رشادت مالک در میدان نبرد خواب از دیدگان معاویه ربوده بود.لذا، به مروان بن حکم دستور داد که به کمک گروهی به حیات مالک خاتمه دهد. ولی مروان این مسئولیت را نپذیرفت وگفت:نزدیکترین فرد به تو عمروعاص است که حکومت مصر را به او وعده کرده ای. چه بهتر که این مسئولیت را بر دوش او بگذاری.او رازدار توست، نه من; او را مورد عطای خود قرار داده ومرا در جرگه محرومان وارد کرده ای. معاویه، از روی ناچاری، به عمروعاص ماموریت داد که با گروهی به نبردمالک بپردازد، زیرا تدابیر جنگی وشجاعت بی همتای او صفوف شامیان را درهم کوبیده بود.
عمرو، که از سخنان مروان آگاه بود، به ناچار ماموریت را پذیرفت، اما مگس کجا وعرصه سیمرغ کجا؟ عمروعاص به هنگام روبه رو شدن با اشتر لرزه بر اندامش افتاد، اما ننگ فرار از میدان را نیز نپذیرفت. رجز خوانی هر دو طرف به پایان رسید وبه یکدیگر حمله بردند. عمرو به هنگام حمله اشتر خود را عقب کشید ونیزه مالک خراشی در چهره او پدید آورد. عمرو، از ترس جان، زخم صورت را بهانه کرد وبا یک دست عنان اسب وبا دست دیگر صورت خود را گرفت وبا سرعت به سوی سپاه شام گریخت. فرار او از میدان نبرد سبب اعتراض سربازان به معاویه شد که چرا چنین فرد ترسو وبی عرضه ای را بر آنها; امیر کرده است. (1)
جوان پرهیزگار و پیر دنیا طلب
در یکی از روزها اشتر در میان صفوف عراقیان فریاد زد:آیا در میان شما کسی هست که جان خود را در مقابل رضای خدا بفروشد؟ جوانی به نام اثال بن حجل گام به میدان نهاد، معاویه نیز فرد سالمندی را به نام حجل برای مبارزه با آن جوان روانه میدان ساخت.
طرفین در حالی که نیزه های خود را به سمت یکدیگر نشانه می رفتند، به بیان نسب خود پرداختند.ناگهان روشن شد که آنان پدر وپسرند. از این رو، از اسب پیاده شدند ودست در گردن یکدیگر افکندند. پدر به پسر گفت:پسرجان، به سوی دنیا بیا!پسر گفت: پدرجان، رو به آخرت آور، که شایسته تو این است که اگر من هوای دنیا کنم وبه سوی شامیان بروم تو مرا از این راه باز می داری. تو در باره علی وافراد مؤمن صالح چه می گویی؟سرانجام بر این تصمیم گرفتند که هر دو به جایگه پیشین خود بازگردند. (2)
در نبردی که اساس آن را دفاع از عقیده تشکیل می دهد هر نوع پیوندی، جز پیوند دینی، سست وناتوان است.
ضعف روحیه سپاهیان شام
ابرهه یکی از فرماندهان سپاه معاویه بود که از فزونی کشتگان سپاه معاویه رنج می برد وبه چشم خود می دید که شامیان قربانی هوا وهوس فردی به نام معاویه شده اند که برای حفظ حکومت غصبی خود دست به چنین نبرد وحشت زایی زده است. از این رو، در میان یمنیهای مقیم شام فریاد زد: وای بر شماای مردم یمن،ای کسانی که خواهان فنای خود هستید; این دو نفر(علی ومعاویه) را به حال خود واگذارید تا با هم به نبرد بپردازند وهر کدام که پیروز شدند ما از او پیروی می کنیم.وقتی سخنان ابرهه به امام علیه السلام رسیدفرمود: سخن بسیار استواری گفته است. من از روزی که وارد سرزمین شام شده ام سخنی به این خوبی نشنیده ام. انتشار این پیشنهاد معاویه را سخت لرزاند وخود را به آخرین نقطه سپاه رسانید وبه اطرافیان خود گفت: در خرد ابرهه خلل پدید آمده است. در حالی که مردم یمن به اتفاق می گفتند که ابرهه از نظر دین وخرد وشجاعت برترین آنهاست.
در این اوضاع، برای حفظ حیثیت وروحیه سپه شام، عروه دمشقی گام به میدان نهادوفریاد زد:اگر معاویه از مبارزه با علی سرباز زد، ای علی آماده مبارزه با من باش. دوستان امام علیه السلام خواستند او را از مقابله با وی (به سبب دنائتی که داشت) باز دارند، ولی امام نپذیرفت وفرمود:معاویه وعروه در نظر ما یکسانند. این بگفت وبر او حمله برد وبا یک ضربت او را دو نیم کرد، به نحوی که هر نیمی به یک طرف افتاد. هر دو سپاه از شدت ضربت علی علیه السلام تکان خوردند. آن گاه امام علیه السلام به نعش دو نیم شده او چنین خطاب کرد:سوگند به خدایی که پیامبر را به پیامبری برانگیخت،آتش را دیدی وپشیمان شدی.
در این هنگام پسر عموی عروه به انتقام او برخاست وخواهان مبارزه با امام علیه السلام شد واو نیز با ضربت شمشیر امام به عروه ملحق گردید. (3)
تاریخ تکرار می شود
زهره مردم شام از شجاعت بی همتای امام علیه السلام در میدان نبرد آب شده بود.معاویه، که از بالای تپه ای اوضاع را مشاهده می کرد، بی اختیار به نکوهش مردم شام پرداخت وگفت:نابود شوید; آیا در میان شما کسی نیست که ابوالحسن را به هنگام مبارزه یا از طریق ترور یا به وقت آمیختن دو سپاه با هم ودر پوشش گرد وغبار از پای در آورد؟ولید بن عتبه، که در کنار معاویه ایستاده بود، به او گفت: تو به این کار از دیگران اولی هستی.معاویه گفت: علی یک بار مرا به مبارزه دعوت کرد، ولی من هرگز به میدان او نمی روم، چه سپاه برای حفظ فرمانده است.سرانجام بسر بن ارطاة را تشویق به مقابله با امام -علیه السلام کرد وگفت:بااو در گرد وغبار به مقابله برخیز.پسر عموی بسر، که تازه از حجاز وارد شام شده بود، او را از این کار بازداشت، ولی بسر به سبب قولی که به معاویه داده بود روانه میدان شد ودر حالی که در پوششی از آهن فرو رفته بود علی علیه السلام را به مبارزه دعوت کرد. ضربت نیزه امام علیه السلام او را نقش بر زمین ساخت و او همچون عمروعاص دست به کشف عورت خود زد وامام از تعقیب او منصرف شد. (4)
پی نوشتها:
1- وقعه صفین، صص 441- 440; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 8، ص 79.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 8، ص 82; وقعه صفین، ص 443.
3- وقعه صفین، ص 455; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 8، ص 94.
4- وقعه صفین، ص 459.