شناسه : ۲۸۵۷۸۲۷ - یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳ ساعت ۱۴:۵۸
مفهوم حیات و مرگ در قرآن
مهمترین مضمون مشترک سورههای هفتگانهای که آغاز آنها «حم» قرار دارد، و به عنوان حوامیم سبعه معروفند، تشریح خطوط کلی محتوای وحی است که عصاره آن عبارت از ضرورت توحید و ضرورت معاد، و ضرورت رسالت میباشد، و در برابر رهآورد انبیاء مردم به دو دسته تقسیم میشوند، چون راه هم دوتاست
مهمترین مضمون مشترک سورههای هفتگانهای که آغاز آنها «حم» قرار دارد، و به عنوان حوامیم سبعه معروفند، تشریح خطوط کلی محتوای وحی است که عصاره آن عبارت از ضرورت توحید و ضرورت معاد، و ضرورت رسالت میباشد، و در برابر رهآورد انبیاء مردم به دو دسته تقسیم میشوند، چون راه هم دوتاست. عدهای مؤمنان به مبدأ و وحی و معادند و عدهای کافران به آن که در برابر این اصول یاد شده سرسختی و لجاجت نشان میدهند و تکبر میورزند. پاداش گروه اول بهشت سعادت است و فرشتگان هم بیاد آنهایند، و پایان گروه دوم دوزخ شقاوت.
آیه «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ» دلالت میکند که کفار و منکران اصول دین در قیامت با دو امر همراه خواهند بود. یکی اینکه میفهمند آنچه انبیاء گفتهاند حق است و دیگر اینکه اقرار میکنند که گذشتههای خودشان بد بوده است. هم میفهمند که الله رب العالمین است و نبوت و معاد ضروری بوده و هست و هم اقرار میکنند به اینکه در دنیا گناه کردهاند. لکن نه فهمیدن حقانیت وحی و توحید و معاد، مشکلی را حل میکند و نه اقرار به گناهان دنیا سودمند است. چون آنچه که سودمند است ایمان و عمل صالح است، ولی تحصیل ایمان و عمل صالح در قیامت ممکن نیست. و آنچه که ممکن است سودمند نخواهد بود یعنی اقرار به گناه در قیامت ممکن است لیکن سودی ندارد، زیرا استغفار و توبه، عمل صالح است، و در قیامت جا برای عمل نیست. چون «ان الیوم عمل و لاحساب و غداً حساب و لاعمل» (1). و همچنین در اصول دین آنچه سودمند است، ایمان به معارف است، نه فهمیدن معارف، علم به اینکه خدائی هست، قیامتی هست و وحی و نبوتی هست، مشکل را حل نمیکند. آنچه لازم است ایمان به آنها است نه صرف علم.
عدهای با اینکه عالمند، کافرند. با اینکه فهمیدند حق با انبیاست، آن را انکار میکردند اگر حق ظاهر شد، چه در مسائل علم حصولی و چه در معارف شهودی، خواه بعنوان یک قضیهی بین و بدیهی، خواه بعنوان یک حضور و وجود شهودی، انسان مضطر است که آن را بفهمد. چون در برابر یک امر ضروری واقع شد. اگر یک امری ضروری بود، ثبوت محمول برای موضوع ضروری بود، انسان در ادراک او مضطر است. اما مضطر نیست که به حقانیت او ایمان بیاورد، زیرا ایمان فعل نفس است و در اختیار نفس میباشد، ممکن است انسان چیزی را با اینکه میداند حق است نپذیرد و تسلیم او نشود. پس ایمان به حق غیر از علم به آن است.
علم، فعل بدون واسطه نفس نیست. گرچه مقدمات علم فعل نفس است، اما اصل ادراک، بعد از حصول مقدمات ضروری خواهد بود. اگر دلیل یک مطلبی قطعی بود، علم به نتیجه آن هم ضروری است و در اختیار انسان نیست. کسی نمیتواند بگوید من بعد از وضوح مقدمات میخواهم نفهمم، یا بعد از باز بودن چشم و برخورد با دیدنیها میخواهم نبینم، یا میخواهم نشنوم. گرچه میتواند بگوید من میخواهم چشم باز نکنم یا گوش فرا ندهم یا دل ندهم و نیندیشم و مانند آن که مقدمات ادراک است. ولی اگر مقدمات ادراک حاصل شد، نتیجه آن حتماً محقق میشود و هرگز در اختیار انسان نخواهد بود، اما ایمان به یک مطلب فعل اختیاری نفس است. یعنی بین انسان و بین ایمان، اراده فاصله است. چون بین انسان و بین ایمان اراده فاصله است، ایمان تحت تکلیف است، و چون در قیامت جا برای تکلیف و عمل صالح نیست، گرچه کفار حقانیت حق را میفهمند، ولی جا برای ایمان آوردن آنها نیست و همچنین، گرچه نسبت به گناهان پیشین اعتراف دارند، ولی با اقرار به گناه مشکل حل نمیشود، زیرا آنچه که گناه را شستشو میکند، اعتراف به ذنب نیست، بلکه استغفار از ذنب است. توبه از گناه و بازگشت به خداست، اگر کسی اقرار کند که قبلاً بد کرد، این اقرار سبب آمرزش او نخواهد بود. اگر کسی اعتراف کند که در گذشته تبهکار بود، به صرف اعتراف، او را نمیآمرزند، بلکه استغفار و توبه و بازگشت به الله است که سبب مغفرت او میشود، چون خدای سبحان تواب و رحیم است. خلاصه آن که آنچه به حال انسان سودمند است تحصیل آن در قیامت ممکن نیست و آنچه در قیامت حاصل میشود به حال انسان سودمند نمیباشد و تنها موطنی که تحصیل عمل سودمند در آن ممکن است همانا دنیا است. لذا کفار در جهنم میگویند: «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ» (2) اولاً میگویند «رَبَّنَا».
گاهی آن استکبار دنیا ظهور میکند، به مأمور دوزخ میگویند «یَامَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ» (3) یعنیای مالک و ای فرشتهی مسئول دوزخ، به خدایت بگو که عمر ما را بپایان برساند. نمیگویند «لِیَقْضِ عَلَیْنَا ربنا» بلکه میگویند «لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ» این همان ظهور ملکات کفر است که در دنیا فراهم کرده بودند. ولی لسان قرآن کریم این است که کفار در دوزخ میگویند: «رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» (4) یعنی آنچه را که قبلاً نمیدیدیم الان میبینیم، و آنچه را که قبلاً نمیشنیدیم هم اکنون شنیدیم، ولی این سمع و بصر فقط وسیله بود تا در دنیا انسان با استمداد از آنها ایمان بیاورد، لیکن در قیامت وسیله نیستند چون «تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ» (5). انسان در دنیا میتوانست از راه چشم یا از راه گوش چیزی را بفهمد و به آن ایمان بیاورد. در آخرت چشم و گوش سبب ایمان و عمل صالح نخواهند بود. فقط ظرف ادراکند، نه وسیله عمل و ایمان. در دنیا سمع و بصر هم ظرف ادراکند، و هم راهگشا برای ایمان و عمل صالح. در آخرت چون جا برای ایمان و عمل صالح نیست، کار چشم و گوش فقط ادراک است، و ادراک و فهمیدن اگر با ایمان و ترتیب اثر عملی همراه نباشد جز افسوس اثر دیگری ندارد. اگر انسان حق را بفهمد و نتواند به آن ایمان بیاورد و مطابق آن عمل کند، درد او بیشتر میشود.
اگر روندهای حرف راهنما را گوش نداد، بیراهه رفت و به ته دره سقوط کرد و همه نیروهای خود را از دست داد و در ته دره فهمید، راهی را که طی کرده است بیراهه بود، و راه مستقیم همان بود که راهنما نشانش داد، میفهمد که راه جای دیگر بود، اقرار دارد که بیراهه آمده است، اما نه آن فهمیدن مشکل را حل میکند، نه این اقرار به حال او سودمند است«وَمَن یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحیقٍ» (6) کسی که موحد نباشد، و شرک بورزد، برای عالم، مبدأ و معادی قائل نباشد، مانند کسی است که در سینهی پهن فضا پرت شد یا همانجا به چنگال شاهین و کرکس شکاری گرفتار میشود و یا تندباد حوادث او را در ته دره نرم میکند.
