روایت دردهای زینب(س)؛ مصیبت فرزندان

گل های خوشبوی زینب؛ محمد و عون، از امام تقاضای اذن حضور در صحنه کارزار را می‌طلبند. امام مخالفت خویش را اعلام می‌نماید. زینت بی تحمل عرض می‌کند: «برادر! به حق مادرم، اذن میدان به فرزندان خواهرت بده.» پسران به کمک مادر آمده و می‌گویند: «یا خال! به حق امّک فاطمه الزهرا الا اذنت لنا!»

امام چهره خواهرزاده‌های خود را می‌بوسد و اجازه حضور می‌دهد. آن ها از شوق حضور، پیاده به میدان رهسپار می‌گردند.
روایت دردهای زینب(س)؛ مصیبت فرزندان

گل های خوشبوی زینب؛ محمد و عون، از امام تقاضای اذن حضور در صحنه کارزار را می‌طلبند. امام مخالفت خویش را اعلام می‌نماید. زینت بی تحمل عرض می‌کند: «برادر! به حق مادرم، اذن میدان به فرزندان خواهرت بده.» پسران به کمک مادر آمده و می‌گویند: «یا خال! به حق امّک فاطمه الزهرا الا اذنت لنا!»

امام چهره خواهرزاده‌های خود را می‌بوسد و اجازه حضور می‌دهد. آن ها از شوق حضور، پیاده به میدان رهسپار می‌گردند. ابن سعد آن ها را می‌شناسد که کیستند. صدای او ناشی از تعجب اوست: «عجباً للرحم!»؛ .

محمد تعدادی از لشگر دشمن و عابربن نهشل را به شهادت می‌رساند. عون وقتی متوجه شهادت محمد می‌گردد، بر دشمن هجوم می‌آورد و رجز می‌خواند: «اگر مرا نمی‌شناسید، بدانید من فرزند جعفر طیار هستم که از روی صدق و صفا و ارادت جنگید، تا به مقام رفیع شهادت رسید و خداوند در عوض دستان بریده شدة‌ او، دو بال از زمرّد سبز در بهشت به او داد. این بزرگ ترین افتخار اوست که در بهشت بدان مباهات و افتخار می‌نماید.»
عون پس از نبردی دلیرانه به شهادت می‌رسد.
حسین بر جسد ایشان حضور می‌یابد و آن ها را به سینه چسبانده و به خیام شهدا می‌رساند، درحالی که پاهایشان بر زمین کشیده می‌شود. تمام اهل حرم به استقبال می‌آیند؛ الا مادرشان عقیله بنی‌هاشم که در درون خیمه نشسته و دلیل ماندن خود را فاش می‌سازد:«می‌ترسم که از بی‌طاقتی زجه‌ای برکشم و برادرم از من شرم کند و ناراحت گردد!».


منبع : سایت عاشورا
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر