا از اینجا برویم!

کسی چه می پرسد حال تو را؟

این دیوارهای تبعید چه می دانند

که عطر کوچه باغ های مدینه

در سجاده به یادگار مانده از مادرت، محبوس مانده است؟

بگو خاطرات، دست از سرت بردارند!

هر روز، چوب خیزران و لب خونین

بر طاقچه نگاهت پرپر می زنند

و شب نشده،

سر بریده ماه را بر نیزه، به غنیمت می برند.

خواب به چشمت نیامده؛

گاهواره می سوزانند و تازیانه می چرخانند...

اصلاً بگذار همه خلخال ها و گوشواره ها را به غارت ببرند

این هروله شبانه ات، در پی سر بریده برادر، تا کی؟

بیا از اینجا برویم؛

خرابه نزدیک است.

لااقل سه ساله را بهانه کن

و برای بی سر و سامانی دلت

سر به دیوار غربت بگذار.

دیگر تمام شد...!

راستی، با آن قنداقه خونین که رباب علیهاالسلام ، در پی اش می گشت، چه کردی؟

مشک تیرخورده را در کدام پستوخانه دلت مخفی کردی تا سکینه نبیند؟

عبای هزار تکه شده علی اکبر علیه السلام را به کدام بازمانده از تبار مجنون بخشیدی، تا به دست لیلا نرسد؟

ام البنین علیهاالسلام را چه صدا کردی که یاد پسران پرپر شده اش نیفتد؟

در آن کربلای هزار بار گریسته تو

کسی نبود تا آن پیراهن کهنه خون آلود را از چشم مصیبت زده تو، دور نگه دارد؟

گریه کن، صبورترینِ عالم!

آن تن عریانی که بر خاک و خار و خون غلتید،

عزیز تو بود؛ عزیزتر از جانت!

همین که عکس سر بریده ماه، در پیاله آب افتد

و باد، عطر غبار قبور کربلا را در هوای یادت بپراکند،

وقت زیارت تو رسیده است؛

وقت آنکه کبوتران پرپر شده در قفس نگاهت، پرواز کنند

و ستاره های غروب کرده در حنجره زخمی ات، آواز بخوانند؛

وقت آنکه دوباره عباس علیه السلام برایت رکاب بگیرد

و علی اکبر علیه السلام زانو بزند

و قاسم علیه السلام ، مرکبت را آرام بنشاند

و حسین علیه السلام ، دست دراز کند،

تا تو را همان طور که شایسته عقیله بنی هاشم است،

سوار محمل نماید.

چشم هایت را باز کن

تمام شد خواب وحشتناک این روزها!

اکنون، آغوش پیامبر صلی الله علیه و آله است و گریه های وقت تولدت!

قامتی مطابق با شکیبایی

محمدکاظم بدرالدین

واژه ها، سیاهپوش قامتی مطابق با شکیبایی هستند.

وداع فریادگری از نسل خورشید، کوچه های دمشق را عزادار کرده است.

زینب علیهاالسلام ، کلام دوباره علی علیه السلام در شام بود؛ بهترین وجه مردانگی ؛ معلم سبز جاودانگی .

پیام مهرآفرین و قاطعش، چهره کریه عصیان و دغل کاری های شیطان را از دل زدود.

شامیان را به خود آوردْ و اندیشه های زمستانی یزید را شکست. زینب علیهاالسلام ، همیشه هست؛ با خطبه های زنده اش.

معیار سربلندی

از دمشق تا کربلا، فاصله ای در دل نیست. فرقی نمی کند؛ زینب علیهاالسلام هرجا که باشد، فاتحانه بر بلندای هستی ایستاده است و از حسین علیه السلام می گوید.

روبه روی زینب علیهاالسلام ، هرچه که بوی قدرت بدهد، مرده است.

نام زینب علیهاالسلام که می آید، تکلیف انسان با خودش روشن می شود؛ می داند با آنچه که باید باشد، چقدر فاصله دارد؛ پی می برد چند جام عرفان لازم است تا «زیبا دیدن مصیبت ها».

امروز، اگرچه از زینب علیهاالسلام می گوییم و از زینب علیهاالسلام می نویسیم و خود را زینبی می دانیم؛ اما تنها خود اوست که از رویارویی با گونه های مختلف داغ، سربلند آمده است.

