ماهان شبکه ایرانیان

معذرت‌خواهی یعنی اقرار به اشتباه و هم‌زمان تقبیح و نکوهش آن

عذرخواهی واقعی معجزه‌ای است که به ندرت اتفاق می‌افتد

معمولاً از دیگران انتظار داریم اگر در مورد ما حرف ناشایستی زده‌اند یا مرتکب رفتار ناپسندی شده‌اند، عذرخواهی کنند

اگنس کالارد، پوینت— مدت‌ها از یکی از دوستانم گله‌مند بودم که چرا مرا به مهمانی‌ای که برپا کرده دعوت نکرده. او ابتدا مرا دعوت کرده بود، اما بعد نظرش دربارۀ اینکه چه کسانی را دعوت کند یا نکند تغییر کرد -قول می‌دهم بدون هیچ دلیلی- و اسم مرا از لیست مهمان‌ها خط زد و دعوتش را پس گرفت. این اتفاق لطمه‌ای به دوستی ما نزد و رابطه‌مان همچنان ادامه داشت، اما بعضی وقت‌ها که بحث آن مهمانی پیش می‌آمد من اظهار ناراحتی می‌کردم.

مسلماً بهتر بود که آن قضیه را فراموش کنم، اما بدون کمک او نمی‌توانستم. می‌دانستم خودش هم مشتاق کمک‌کردن است، چون هروقت بحث آن مهمانی را پیش می‌کشیدم آزرده‌خاطر می‌شد. اگر می‌توانستم به او بگویم چه کار کند یا چه بگوید تا ناراحتی‌ام از بین برود، مطمئنم کوتاهی نمی‌کرد، اما خودم هم نمی‌دانستم باید چه کار کند یا چه بگوید. ممکن بود حتی با گفتن یک «متأسفم» ساده ماجرا ختم به خیر شود، اما بی‌شک یکی از راه‌های ازبین‌بردن قدرتِ همین «متأسفم» ساده این است که به کسی یاد بدهند چنین حرفی بزند. باید اعتراف کنم هروقت او را در حال معذرت‌خواهی تصور می‌کردم، احساس می‌کردم کاملاً با اکراه دارد این کار را انجام می‌دهد و جوری که انگار کسی کلمات را به او دیکته کرده باشد می‌گوید «بیا تمامش کنیم» و این تصویر ناراحتی‌ام را بیشتر می‌کرد. از قرار معلوم، دلم می‌خواست جوری معذرت‌خواهی‌ کند که حتی خودم هم نمی‌توانستم تصور کنم چه شکلی باید باشد.

بعضی وقت‌ها چیزی از کسی می‌خواهید، اما در نظر نمی‌گیرید که او چگونه می‌تواند خواستۀ شما را محقق کند، زیرا به نظر می‌رسد در توصیفتان از چیزی که می‌خواهید نوعی ناهماهنگی مفهومی -چیزی نزدیک به تناقض- وجود دارد. به این پدیده معجزه می‌گویند. من از او می‌خواستم معجزه کند.

به گزارش ترجمان، معجزه رویدادی متناقض‌نماست رویدادی که به نظر می‌رسد در تعریفش نوعی ناسازگاری ذاتی وجود دارد که به ما اطمینان می‌دهد اتفاق نمی‌افتد، بااین‌حال به طریقی اتفاق می‌افتد و توجیهی هم برایش وجود ندارد. مثلاً اینکه مقداری روغن که برای یک شب کافی است کفاف هشت شب را بدهد معجزه است: معجزۀ حنوکا. راه‌رفتن عیسی مسیح روی آب معجزه است، زیرا راه‌رفتن و آب با هم جمع نمی‌شوند؛ حداقل موجودی به قد و قامت انسان نمی‌تواند چنین کاری کند.

اگر من به شما یک دایرۀ چهارگوش نشان دهم معجزه است. معجزه رویدادی توجیه‌ناپذیر است و این توجیه‌ناپذیری ویژگی ذاتی‌اش است. درمقابل، اگر نورهایی چشمک‌زن در آسمان ببینیم و توضیحی برایشان نداشته باشیم اما با داشتن علم و دانشِ بیشتر قابل‌توضیح باشند، در این صورت صرفاً با معما روبه‌رو شده‌ایم نه معجزه.

