پس از هجرت پیامبر، امام در انتظار نامه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود وچیزی نگذشت که ابو واقد لیثی نامه ای از آن حضرت به مکه آورد وتسلیم حضرت علی علیه السلام کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنچه را که در شب سوم هجرت، در غار ثور، شفاها به حضرت علی گفته بود در آن نامه تایید کرده، فرمان داده بود که با بانوان خاندان رسالت حرکت کند وبه افراد ناتوان که مایل به مهاجرت هستند نیز کمک کند.
امام که وصایای پیامبر را در باره امانتهای مردم مو به مو عمل کرده بود کاری جز فراهم ساختن اسباب حرکت خود و بستگانش به مدینه نداشت، لذا به آن گروه از مؤمنان که آماده مهاجرت بودند پیغام داد که مخفیانه از مکه خارج شوند ودر چند کیلومتری شهر، در محلی به نام «ذو طوی » توقف کنند تا قافله امام به آنان برسد. اما حضرت علی علیه السلام با اینکه چنین پیغامی به آنان داده بود، خود در روز روشن بار سفر بست و زنان را با کمک ایمن فرزند ام ایمن سوار بر کجاوه کرد وبه ابو واقد گفت:«شتران را آهسته بران زیرا زنان، توانایی تند رفتن ندارند».
ابن شهر آشوب می نویسد:
عباس از تصمیم علی علیه السلام آگاه شد و دانست که می خواهد در روز روشن ودر برابر دیدگان دشمنان مکه را ترک گوید و زنان را همراه خود ببرد، از این رو فورا خود را به علی علیه السلام رساند و گفت: محمدصلی الله علیه و آله و سلم مخفیانه مکه را ترگ گفت و قریش برای یافتن او تمام نقاط مکه واطراف آن را زیر پا نهادند; تو چگو نه مکه را با این عایله در برابر چشم دشمنان ترک می گویی؟ نمی دانی که تو را از حرکت باز می دارند؟
علی علیه السلام در پاسخ عموی خود گفت:شبی که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در غار ملاقات کردم ودستور داد که با زنان هاشمی از مکه مهاجرت کنم به من نوید داد که از این پس آسیبی به من نخواهد رسید. من به پروردگارم اعتماد و به قول احمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان دارم و راه او با من یکی است، پس در روز روشن ودر برابر دیدگان قریش مکه را ترک می گویم!
سپس اشعاری سرود که مضمون آنها همان است که بیان شد. (1)
او نه تنها به عموی خود چنین پاسخ داد، بلکه هنگامی که لیثی هدایت شتران را بر عهده گرفت وبرای اینکه کاروان را زودتر از تیر رس قریش بیرون ببرد بر سرعت شتران افزود، امام علیه السلام او را از شتاب کردن بازداشت وگفت:پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من فرموده است که در این راه آسیبی به من نخواهد رسید. سپس هدایت شتران را خود بر عهده گرفت وچنین رجز خواند:
زمام امور تنها در دست خداست، پس هر بدگمانی را از خود دور کن که پروردگار جهانیان برای هر حاجت مهمی کافی است. (2)
قریش حضرت علی (ع) را تعقیب می کند
کاروان امام علیه السلام نزدیک بود به سرزمین «ضجنان » برسد که هفت سوار نقابدار از دور نمایان شدند وبه سرعت اسبهای خود را به سوی کاروان راندند. علی علیه السلام برای جلوگیری از هر نوع پیشامد بدی برای زنان به واقد و ایمن دستور داد که فورا شتران را بخوابانند وپاهای آنها را ببندند. سپس کمک کرد که زنان را پیاده کنند واین کار انجام می گرفت که سواران نقابدار با شمشیرهای برهنه سر رسیدند ودر حالی که خشم گلوی آنان را می فشرد شروع به بدگویی کردند که:تو تصور می کنی با این زنان می توانی از دست ما فرار کنی؟! حتما باید از این راه باز گردی.
علی علیه السلام گفت: اگر باز نگردم چه می شود؟
گفتند: به زور تو را باز می گردانیم ویا با سر تو باز می گردیم.
این را گفتند ورو به شتران آوردند که آنها را برمانند. در این هنگام حضرت علی علیه السلام با شمشیر خود مانع از پیشروی آنان شد.یکی از آنان شمشیر خود را متوجه حضرت علی کرد. پسر ابوطالب شمشیر او را از خود باز گردانید وسپس درحالی که کانونی از غضب بود به سوی آنان حمله برد وشمشیر خود را متوجه یکی از آنان به نام جناح کرد. شمشیر نزدیک بود بر شانه او فرود آید که ناگهان اسب او به عقب رفت وشمشیر امام علیه السلام بر پشت اسب او فرود آمد. در این هنگام حضرت علی علیه السلام خطاب به آنان فریاد زد:
من عازم مدینه هستم وهدفی جز این ندارم که به حضور رسول خدا برسم; هرکس می خواهد که او را قطعه قطعه کنم وخون او را بریزم در پی من بیاید ویا به من نزدیک شود.
این را گفت وسپس به ایمن وابو واقد امر کرد که برخیزند وپای شتران را باز کنند وراه خود پیش گیرند.
