عبید الله بن زیاد به عمر بن سعد نامه دیگری نوشت و گفت: میان حسین و یاران وی و آب حایل شو که یک قطره از آن ننوشند، همچنان که با پاکیزه خوی متقی، عثمان بن عفان رفتار کردند.پس بی درنگ عمر بن سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار فرستاد که آبگاه را گرفتند و میان حسین ع و یاران وی و آب حایل شدند، تا به این وسیله حسین ع و یاران او نتوانند به آب دست یابند، و این واقعه سه روز پیش از شهادت امام حسین ع بود.
همین که تشنگی بر حسین و یارانش سخت شد، عباس بن علی ع برادر خویش را پیش خواند و با بیست نفر همراه با بیست مشک و سی سوار شبانگاه برفتند و نزدیک آب رسیدند.نافع بن هلال جملی با پرچم پیشاپیش می رفت.عمرو بن حجاج با مشاهده او گفت: کیستی و برای چه آمده ای؟ گفت: من نافع بن هلال هستم.آمده ایم از این آب که ما را از آن منع کرده اید بنوشیم.گفت : بنوش، نوش جانت.
نافع گفت: نه، به خدا سوگند تا حسین ع و یارانش تشنه اند یک قطره نخواهم نوشید.عمرو گفت: نه، راهی برای آب دادن اینان نیست.ما را اینجا گذاشته اند که آب را از ایشان منع کنیم.
نافع بلافاصله به یاران خود گفت: مشکها را پر کنید.آنها مشکها را پر کردند.عمرو بن حجاج و یارانش پیش دویدند و می خواستند راه بازگشت را بر آنان ببندند.عباس بن علی ع و نافع بن هلال به آنها حمله بردند که بر جای خویش بازگشتند و راه را گشودند.یک بار دیگر باز هم عمرو و یارانش جلو آمدند و قصد حمله داشتند، اما عباس و یارانش با آنان مقابله کردند و میان آنها درگیری شد.به هر حال یاران حسین ع با مشکها آمدند و آب را پیش وی بردند .اما چنان که سبط ابن جوزی می گوید: بر سر آب میان دو گروه مبارزه در گرفت، و سرانجام نتوانستند به آب دست یابند.
بدین ترتیب، آن قوم، حسین ع را به شدت در سختی و فشار قرار دادند تا آنجا که تشنگی بر امام و یارانش غلبه کرد.در این اثنا بریر بن خضیر همدانی به حسین ع گفت: ای فرزند پیمبر خدا، آیا اجازه می دهید که نزد این قوم بروم و با آنان گفتگو کنم؟ حضرت وی را اجازه داد.پس نزد قوم رفت و خطاب به آنان گفت: ای گروه مردم، خدای عز و جل، محمد ص را به حق به پیامبر برگزید تا مردم را بشارت دهند و بیم دهنده باشد.او با اذن خدا، مردم را به سوی خداوند دعوت کرد و خود برای همه چراغی فروزان بود.اکنون میان آب فرات و فرزند رسول الله ص حایل شده و آب را بر آنها بسته اند.آبی که بر خوکها و سگهای بیابان رواست.
مردم با تندی به وی گفتند: ای بریر، زیاد سخن گفتی.ساکت باش.به خدا سوگند همان طور که پیش از حسین از آب محروم شدند اینک حسین نیز تشنه خواهد ماند.
آنگاه امام حسین ع به بریر امر به سکوت فرمود و گفت: ای بریر بنشین.سپس در حالی که بر شمشیر خود تکیه کرده بود رو کرد به قوم و با صدای بلند گفت:
شما را به خدا سوگند می دهم آیا مرا می شناسید؟
گفتند: آری، تو فرزند پیمبر خدا و نواده او هستی.
شما را به خدا آیا می دانید جد من رسول الله ص است؟
آری.
شما را به خدا سوگند، آیا می دانید که مادرم فاطمه دختر محمد ص است؟
آری می دانیم.
شما را به خدا آیا می دانید که پدرم علی بن ابی طالب ع است؟
آری.
شما را به خدای سوگند می دهم.آیا می دانید که جده من خدیجه دختر خویلد نخستین بانوی این امت است که اسلام آورد؟
آری.
امام ادامه داده فرمود:
شما را سوگند به خدای، آیا می دانید که حمزه سید الشهداء عموی پدرم بوده است؟
قوم گفتند: آری.
شما را به خدا قسم می دهم آیا اطلاع دارید که این شمشیر از آن رسول الله ص بوده است؟
آری.
شما را به خدا، آیا می دانید که این عمامه ای که بر سر دارم مخصوص پیامبر خدا ص بوده است؟
آری.
شما را به خدا، آیا می دانید که علی ع نخستین کسی بود که از میان امت به اسلام گروید؟ آیا می دانید که در علم و دانش و حلم و بردباری از همه برتر و والاتر بود، و بر هر کس، ولی خواهد بود؟
قوم همگی گفتند: آری همه را می دانیم.
امام فرمود: پس از روی چه دلیل خون مرا مباح می سازید؟ با اینکه پدرم ساقی و پاسدار حوض کوثر است.از بسیاری از افراد حمایت و پشتیبانی خواهد کرد، همچنان که ساربان، شتران را از سراب می راند، و در قیامت پدرم پیشاپیش کسانی است که حمد و سپاس خداوند را به جا آورده اند.
گفتند: آری همه این مطالب را می دانیم با این وصف دست از تو برنداریم تا با لب تشنه جان دهی.
در این وقت که امام حسین ع به ایراد خطابه خود پرداخته بود، دختران و خواهران آن حضرت با شنیدن سخنان وی به شدت می گریستند و صدای ناله آنان بالا می گرفت.چنانچه امام متوجه آنان شد.پس برادر خود عباس و فرزند خود علی را پیش خواند و از آن دو خواست که آنان را ساکت سازند و ادامه داده گفت: به جان خودم از این پس آنها بسیار خواهند گریست.