به عنوان مثال، در این نوشتهها کمتر اشارهای به رسید فرمان عزل مصدق در نیمه شب 25 مرداد1332 میشود؛ چراکه این رسید گواهی بر رفتار مردّد و پنهانکاری وی در فاصله 25 تا 28 مرداد سال 1332 است. اکثریت قریب به اتفاق اعضای هیات دولت مصدق تا پس از سقوط دولت وی از این فرمان عزل خبر نداشتند. نه خود مصدق توضیح قانعکنندهای در این خصوص داده و نه ستایشگران وی؛ آنها بیشتر کوشیدهاند این موضوع مهم را نادیده بگیرند یا بسیار کم اهمیت جلوه دهند. ستایشگران مصدق که او را مبارز مشروطهطلب معرفی میکنند هیچگاه اشارهای به این واقعیت تاریخی نمیکنند که چرا و چگونه در شرایطی که محمد علی شاه پس از به توپ بستن مجلس مشغول قلع و قمع مشروطهطلبان بود محمد مصدق به وساطت برادر ناتنی خود، حشمتالدوله والاتبار، به حضور شاه شرفیاب میشود و از او تذکره میگیرد تا برود در اروپا ادامه تحصیل دهد. چرا مورخان مصدقی اشارهای به روابط دوستانه و نزدیک مصدق با کارگزاران دولت فخیمه انگلستان در ایران نمیکنند و او را مبارز ضد استعمار قَدَری مینمایانند که هر جا ممکن بود، سایه انگلیسیها را با تیر میزد. ستایشگران مصدق که از شعبان جعفری معروف به شعبان بیمخ به عنوان ضدقهرمان وقایع 28 مرداد یاد میکنند این واقعیت را که رئیس شهربانی کل کشور در دولت دکتر مصدق او را حقوقبگیر شهربانی کرد تا مخالفان دولت را سرکوب کند مسکوت میگذارند.
من تمام شواهد و اسناد این سانسورها را در مقالات پیشین در روزنامه دنیای اقتصاد آوردهام ( مقاله 26 اسفند 1402 و 27 اسفند 1400). البته موارد بسیار بیشتر از اینهاست که برای اجتناب از اطاله کلام از نوشتن جزئیات آنها خودداری میکنم. یکی از مصداقهای گویای این شیوه تاریخنگاری، گرچه نه مهمترین آنها، مقاله جناب احمدی تحت عنوان «سنت نامبارک اَنگزنی» در روزنامه دنیای اقتصاد است (22 اردیبهشت 1403) که در آن ارتباط مصدق با فدائیان اسلام را که من در مقاله مورد نقد ایشان به تفصیل آورده بودم کاملا سانسور کرده و به روی مبارک نیاورده است. طُرفه اینکه جناب احمدی به من تهمت اَنگزنی وارد میکند در حالیکه خود وی به من اَنگ سلطنت طلبی میزند و البته هیچ شاهدی بر این ادعای خود نمیتواند بیاورد. من به احدی اَنگ نمیزنم، اگر کسانی را چپگرا خواندهام برای این بوده که خود آنها خود را چنین توصیف کردهاند یا عملا از مواضع چپگرایانه سخن راندهاند. اگر گفتهام مصدق پوپولیست بوده از نوشتههای خود او شاهد آوردهام.