دشمنان احساس کردند که حضرت علی علیه السلام آماده است تا پای جان با آنان بجنگد وبه چشم خود دیدند که نزدیک بود یکی از ایشان جان خود را از دست بدهد، لذا از تصمیم خود بازگشتند و راه مکه را در پیش گرفتند. امام علیه السلام نیز حرکت به سوی مدینه را ادامه داد. در نزدیکی کوه ضجنان یک شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد دیگری که تصمیم به مهاجرت داشتند به آنان بپیوندند. از جمله افرادی که به حضرت علی علیه السلام و همراهان او پیوست ام ایمن بود زن پاکدامنی که تا پایان عمر هرگز از خاندان رسول خدا جدا نشد.
تاریخ می نویسد که حضرت علی علیه السلام تمام این مسافت را پیاده طی کرد ودر تمام منازل یاد خدا از لبان مبارکش نرفت ودر همه راه نماز را با همسفران خود بجا می آورد.
برخی از مفسران بر آنند که آیه زیر در باره این افراد نازل شده است: (3)
الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا . (آل عمران:191)
کسانی که خدا را، (در تمام حالات) ایستاده و نشسته و یا خوابیده بر پهلوی خود، یاد می کنند و در آفرینش آسمانها و زمین فکر می کنند و می گویند خدایا تو این نظام بزرگ خلقت را بی جهت و بدون هدف خلق نکرده ای.
پس از ورود حضرت علی علیه السلام و همراهان او به مدینه، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به دیدارشان شتافت. هنگامی که نگاه پیامبر به حضرت علی افتاد مشاهده کرد که پاهایش ورم کرده است و قطرات خون از آن می چکد.پس، حضرت علی علیه السلام را در آغوش گرفت و اشک در دیدگان پر مهر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حلقه زد. (4)
پی نوشتها:
1-متن اشعار امام -علیه السلام چنین است:
ان ابن آمنة النبی محمدا ارخ الزمام و لا تخف عن عائق انی بربی واثق و باحمد رجل صدوق قال عن جبریل فالله یردیهم عن التنکیل و سبیله متلاحق بسبیلی
2- امالی شیخ طوسی، ص 299 ; بحار، ج 19، ص 65. ومتن رجز این است:
لیس الا الله فارفع ظنکا یکفیک رب الناس ما اهمکا
3- امالی شیخ طوسی، ص 301تا303.
4- اعلام الوری، ص 192; تاریخ کامل، ج 2، ص 75.
هجرت به مدینه
کتاب: فروغ ولایت ص 36 تا 66
نویسنده: جعفر سبحانی
پس از هجرت پیامبر، امام در انتظار نامه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود وچیزی نگذشت که ابو واقد لیثی نامه ای از آن حضرت به مکه آورد وتسلیم حضرت علی علیه السلام کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آنچه را که در شب سوم هجرت، در غار ثور، شفاها به حضرت علی گفته بود در آن نامه تایید کرده، فرمان داده بود که با بانوان خاندان رسالت حرکت کند وبه افراد ناتوان که مایل به مهاجرت هستند نیز کمک کند.
امام که وصایای پیامبر را در باره امانتهای مردم مو به مو عمل کرده بود کاری جز فراهم ساختن اسباب حرکت خود و بستگانش به مدینه نداشت، لذا به آن گروه از مؤمنان که آماده مهاجرت بودند پیغام داد که مخفیانه از مکه خارج شوند ودر چند کیلومتری شهر، در محلی به نام «ذو طوی » توقف کنند تا قافله امام به آنان برسد. اما حضرت علی علیه السلام با اینکه چنین پیغامی به آنان داده بود، خود در روز روشن بار سفر بست و زنان را با کمک ایمن فرزند ام ایمن سوار بر کجاوه کرد وبه ابو واقد گفت:«شتران را آهسته بران زیرا زنان، توانایی تند رفتن ندارند».
ابن شهر آشوب می نویسد:
عباس از تصمیم علی علیه السلام آگاه شد و دانست که می خواهد در روز روشن ودر برابر دیدگان دشمنان مکه را ترک گوید و زنان را همراه خود ببرد، از این رو فورا خود را به علی علیه السلام رساند و گفت: محمدصلی الله علیه و آله و سلم مخفیانه مکه را ترگ گفت و قریش برای یافتن او تمام نقاط مکه واطراف آن را زیر پا نهادند; تو چگو نه مکه را با این عایله در برابر چشم دشمنان ترک می گویی؟ نمی دانی که تو را از حرکت باز می دارند؟
علی علیه السلام در پاسخ عموی خود گفت:شبی که با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در غار ملاقات کردم ودستور داد که با زنان هاشمی از مکه مهاجرت کنم به من نوید داد که از این پس آسیبی به من نخواهد رسید. من به پروردگارم اعتماد و به قول احمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان دارم و راه او با من یکی است، پس در روز روشن ودر برابر دیدگان قریش مکه را ترک می گویم!