دیدی آن قهقههی کبک خرامان حافظ *** که ز سر پنجهی شاهین قضا غافل بود
اگر کسی فرحناک و مسرور بود، چیزی که زودگذر است، او را فریب داد و او به خیال زندگی کرد، و به تعبیر قرآن کریم مختال شد، این مانند آن کسی است که در فضای باز رها شد یا همان شاهینها و کرکسهای سینهی فضا او را میربایند، یا تندباد او را در ته دره مسحوق و نرم میکند. این انسان دست و پا شکستهی، چه بفهمد راه جای دیگر است و چه اقرار کند بیراهه آمده است، نه آن علم فعلاً به حال او سودمند است و نه این اقرار به حال او نافع میباشد. اگر انسان تمام سرمایه را که عمر اوست، باخت «خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ» (7) در قیامت چه بفهمد حق با انبیاست و چه اقرار کند بیراهه آمده است، چون سرمایه در اختیار او نیست، هیچکدام از آن علم و این اعتراف به حال او سودی ندارد. لذا کفار در عین حالی که هم میفهمند و هم اقرار به گناه میکنند، میگویند: «فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ». آیا راهی برای بیرون رفتن از دوزخ هست.
بنابراین روشن شد که کافران میفهمند حق با انبیا بود ولی نمیتوانند به آن ایمان بیاورند.
مطلب مهم در آیه یاد شده همانا محتوای «أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» است که دوزخیان عرض میکنند، پروردگارا! ما را دوبار با مرگ از بین بردی و ما مردیم، و دوبار ما را زنده کردی. برای ما روشن شد که دوبار مردیم و دوبار زنده شدیم و فهمیدیم میراننده توئی و زنده کننده توئی. در تمام این چهار مقطع در تحت تدبیر تو بودیم. دوبار ما را میراندی و دوبار ما را زنده کردی. در همهی این مراحل، رب ما و مدبر ما تو بودی. برای ما الان روشن شد. چون روز قیامت روز جمع است. روز شهود است. نه تنها هرچه در آن روز هست، مشهود است، بلکه هر چه در گذشته بود، نیز آنروز مشهود است. هرچه را انسان پشت سر گذاشت میبیند زیر پای اوست نه پشت سر او.
انسان نظیر یک اتومبیل نیست که مقداری از مسیر را پشت سر بگذارد و مقدار دیگری را در پیش داشته باشد. بلکه حرکتهای انسان نظیر حرکتهای یک درخت است که گذشته را به عنوان پایه زیر پا میگذارد نه پشت سر. هرچه را گذراند هم اکنون با او هست، بعنوان ریشه با او هست، بعنوان ساقه و تنه با او هست. اگر اکنون نموی دارد و میوهی شادابی دارد و شاخساری دارد، روی گذشتهاش استوار است. درخت چیزی را پشت سر نمیگذارد بلکه زیرپای خود قرار میدهد، و آن را پایه میسازد، و از آن پایه، مایه میگیرد و نمو میکند. انسان اینچنین نیست که چیزی را پشت سر بگذارد. انسان هرچه کرد و کشت، زیر پا مینهد و روی آن زیربنا، روبنائی دارد. روی آن ریشه، بوتهای دارد، جوانه میزند.
اینچنین نیست که گذشتههای انسان فراموش بشود، بلکه در قیامت سراسر این درخت مشهود است. ریشهی این درخت کجا بود، و کجا فرورفته است؟ آیا شجرهی طوبی است که «طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ» (8)؟ یا شجرهی خبیثه است که از او با نفرین و لعن یاد شده است؟ هر دو مشهود خواهد بود. بنابراین کفار تمام ادوار گذشته خود را یکجا میبینند. عرض میکنند «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» خدایا برای ما روشن است که تو پروردگار مائی و نیز واضح است که دو اماته ما و دو احیای ما بدست تو بود، و هم اکنون میدانیم که در گذشته تحت تدبیر تو بودیم، و این چهار مقطع را با تدبیر تو گذراندیم.
بحث فعلی در تبیین این دو اماته و دو احیاء است. در اینجا اقوال فروانی است، ولی آنچه را که سیدنا الاستاد علامهی طباطبائی - رضوان الله تعالی علیه - به شهادت آیات دیگر و روایات اهل بیت (علیهمالسلام) استفاده میکنند این است که انسان دو مردن اصلی و اصیل دارد و دو حیات اصلی و قابل توجه. انتقال از دنیا به برزخ مرگ اول است و انتقال از برزخ به قیامت مرگ دوم است. انسان که دنیا را رها میکند، چون دنیا را پشت سر نهاد، یا زیر پا گذاشت، میشود مرگ اول. وقتی وارد مرحلهی برزخ شد، نسبت به برزخ میشود حیات اول. زیرا مرگ و حیات یک امر نسبی و قیاسی است. مرگ مطلق بمعنای نابودی محض وجود ندارد، بلکه سراسر جهان حیات است، چه اینکه شر مطلق وجود ندارد، بلکه سراسر جهان خیر است، مرگ نسبی است، اما حیات، نفسی است، یعنی سراسر عالم زنده است، یک موجود زنده چون از جائی به جائی دیگر منتقل میشود، نسبت به آن محل منقول عنه میمیرد و نسبت به آن محل منقول الیه زنده میشود. انسان هرگز از بین نمیرود. بلکه انسان دنیا را طی میکند و به برزخ میرسد. وقتی وارد برزخ شد، نسبت به برزخ حیات است، نسبت به دنیا موت است. گرچه انسان هم در دنیا حیات داشت، و هم در برزخ حیات دارد ولی انتقال از یک زندگی به زندگی دیگر مرگ نام دارد، نه اینکه مرگ بمعنای نابودی، و به معنای تخلل عدم بین متحرک و هدف باشد زیرا فنای محض، محال است. انسان پوینده که در راه است و از مسیر به مقصد میرسد، هرگز در بین راهش گسیخته و گسسته نخواهد شد، که انسان رونده نابود بشود و سپس از نابودی، به عنوان یک پدیده نوظهور در برزخ پیدا شود.
پس مرگ بمعنای تخلل عدم و نابودی بین متحرک و هدف، نیست. مرگ، سیر این متحرک است و هجرت از یک منطقه، و وصول به یک منطقهی دیگر است. انسان، وقتی از دنیا به برزخ میرود، نسبت به دنیا میمیرد، و نسبت به برزخ زنده میشود. وقتی از برزخ وارد عالم قیامت میشود، نسبت به برزخ میمیرد و نسبت به عالم آخرت زنده میگردد. پس مجموع این حالات به صورت دو مردن و دو زنده شدن تبیین میشود. از دنیا رهیدن و به برزخ رسیدن یک موت، و از برزخ رهیدن و به آخرت رسیدن، موت دوم. و همچنین ورود به برزخ یک حیات، و ورود به قیامت حیات دوم. همهی این چهار مقطع اساسی هجرت، در قیامت به طور وضوح مشهود است.
کافران میگویند پروردگارا ما را دو بار اماته کردی. تو ممیت بودی. گرچه ما در دنیا میگفتیم «مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ» (9) گرچه منکر معاد بودیم. گرچه میگفتیم انسان وقتیکه میمیرد، مثل میوهای است که بعد از رسیدن از درخت رها میشود و پای درخت میافتد و میپوسد و دیگر هیچ، اما هم اکنون فهمیدیم انسان چون میوهای است که وقتی پر آب و شیرین شد و رسید، باغبانی که این درخت را غرس کرد، بدست مأموران خود این میوه را از شاخهی درخت طبیعت میچیند و بدست مأمورین بجای خودش میسپارد.
یک متفکر مادی میگوید بشر مانند میوهی درخت است که اگر درخت به ثمر رسید و میوهاش پر آب و شیرین شد، شاخه را رها میکند و پای درخت میافتد و میپوسد و دیگر هیچ «إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا». آنگاه از این میوهی پوسیده انسان دیگر زنده میشود، آنهم بعد از رسیدن میپوسد، انسان سومی زنده میشود که او هم بعد از رسیدن میپوسد و همچنین... و اما یک متفکر الهی میگوید «وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً» (10) همه انسانها را خدای سبحان از زمین رویانید. همان خدا که انسان را از جهان طبیعت رویانید دوباره به سوی خود برمیگرداند و برای ابد نگه میدارد و انسان با مردن زندگی جدیدی را آغاز مینماید که زشتی یا زیبائی آن به عقائد و اخلاق و اعمال انسان در دنیا وابسته است «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا» (11) یعنی خداوند ارواح آدمیان را هنگام مرگ به طور کامل قبض مینماید و انسان وفات مینماید نه آنکه فوت کند.
بنابراین برای کافران پس از مرگ بخوبی روشن میگردد که پندارشان ناصواب بود و هرگز مرگ بمعنای نابودی نبود و دهر یا طبیعت و مانند آن مدبر جهان نبودند، بلکه جهان و انسان در تحت تدبیر رب العالمیناند. خدای سبحان انسان را از عالمی به عالم دیگر منتقل مینماید. اینها را کفار در قیامت میفهمند. عرض میکنند «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ» ما را دوبار میراندی. از دنیا به برزخ آوردی، و از برزخ به قیامت آوردی، «وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ» دوبار هم ما را زنده کردی. یکی در برزخ، بعد از مرگ از دنیا، و دیگری در قیامت که هم اکنون باشد، و دیگر مرگ نخواهد بود بلکه حیات محض است. کافران در معاد این امور یاد شده را بخوبی میفهمند.
چون حیات دنیا همانند مرگ قبل از دنیا تأثیری در بیداری انسانهای غافل ندارد لذا آن را بحساب نیاوردند. آن حیاتی که واقعیت را برای انسان روشن میکند، همانا حیات برزخی و حیات قیامت است. زیرا حیات دنیا این واقعیت را روشن نمیکند. بلکه در حکم مرگ و خواب است. کافران در دنیا همانند مرده بودند چون در خواب غفلت بودند و خواب مانند مرگ است «النوم أخ الموت» لذا زندگی دنیا در قیامت به عنوان حیات مطرح نیست، بلکه مرگ از دنیا مطرح است و همچنین مرگ از برزخ آنگاه میپرسند آیا راهی برای بیرون رفتن هست «فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِیلٍ» آیا راه برای نجات باز است؟ خدا جواب میدهد که راه باز نیست. زیرا هر وقت سخن از توحید مطرح بود شما اظهار انزجار میکردید. هر وقت سخن از شرک مطرح بود شما گرایشی داشتید. انسان مشرک خدا را فراموش کرد. کسیکه خدا را فراموش کند، مورد مهر خدا نخواهد بود «نَسُوا اللّهَ فَنَسِیَهُمْ» (12)، نه یعنی خدا آنها را فراموش کرد، آنها در دست مأموران عذاب الهیاند. خدا هرگز چیزی را فراموش نمیکند «وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً» (13). خداوند علم صرف است و در علم محض هرگز فراموشی راه ندارد. علم صرف احتجاب و غفلت برنمیدارد. شهود غیبت ندارد. اگر خدا «بِکُلِّ شَیْءٍ شَهِید» است، شهادت و حضور با غفلت و غیبت جمع نمیشود. و اگر «بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ» است، احاطه با غیبت و غفلت سازگار نیست. اینها که مشمول مهر خدا نیستند، منسیاند. خدا فرمود ما با یک عده در قیامت سخن نمیگوئیم و یک عده را در قیامت نگاه نمیکنیم. آن تکلیم تشریفی و آن نظر تشریفی را در قیامت خدا نسبت به یک عدهی خاص روا میدارد. درباره عدهای میفرماید: «لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ» (14) آن نظر لطف را، آن سخن مهر را، خدا نسبت به بد اندیشان ندارد. اما با مؤمنان خدا سخن میگوید، و آنها به لقاءالله نائل میشوند، هم رحمت مخصوص خدای سبحان را نگاه میکنند و هم خدا نسبت به اینها نظر لطف دارد، «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ». (15)
و سر محرومیت کافران از شنیدن کلام حق و همچنین نظر تشریفی خدای سبحان آن است که اینان از توحید منزجر بودند و به شرک گرایش داشتند «ذلِکُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ وَإِن یُشْرَکْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُکْمُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ» (16).
آنگاه استدلال قرآن بر ضرورت توحید و نبوت و معاد، از اینجا شروع میشود. دربارهی توحید، میفرماید: «هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیَاتِهِ» (17) خدائی که نشانههای خود را به شما نشان داد، او پروردگار شماست. چیزی در عالم یافت نمیشود که نشانهی الله نباشد؟ اگر چیزی مستقل باشد و به خود متکی باشد، نشانه غیر خود نخواهد بود. اگر چیزی به غیر خود متکی باشد، حتماً آن غیر را نشان میدهد و چون سراسر جهان امکان، ذاتاً فقیر است و نیاز به غیر دارد، پس آن غیر را نشان میدهد. چون اگر غیری نبود، جهان نیازمند یافت نمیشد. و آن چیزی که جهان به آن متکی است باید ذاتاً بینیاز باشد و آن همانا خدای سبحان است. پس سراسر عالم آیات الهیاند. «هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیَاتِهِ» این یک دلیل.
«وَیُنَزِّلُ لَکُم مِنَ السَّماءِ رِزْقاً» (18) و خداوند است که برای شما از آسمان روزی را نازل مینماید، یعنی از آسمان ظاهری ارزاق صوری شما را تأمین میکند و از آسمان باطنی ارزاق معنوی شما را که علوم و معارف صحیح باشد تأمین میکند. اگر از آسمان رزق شما را تأمین میکند، اگر روزی و مخزون روزی هر دو را او آفرید، پس او پروردگار همه خواهد بود، «وَمَا یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَن یُنِیبُ» (19) و این مطلب مستدل توحیدی را کسی متذکر میشود که اهل انابه و رجوع به سوی خداوند باشد، یعنی کسیکه از مخالفت با حق به موافقت با او برگشت و انابه کرد، میتواند متذکر شود، ولی کسیکه در تداوم مخالفتش سرسختانه میکوشد، هرگز متذکر نخواهد شد. لذا برای آنکه وسیله رجوع به خداوند فراهم گردد و سبب تذکر مطرح شود خداوند هم آیات خود را نشان داد، و هم رزق شما را از آسمان تأمین کرد، پس «فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» (20) خدا را بخوانید، و در دعوتتان خالص باشید. چون خداوند هستی صرف است نیایش صرف را میپذیرد. هرگز نیایش شرکآلود را خدای محض نمیپذیرد.
همانطوریکه «ان الله جمیل یحب الجمال» (21) «ان الله واحد یحب الواحد». اگر انسان شرک ورزید، یعنی هم خدا و هم غیر خدا را در نظر داشت، آن عمل مقبول نخواهد بود. اگر بخواهد هم هوس را ارضاء کند، و هم برنامههای دینی را زیر پوشش ارضاء هوس انجام دهد مقبول نمیباشد. «أَلاَ لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ» (22) همهی دین مال خداست و خالص هم هست. نه برای دین خدا شریکی است که دو دین وجود داشته باشد، یکی دین خدا و دیگری دین شریک خدا، بلکه همه دین از آن خداست، و نه در قلب انسان، غیر دین خدا دین دیگری میتواند راه پیدا کند. بلکه دین خدا، هم واصب یعنی تمام و هم خالص یعنی بیپیرایه است «وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ» (23) اگر هم کفار و بداندیشان کراهت بورزند، شما مسیر توحید را رها نکنید. هم خدا را بخوانید و هم در دعوتتان خالص باشید.
استقامت، همانا تداوم راه دین خالص است، زیرا خدا این سمتها را هم دارد «رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِیُنذِرَ یَوْمَ التَّلاَقِ» (24) مسئله توحید و مسئله نبوت، و مسئله معاد در این آیه تبیین شده است. فرمود، خدا دارای درجات رفیعه است، به انسان درجه میدهد، اینقدر به انسان درجه اعطا میکند تا خود انسان که متدرج به درجه است، بشود عین درجه. یعنی اول هستی انسان عین درجه نخواهد بود، تدریجاً آن درجه کمالی با هستی انسان ارتباط وجودی برقرار میکند تا کم کم عین هستی انسان قرار گیرد، «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» (25) خدا مؤمن را درجه و مؤمن عالم را درجات میدهد، مؤمن را رفعت میبخشد، یعنی درجه میدهد، مؤمن عالم را با چند درجه رفیع مینماید. سپس در سوره انفال بعد از ذکر پنج خصلت برجسته ایمانی، فرمود «لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ». (26)
آن پنج صفت ممتاز اینست که، «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» (27) هر وقت یاد خدای سبحان مطرح شد، قلب اینها میتپد، «وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً» (28) اگر آیات الهی بر اینها تلاوت بشود، این آیات چون نور است، نورانیت قلب مستنیر را افزون میکند، قلب شفاف با تابش نور، روشنتر خواهد شد، آیات قرآن، وقتی بر مؤمنین راستین تلاوت میشود، باعث افزایش ایمان آنها خواهد شد. «وَعَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» (29) توکلشان بر خداست، خدا را در کارها وکیل میگیرند نه غیر خدا را، که اول و دوم مربوط به معارف است، سوم که توکل باشد مربوط به عمل است، «الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ» (30) چهارمی اقامه نماز است که رابط بین آنها و خداست. پنجمی زکات است که تحکیم ارتباط با بندگان خدا برابر با دستور خداست، و درباره خصوص نماز فرمود که آنان نماز را اقامه میکنند نه فقط نماز میخوانند.
معنای اقامه نماز این است که نماز را زنده نگه میدارند، نماز قیم شئونشان باشد و بتواند جلوی فحشاء و منکر را بگیرد، آن نماز ایستاده است که بتواند جلوی هرگونه زشتی را بگیرد وگرنه اصل نماز که در حد ضعف باشد نمیتواند جلوی فحشاء و منکر را بگیرد. و همچنین رابطهی بین خود و خلق خدا را فی سبیل الله حفظ میکنند که «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ» برخی دیگر اگر این پنج اصل را که بخشی از آنها مربوط به معارف و عقاید است، و بخشی از آنها مربوط به مرتبه عمل است، در رابطه خود با خدا و برخی دیگر در رابطهی خود با خلق خدا است، احیاء کردند هر آینه مؤمنان راستین خواهند بود و برای آنان درجاتی است، «أُوْلئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ». (31)
پس مؤمنین دارای درجاتاند، خدا رفیعالدرجات است، درجات بلندی در اختیار دارد. این درجات را که خدا اعطاء میکند، یک امر اعتباری و قراردادی نیست. نظیر فلز معین نیست که طبق قرارداد یک جامعه اگر بر دوش کسی نصب شود نشان درجهی خاص او خواهد بود، نظیر پست و سمت و مقام و عنوان اعتباری نیست که در حوزهی اعتبار، ارج و ارزش داشته باشد و در حوزهی تکوین بیارزش باشد. بلکه درجهای که خدا اعطاء میکند یک واقعیت خارجی است، نه قراردادی، و واقعیت خارجی هم جدای از حقیقت انسان نخواهد بود. درجه وجودی آنست که خود انسان را بالا ببرد، مقام انسان را در تکوین بالا ببرد. اگر مقام انسان را لحاظ تکوین نمو کرد، آنگاه خود انسان میشود عین درجه. کسی که دارای درجهی ده از ایمان است، یا دارای درجهی ده از پاداش است، خود عین درجه است. متدرج عین درجه است. به شهادت آیهی سورهی آل عمران، که فرمود: «هُمْ دَرَجَاتٌ» (32) آنها درجاتند. دیگر حرف «لام» ندارد. در سورهی انفال فرمود: «لَهُم» با حروف «لام» ذکر کرد که ناظر به اوائل امر است، وقتی درجه کمال ملکه شد، ایمان مستودع، ایمان مستقر و راسخ شد، متدرج عین درجه میشود، تا به جایی برسد که حقیقت انسان کامل، عرش خدا خواهد شد که «قلب المؤمن عرش الرحمن».
عرش جزء مقامات امکان است نه جزء مقامات واجب، چون فعل و فیض خداست و خدا بر این فیض و بر این فعل اشراف دارد، و عرش نیز مانند سائر درجات رفیعه در اختیار خدای سبحان است و برجستهترین مقامهای انسان متکامل همان اتحاد وجودی با عرش خداست نه اتحاد مفهومی و ماهوی، اگر در جوامع روائی آمده که لاالهالاالله مؤمن، به عرش خدا میرسد، و اگر قلب مؤمن رنجید، عرش خدا میلرزد، و تعبیراتی همانند اینها، برای آن است که قلب مؤمن به بلندای عرش الله رسید، به جایی رسید که هیچ چیز در قلمرو او راه ندارد، مگر خواست خدا، پس الله رفیع الدرجات و ذوالعرش است و مؤمنین را درجات اعطاء میکند، تا مؤمن خودش بشود درجه و درجات، که «هُمْ دَرَجَاتٌ».
«یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یَشَاءُ» خدا آن روح را که «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی» (33) آن روح را بر بندگان خاصش نظیر انبیاء الهی القا میکند، اینها به لقاء روخ نائل میشوند، تا مردم را از روز معاد بر حذر دارند که قیامت است که رکن سوم و اصل سوم است، «لِیُنذِرَ یَوْمَ التَّلاَقِ» تا مردم را از روز تلاقی (معاد) برحذر دارند. یکی از اسامی روز قیامت «یَوْمَ التَّلاَقِ» است، یعنی روز تلاقی، روزی که همه با هم برخورد میکنند. براساس آیهی سورهی واقعه «إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ» (34) همگان یکدیگر را میبینند. یا روز تلاقی ارض و سماء است که «وَحُمِلَتِ الْأَرْضُ وَالْجِبَالُ فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً» (35) «جُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ» (36) «وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ» (37) ولی به تعبیر سیدنا الاستاد علامه طباطبایی - رضوان الله تعالی علیه - در بین همهی این معانی که برای تلاقی ذکر کردهاند، تلاقی خالق و مخلوق که مخلوق به لقاءالله میرسد، لطیفتر و مناسبتر است، چون لسان قرآن کریم، در بسیاری از موارد اینست که در قیامت، انسان به لقاءالله میرسد «فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» (38) اگر کسی این دو رکن را داشت، یکی حسن فاعلی یعنی موحد خالص باشد، و دیگری حسن فعلی که دارای عمل صالح باشد، امید لقاءالله را دارد «یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ» (39)ای انسان حتماً تو با تلاش و کوشش به لقاءالله میرسی، چون بعضیها خدا را با اسماء جمالیه ملاقات میکنند و بعضی خدا را با اسماء جلالیه دیدار مینمایند پس همگان خدا را ملاقات میکنند لیکن هر کدام با اسمی از اسماء حسنایش او را دیدار مینمایند، بنابراین انبیاء آمدند که بگویند بشر مسافر است و پایان سیر کاروان بشریت، لقاءالله است، منتهی یا به لقاء أرحم الراحمین میروند یا به لقاء أشد المعاقبین، که هر دو از اسماء حسنای خدای سبحان است.
امیدواریم همهی مؤمنان به لقاء أرحم الراحمین نائل شوند، امیدواریم خدای سبحان به برکت انبیاء و اولیایش، اسلام و رزمندگان اسلامی را به پیروزی نهائی برساند، رهبر عظیمالشأن انقلاب اسلامی و امت مسلمان و متدین و شهیدپرور ایران را در سایه عنایتهای بقیةالله - ارواح من سواه فداه - از امدادهای غیبی برخوردار بفرماید، اساتید و معلمین ما را با انبیاء و اولیاء الهی محشور بفرماید، دلهای همه را ظرف قرآن کریم و سخنان معصومین (علیهمالسلام) قرار بدهد، غفرالله لنا ولکم.
پینوشتها:
1. نهجالبلاغه فیض خطبه 42.
2. سورهی غافر، آیهی 11.
3. سورهی زخرف، آیهی 77.
4. سورهی سجده، آیهی 12.
5. سورهی بقره، آیهی 166.
6. سورهی حج، آیهی 31.
7. سورهی انعام، آیهی 12.
8. سورهی رعد، آیهی 29.
9. سورهی جاثیه، آیهی 24.
10. سورهی نوح، آیهی 17.
11. سورهی زمر، آیهی 42.
12. سورهی توبه، آیهی 67.
13. سورهی مریم، آیهی 64.
14. سورهی آل عمران، آیهی 77.
15. سورهی قیامة، آیات 22 و 23.
16. سورهی غافر، آیهی 12.
17. سورهی غافر، آیهی 13.
18. همان.
19. همان.
20. سورهی غافر، آیهی 14.
21. فروع کافی ج 6 صفحهی 438.
22. سورهی زمر، آیهی 3.
23. سورهی غافر، آیهی 14.
24. سورهی غافر، آیهی 15.
25. سورهی مجادله، آیهی 11.
26. سورهی انفال، آیهی 4.
27. سورهی انفال، آیهی 2.
28. همان.
29. همان.
30. سورهی انفال، آیهی 3.
31. سورهی انفال، آیهی 4.
32. سورهی آل عمران، آیهی 163.
33. سورهی اسراء، آیهی 85.
34. سورهی واقعه، آیات 49 و 50.
35. سورهی الحاقه، آیهی 14.
36. سورهی قیامت، آیهی 9.
37. سورهی زمر، آیهی 67.
38. سورهی کهف، آیهی 110.
39. سورهی انشقاق، آیهی 6.
منابع تحقیق : جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.
منبع : راسخون