مشکل آقای احمدی این است که بدون مطالعه نوشتههایم در باره اندیشه من به داوری مینشیند. میفرمایند من (غنینژاد) هیچگاه وارد بحث درباره اندیشه مصدق نشدهام در حالیکه در مقالهای نزدیک به ده هزار کلمه تحت عنوان «نگاهی به اندیشه و عمل سیاسی دکتر محمد مصدق» (دنیایاقتصاد، 27 اسفند 1400) با استناد به نوشتهها و گفتههای خودِ مصدق به این کار پرداختهام. جناب احمدی با موضعی آشکارا ایدئولوژیک و سوگیرانه به نیتخوانی در نوشته من برخاسته و مینویسند، «مطالب ایشان مشتمل بر ریزبینی و جستوجو در زندگی سیاسی 60 ساله مصدق با هدف یافتن اشتباهی در سخن و عمل او و دستاویز ساختن از آن بوده است.» (دنیای اقتصاد، 22 اردیبهشت 1403) این نیتخوانی چه نسبتی با تحلیل و تحقیق بیطرفانه علمی دارد؟ من چه پدرکشتگی با مصدق دارم که باید چنین کاری کنم؟ با چنین رویکرد سطح پایین و سخیفی واقعا میتوان بحث تاریخی و علمی کرد؟
انتقاد من از مصدق اساسا ناظر بر این واقعیت است که زمامداری دو سال و چهار ماهه وی به زیان منافع ملی ایران تمام شد و شاید بدتر از آن، تیشه به ریشه مشروطهخواهی و حکومت قانون در ایران زد و خواسته یا نا خواسته غربستیزی مرتجعانهای را در کشور ما باب کرد که به یاری کمونیستهای بیوطن عنوان پر طمطراق «آزادیخواهی ضدامپریالیستی» را به خود گرفت، در حالیکه نه از آزادیخواهی حقیقی در آن خبری بود و نه مبارزه حقیقی با امپریالیسم. تخمی که مصدق در دوران زمامداری خود در ایران کاشت عبارت بود از: شعارگویی به جای واقعبینی، قانونشکنی به بهانه مصلحتاندیشی؛ و محصولی که این تخم به بار آورد چیزی نبود جز سموم تجددستیزی نابودکننده دستاوردهای مشروطه. تجلیگاه این سموم را در ربع قرن پس از سقوط دولت مصدق میشد در جریان بازگشت به خویش روشنفکران حکومتی یا نزدیک به حکومت از یکسو، و در جریان اپوزیسیون برانداز با پیشتازی مصدقیهای چپ، از سوی دیگر، مشاهده کرد. من چه دشمنی با شخص جناب محمد مصدق میتوانم داشته باشم؟ برای کسی چون من که به دور از کُنشگری سیاسی صرفاً دغدغه پژوهشگری دارم نقد اندیشه و عمل مصدق چه فایدهای داشته، جز اینکه سیل مهیبی از ناسزا و تهمت ناروا را به سوی من روانه کرده است؟ ستایشگران مصدق تا کی میخواهند از این دکان دونبش هوچیگری و سانسوری که باز کردهاند جنس قلابی به مردم بفروشند؟
مشکل اصلی جناب احمدی همانند سیاستمدار مورد علاقهشان، محمد مصدق، این است که معنی درست دموکراسی در اندیشه مدرن را نمیدانند و تصور میکنند دموکراسی یعنی حاکمیت اراده مردم صرفنظر از اینکه اراده ناظر بر چه مضمونی باشد. جناب احمدی که رشته تخصصیشان علوم سیاسی است قاعدتا باید بهتر از من بدانند که در اندیشه سیاسی مدرن استبداد اکثریت بدترین و خطرناکترین نوع استبداد است و مقابله با آن بسیار دشوارتر و پر هزینهتر از استبداد یک حاکم یا سلطان مطلق است. فاجعه رژیمهای توتالیتر در سده بیستم میلادی، از کمونیسم روسی و چینی گرفته تا نازیسم در آلمان و فاشیسم در ایتالیا که با تهییج تودههای مردم با شعارهای عوامفریبانه بر سر کار آمدند نشان میدهد چگونه نادیده گرفتن هشدارهای متفکرانی مانند آلکسی دُتوکْویل و بنژامن کُنستان در باره خطر استبداد اکثریت چه هزینه انسانی فاجعهباری به همراه داشته است. دموکراسی مفهومی پیچیدهتر از صِرفِ شعار حکومت اکثریت است.
حکومت اکثریت زمانی مشروعیت دارد که حقوق ذاتی تک تک آحاد جامعه را رعایت کند، چه آنها که به اکثریت تعلق دارند و چه آنها که در اقلیتند. البته تجربه تاریخی نشان داده که استبداد اکثریت به سرعت به استبداد یک مشت اقلیت حاکم، یعنی به ضد خود (حکومت اقلیت)، تبدیل میشود. مشروعیت هر حکومتی ریشه در رعایت حقوق انسانی دارد نه در رای مردم، چون رأی مردم ممکن است در مقاطعی و به دلایلی اشتباه باشد. بنابراین سخن جناب احمدی مبنی بر اینکه «همیشه اراده مردم به شرطی که از طریق انتخابات آزاد و منصفانه ابراز شده باشد، مبنای دموکراسیهای مدرن و حکومت قانون بوده است» کاملا اشتباه است و پس از تجربه فاجعهبار توتالیتاریسم در سده بیستم میلادی هیچ فیلسوف سیاسی معتبری چنین ادعای نامعقولی را مطرح نکرده است. حکومت با رای اکثریت مردم، شرط لازم برای دموکراسی است اما شرط کافی نیست. زمانی دموکراسی حقیقی تحقق مییابد که رأی اکثریت مقید به رعایت حقوق و آزادیهای فردی آحاد جامعه اعم از تعلق آنها به اکثریت یا اقلیت باشد.