حجم رنج، توان روشن

دمشق، در بهت فرو رفته است، پیش روی این همه عفت و صلابت.

تاریخ، کجا زنی را سراغ دارد این چنین؟!

زینب علیهاالسلام ، توان روشنی است که همه مردان روزگار، او را می ستایند.

یک زن، با آن همه رنج و کارهای فراوان دیگر بر دوش:

حمایت پررنگ از بازمانده ظهر عطش؛ پناه دِهیِ یتیمان عاشورا، بیان مفاهیم تیغ های کربلایی.

زینب علیهاالسلام ، یعنی چکامه های روشن غم؛ بیانیه ای پر از سوز؛ اما همچنان استوار.

شیرزنی در ادامه عاشورا

بازگشت دوباره قلم، به شکیبایی زینب است.

جفا کارترین قلم، آن است که عاشورا را در کربلا جا بگذارد و به فصل صبوری بعد از خون های عاشورایی نپردازد.

زینب علیهاالسلام ، پیام صبر و رضا را از کربلا به دمشق و از آنجا، به همه جهان نشان داد.

عاشورا، ادامه دارد؛ حتی استقامتی بالاتر از نمازهای نشسته اش نیست. امتداد نینوا، نام زینب است که تبلوری است در همه دقایق.

امروز، زینبیه های دل، رخت سوگ پوشیده اند و یاد آبی تبار کربلا را زنده نگه داشته اند.

لطیف تر از گل های مریم

رقیه ندیری

وقتی کودکی های در غربت گذشته ات را ترمیم می کنم، دخترکی نمودار می شود لطیف تر از گل های مریم، که خردسالی اش را توفان های متخاصم، به غارت برده اند؛ دخترکی که دنباله چادر نمازش، دردهای زمین را به افلاک می رساند.

وقتی خلوت متروک خانه تان، با زانوان در بغل گرفته پدرت می آمیزد، قلب آفرینش از تپش باز می ماند؛ اما تو با همه کودکی ات، باید بمانی و مهربانی دستانت را دور گردن پدر حلقه کنی و صبر بیاموزی.

مادرت سفارش برادرانت را حتی به آب کرده است و توـ آبروی آفرینش ـ خود را نذر هستی آنها می کنی.

نمی شود که نباشی

زمان دیر یا زود می گذرد. جوانی ات در شهادت پدر خم می شود؛ اما باید سر پا بمانی تا دنیا شهادت زهرآلود برادرت را پلک بزند.

وقتی مدینه در تیرباران تابوت نواده پیامبر متمرکز می شود، نمی شود که نباشی.

تازه اینجاست که آغاز می شوی ؛ تا به حال، مقدمه وجود خویش را گذرانده ای.

حادثه ای سترگ در راه است و تو باید به پیشوازش بروی. باید آن اتفاق سرخ را، آن شوکران دردهای مداوم را، جرعه جرعه سر بکشی.

تکیه گاهت، ستون زندگی ات به خاک می افتد. روحت از زخم های متراکم انباشته می شود و تو هنوز باید بمانی و به اسارت رفتنت را بر دوش خسته تاریخ، آوار کنی .

صبور می ایستی

باید با همه شکستگی ات، ستون قامت امام زمانت بشوی تا حقیقت، در سنگ باران ممتد فرزندان جاهلیت، دفن نشود.

می ایستی؛ صبور می ایستی و روشنی را در تاریکی شام، جار می زنی.

وقتی شمعی سه ساله را در خرابه، روشن می گذاری و می روی، اطمینان داری که شهر از معجزه لبریز خواهد شد.

دوباره، وقتی بی کسی ات به شام تبعید می شود، همه فکر می کنند دیگر از تو چیزی نمانده است؛ اما هنوز هم بر آستانه معرفت ایستاده ای تا به تشنگان سرگردان، جام حقیقت تعارف کنی.

افسوس زمین

معصومه زارع

و امروز، از زمین تیره و تار ظلم، قامتْ خمیده کربلا هجرت کرد تا در روشنایِ مطلقِ حق، آرام گیرد.

حسین علیه السلام ، به دیدار کهکشان شکیبایی، عاشقانه می ایستد و در دیدگانِ زهراییِ زینب علیهاالسلام ، تصویری دوباره از سیمایِ پرنور برادر نقش می بندد. زمین، بار دیگر مبتلای پشیمانی است و برای از دست دادن دردانه دیگری از آفرینش، به افسوس می نشیند.