سپس اشعاری سرود که مضمون آنها همان است که بیان شد. (1)
او نه تنها به عموی خود چنین پاسخ داد، بلکه هنگامی که لیثی هدایت شتران را بر عهده گرفت وبرای اینکه کاروان را زودتر از تیر رس قریش بیرون ببرد بر سرعت شتران افزود، امام علیه السلام او را از شتاب کردن بازداشت وگفت:پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به من فرموده است که در این راه آسیبی به من نخواهد رسید. سپس هدایت شتران را خود بر عهده گرفت وچنین رجز خواند:
زمام امور تنها در دست خداست، پس هر بدگمانی را از خود دور کن که پروردگار جهانیان برای هر حاجت مهمی کافی است. (2)
قریش حضرت علی (ع) را تعقیب می کند
کاروان امام علیه السلام نزدیک بود به سرزمین «ضجنان » برسد که هفت سوار نقابدار از دور نمایان شدند وبه سرعت اسبهای خود را به سوی کاروان راندند. علی علیه السلام برای جلوگیری از هر نوع پیشامد بدی برای زنان به واقد و ایمن دستور داد که فورا شتران را بخوابانند وپاهای آنها را ببندند. سپس کمک کرد که زنان را پیاده کنند واین کار انجام می گرفت که سواران نقابدار با شمشیرهای برهنه سر رسیدند ودر حالی که خشم گلوی آنان را می فشرد شروع به بدگویی کردند که:تو تصور می کنی با این زنان می توانی از دست ما فرار کنی؟! حتما باید از این راه باز گردی.
علی علیه السلام گفت: اگر باز نگردم چه می شود؟
گفتند: به زور تو را باز می گردانیم ویا با سر تو باز می گردیم.
این را گفتند ورو به شتران آوردند که آنها را برمانند. در این هنگام حضرت علی علیه السلام با شمشیر خود مانع از پیشروی آنان شد.یکی از آنان شمشیر خود را متوجه حضرت علی کرد. پسر ابوطالب شمشیر او را از خود باز گردانید وسپس درحالی که کانونی از غضب بود به سوی آنان حمله برد وشمشیر خود را متوجه یکی از آنان به نام جناح کرد. شمشیر نزدیک بود بر شانه او فرود آید که ناگهان اسب او به عقب رفت وشمشیر امام علیه السلام بر پشت اسب او فرود آمد. در این هنگام حضرت علی علیه السلام خطاب به آنان فریاد زد:
من عازم مدینه هستم وهدفی جز این ندارم که به حضور رسول خدا برسم; هرکس می خواهد که او را قطعه قطعه کنم وخون او را بریزم در پی من بیاید ویا به من نزدیک شود.
این را گفت وسپس به ایمن وابو واقد امر کرد که برخیزند وپای شتران را باز کنند وراه خود پیش گیرند.
دشمنان احساس کردند که حضرت علی علیه السلام آماده است تا پای جان با آنان بجنگد وبه چشم خود دیدند که نزدیک بود یکی از ایشان جان خود را از دست بدهد، لذا از تصمیم خود بازگشتند و راه مکه را در پیش گرفتند. امام علیه السلام نیز حرکت به سوی مدینه را ادامه داد. در نزدیکی کوه ضجنان یک شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد دیگری که تصمیم به مهاجرت داشتند به آنان بپیوندند. از جمله افرادی که به حضرت علی علیه السلام و همراهان او پیوست ام ایمن بود زن پاکدامنی که تا پایان عمر هرگز از خاندان رسول خدا جدا نشد.
تاریخ می نویسد که حضرت علی علیه السلام تمام این مسافت را پیاده طی کرد ودر تمام منازل یاد خدا از لبان مبارکش نرفت ودر همه راه نماز را با همسفران خود بجا می آورد.
برخی از مفسران بر آنند که آیه زیر در باره این افراد نازل شده است: (3)
الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا . (آل عمران:191)
کسانی که خدا را، (در تمام حالات) ایستاده و نشسته و یا خوابیده بر پهلوی خود، یاد می کنند و در آفرینش آسمانها و زمین فکر می کنند و می گویند خدایا تو این نظام بزرگ خلقت را بی جهت و بدون هدف خلق نکرده ای.
پس از ورود حضرت علی علیه السلام و همراهان او به مدینه، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به دیدارشان شتافت. هنگامی که نگاه پیامبر به حضرت علی افتاد مشاهده کرد که پاهایش ورم کرده است و قطرات خون از آن می چکد.پس، حضرت علی علیه السلام را در آغوش گرفت و اشک در دیدگان پر مهر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حلقه زد. (4)
پی نوشتها:
1-متن اشعار امام -علیه السلام چنین است:
ان ابن آمنة النبی محمدا ارخ الزمام و لا تخف عن عائق انی بربی واثق و باحمد رجل صدوق قال عن جبریل فالله یردیهم عن التنکیل و سبیله متلاحق بسبیلی
2- امالی شیخ طوسی، ص 299 ; بحار، ج 19، ص 65. ومتن رجز این است:
لیس الا الله فارفع ظنکا یکفیک رب الناس ما اهمکا
3- امالی شیخ طوسی، ص 301تا303.
4- اعلام الوری، ص 192; تاریخ کامل، ج 2، ص 75.