دموکراسی مدرن، حکومت مقید به قانونِ ناظر بر حفظ حقوق و آزادیهای فردی یا همان حکومت مشروطه است. توسل به رأی اکثریت شیوه کارآمدی برای حل صلحآمیز اختلافات سیاسی در جامعه است اما به خودی خود منشأ مشروعیت نظام سیاسی نیست. بنابراین به درستی میتوان گفت «این تصور که مردم هرچه بگویند یا بخواهند حق است … هیچ ربطی به دموکراسی مدرن و حکومت قانون ندارد». آقای احمدی بدون توجه به مضمون حرف من میفرمایند: « این سخن نادرستی است که همیشه در طول تاریخ برای توجیه انواع دیکتاتوریها و رژیمهای اقتدارگرایانه استفاده شده است.» این ادعای بی پایه و اساس ایشان تلویحاً گویای این اتهام (هوچیگرایانه) است که من طرفدار و توجیهکننده رژیمهای دیکتاتوری و اقتدارگرا هستم. به راستی ایشان میتوانند توضیح دهند چرا کسی مانند من که همیشه و همه جا صریحا از حکومت قانون و مشروطه طرفداری میکنم باید در عین حال حامی دیکتاتوری و اقتدارگرایی باشم؟! انصافا بحث علمی در کجای این تناقضگوییهایناشی از تفکر ایدئولوژیک و سوگیرانه قرار میگیرد؟
آقای احمدی پس از ذکر شمهای از ترورهای سیاسی گروه فدائیان اسلام در دهه 1320 این پرسش را از من مطرح میکنند : «آیا آقای غنینژاد هیچگاه در جایی از کوتاهی و مماشات شاه که چند بار آن دوره با نواب ملاقات کرده بود و آن هفت دولت قبل از مصدق انتقادی کردهاند یا خیر؟» واقعا شگفتانگیز است که آقای احمدی در مقام استاد دانشگاه و پژوهشگر گویا متوجه نیستند که اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند. این اصل از اولیات منطق صوری است. اینکه من میگویم ماست سفید است به این معنی نیست که هیچ چیز دیگری غیر از ماست سفید نیست. گفتن اینکه مصدق اشتباه کرده به این معنی نیست که هیچکس دیگری غیر از او اشتباه نکردهاست. مضافاً اینکه من از اشتباهات دیگران از جمله محمدرضا شاه در کتابها و نوشتههای خود به کرات انتقاد کردهام، اگر جناب احمدی آنها را نخواندهاند تقصیر از من نیست.
اما از همه جالبتر و گویاتر در جوابیه آقای احمدی نادیده گرفتن بیش از نصف مقاله من در باره رابطه میان مصدق و طرفداران او با گروه فدائیان اسلام است. آنجا با استناد به خاطرات مهندس عزتالله سحابی روابط پیچیده اما غیر قابل انکار گروه فدائیان اسلام با جبهه ملی و شخص دکتر مصدق مورد تاکید قرار گرفته بود. البته مضامین سخنان مهندس سحابی پیش از وی از سوی نویسندگان طرفدار یا نزدیک به گروه فدائیان اسلام، حاجی مهدی عراقی و سید محمد واحدی، مطرح شده بود اما من عمدا به خاطرات مهندس سحابی استناد کردم؛ چراکه در طرفداری این فعال سیاسی معروف از محمد مصدق و حسن نیّتش نسبت به وی هیچ شکی نمیتوان کرد. مهندس سحابی از دوران نوجوانی یکی از طرفداران پر و پا قرص نهضت ملی کردن نفت و جبهه ملی بود و به رغم انتقاداتی که به برخی جریانهای درون این نهضت داشت تا آخر عمر به آرمانهای آن وفادار باقی ماند. به نظر میرسد تاریخنویسان مصدقی علاقه چندانی به پرداختن به نظرات مهندس سحابی در کتاب خاطرات وی که 15سال یا بیشتر از انتشار چاپ نخست آن میگذرد ندارند.
برخلاف ادعای جناب احمدی مبنی بر کم اهمیت بودن روابط میان جریانهای سیاسی مذهبی در دهه 1320 و نهضت ملی کردن نفت، خاطرات مهندس سحابی گواهی است بر رابطه بسیار نزدیک و کلیدی نه تنها آیتالله کاشانی و طرفدارانش با مصدق بلکه نقش بسیار مهم گروه فدائیان اسلام، به عنوان بازوی اجرایی نهضت ملی کردن صنعت نفت. مهندس سحابی در کتاب خاطراتش میگوید در زمان ترور رزمآرا «فدائیان اسلام در ارتباط نزدیک با جبهه ملی بودند. ترور رزمآرا هم در جلسهای که با حضور مرحوم نواب صفوی، مرحوم دکتر فاطمی، دکتر بقایی، مکی، دکتر شایگان و سایر رهبران جبهه ملی البته بدون حضور دکتر مصدق و آیتالله کاشانی برگزار شده بود مطرح شد. در آن جلسه بنا به دلایلی دکتر مصدق شرکت نداشت و دکتر فاطمی را به نمایندگی خود فرستاده بود. آیتالله کاشانی هم در آن جلسه حضور نداشت که اینهم به دلیل اختلافات میان کاشانی و نواب بود. به هر صورت در آن جلسه سران جبهه ملی تحلیلی از وضعیت سیاسی کشور را ارائه میکنندکه نتیجه کلی آنها این بود که خطرِ روز، شخص رزمآرا است که قصد آن دارد که ایران را به انگلستان بفروشد.
در پاسخ به تحلیلهای سران جبهه، نواب اظهار میدارد که فرض کنیم رزمآرا امروز ساقط شد … بعدش چی، آیا شما قول میدهید که پس از سقوط وی، احکام اسلامی را اجرا کنید که آنها جواب مثبت میدهند.» (سحابی، 99-100) فدائیان اسلام پیش از این نیز با ترور هژیر که موجب ابطال انتخابات تهران در مجلس دوره شانزدهم و نهایتا راه یافتن نامزدهای جبهه ملی به مجلس شد خدمت شایانی به جبهه ملیکرده بودند. فدائیان اسلام که از جان برای تحقق منویات جبهه ملی مایه گذاشته بودند طبیعتا توقع داشتند با به قدرت رسیدن جبهه ملی به بازی گرفته شوند و دولت مصدق در جهت اجرای احکام اسلامی که قول آن را سران جبهه ملی به فدائیان اسلام داده بودند گام بر دارد. آقای احمدی میفرمایند ائتلاف میان جریانات مذهبی و احزاب مربوط با مصدق، «تنها در یک مقطع تا قبل از تابستان 1331 و آن نیز با حفظ مواضع مستقل خودشان بود.» مگر ائتلاف غیر مقطعی هم داریم؟ معنی ائتلاف همین مقطعی بودن است. این سخنان بیهوده برای فرار از واقعیت است. مساله مقطعی بودن ائتلاف نیست، بلکه چگونگی و هدف ائتلاف است.
یکیاز اهداف ائتلاف جبهه ملی با فدائیان اسلام در «مقطع» 1329 حذف فیزیکی رزمآرا بود. با لفاظی نمیتوان روی این واقعیت پرده افکند. ناپاکی ترور را با هیچ آب کوثری نمیتوان شست. نزدیکترین یاران مصدق این ترور را به ملت ایران تبریک گفتند و خود مصدق به رغم اینکه چند ماه پیش از ترور رزمآرا او را علناً تهدید به قتل کرده بود هیچگاه از قتل رزمآرا اظهار تاسف نکرد. این رفتارها لابد معیارهای پایبندی مصدق به حکومت قانون و اخلاق سیاسی است! اینها که گفته شد «ریزبینی و مته به خشخاش گذاشتن» درباره جزئیات نیست واقعیات تلخ و سیاه کارنامه کسی است که ستایشگرانش به زور هوچیگری و سانسور میخواهند از او قهرمان مشروطهطلب و قانونمدار بسازند. هر انتقادی از مصدق را به طرفداری از استبداد تعبیر کردن و برای گریز از واقعیات به سانسور شواهد تاریخی متوسل شدن هر چه باشد قطعا تاریخ نویسی علمی و بیطرفانه نیست. به راستی تا به کی ستایشگران مصدق میخواهند به این سیئات ادامه دهند و این کار چه خیری برای ملت دارد؟
منابع:
سحابی، مهندس عزتالله، نیم قرن خاطره و تجربه، جلد اول، نشر فرهنگ صبا، چاپ سوم، 1389
عراقی، حاج مهدی، ناگفتهها، خاطرات حاج مهدی عراقی، به کوشش محمود مقدسی، انتشارات رسا،1370
واحدی، سید محمد، خاطرات، به کوشش مهناز میزبانی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381