افراد معمولاً ادعا می‌کنند که به معجزه اعتقاد ندارند، اما ممکن است دربارۀ اینکه به چه چیز اعتقاد دارند یا ندارند اشتباه کنند. برای همۀ ما معجزه اتفاق می‌افتد، درواقع همه به معجزه باور دارند. ماجرای روغن و راه‌رفتن عیسی مسیح روی آب معجزه‌های الهی‌اند، یعنی حاصل دخالت خدا در امور انسانی‌اند.

فقط بعضی از افراد به معجزات الهی باور دارند، اما همه به معجزه‌های اجتماعی باور دارند. معجزۀ اجتماعی حاصل دخالت انسان در امور انسانی است: به‌جای اینکه خدا چیزی را ممکن کند -آن هم به طریقی که ما نمی‌توانیم از آن سر دربیاوریم- انسان‌ها با کمک یکدیگر چیزی را ممکن می‌کنند، آن هم به طریقی که ما نمی‌توانیم از آن سر دربیاوریم.

می‌توان گفت مثلاً هدیۀ درست‌وحسابی یک معجزۀ اجتماعی است. اقتصاددان‌ها معمولاً می‌گویند پول نقد دادن به یکدیگر به‌عنوان هدیه بهتر از کادوخریدن است و برای این حرفشان دلیل دارند. فرض کنید محتویات جعبۀ الف ثابت است، اما محتویات جعبۀ ب را می‌توانید خودتان انتخاب کنید، به شرط اینکه قیمتش از محتویات جعبۀ الف بیشتر نشود. به نظرتان انتخاب جعبۀ الف منطقی است؟ بله، در صورتی که حاوی هدیه‌ای درست‌وحسابی باشد.

درست است که افراد معمولاً به دادن و گرفتن هدیه‌های معمولی که اصلاً در حد و اندازۀ معجزه نیستند راضی‌اند و به این اکتفا می‌کنند که با این کارشان محبتشان را نشان دهند و وظیفه‌شان را انجام دهند و اصرار دارند که نیت مهم است، باوجوداین معدودی از افراد که مشتاقانه و با علاقۀ قلبی به دیگران کادو می‌دهند خودشان را ملزم می‌دانند که در جعبۀ الف چیزی قرار دهند که شما قلباً آن را به مطلوب خود ترجیح دهید. این افراد با دادن هدیه‌ای که برای شما از آنچه خودتان می‌خواستید ارزشمندتر است شما را حیرت‌زده می‌کنند.

یکی دیگر از معجزه‌های اجتماعی اعتمادکردن است. وقتی به کسی اعتماد می‌کنیم، درواقع بی‌قیدوشرط به آینده اطمینان داریم (اطمینان داریم که طرف مقابل به حرف‌هایش عمل می‌کند، از اعتماد ما سوءاستفاده نمی‌کند و هروقت بخواهیم به کمکمان می‌آید و چیزهایی از این دست). شخص ثالثِ بی‌طرفی که شاهد اعتمادکردن ما باشد پیش‌بینی متفاوتی خواهد داشت، زیرا او اطمینان بی‌قیدوشرط ندارد و بر مبنای مشاهداتش، مثل رفتار طرف مقابل در گذشته، به او اعتماد خواهد کرد، درحالی‌که ما با طرف مقابل پیوندی داریم، دوستش داریم و به او و قولش اعتماد داریم.

همچنین ما اطمینانمان به طرف مقابل را اعتماد بیش ‌از حد نمی‌دانیم، بلکه آن را کاری درست و منطقی می‌دانیم (اگر فکر می‌کردیم اعتمادمان به طرف مقابل غیرمنطقی است، اعتماد نمی‌کردیم. در چنین مواردی، برای مثال، از تراپیست کمک می‌گیریم تا ما را آگاه کند که اطمینان‌کردن چه وقت‌هایی درست است).

اگر درک اینکه اطمینان‌داشتن نسبت به چیزی، بدون توجه به شواهد، چگونه می‌تواند عقلانی باشد برایتان سخت است، پس درک این هم که اصلاً چگونه می‌توان اعتماد کرد برایتان سخت است -البته منظورم این نیست که به کسی اعتماد ندارید. شما حاضرید اعتماد کنید حتی اگر سر از سازوکارش درنیاورید و تحت کنترل شما نباشد، حتی اگر تصمیم به اعتماد به کسی که نسبت به او بی‌اعتمادید به همان اندازه منطقی باشد که تصمیم به راه‌رفتن روی آب.