بانویی که جز زیبایی ندید

زینب، در مهیب ترین برخورد اهل رذالت با خاندان نبوت، چنین بر سینه تاریخ ثبت می کند راز صبر بزرگ و جاودانگی نگاهش به حقیقت را؛ آن گاه که در عشرتکده باطل، مقابل تمسخر احمقانه یزیدیان فرمود: «جز زیبایی ندیدم.» چرا که معاشقه با معشوق ازلی، تماشایی ترین زیبایی زمین است؛ هرچند جولان ظلم و بیداد جهل، داغ عزیزان را بر دل او بگذارد. ازاین روست که زمین و زمان، داغدار کسی شدند که با چشمان ملکوتی، تمام بدی های آنها را زیبا دید و خم به ابرو نیاورد.

قیامت خطبه

پس از آن ظهر شگفت و خون بار، زندگی بدون حسین علیه السلام ، روی زمینی که بین روح و جسم او فاصله ای به ارتفاع زمین و آسمان انداخته و زینب علیهاالسلام را در برزخ فقدان حسین علیه السلام ، تنها گذارد، چه تلخ می گذشت؛ تلخ تر از تمام آن مصائب عظیم!

برای زینب علیهاالسلام ، زمین، بی وجود حسین علیه السلام ، غربت آباد است و زمان بی حضور او، ملال انگیز! ولی ماند، تا فریاد گلویی بریده از حنجر او برخیزد و در میان عربده باطل، سکوت مظلومانه حقیقت را به بلاغت کلام روشنگر خویش، بشکند.

پیام کوتاه

ـ رحلت پیامبر صبور کربلایی بر لبیک گویان عاشورایی تسلیت باد!

ـ وفات پیام آور حقیقت کربلا، امین خیمه ها و امان کودکان حسین علیه السلام زینب کبرا علیهاالسلام تسلیت باد!

در امتداد صبر زینب علیهاالسلام

اصغر فتاحی

صبر، در امتداد قلبی به بزرگی عاشورا، استقامت می ورزید. یگانه بانوی تل و خون، در کرانه غم، خلوت اشک گزیده بود و از حریم ضجه، استغاثه می کرد.

آیا فریادرسی هست؟ نیزه شکسته ها کنار می روند. ناگاه، دریای دیده به طغیان می آید. دیگر هیچ مجال سخن باقی نیست. موج موج، بی قراری، سینه را احاطه کرده است. صدای کم رنگی می گفت: آیا این جسد چاک چاک برادر من است؟! دیگر حتی اشک هم یاری نمی کند. کاش تلی نبود و خواهر، همه چیز را نمی دید! کاش معجزه «أَمَّنْ یُجِیب» بر زمین نازل می شد و آن گاه که دو خورشید در آسمان طلوع کرد، خورشید خواهر، بر نی مأوا نمی گزید! کاش...!

سفری به کربلا

تلاطم درد، قلب خواهر را شرحه شرحه کرده است؛ اما قلب اندوهگین، همچنان آرامش نثار می کند و اگر نبود آن دست مسیحایی که بر سینه توفانی خواهر، آرامش را به ارمغان آورد، دیگر هیچ نمی توانست این دل داغدار را به سکون آورد.

در میان گودی، نگاه خواهر، خیره مانده است. جایی پیداست که حتی مادر ندیده است. بر رگ های بریده، بوسه می نشیند به جای مادر.

اینجا همه چیز به تاراج رفته است؛ حتی کهنه پیراهن. انگشتر را با انگشت برده اند. اینجا رسم میهمان نوازی را، تمام به جای می آورند و عطش، شرط ماندن است.

اینجا آب بخواهی، سنگت می زنند و اگر کوچک باشی، به مصاف تیر سه شعبه خواهی رفت. اینجا سرها بر پیکر نی سوارند. اینجا همه چیز، تازه می شود؛ حتی غل و زنجیرها... .

همراه کاروان اسیران

گاه رفتن است. دل بریدن سخت می نماید؛ اما ضرب تازیانه، آهنگ رحیل دارد. سوز تازیانه، مادر را به عرصه درد فرا خوانده است و مادر، خمیده تر می شود؛ بیشتر از آن روزی که دستان غیرت را بستند. باید رفت و تکبیر الوداع سر داد که سفری دراز در پیش است؛ بر استرانی بی محمل، اسیر می برند. خواهر، همه را سوار کرده. کسی نمانده است. خواهر، این سو و آن سو را به جست وجو می نگرد. از برادر، خبری نیست. چگونه باید بر استر سوار شد؟! کودکی هنوز بابا را می جوید، سیلی امان نمی دهد و خواهر، دوباره سپر می شود.

با خطبه های عاشورایی زینب علیهاالسلام

فریادی بلند می گوید: «خارجی ها آمدند؛ سنگ ها را مهیا کنید!» شهر بی وفایان، باز به شقاوت تن داده است. بر فراز بام ها باران سنگ می بارد و نگاه هایی محقر، ترحم نثار می کنند. نی ها جلودارند، تا حرم در امان باشد؛ اما سنگ ها، حرمت نگاه نمی دارند؛ پیشانی ها می شکنند و باز هم صبر... . جایی برای مویه، باقی نمانده است. سکوت دیگر معنا ندارد. زبانی به رسایی شقشقیه، رسالت سخن برمی گیرد. خطبه های عاشورایی، بار دیگر عاشورا را رقم زد و «کل یوم عاشورا»، در صحیفه عالم به تکرار درآمد. زمزمه ای می گفت: آیا علی، دوباره آمده است؟! عالمیان، همه مبهوت، چنین سر می دادند: غیرت حیدری دوباره تجلی یافته است.

صبر هم از زینب خسته شد

کنج خرابه ای، نور به آسمان حواله می کند. سایبانی نیست؛ سوز آتش، جسم ها را می گدازد و سوزاننده تر، زخم زبانی است که از گوشه و کنار، شعاع قلب ها را درمی نوردد. صبر، خسته و خسته تر می شود؛ اما کسی هست که صبر را خسته کرده است. گرده ای که هیچ گاه از آتش زخم زبان خمیده نشد و حتی در توفان بلا گفت: «ما رأیت الاّ جمیلا.» بساط جور را جوابی نبود. کسی یارای مصاف نداشت. صدایی از آسمان می گفت: کسی جز او، داغ برادر را چنین، تاب نمی آورد!

عروج

مدت ها از روز واقعه می گذرد و خواهر، همچنان از سایه، گریزان است. برادر، سه روز آفتاب سوزان را تاب آورده است و خواهر، تا حین عروج.

زمانی چند باقی نیست. صبر خواهر به انتها رسیده است؛ مثل آن روز که دستانی کوچک، آسمان را در برگرفته بود و لب هایی، اجابت را انتظار می کشیدند: «اللهم عَجِّل وَفاتی سریعا.» آمین خواهر مستجاب می شود و روح عاشورا، کالبد خاکی تن را بدرود می گوید: «یا دَهر اُفٍّ لَکَ مِن خلیل».

چگونه باورمان شود؟

زینب مسرور

چشم ها بی بهانه اشک می ریزند

بی بهانه، نه!

که رفتنت، بی درنگ ترین بهانه اشک های من است.

لحظه ها، داغدار غمی بزرگ اند

آب ها، در خروشند مصیبت عظمای خاک را

کلمات، مرثیه می شوند، غم غربت تو را

ای شرافت مدام

ای نجابت تمام

ای کهکشان صبر

ای زبان گویای علی علیه السلام

هر جا خاکی، آبی، خرابه ای می بینم

ناگاه، نامت، بر دروازه های اندیشه ام سبز می شود

هر جا قافله ای می بینم

عجیب دلم به یاد غربت لحظه هایت، می گیرد

بانو!

بر دیدگان مبهوت من

شوراب ناگزیری است

که هر روز، در فراغ تو، جاری می شود

چگونه باورمان شود بانو!

رفتنت؟

چگونه باورمان شود،

خاموشی فانوس مهربانی ات؟!

چگونه تو نیستی؛

که هنوز، هُرم خطبه های آتشینت

ریشه های ظلم و ستم را می سوزاند؟!

چگونه تو نیستی؛

که هنوز، درختان از شنیدن داستان رنج هایت قد خم می کنند؟!

و باران

بی وقفه، به یاد روزهای بی کسی ات

بی حسین!

بی عباس!

بی رقیه!

اشک می شود و از چشم ها باریدن آغاز می کند!

بانو!

چگونه باورمان شود که تو نیستی؟!


منبع : پایگاه حوزه
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان