وسیله آسان برای کوبیدن اقلیتهای جامعه، همان مبارزه منفی است که شالوده آن را، اصل اتفاق و اتحاد اکثریت تشکیل می دهد.
مبارزه مثبت، به وسایل گوناگونی نیاز دارد، زیرا باید گروهی رزمنده دست به سلاح روز بزنند، و با دادن تلفات جانی و مالی، و هموار ساختن صدها پستی و بلندی به سوی مقصد پیش روند.ناگفته پیدا است که نوع مبارزه با صدها رنج و بلا، همراه است و زمامداران خردمند، پس از اتخاذ تدابیر لازم و آمادگی کامل، دست به چنین مبارزه ای می زنند، و تا کارد به استخوان نرسد، و چاره منحصر به جنگ نگردد چنین برنامه ای را اجراء نمی کنند.
ولی مبارزه منفی، در گرو این گونه مطالب نیست.فقط یک عامل نیاز دارد و آن اتفاق و اتحاد اکثریت است.
یعنی گروهی که هدف وایده دارند، از صمیم دل، با یکدیگر، هم پیمان و هم سوگند متحد می شوند، که همه گونه روابط خود را با اقلیت مخالف قطع کنند.خرید و فروش با آنها تحریم نمایند، ارتباط زناشوئی موقوف شود، و در کارهای اجتماعی، آنها را دخالت ندهند و نیز در امور شخصی با آنان همکاری ننمایند.در چنین هنگام، زمین با آن پهناوری برای اقلیت، بسان یک زندان کوچک و تنگی می گردد که هر آنی فشار آن، آنها را به نابودی تهدید می نماید.
اقلیت مخالف در چنین گیرودار، گاهی تسلیم می شوند و از نیمه راه برگشته و فرمانبردار اراده اکثریت می گردند.ولی یک چنین اقلیت، باید گروهی باشند که مخالفت آنها جنبه اصولی و عقیده ای نداشته باشد.مثلا برای به دست آوردن ثروت، پستهای حساس و مقامات رسمی، صف خود را جدا کرده باشند.چنین گروه، وقتی احساس خطر می کنند، و با رنج و زندان و محاصره روبرو گردند چون محرک روحانی و ایمانی ندارند، و فقط محرک آنها امر مادی است، از این لحاظ، لذت زود گذر موقت را بر لذت بیشتر احتمالی، ترجیح داده و تسلیم خواسته اکثریت می گردند.
ولی دسته ای که شالوده مخالفت آنان را، ایمان به هدف تشکیل می دهد، هرگز با این بادها نمی لرزند، فشار محاصره ریشه ایمان آنها را محکمتر می سازد و ضربات دشمن را با سپر صبر و شکیبائی پاسخ می دهند.
صفحات تاریخ بشریت، گواهی می دهد که نیرومندترین عامل برای استقامت و پایداری اقلیتها در برابر اراده اکثریت، همان نیروی ایمان و اعتقاد است که گاهی با ریختن آخرین قطره خون، نقش پایداری را ایفاء می کنند.ما برای این گفتار، صدها گواه و شاهد در اختیار داریم .
اعلامیه «قریش»
سران قریش، از نفوذ پیشرفت حیرت انگیز آئین یکتا پرستی، سخت ناراحت بودند و در فکر چاره و راه حلی بودند.اسلام آوردن امثال «حمزه» ، و تمایل جوانان روشن دل «قریش» ، و آزادی عملی که در کشور «حبشه» نصیب مسلمانان شده بود، بر حیرت و سرگردانی حکومت وقت افزوده بود، و از این که از نقشه های خود بهره ای نمی بردند، سخت متاثر بودند.از این جهت، به فکر نقشه دیگری افتاده و خواستند، بوسیله «محاصره اقتصادی» ، که نتیجه آن بریدن رگهای حیاتی مسلمانان بود، از نفوذ و پخش اسلام بکاهند، و پایه گذار و هواداران آئین خداپرستی را در میان این حصار، خفه سازند.
بنابراین، سران قریش عهدنامه ای، به خط «منصور بن عکرمه» و امضای هیئت عالی قریش نوشتند، و در داخل کعبه آویزان کردند و سوگند یاد نمودند که ملت قریش، تا دم مرگ طبق مواد زیر رفتار کنند:
1 همه گونه خرید و فروش با هواداران «محمد» تحریم می شود.
2 ارتباط و معاشرت با آنان اکیدا ممنوع می گردد.
3 کسی حق ندارد با مسلمانان ارتباط زناشوئی برقرار کند.
4 در تمام پیش آمدها باید از مخالفان «محمد» طرفداری کرد.
متن پیمان با مواد یاد شده، به امضاء تمام متنفذان «قریش» جز «مطعم بن عدی» رسید و با شدت هر چه تمامتر به مورد اجراء گذارده شد.یگانه حامی پیامبر، «ابو طالب» ، از عموم خویشاوندان (فرزندان هاشم و مطلب) دعوتی به عمل آورد، و یاری پیامبر را بر دوش آنها گذارد، و دستور داد که عموم «فامیل» ، از محیط «مکه» به دره ای که در میان کوههای مکه قرار داشت، و به «شعب ابی طالب» معروف بود و دارای خانه های محقر، و سایبانهای مختصری بود، منتقل شوند و در آنجا سکنی گزینند و از محیط زندگی مشرکان دور باشند.همچنین، برای جلوگیری از حمله های ناگهانی «قریش» ، در نقاط مرتفع افرادی را برای دیده بانی گماشت تا آنها را از هر گونه پیش آمد، با خبر سازند. (1)
این محاصره سه سال تمام طول کشید، فشار و سختگیری به حد عجیبی رسید.ناله جگر خراش فرزندان «بنی هاشم» به گوش سنگدلان «مکه» می رسید، ولی در دل آنها چندان تأثیر نمی کرد.جوانان و مردان، با خوردن یک دانه خرما در شبانه روز زندگی می کردند.گاهی یک دانه خرما را دو نیم می کردند.در تمام این سه سال، فقط در ماههای حرام (که امنیت کامل در سرتاسر شبه جزیره حکم فرما بود) بنی هاشم از شعب بیرون آمده و به داد و ستد مختصری اشتغال می ورزیدند سپس به داخل دره رهسپار می شدند.پیامبر گرامی نیز، فقط در همین ماهها توفیق نشر و پخش آئین خود را داشت.ایادی و عمال سران قریش، در همین ماهها وسیله آزار و فشار اقتصادی آنها را به گونه ای فراهم می آوردند.زیرا غالبا بر سر بساطها و فروشگاهها حاضر می شدند، و هر موقع مسلمانها می خواستند که چیزی را بخرند، فورا به قیمت گرانتری آن را می خریدند و از این راه قدرت خرید را از مسلمانان سلب می نمودند.
در این میان، «ابو لهب» پافشاری بیشتری می کرد.او در میان بازار فریاد می کشید و می گفت : مردم! قیمت اجناس را بالا ببرید، تا از پیروان محمد قوه خرید را سلب کنید و برای تثبیت قیمت، اجناس را گرانتر خریداری می کرد.از این جهت، همیشه عقربه ارزش در یک افق بالاتری گردش می کرد.
وضع رقت بار بنی هاشم در شعب
فشار گرسنگی به حدی رسیده بود که «سعد وقاص» می گوید: شبی از میان دره بیرون آمدم، در حالی که نزدیک بود تمام قوا را از دست بدهم.ناگهان پوست خشکیده شتری را دیدم، آن را برداشتم و شستم و سوزاندم، و کوبیدم، و بعد با آب مختصری خمیر کرده و از این طریق سه روز بسر بردم!
جاسوسان «قریش» ، در تمام راه مراقب بودند که مبادا کسی خوارباری به «شعب ابی طالب» ببرد، ولی با این کنترل کامل، گاه بیگاهی، «حکیم بن حزام» ، برادرزاده «خدیجه» و «ابو العاص بن ربیع» و «هشام بن عمر» ، نیمه شبها مقداری گندم و خرما بر شتری حمل کرده و تا نزدیکی «شعب» می آوردند.سپس افسار آن را دور گردنش می پیچیدند، و رها می کردند، و گاهی همین مساعدت موجب گرفتاری آنها می گردید.روزی «ابو جهل» دید، حکیم مقداری خواربار بر شتری حمل کرده و راه دره را پیش گرفته است.وی سخت بر او برآشفت، و گفت باید تو را پیش قریش ببرم و رسوا کنم.کشمکش آنها به طول انجامید. «ابو البختری» که از دشمنان اسلام بود، عمل «ابو جهل» را تقبیح کرد، و گفت وی غذا برای عمه خود «خدیجه» می برد، تو حق ممانعت نداری، حتی اکتفاء به این جمله نکرد، و ابو جهل را لگدمال نمود.
شدت عمل «قریش» ، در اجراء عهدنامه، ذره ای از صبر و بردباری مسلمانان نکاست.سرانجام، ناله جانگداز فرزندان و کودکان و وضع رقت بار عموم مسلمانان گروهی را تحت تأثیر قرار داد، و از امضاء عهدنامه سخت پشیمان شدند، و به فکر حل قضیه افتادند.
روزی «هشام بن عمر» ، پیش «زهیر بن ابی امیه» که نوه دختری عبد المطلب بود، رفت، و چنین گفت: آیا سزاوار است که تو غذا بخوری، و بهترین لباسها را بپوشی، اما خویشاوندان تو برهنه و گرسنه بسر ببرند؟ به خدا سوگند، هر گاه تو درباره خویشاوندان «ابو جهل» چنین تصمیمی می گرفتی، و او را برای اجراء آن دعوت می نمودی، هرگز تسلیم تو نمی گشت. «زهیر» گفت: من یکه و تنها نمی توانم، تصمیم قریش را بشکنم، ولی هر گاه کسی با من همراه باشد، من عهد نامه را پاره می کنم. «هشام» گفت: من با تو همراهم.وی گفت: شخص سومی را با ما همراه ساز.وی برخاست و به سراغ «مطعم بن عدی» رفت و گفت هرگز تصور نمی کنم تو راضی شوی دو گروه (بنی هاشم بنی المطلب) از فرزندان «عبد مناف» که تو نیز افتخار انتساب به آن خانواده را داری، جام مرگ بنوشند! گفت: چه کنم از یک فرد کاری ساخته نیست.وی پاسخ داد: دو نفر دیگر هم با تو همراه است و آن دو نفر عبارتند از: من و زهیر. «مطعم» پاسخ داد که: باید کسان دیگری نیز با ما همکاری کنند.از این نظر، هشام جریان را به ترتیبی که با «مطعم» در میان گذارده بود، با «ابی البختری» و «زمعه» در میان نهاد و آنها را برای همکاری دعوت نمود و قرار گذاردند که همگی بامدادان در مسجد حاضر گردند.
جلسه قریش، با شرکت زهیر و گروهی از همرازان او منعقد گردید.وی مهر خاموشی را شکست و گفت: امروز، قریش باید این لکه ننگین را از دامن خود پاک گرداند.باید امروز این نامه ظالمانه پاره گردد، زیرا وضع جگرخراش فرزندان هاشم همه را ناراحت کرده است.
«ابو جهل» در آن میان گفت: این مطلب هرگز عملی نیست و پیمان «قریش» محترم است.از آن طرف زمعه به یاری زهیر برخاست و گفت: باید پاره شود و ما از آغاز راضی نبودیم.از گوشه دیگر، عده ای نیز که خود خواهان شکسته شدن این پیمان بودند، سخنان زهیر را تأیید کردند .ابو جهل احساس کرد که مطلب جدی است و قبلا توطئه ای شده است، و این گروه در غیاب او تصمیم قاطع گرفته اند.از اینرو، کوتاه آمد، و ساکت نشست.مطعم فورا از فرصت استفاده نموده و به محل «صحیفه» (نامه ای که پیمان در آن نوشته بود) رفت تا آن را پاره کند، دید موریانه ورقه را خورده، و فقط از آن کلمه «بسمک اللهم» که قریش نامه های خود را با آن آغاز می نمودند، باقی مانده است. (2)
ابو طالب، آن روز جریان را از نزدیک می دید و منتظر ختم جریان بود.وی، پس از آنکه کار یکسره گردید، جریان را حضور برادرزاده خود معروض داشت و با تصمیم و مشورت ابو طالب، گروه پناهنده به شعب، بار دیگر به منازل خود بازگشتند.
برخی می نویسند: پیامبر و ابو طالب و خدیجه، در این مدت محاصره تمام دارائی خود را از دست داده بودند.ناگهان پیک وحی نازل گردید و گزارش داد: موریانه تمام آن پیمان را که قریش نوشته و مهر کرده بودند، خورده است، جز جمله نخست آن: «بسمک اللهم» که بر جای خود باقی است.رسول گرامی «ابو طالب» را از این امر آگاه ساخت و هر دو نفر با گروهی از «شعب» بیرون آمدند و در کنار کعبه نشستند.در این موقع دور «ابو طالب» را گرفتند و به او گفتند : آیا وقت آن نرسیده است که خویشاوندی خود را با ما به یادآوری و از حمایت برادرزاده ات دست برداری؟ !
ابو طالب رو به آنان کرد و گفت: عهدنامه را بیاورید.آنها عهدنامه را آوردند، در حالی که مهرها بر آن باقی بود.ابو طالب گفت: آیا این همان عهدنامه هست که همگی نوشته اید؟ گفتند: آری.گفت: آیا کسی به آن دست زده است؟ گفتند: نه.گفت: برادرزاده من از طرف پروردگار خویش خبری دریافت کرده است، اگر سخن او راست باشد از کار خود دست برمی دارید؟ گفتند : آری.گفت: اگر سخن او دروغ باشد من نیز او را تحویل شما می دهم تا او را بکشید.قریش به تصدیق ابو طالب برخاسته و گفتند: از در انصاف وارد شده ای.گفت: برادرزاده من می گوید : موریانه، عهد نامه را خورده است.آنگاه مهر عهدنامه را شکستند، دیدند موریانه همه را جز نام خدا را خورده است.این کار نه تنها مایه هدایت آنان نگشت.بلکه سبب شد که بر عناد خود بیفزایند و سرانجام بنی هاشم به شعب باز گردند. (3) تا مدتی که محاصره باقی بود و به وسیله «هشام» نقض نشده بود، در آنجا بمانند.
پس از نقض، پیمان، ابو طالب اشعاری در تمجید این عمل (پیمان بی مهری) سرود که همه را ابن هشام در سیره خود آورده است. (4)
اینها نمونه هائی از واکنش های ظالمانه قریش، در برابر دعوت رسول گرامی بود.البته هرگز نمی توان به صورت قطعی ادعا کرد که این واکنش ها به همین ترتیب صورت گرفته است که ما در این جا نگاشته ایم.ولی از مراجعه به تاریخ می توان چنین ترتیبی را به دست آورد، بالاخص که یادآور شدیم مسأله پایان یافتن محاصره اقتصادی در نیمه رجب سال دهم بعثت اتفاق افتاد .
البته آزار و اذیت قریش و عکس العمل های آنان، منحصر به آنچه که در اینجا یادآور شدیم نیست.بلکه آنان در برابر این نهضت عظیم آسمانی، ترفندهای دیگری داشتند که از جمله برای خرد کردن شخصیت پیامبر او را «ابتر» می خواندند و عاص بن وائل سهمی هر موقع نام پیامبر به میان می آمد فورا می گفت: از او دست بردارید، او مردی است عقیم و اگر بمیرد، دعوت او خاموش خواهد شد.در این موقع سوره «الکوثر» نازل شد و گزارش داد که خدا، رسول گرامی را از نسل کثیری برخوردار خواهد کرد. (5)
پی نوشت ها:
.1 «سیره ابن هشام» ، ج 1/350، «تاریخ طبری» ، ج 2/78، این پیمان در شب اول سال هفتم «بعثت» بسته شد.وقتی «ابو طالب» از پیمان محاصره اقتصادی قریش آگاه شد، قصیده ای سرود که نخستین بیت آن این است:
الم تعلموا انا وجدنا محمدا*نبیا کموسی حظ فی اول الکتب
.2 «سیره ابن هشام» ، ج 1/374، «تاریخ طبری» ، ج 2/ .79
.3 «تاریخ یعقوبی» ، ج 2/19 «تاریخ کامل» ، ج 2/61 «طبقات ابن سعد» ، ج 1/208، .210
.4 «سیره ابن هشام» ، ج 1/374 الی .380
5.فخر رازی در تفسیر خود می نویسد: این خبر غیبی آن چنان راست و پا برجا بوده و می باشد که هم اکنون فرزندان زهرا در همه جهان منتشرند، با اینکه گروهی از آنان در حادثه های مختلف کشته و قربانی شده اند، مع الوصف فرزندان پیامبر از دخت گرامی اش زهرا «س» همه نقاط جهان را فراگرفته است «مفاتیح الغیب» ، 30، تفسیر سوره کوثر.