تنها چیزی که نمی‌توانید از معجزه انتظار داشته باشید این است که انتظار داشته باشید اتفاق بیفتد. معجزه، بنا به تعریف، اتفاقی غیرمنتظره است. ازاین‌رو معذرت‌خواهی به‌طور ویژه‌ای معجزه‌گون است، زیرا معجزه‌ای است که انتظار می‌رود معجزه‌ای دیگر را رقم بزند.

حتی وقتی با یکی از نزدیکانتان بدرفتاری کرده‌اید و می‌دانید مقصرید و واقعاً می‌خواهید رابطه‌تان را ترمیم کنید، اغلب گویی مانعی ذهنی وجود دارد که نمی‌گذارد برای صلح و آشتی پیش‌قدم شوید. وقتی با کسی که ناراحتش کرده‌اید روبه‌رو می‌شوید سختتان است کلماتی را به زبان بیاورید که حاکی از عذرخواهی است. چه چیزی مانع معذرت‌خواهی می‌شود؟ پاسخ رایج این است که ما از روی خودخواهی حاضر نیستیم به اشتباهمان اعتراف کنیم. من فکر نمی‌کنم این پاسخ درستی باشد. آنچه مانع عذرخواهی می‌شود خودخواهی یا خودرأیی نیست.

مثلاً فرض کنید من حرفی می‌زنم و دوستم را ناراحت می‌کنم. دوستم ناراحتی‌اش را بروز می‌دهد، اما من با بی‌اعتنایی به او موضعی دفاعی می‌گیرم و عذرخواهی نمی‌کنم. کاملاً قابل‌تصور است که بعد از خداحافظی تلخ با دوستم فوراً با خواهرم تماس می‌گیرم و بی‌امان حرف می‌زنم و اقرار می‌کنم «امروز خیلی روز سختی بود. کل روز بی‌قرار بودم و استرس داشتم. آخر هم دوستم رو ناراحت کردم و گردن هم نگرفتم که این من بودم که ناراحتش کردم، اما باید قبول می‌کردم. خلاصه، خیلی خربازی درآوردم».

دربرابر خواهرم، نه‌تنها حاضرم اعتراف کنم که چه کار کرده‌ام، بلکه از فرصت استفاده می‌کنم و از سیر تا پیاز ماجرا را برایش می‌گویم. پس اولین سؤالی که باید دربارۀ معذرت‌خواهی بپرسیم این است: چرا وقتی کسی که ناراحتش کرده‌ایم حضور ندارد راحت‌تر می‌توانیم «اعتراف کنیم» که چه کار کرده‌ایم؟

پاسخ این است که من دنبال این نیستم که خواهرم مرا ببخشد، پس او هم دنبال این نیست که از حرف‌های من مو را از ماست بیرون بکشد: او به‌دنبال این نیست که ببیند اظهار پشیمانی من احساس تأسف «واقعی» است یا نه، او این شک را به دل خود راه نمی‌دهد که نکند دارم گناهم را ماست‌مالی می‌کنم، او به این فکر نمی‌کند که آیا من «واقعاً» فهمیده‌ام که کار اشتباهی کرده‌ام یا نه، یا اینکه آیا مسئولیت گناهم را «واقعاً» به عهده می‌گیرم یا نه، یا اینکه قول می‌دهم اشتباهم را تکرار نکنم یا نه. وقتی با خواهرم حرف می‌زنم لازم نیست نگران این باشم که مرا صادق و بی‌غل‌وغش می‌داند یا نه. معذرت‌خواهی‌کردن مثل صحبت‌کردن نیست، به آزمون‌دادن می‌ماند.

و البته که آزمون سختی هم هست. برای معذرت‌خواهی‌کردن، باید به رفتار نامناسب خود اعتراف کنید، در غیر این صورت معذرت‌خواهی معنایی ندارد. همچنین باید از رفتار نامناسب خود سلب مسئولیت هم بکنید، زیرا در غیر این صورت اصلاً نیازی به عذرخواهی نیست. در صحبت‌هایتان باید نشان دهید که فکر می‌کردید آن رفتار مناسب است، یعنی رفتاری نبوده که تصادفاً از شما سر زده باشد، بلکه از نظر شما مناسب آن موقعیت بوده است -و سپس باید تأکید کنید که آن رفتار را نه از دریچۀ نگاه خود، بلکه از دریچۀ نگاه او می‌بینید و آن را رفتاری غیر‌قابل‌قبول می‌دانید.

