خورشید اسلام در سرزمین مکه طلوع کرد وپس از گذشت سیزده سال در آسمان یثرب ظاهر شد وبعد از ده سال نور افشانی در مدینه افول کرد، در حالی که افق نوی به روی مردم شبه جزیره گشود وسرزمین حجار وخصوصا شهر مدینه به عنوان مرکز دینی وثقل سیاست معرفی شد.
پس از درگذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، گزینش خلیفه به وسیله مهاجرین وانصار ایجاب کرد که مدینه مقر خلافت اسلامی گردد وخلفا با اعزام عاملان وفرمانداران به اطراف واکناف به تدبیر امور بپردازند واز طریق فتح بلاد وشکستن سدها وموانع، در گسترش اسلام بکوشند.
امیر مؤمنان علیه السلام که علاوه بر تنصیص وتعیین صاحب رسالت، از ناحیه مهاجرین وانصار برگزیده شده بود، نیز طبیعتا می بایست، همچون خلفای گذشته مدینه را مرکز خلافت قرار دهد واز همانجا به رتق وفتق امور بپردازد. او در آغاز کار خلافت از همین شیوه پیروی کرد وبا نامه نگاری واعزام افراد لایق وبرکنار کردن افراد دنیا پرست وایراد خطابه های آتشین وسازنده خود، امور جامعه اسلامی را اداره نمود ونظام اسلامی که در طی مدت بیست وپنج سال از آغاز خلافت ابوبکر در آن انحراف وکجیهایی پیدا شده بود در حال اصلاح بود که ناگهان مسئله «ناکثان »، یعنی پیمان شکنی کسانی که پیش از همه با او بیعت کرده بودند، رخ داد وگزارشهای هولناک وتکان دهنده ای به وی رسید ومعلوم شد که پیمان شکنان، به کمک مالی بنی امیه ونفوذ واحترام همسر پیامبر، جنوب عراق را تسخیر کرده اند وپس از تصرف بصره دهها نفر از یاران وکارگزاران امام علیه السلام را به ناحق کشته اند.
این امر سبب شد که امام علیه السلام برای تنبیه ناکثان ومجازات همدستان آنان، مدینه را به عزم بصره ترک گوید وبا سپاهیان خود در کنار بصره فرود آید. آتش نبرد میان سپاه بر حق امام ولشکریان باطل ناکثان مشتعل شد وسرانجام سپاه حق پیروز گردید وسران شورش کننده کشته شدند وگروهی از آنان پا به فرار نهادند وبصره مجددا به آغوش حکومت اسلامی بازگشت واداره امور آن به دست یاران علی علیه السلام افتاد واوضاع شهر ومردم حال عادی به خود گرفت وابن عباس، مفسر قرآن وشاگرد ممتاز امام، به استانداری آنجا منصوب شد.
اوضاع ظاهری ایجاب می کرد که امام علیه السلام از راهی که آمده بود به مدینه باز گردد ودر کنار مدفن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وبا همفکری گروهی از یاران وصحابه آن حضرت به نشر معارف اسلامی ومعالجه مزاج بیمار جامعه واعزام سربازان به نقاط دور دست برای گسترش نفوذ قدرت اسلامی ودیگر شئون خلافت بپردازد واز هر نوع کشمکش ورودر رویی با این وآن اجتناب کند. ولی این ظاهر قضیه بود وهر فرد ظاهر بینی به امام چنین تکلیفی می کرد; بالاخص که مدینه در آن روز از قداست ومعنویت وروحانیت خاصی برخوردار بود، زیرا مهد واقعی اسلام ومدفن پیام آور خدا ومرکز صحابه از مهاجرین وانصار بود که رشته گزینش خلیفه وعزل وخلع او را در دست داشتند.
با تمام این شرایط وجهات، امام علیه السلام راه کوفه را برگزید تا مدتی در آنجا رحل اقامت افکند. این کار، که پس از شور وتبادل نظر با یاران انجام گرفت (1) ، به دو جهت بود:
1- در حالی که امیر مؤمنان علیه السلام با گروه انبوهی از مدینه حرکت کرد وگروههایی در نیمه راه به او پیوستند، ولی بیشتر سربازان وجان نثاران امام را مردم کوفه وحوالی آن تشکیل می دادند. زیرا امام برای سرکوبی پیمان شکنان به وسیله صحابی بزرگ، عمار یاسر وفرزند گرامی خود امام حسن علیه السلام از مردم کوفه، که مرکز مهم عراق بود، استمداد طلبید وگروه انبوهی از مردم آن منطقه به ندای امام پاسخ مثبت گفتند وهمراه نمایندگان وی عازم جبهه شدند. (2) هرچند گروهی مانند ابو موسی اشعری وهمفکران او از هرگونه نصرت وکمگ خودداری کردند وبا رفتار وگفتار خود در حرکت مردم به میدان جهاد کارشکنی کردند.
پس از آنکه امام در نبرد با ناکثان پیروز شد ودشمن را تار ومار ساخت، حقشناسی ایجاب می کرد که از خانه وزندگی این مردم دیدن کند ولبیک گویان وجهادگران خود راتقدیر ومتقاعدان وبازماندگان از جهاد را توبیخ ومذمت نماید.
2- امام علیه السلام می دانست که شورش پیمان شکنان گناهی است از گناهان معاویه که آنان را به نقض میثاق تشویق کرده بود واز روی فریب، غایبانه دست بیعت به آنان داده وحتی در نامه ای که به زبیر نوشته بود خطوط شورش را کاملا ترسیم کرده ویاد آور شده بود که از مردم شام برای او بیعت گرفته است وباید هرچه زودتر کوفه وبصره را اشغال کنند وبه خونخواهی عثمان تظاهر کنند ونگذارند فرزند ابوطالب بر آن دو شهر دست بگذارد.
اکنون که تیر این یاغی به خطا رفته وشورش پایان یافته بود باید هرچه زودتر ریشه فساد قطع وشاخه شجره ملعونه بنی امیه از پیکر جامعه اسلامی بریده می شد. نزدیکترین نقطه به شام همان کوفه است. گذشته از این، عراق منطقه ای لشکر خیز وفدایی پرور بود وامام، بیش از هر نقطه، باید بر آنجا تکیه می کرد. امام علیه السلام خود در یکی از خطبه ها به این مطلب اشاره کرده است; آنجا که می فرماید:«و الله ما اتیتکم اختیارا ولکن جئت الیکم سوقا...». (3) یعنی: به خدا سوگند من به میل خود به سوی شما نیامدم بلکه از روی ناچاری بود.
این دو علت سبب شد که امام علیه السلام کوفه را به عنوان مقرخود برگزیند ومرکز خلافت اسلامی را از مدینه به عراق منتقل سازد.از این رو، در دوازدهم ماه رجب سال سی وشش هجری در روز دو شنبه همراه با گروهی از بزرگان بصره وارد شهر کوفه شد. مردم کوفه ودر پیشاپیش آنان قاریان قرآن ومحترمین شهر از امام استقبال به عمل آوردند ومقدم او را گرامی داشتند. برای محل نزول امام علیه السلام قصر«دار الاماره » را در نظر گرفته بودند واجازه خواستند که آن حضرت را به آنجا وارد کنند ودر آنجا سکنی گزیند. ولی امام از فرود در قصر، که پیش از وی مرکز کجرویها وستمها بود، ابا ورزید وفرمود: قصر مرکز تباهی است وسرانجام در منزل جعدة بن هبیره مخزومی فرزند خواهرام هانی(دختر ابوطالب) سکنی گزید. (4) امیر المؤمنین علیه السلام درخواست کرد که برای سخن گفتن با مردم در محلی به نام «رحبه » که سرزمین گسترده ای بود فرود آید وخود در آن نقطه ازمرکب پیاده شد.
نخست در مسجدی که در آنجا بود دو رکعت نماز گزارد وآنگاه بر فراز منبر رفت وخدا را ثنا گفت وبه پیامبر او درود فرستاد وسخن خود را با مردم چنین آغاز کرد:
ای مردم کوفه، برای شما در اسلام فضیلتی است مشروط بر اینکه آن را دگرگون نسازید. شما را به حق دعوت کردم وپاسخ گفتید. زشتی را آغاز کردید ولی آن را تغییر دادید... شما پیشوای کسانی هستید که دعوت شما را پاسخ گویند ودر آنچه که وارد شدید داخل شوند.
بدترین چیزی که برای شما از آن بیم دارم دو چیز است:پیروی از هوی وهوس ودرازی آرزو.پیروی از هوس از حق باز می دارد ودرازی آرزو سرای بازپسین را از یاد می برد. آگاه باشید که دنیا پشت کنان، کوچ کرده وآخرت اقبال کنان به حرکت در آمده است وبرای هر یک از این دو فرزندانی است.شما از فرزندان آخرت باشید. امروز هنگام عمل است نه حساب، وفردا وقت حساب است نه عمل.
سپاس خدا را که ولی خود را کمک کرد ودشمن را خوار ساخت ومحق وراستگو را عزیز وپیمان شکن وباطلگرا را ذلیل نمود. بر شما باد تقوی وپرهیزگاری واطاعت از آن کس که از خاندان پیامبر خدا اطاعت کرده است، که این گروه به اطاعت اولی وشایسته ترند از کسانی که خود را به اسلام وپیامبر نسبت می دهند وادعای خلافت می کنند. اینان با ما به مقابله بر می خیزند وبا فضیلتی که از ما به آنان رسیده است بر ما برتری می جویند ومقام وحق ما را انکار می کنند. آنان به کیفر گناه خود می رسند وبه زودی با نتیجه گمراهی خود در سرای دیگر روبرو می شوند.
آگاه باشید که گروهی از شما از نصرت من تقاعد ورزید ومن آنان را توبیخ ونکوهش می کنم.آنان را ترک کنید وآنچه را دوست ندارند به گوش آنان برسانید تا رضای مردم را کسب کنند وتا حزب الله از حزب شیطان باز شناخته شود. (5)
پی نوشتها:
1- الامامة والسیاسة، ص 85(طبع حلب).
2- مسعودی تعداد کوفیانی را که به لشکر امام پیوستند7000 وبه قولی 6560 نفر نوشته است - مروج الذهب، ج 2، ص 368. یعقوبی هم شش هزار نفر نوشته است - تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 182. ابن عباس می گوید:هنگامی که در ذی قار پیاده شدیم به امام گفتم که از کوفه بسیار کم به یاری شما آمده اند. امام فرمود:6560 نفر بدون کم وزیاد به کمک من خواهند آمد. ابن عباس می گوید: من از آمار دقیق آنها تعجب کردم وبا خود گفتم حتما آنها را خواهم شمرد. پانزده روز در ذی قار توقف کردیم تا اینکه صدای شیهه اسبها وقاطرها بلند شد ولشکر کوفه رسید. من آنها را دقیقا شمردم. دیدم درست همان تعدادی است که امام فرموده بود.گفتم: الله اکبر، صدق الله ورسوله. - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2،ص 187.
3- نهج البلاغه، خطبه 70.
4- وقعه صفین، ص 8.
5- وقعه صفین، ص 3; نهج البلاغه عبده، خطبه های 27 و41. مرحوم مفید در ارشاد (ص 124) قسمت اول این خطبه را نقل نکرده است.