احساس شما باید منعکس‌کنندۀ اندوه و پشیمانی واقعی باشد، نه اشتیاق شما به‌عنوان عاملی که آن عمل را انجام داده است؛ اندوه و پشیمانی واقعی هم ناشی از همدلی با طرز فکر قربانی است. این واقعیت که ما معمولاً در حال عذرخواهی بابت کارهایی هستیم که در گذشته انجام داده‌ایم نیز این مشکل را برطرف نمی‌سازد. اگر خود گذشتۀ شما واقعاً گذشته باشد، اگر شما عقاید خود گذشته‌تان را واقعاً غریب و ناآشنا بدانید -مثلاً حتی نتوانید به یاد بیاورید که فلان رفتار در گذشته از شما سر زده- نمی‌توانید معذرت‌خواهی کنید. فقط زمانی می‌توانید عذرخواهی کنید که بتوانید دریابید چرا خودِ گذشتۀ شما فلان کار را انجام داده‌. باید هم‌زمان جهان را هم از دریچۀ نگاه او ببینید، هم از آن فاصله بگیرید.

وقتی فرد نتواند این معجزه را انجام دهد، معذرت‌خواهی موردقبول واقع نمی‌شود. افراد احساس تأسف و همدلی نشان می‌دهند، بی‌آنکه مسئولیت کارشان را به گردن بگیرند: «می‌دونم چه حس بدی داری». یا اینکه مسئولیت کارشان را بر عهده می‌گیرند، اما گویی آن‌قدری ناراحت نیستند که از کاری را که کرده‌اند سلب مسئولیت کنند. یا اینکه احساس پشیمانی و مسئولیت می‌کنند، اما در روند معذرت‌خواهی‌کردن این دو احساس از هم جدا می‌شوند: متأسفم که اتفاق الف برات پیش اومد و درسته که کار ب رو من انجام دادم، اما تقصیر من نیست که کار ب باعث اتفاق الف شد.

وقتی فرد آنچه را که باید مسئولیتش را بپذیرد از آنچه باید بابتش متأسف باشد جدا کند، درواقع دارد «رفتارش را توجیه می‌کند». تو حق داری که احساس بدی داشته باشی، اما من هم کار بدی نکرده‌ام؛ آنچه بدان اعتراف می‌کنم و آنچه از آن سلب مسئولیت می‌کنم دو چیز متفاوت از هم‌ می‌شوند. ویژگی‌های معذرت‌خواهی موفقیت‌آمیز -که عبارت‌اند از اعتراف علنی به تقصیر خود، پشیمانی صادقانه، پیشنهادهایی برای جبران خطایی که کرده‌ایم به طوری که متناسب با آن خطا باشد، تعهد صادقانه به اصلاح رفتار خود- ترکیب معجزه‌گون اعتراف و سلب مسئولیت را ممکن می‌کنند. بااین‌حال، این کار با همۀ سختی‌اش تازه مقدمه است، زیرا بخشش خودش معجزه‌ای جدا و متمایز است، ورای معجزۀ معذرت‌خواهی.

طرف مقابل برای بخشیدن ما -نه اینکه رفتارمان را نادیده بگیرد یا بی‌اهمیت بشمرد- هم باید ما را مسئول آن کار بداند هم مبرا از مسئولیت بداند. این معجزه‌ای است که او باید انجام بدهد، ما هرچقدر هم که خوب معذرت‌خواهی کنیم نمی‌توانیم به‌جای او این کار را انجام دهیم. هرچند معذرت‌خواهی با هدف بخشیده‌شدن انجام می‌شود، اما تضمینی نیست که حتماً چنین شود، یعنی معذرت‌خواهی معجزه‌ای است که صرفاً مقدمات معجزۀ دوم را فراهم می‌کند. معذرت‌خواهی به این می‌ماند که بخواهید با بازیکنی که اصلاً نزدیک شما نمی‌شود تکنیک الیوپ 1 را اجرا کنید. بی‌شک کلمات در گلویتان گیر می‌کنند.

بااین‌حال، آیا معذرت‌خواهی همیشه متناقض‌نماست؟ بخشش همیشه معجزه است؟ دو سناریوی زیر را در نظر بگیرید:

1- لگدکردن پای کسی در مترو: فرض کنید سوار مترویی شلوغ هستید و قطار تکان‌تکان می‌خورد و، در این میان، محکم پای یکی را لگد می‌کنید. می‌بینید که طرف مقابل از درد چهره در هم می‌کشد و فوراً می‌گویید «ببخشید!». شما اگر صرفاً شاهد این موقعیت هم بودید با طرف مقابل احساس همدردی می‌کردید، پس احساس همدردی شما صرفاً به‌خاطر این نیست که پای کسی لگد شده. شما احساس بدی دارید که این شما بوده‌اید که پای او را لگد کرده‌اید، این احساس را بلافاصله و مستقیماً بروز می‌دهید.

حال اگر این‌طور بگوییم که شلوغی قطار یا تکان‌تکان‌خوردنش اصلاً تقصیر شما نبوده، یا اینکه از قصد پای کسی را لگد نکرده‌اید، در این صورت چه؟ نه شما و نه شخصی که پایش را لگد کرده‌اید تمایل ندارید که به این سؤالات فکر کنید. شما مشتاقید که معذرت‌خواهی کنید، طرف مقابل هم مشتاق است که ببخشد و بعد از این هر کس می‌رود پی زندگی خودش.

آیا این یک معذرت‌خواهی واقعی است؟ شما، به‌جای آنکه مسئولیت خطای خود را به عهده بگیرید، توضیح می‌دهید که صدمه‌ای وارد نشده و کسی که پایش لگد شده، به‌جای بخشیدن یا نبخشیدن، به شما اطمینان‌خاطر می‌دهد که «من این اتفاق را از سر سوءنیت شما نمی‌دانم». هر دو طرف به یکدیگر توضیح می‌دهید که قصد و غرضی در کار نبوده، به همین دلیل است که، برخلاف وقت‌هایی که دو طرف قصد دارند قضیه را رفع‌ورجوع کنند، کار به بحث و مشاجره نمی‌کشد.

همۀ این حرف‌ها درست، بااین‌حال فقط هم نباید روی سوءنیت داشتن یا نداشتن تمرکز کنید. سؤال اصلی این است: چرا وقتی می‌خواهیم توضیح دهیم که نیت بدی نداشته‌ایم همان عبارت‌هایی را به کار می‌بریم که معمولاً وقتی می‌خواهیم نیت بدمان را رفع‌ورجوع کنیم از آن‌ها استفاده می‌کنیم؟

2- لگدکردن پای کسی در مهمانی: فرض کنید من و شما هیچ‌وقت از همدیگر خوشمان نمی‌آمده، اما خصومتمان را هم به‌خاطر دوست مشترکمان، پال، هیچ‌وقت بروز نداده‌ایم. او هردوی ما را به خانه‌اش به مهمانی دعوت می‌کند و ما هم آن شب حسابی می‌نوشیم و مست می‌کنیم. در این میان، دشمنیِ بین ما سر باز می‌کند. اول یکی دو تا درشت نثار هم می‌کنیم، بعد درست وقتی که بحث بالا گرفته من مغرضانه پای شما را محکم لگد می‌کنم. یک‌دفعه سکوتی بر مهمانی حاکم می‌شود و سروکلۀ پال پیدا می‌شود. او به‌خاطر این اتفاقی که در خانه‌اش افتاده آشفته و پریشان است و هردوی ما واقعاً به‌خاطر برهم‌زدن مهمانی حس بدی داریم. به‌خاطر پال، من از شما عذرخواهی می‌کنم که پایتان را لگد کرده‌ام و شما هم به‌خاطر پال مرا می‌بخشید. در ادامۀ مهمانی سعی می‌کنیم خیلی دوروبر هم نپلکیم. زندگی ادامه دارد.

برخلاف لگدکردن در مترو، معذرت‌خواهی در مهمانی شرط اقرار را به‌راحتی برآورده می‌کند. شکی نیست که من قصد داشتم به شما صدمه بزنم. کار من تصادفی نبود، بلکه بی‌شک از سر بدخواهی من بود. من مسئولیت کارم را می‌پذیرم. مسئله اینجا شرط سلب مسئولیت است. آیا من واقعاً ناراحتم از اینکه شما را ناراحت‌ کردم؟ احتمالاً نه و احتمالاً نه من نه شما چنین فکری هم نمی‌کنیم. اگر کسی بگوید «شما دو نفر فقط به‌خاطر پال این کار را کردید» هردویمان می‌گوییم «مسلماً همین‌طور است». بی‌شک هر کس صرفاً می‌خواهد آن طغیان ناخوشایند احساسات را فراموش کند. اینجا نیز سؤال این است: چرا با معذرت‌خواهی‌کردن می‌خواهیم آن طغیان را فراموش کنیم؟

اگر معذرت‌خواهی‌ای که در این دو سناریو مطرح کردم از ایدئال افلاطونی معذرت‌خواهیِ تمام‌وکمال فاصله دارند به‌خاطر این نیست که مثال‌های عجیب‌وغریبی انتخاب‌ کرده‌ام. اتفاقاً این دو سناریو از سناریوهای آشنا و معمول معذرت‌خواهی هستند. آنچه عجیب‌وغریب است خود معذرت‌خواهی است. اقرار و سلب مسئولیت به روغن و آب می‌مانند؛ می‌توانیم فرض کنیم که، در ایدئال افلاطونیِ معذرت‌خواهی تمام‌وکمال، این دو کاملاً با یکدیگر ترکیب شده‌اند، اما معلوم نیست اصلاً بتوانیم این ترکیب را در دنیای واقع ببینیم. پس سؤالی که باید بپرسیم این است: چرا ما گاهی به‌دنبال این ایدئال آن‌جهانی در زندگی روزمره هستیم؟

معذرت‌خواهی به آزمون می‌ماند زیرا، بر خلاف خواهرمان، کسی که اذیتش کرده‌ایم حرف‌های ما را براساس ایدئال افلاطونیِ معذرت‌خواهی تمام‌وکمال سبک‌سنگین می‌کند. به همین دلیل است که اگر نخواهد ما را ببخشد، همیشه می‌تواند سوراخی پیدا کند و متهممان کند به اینکه به طریقی معذرت‌خواهی‌مان را درست انجام نداده‌ایم. شاید مثلاً درست‌وحسابی اظهار پشیمانی و ندامت نکرده باشیم، یا از طرفی، شاید بر نقشمان در اتفاقی که افتاده آن‌چنان تأکید نکرده باشیم -هرچه یکی را بهتر انجام دهیم، دیگری را بدتر انجام می‌دهیم.

بیشترِ هدیه‌ها صرفاً امید به هدیه‌ای درست‌وحسابی را زنده نگه می‌دارند؛ همین مسئله درمورد اغلب معذرت‌خواهی‌های معمولی هم صدق می‌کند. به همین دلیل است که ما عموماً نگران این نیستیم که اگر چارۀ دیگری نباشد چگونه از عهدۀ اقرار و سلب مسئولیت بر خواهیم آمد، یا چگونه می‌توانیم از پس محکوم‌کردن رفتار خود برآییم و خودمان را تبرئه کنیم. می‌توانیم معذرت‌خواهی در مترو و مهمانی را توافقی در نظر بگیریم که در آن هر دو طرف تأیید می‌کنند که معتقدند نوعی -یا دو نوع معجزه- معجزه امکان‌پذیر است.

حتی همین توافق نمادین نیز می‌تواند دشوار باشد، زیرا معذرت‌خواهی یک جور مناسک است و شرایط معذرت‌خواهی موفق پیچیده است. تُن صدا، کلماتی که به کار می‌بریم، حالت چهره و رفتارمان باعث می‌شود طرف مقابل با خودش فکر کند «اینکه عذرخواهی نیست. او همیشه با همه همدردی می‌کند، اما هیچ‌وقت مسئولیت کارش را بر عهده نمی‌گیرد»، یا برعکس. ادامه‌یافتن رابطۀ صمیمانه معمولاً مستلزم این است که در تفسیر شیوۀ معذرت‌خواهی و بخشش یکدیگر مهارت پیدا کنیم، بدین‌ترتیب معذرت‌خواهی بدون هیچ مشکلی انجام می‌شود.

بااین‌حال، هر از گاهی وجه آزمون‌بودن معذرت‌خواهی اهمیت پیدا می‌کند. فرض کنید کار بسیار بدی انجام داده‌اید -مثال معروف این‌جور وقت‌ها خیانت است- حال سؤال این است که آیا می‌توانید آن را رفع‌ورجوع کنید؟ می‌توانید عذرخواهی کنید؟ مسئله صرفاً این نیست که آیا تعهدتان به تغییر از صمیم قلب است یا نه، یا این هم نیست که چقدر پشیمانید، این هم نیست که طرف مقابل شما را می‌بخشد یا نه. مسئله این است که آیا شما می‌توانید مناسک معذرت‌خواهی را با موفقیت به جا بیاورید.

مسئله این است که آیا طرف مقابل می‌تواند بخشش را تداعی کند. این مناسک دلهره‌آور و خطرناک‌اند و ما هیچ‌وقت نمی‌دانیم نتیجه‌شان چیست. حتی اگر همه‌چیز به‌خوبی پیش رود و موفقیت‌آمیز باشد و از آن گذر هم کنیم، تا ابد آن لحظات آکنده از تردید در خاطرمان باقی می‌ماند، زیرا هر کس منتظر طرف مقابل بوده که معجزه‌اش را انجام دهد.

خوب است بین معجزۀ اجتماعی و معمای اجتماعی تمایز قائل شویم. یک بار من تنها فرد حاضر در یک کلاس یوگا بودم و خوشحال بودم که آموزشم خصوصی خواهد بود، اما متوجه شدم که دست‌وپایم انگار از سرب ساخته شده است. انجام حرکات آسان برایم سخت بود و حرکات سخت غیرممکن. فکر کردم سرما خورده‌ام و همه‌چیز را فراموش کرده‌ام، تا اینکه چند ماه بعد، در دومین کلاس خصوصی، تاریخ دوباره تکرار شد. و این‌گونه بود که فهمیدم در تمام سال‌هایی که یوگا انجام می‌دادم، یک‌سری غریبه، بی‌آنکه به من دست بزنند، کمکم کرده‌اند دست و پاهایم را بلند کنم. نمی‌دانم چگونه این کار را انجام می‌دهند. قدرت ورزش گروهی معمایی اجتماعی است.

نمونۀ دیگر سالن سینماست. من رویدادهای سینمایی برگزار می‌کنم، به همین خاطر اغلب عادت دارم فیلم موردنظر را به‌تنهایی شب قبل از اکران عمومی ببینم. این کار را آن‌قدری انجام داده‌ام که به ادعاهای مبنی بر اینکه فقط بعضی فیلم‌ها را باید روی پردۀ بزرگ سینما دید شک داشته باشم؛ به نظر من همۀ فیلم‌ها را باید روی پردۀ بزرگ تماشا کرد. سالن سینما به‌کلی تجربۀ فیلم‌دیدن را دگرگون می‌کند، فرقی هم نمی‌کند که فیلم چقدر سرسری یا متفکرانه باشد.

منظورم این نیست که تجربۀ دیدن بدترین فیلم در سینما را به تجربۀ دیدن بهترین فیلم با کامپیوترم ترجیح می‌دهم، البته حقیقتاً پربیراه هم نیست. آدم‌هایی که نه می‌شناسمشان، نه با آن‌ها صحبت‌ کرده‌ام، نه حتی نیم‌نگاهی به‌شان انداخته‌ام، چگونه می‌توانند نحوۀ درک من از تصاویر روی پرده را تغییر دهند؟

اگر راجع‌به روان‌شناسی، تکامل یا سازوکار مغز اطلاعات بیشتری داشتم، می‌توانستم پاسخی برای این معماهای اجتماعی دست‌وپا کنم. به مدد دانش و اطلاعات موجود، این‌جور موارد معما هستند نه معجزه. بااین‌حال هیچ علمی نمی‌تواند این دونوازی را توضیح دهد: دونوازی کسی که عصبانی است، آسیب دیده و مشکوک است با کسی که گناهکار و شرمنده است و بابت احساسی که در طرف مقابل ایجاد کرده در موضع دفاعی است.

در اصل، شخصی که معذرت‌خواهی می‌کند و شخصی که می‌بخشد یک چیز می‌گویند «حتی اگر اوضاع از اینی که هست بدتر بود، آن‌قدر بد که حتی نمی‌توانستیم تصور کنیم این کلمات را به زبان بیاوریم، باز هم این کلمات را به زبان می‌آوردیم».

هیچ راهی برای هماهنگ‌کردن این دونوازی وجود ندارد. حقیقتاً تا زمانی که عذرخواهی انجام نشود، هیچ‌کس نمی‌تواند به آن باور داشته باشد. این نشانۀ معجزه است.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان